فرهنگ واژگان
-
حَجْز
معنای واژه حَجْز: مانع و فاصله بین دو چیز (وجعل بین البحرین حاجزاً). (نمل61)
-
بُطْؤ
معنای واژه بُطْؤ: تأخیر انداختن (وانّ منکم لمن لیبطّئنّ). (نساء 72)
-
اَیْک
معنای واژه اَیْک: جنگل، بیشه، نیزار (کذّب اصحاب الأیکه). (شعراء 176) * منظور از اصحاب ایکه در آیه شریفه، قوم حضرت شعیب (علیه السلام) بودند که در جنگل ساکن بودند. بعضى گفتهاند ایکه اسم شهرى است.
-
جدر
معنای واژه جدر: شایسته (الأعراب أشدّ کفراً ونفاقاً وأجدر ألاّ یعلموا). (توبه 97)
-
اِنْى
معنای واژه اِنْى: نزدیک شدن (الم یأن للّذین ءامنوا). (حدید 16)
-
تلاوت
معنای واژه تلاوت: خواندن کلمه پس از کلمه دیگر (تلک آیات الله نتلوها علیک بالحقّ). (بقره 252)
-
جَرّ
معنای واژه جَرّ: کشیدن (واخذ برأس اخیه یجرّه الیه). (اعراف 150)
-
حسد
معنای واژه حسد: آرزوى زوال نعمت از دارنده نعمت است (من شرّ حاسد اذا حسد). (فلق 5)
-
حَفَده
معنای واژه حَفَده (جمع حافد): خدمتکار (بنین وحفده). (نحل 72)
-
تحلّه
معنای واژه تحلّه: گشودن (قد فرض الله لکم تحلّه أیمانکم). (تحریم 2)حَلف: سوگند (یحلفون لکم لترضوا عنهم). (توبه 96)
-
اُف
معنای واژه اُف: کلمهاى براى اظهار تنفر است (افّ لکم ولما تعبدون من دون الله). (انبیا 67)
-
حکم
معنای واژه حکم: خبرى که حق و باطل را جدا میکند (یدعون الى کتاب الله لیحکم بینهم). (آل عمران 23)
-
اِرَم
معنای واژه اِرَم: سنگهایى که روى هم میچینند براى نشان دادن راه در بیابانها (ارم ذات العماد) (ستونهاى طولانى و بلند). (فجر 7)
-
جَلْب
معنای واژه جَلْب: جلبه: راندن چیزى. اِجلاب: راندن با صیحه و فریاد (واجلب علیهم بخیلک ورجلک). (اسراء 64)