فرهنگ واژگان
-
اِحکام
معنای واژه اِحکام: اتقان و محکم کارى (کتاب احکمت آیاته). (هود 1)
-
بوار
معنای واژه بوار؛ هلاک (احلوا قومهم دار البوار) (ابراهیم 28)
-
حُرُم
معنای واژه حُرُم: جمع حرام، مقصود کسى است که مُحرم براى حج یا عمره است (غیر محلّی الصّید وأنتم حرم). (مائده 1)
-
اَلْىْ
معنای واژه اَلْىْ: نعمت؛ و آلاء جمع آن است (فاذکروا آلاء الله). (اعراف 69)
-
بَلس
معنای واژه بَلس: اِبلاس: یأس، اندوه و غمی که به شدت به انسان روى می آورد. واژه (ابلیس) نیز از این کلمه میباشد (یبلس المجرمون). (روم 12)
-
اَیّم
معنای واژه اَیّم: زن یا مرد بدون همسر (وأنکحوا الایامی منکم). (نور 32)
-
جائر
جور: ستم کردن. معنای واژه جائر: منحرف از حق (وعلى اللّه قصد السبیل ومنها جائر) (نحل 9).
-
حلم
معنای واژه حلم: بردبارى (فبشّرناه بغلام حلیم). (صافات 101)
-
جَدَث
معنای واژه جَدَث: قبر (یخرجون من الأجداث سراعاً). (معارج 43)
-
حطب
معنای واژه حطب: هیزم (حمّاله الحطب). (مسد 4) (کنایه از سخنچینى است).
-
امام
معنای واژه امام: کسى است که به پیشوایى او در قول و فعل اقتداء میشود چه حق و چه باطل (یوم ندعوا کل اناس بامامهم). (اسراء 71)
-
اُجاج
معنای واژه اُجاج: آب شور مایل به تلخى (ملح اجاج). (فاطر 12)
-
جَوْب
معنای واژه جَوْب: شکافتن و نقب زدن، تونل (جابوا الصّخر بالواد). (فجر 9)
-
اَوْب
معنای واژه اَوْب: بازگشت کردن (لِلْطَّاغِینَ مَآبًا). (نباً 22) * اوب فقط در باره موجودى است که با اراده است اما رجوع در باره موجود بااراده و بیاراده هر دو اطلاق میشود.