داستان اصحاب کهف در قرآن

۱۳۹۵/۰۴/۱۴
داستان اصحاب کهف در قرآن
«کهف» به معناى شکاف در دل کوه (غار) است; اصحاب کهف به معناى «یاران و ملازمان غار» است.
قرآن کریم در آیات 9‌ـ ‌26 کهف از جوانانى مؤمن نام می‌برد که از آیین بت پرستى دوران خویش بیزارى جستند و با مأوا گزیدن در غار، به رحمت الهى پناه برده و از درگاه او درخواست هدایت کردند. خداوند نیز آنان را به مدت 309 سال به خوابى عمیق فرو برد و جایگاه امنى برایشان فراهم ساخت.

اصحاب‌ کهف در منابع مسیحى:
داستان اصحاب کهف در منابع مسیحى نیز ذکر شده است. ساختار داستان در منابع مسیحى همگونى خاصى با نقلهاى اسلامی دارد و به «هفت خفتگان» و «هفت‌خفتگان شهر اِفِسوس» معروف است.[1]

شمار و نامهاى اصحاب کهف:
شمار اصحاب کهف، چنان که از عنوان داستان در منابع مسیحى، یعنى «هفت خفتگان» پیداست، 7 نفر است. برخى نیز آنان را 5 تن و برخى نیز 13 تن نقل کرده‌اند.[2] نامهاى اصحاب کهف، طبیعتاً، نامهایى یونانى است، زیرا اِفِسوس، از شهرهاى یونان است. این نامها عبارت است از: مکسملینا، یلمیخا، دیمومدس (دیموس)، امبلیکوس، مرطونس، بیرونس، کشطونس.[3] روشن است که این نامها با ورود به نوشتارهاى اسلامی و عربى دستخوش تغییراتى شده است، چنان که طبرى نامهاى ایشان را این گونه نقل کرده است: مکسلمینا، محسلمینا، یملیخا، مرطونس، کسطونس، ویبورس، ویکرنوس، یطبیونس و قالوش.[4] خود وى نیز بر اساس روایتى دیگر نامهاى دیگرى را با اندکى تفاوت ذکر می‌کند.[5]
قرآن مجید هیچ‌گونه تصریحى درباره شمار اصحاب کهف ندارد و تنها بیان می‌کند که مردم در عدد اصحاب کهف اختلاف نظر داشته‌اند; برخى ایشان را با سگ همراهشان 4 تن و برخى 6 تن و برخى 8 تن دانسته‌اند: «سَیَقولونَ ثَلـثَهٌ رابِعُهُم کَلبُهُم ویَقولونَ خَمسَهٌ سادِسُهُم کَلبُهُم رَجمـًا بِالغَیبِ ویَقولونَ سَبعَهٌ وثامِنُهُم کَلبُهُم» (کهف، 22) و چون «رَجمـًا بِالغَیبِ» را که اشاره به بى‌دلیل بودن سخن مردم است پس از دو قول اول ذکر کرده و قول سوم را بدون چنین تعبیرى آورده، برخى نتیجه گرفته‌اند که قرآن نظر سوم را تأیید می‌کند.[6]
به هر روى، قرآن شمار کسانى را که از عدد اصحاب کهف آگاه بودند اندک می‌داند: «قُل رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما یَعلَمُهُم اِلاّ قَلیلٌ» (کهف، 22)، ازاین‌رو به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دستور می‌دهد که جز به نحو مستدل با ایشان در این مورد به گفتوگو نپردازد: «فَلا تُمارِ فیهِم اِلاّ مِراءً ظـهِرًا». (کهف، 22) «مراء ظاهر» به معناى بحث غالب و مسلط است; بدین معنا که با آنان چنان با استدلال سخن بگو که گفتار تو بر نظر آنان غالب و مسلط گردد. احتمال دیگر این است که با آنان در خلوت بحث و گفتوگو نکن، زیرا گفتار تو را تحریف می‌کنند، بلکه آشکارا و در حضور مردم گفتوگو کن تا نتوانند حقیقت امر را تحریف کنند[7] و چون خداوند خود از همه آگاه‌تر است: «رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم» (کهف، 22) دیگر از هیچ کس درباره اصحاب کهف سؤال مکن: «ولا تَستَفتِ فیهِم مِنهُم اَحَدا». (کهف، 22)، زیرا علم خداوند تو را از هر چیز بى‌نیاز می‌کند.[8]

مکان غار اصحاب کهف:
درباره مکانِ غار اصحاب کهف دیدگاههاى متفاوتى وجود دارد:
1. حادثه مزبور در شهر «اِفِسوس» واقع شده و غار مزبور نیز در همان جا قرار دارد و افسوس (افسیس) از شهرهاى معروف آسیاى صغیر (ترکیه کنونى و قسمتى از روم شرقى قدیم) است. ویرانه‌هاى این شهر هم اکنون در 73 کیلومترى شهرِ «ازمیر» ترکیه به چشم می‌خورد و در کنار قریه «ایاصولوک» در کوه «ینایرداغ» هم اکنون غارى بسیار وسیع دیده می‌شود که فاصله چندانى با افسوس ندارد و آثار صدها قبر در آن وجود دارد. ورودى این غار در سمت شمال شرقى بوده و هیچ اثرى از مسجد، صومعه یا کنیسه در آن به چشم نمی‌خورد. به عقیده بسیارى، غار مورد اشاره در داستان، همین غار است.[9] این قول، با نقلهاى مسیحى سازگار است.[10]
2. غار مزبور در نزدیکى پایتخت اردن، یعنى شهر عمان و در نزدیکى روستاى «رجیب» واقع است. بر بالاى این غار صومعه‌اى دیده می‌شود که براساس پاره‌اى از قراین، مربوط به قرن پنجم میلادى است و پس از آنکه مسلمانان آنجا را فتح‌کردند، به مسجد تبدیل شد.[11] اطراف این غار از دو سمت شرقى و غربى باز است و آفتاب بر آن می‌تابد و ورودى غار در سمت جنوب قرار دارد و در داخل غار 7 یا 8 قبر به چشم می‌خورد. در سال 1963 میلادى هیئتى اکتشافى از اردن با حفّارى به کشف این غار متروک نایل شد.[12]
علامه طباطبایى بنا به دلایلى دیدگاه اول را، به‌رغم شهرتش، مردود می‌داند; از جمله آنکه از آیه «و تَرَى الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن کَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمال» (کهف، 17) برمی‌آید که نور خورشید به هنگام طلوع بر سمت راست غار و هنگام غروب بر سمت چپ آن می‌تابیده است، بنابراین باید ورودى غار در سمت جنوب باشد، درحالى‌که دَرِ ورودى غار موجود در شهر اِفِسوس به سمت شمال شرقى است; همچنین مضمون آیه «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَسجِدا» (کهف، ‌21) این است که در آن غار یا پیرامون آن، مسجد و عبادتگاهى بنا کردند، درحالى‌که در غار اِفِسوس اثرى از مسجد یا صومعه یا عبادتگاه دیگر به چشم نمی‌خورد. البته در سه کیلومترى آن کنیسه‌اى وجود دارد که به هیچ وجه با غار مزبور ارتباطى ندارد[13]، بنابراین از میان دو دیدگاه یاد شده، دیدگاه دوم با ویژگیهاى ذکر شده در آیات قرآن سازگار است و برخى روایات نیز آن را تأیید‌ می‌کند.[14]

اصحاب‌ کهف در روایات‌اسلامی:
روایات اسلامی معمولاً اصحاب کهف را همانند روایات مسیحى، جوانانى اشراف زاده دانسته که در عید بزرگى با مرکبهاى خود به بیرون شهر رفتند و بتهایى را که می‌پرستیدند به همراه خود بردند. خداوند در دلهایشان نور ایمان برافروخت و آنان به خداوند یکتا ایمان آوردند و هر چند در آغاز، ایمان خود را از یکدیگر پوشیده می‌داشتند; امّا به تدریج ایمان خود را به یکدیگر اظهار کردند.[15] بر پایه برخى روایات با اینکه پادشاه جبار و بت پرست عصر، همه کسانى را که از پرستش بتها سرباز می‌زدند می‌کشت; ولى به اصحاب کهف مدتى مهلت داد تا از ایمان خود بازگردند. آنان از این فرصت استفاده کرده و به غار پناه بردند.[16] برخى دیگر از روایات، آنان را امین و رازدار پادشاه عصر خود قلمداد کرده که هدایت یافته و به غار پناه‌بردند.[17]
همچنین براساس برخى روایات، اصحاب کهف جوانانى رومی بوده‌اند که پیش از بعثت عیسى(علیه السلام) وارد غار شدند و پس از بعثت آن حضرت از خواب برخاستند[18]; امّا برخى روایات، همه ماجرا را مربوط به زمان پس از بعثت حضرت عیسى(علیه السلام) و آنان را افرادى دانسته که بر شریعت عیسى(علیه السلام) بوده‌اند.[19]

اصحاب کهف در قرآن:
قرآن در طى 18 آیه به بیان این داستان پرداخته است. از سیاق نخستین آیه این قصه: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحـبَ الکَهفِ والرَّقیمِ کانوا مِن ءایـتِنا عَجَبـا» (کهف، 9) بر می‌آید که این داستان اجمالاً پیش از نزول آیات، معلوم بوده و قرآن به شرح و تفصیل آن پرداخته است.[20]
علت شگفت بودن ماجراى اصحاب کهف، درنگ 309 ساله آنان در غار و آنگاه برخاستن ایشان در کمال سلامت بوده است. خواب طولانى اصحاب کهف از شگفت‌انگیزترین نشانه‌هاى الهى است که موجب شده مفسران نیز به فراخور حال به بحث درباره آن و اثبات آن به لحاظ علمی و تجربى بپردازند.[21]
براساس روایاتى که در شأن نزول این آیات وارد شده، قریش شمارى از یاران خود را براى تحقیق درباره دعوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به سوى عالمان یهود در مدینه فرستادند تا نظر آنان را در‌این مورد جویا شوند. عالمان یهود با طرح چند‌ پرسش گفتند: اگر محمّد(صلى الله علیه وآله) از عهده پاسخ به‌ این پرسشها برآمد، او پیامبر خدا است و گرنه دروغگوست. در پرداختهاى روایى گوناگون، این پرسشها کاملاً یکسان نقل نشده است; امّا در همه روایات، یکى از این پرسشها به اصحاب کهف مربوط است که آیات مورد اشاره در پاسخ به آن نازل شده است.

درنگ در غار:
از قرآن کریم و روایات چنین برمی‌آید که خداوند اصحاب کهف را پس از ورود به غار، به خوابى عمیق فرو برد[22]: «فَضَرَبنا عَلى آذانِهِم فِى الکَهفِ». (کهف، 11)
زمخشرى می‌نویسد: در این آیه مفعول «ضَرَبنا» حذف شده است و منظور این است که بر گوش آنان حجاب و مانعى قرار دادیم تا مانع شنیدن صداها گردد; یعنى آنان را به خوابى سنگین فرو بردیم.[23] طبرسى این آیه را کنایه از مسلط کردن خواب برایشان و تعبیر آیه را بسیار فصیح دانسته است.[24] به احتمالى دیگر که علامه طباطبایى آن را بیان کرده مراد این است که خداوند همچون مادرى که با ضربه‌هایى نرم و آهسته به گوش فرزند می‌نوازد تا حواس او از پیرامون خود جدا شده، به خواب سنگین فرو رود، به گوش اصحاب کهف نواخته، تا به خواب عمیق فرو روند.[25]
مدت درنگ اصحاب کهف در غار از نظر قرآن 309 سال بوده است: «ولَبِثوا فى کَهفِهِم ثَلـثَ مِائَه سِنینَ وازدادوا تِسعـا» (کهف، 25); امّا براساس روایتى از ابن‌اسحاق، آنان پیش از خواب، مدتى در غار به زندگى طبیعى می‌زیستند و یکى از آنان با لباس مبدل وارد شهر می‌شد و به تهیه آذوقه و توشه و جمع‌آورى خبرها از شهر درباره خودشان می‌پرداخت و پس از بازگشت دیده‌ها و شنیده‌هاى خود را باز می‌گفت[26]; امّا با توجه به حرف «فاء» که مفید ترتیب اتصالى است: «فَضَرَبنا عَلى ءاذانِهِم» می‌توان گفت آنان بلافاصله پس از ورود به غار در خواب فرو رفتند و خداوند آنان را به‌گونه‌اى قرار داده بود که هرکس بدیشان می‌نگریست آنان را بیدار می‌پنداشت، حال آنکه در خواب بودند: «وتَحسَبُهُم اَیقاظاً وهُم رُقودٌ» (کهف، 18).[27]
برخى مفسران از این جمله چنین استنباط کرده‌اند که چشمان اصحاب کهف به هنگام خواب، باز بوده است.[28] خداوند، در غار، شرایطى را حاکم ساخته بود که کسى را یاراى نزدیک شدن و آسیب رساندن به آنان نباشد; دورنماى آنان در غار به‌گونه‌اى بود که هر کس آنان را می‌دید ناگزیر از ترس می‌گریخت: «لَوِ‌اطَّـلَعتَ عَلَیهِم لَوَلَّیتَ مِنهُم فِرارًا ولَمُلِئتَ مِنهُم رُعبـا» (کهف، 18) و براى آنکه بدن اصحاب کهف بر اثر تماس دائم با زمین دچار فرسودگى و آسیبى نشود خداوند آنان را به چپ و راست می‌گرداند: «و نُقَلِّبُهُم ذاتَ الیَمینِ وذاتَ الشِّمالِ» (کهف، 18) و براى آنکه شرایط حیات براى آنان کاملا فراهم شود و از هر گونه آسیب جسمی به دور باشند خورشید نیز نور خود را ارزانیشان می‌داشت: «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن کَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ» (کهف، 17) در این میان سگ آنها نیز در دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانى خوابیده بود: «وکَلبُهُم بـسِطٌ ذِراعَیهِ بِالوَصیدِ». (کهف، 18)
غار در نیمکره شمالى زمین و به‌گونه‌اى بوده که خورشید، صبحگاهان به سمت راست آن و هنگام غروب به سمت چپ آن می‌تابیده است[29]: «وتَرَى الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن کَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ». (کهف، 17) از سوى دیگر، آنان در محل وسیعى از غار قرار گرفته بودند: «وهُم فى فَجوَه مِنهُ». (کهف، 17) برخى گفته‌اند: منظور این است که آنها در وسط و میانه غار قرار گرفته بودند، به‌گونه‌اى که خنکاى نسیم باد و هوا به ایشان می‌رسید.[30]

پس از بیدارى:
پس از 309 سال، مؤمنان خفته در غار، از خواب گران برخاستند. در واقع خواب آنان شبیه به مرگ و بیدارى آنها همچون رستاخیز بود و از همین رو قرآن کریم از بیدار کردن آنان به «برانگیختن و مبعوث کردن» تعبیر کرده است: «وکَذلِکَ بَعَثنـهُم» (کهف، 19) هر چند در برخى روایات از خواب آنان تعبیر به «مرگ» و از بیدار شدنشان به «دمیدن دوباره روح» تعبیر شده است[31]; امّا به تصریح قرآن، مراد از آن، خواب و بیدارى است.[32] (کهف، 18)
به هر روى، اصحاب کهف پس از بیدار شدن درباره مدت درنگشان در غار به گفتوگو پرداختند. یکى از آنان پرسید: چه مدت درنگ کردید؟ گفتند: یک روز یا بخشى از یک روز: «قالَ قائِلٌ مِنهُم کَم لَبِثتُم قالوا لَبِثنا یَومـًا اَو بَعضَ یَوم». (کهف، 19) به گفته برخى علت تردید آنها، این بوده که آنان در آغاز روز وارد غار شده و به خواب رفته بودند و در پایان روز بیدار شده بودند[33] و چون نتوانستند مدت درنگ خود را در غار، مشخص کنند، گفتند: خداوند به مدت درنگ ما آگاه‌تر است: «قالوا رَبُّکُم اَعلَمُ بِما لَبِثتُم».
بلافاصله پس از این گفتوگو، پیشنهاد کردند که یکى از آنان به شهر رفته و با سکه‌هایى که داشتند غذایى تهیه کند: «فَابعَثوا اَحَدَکُم بِوَرِقِکُم هـذِهِ اِلَى المَدینَهِ». (کهف، 19) آنان تأکید کردند که کسى که به شهر می‌رود باید دقت کند که طعام حلال و پاکیزه اى تهیه کند: «فَلیَنظُر اَیُّها اَزکى طَعامـًا فَلیَأتِکُم بِرِزق مِنهُ» (کهف، 19)
اصحاب کهف افزون بر آن تأکید کردند که کسى که به شهر می‌رود باید مراقب باشد کسى از اوضاع ما آگاه نشود، زیرا در این صورت به ما دست یافته و سنگسارمان می‌کنند یا اینکه ما را به آیین خود باز می‌گردانند و در این صورت هرگز رستگار نخواهیم شد: «ولیَتَلَطَّف ولا یُشعِرَنَّ بِکُم اَحَدا * اِنَّهُم اِن یَظهَروا عَلَیکُم یَرجُموکُم اَو یُعیدوکُم فى مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا». (کهف، 19‌ـ‌20) قرآن مشخص نمی‌کند که مأمور تهیه غذا کدام یک از آنان بود و نیز چگونگى آشکار شدن راز آنان را توضیح نمی‌دهد. امّا طبق برخى روایات «یملیخا» یا «تملیخا» داوطلب این کار شد[34] و با لباس چوپانى روانه شهر شد; امّا چهره شهر را کاملاً دگرگون یافت، ازاین‌رو بسیار شگفت زده شد و شگفتى او هنگامی فزونى یافت که نانواى شهر با دیدن سکه‌اى که متعلق به بیش از 300 سال پیش بود، ازوى پرسید: آیا گنجى یافته‌اى؟ به تدریج مردم از قراین حال فهمیدند که این مرد یکى از چند جوانى است که نامشان را در تاریخ ‌300 سال پیش خوانده و شنیده‌اند. پس وى را نزد پادشاه آوردند و او ماجراى خود را بیان داشت.[35]

هدف از داستان اصحاب کهف:
قرآن هدف از آشکار کردن راز اصحاب کهف را اثبات عملى رستاخیز انسانها دانسته است: «وکَذلِکَ اَعثَرنا عَلَیهِم لِیَعلَموا اَنَّ وعدَ اللهِ حَقٌّ واَنَّ السّاعَهَ لا رَیبَ فیها». (کهف، 21) در برخى روایات نیز آمده است که در آن زمان زمامدار صالح و موحدى بر آن سرزمین حکومت می‌کرد; امّا مردم مملکت وى به نحله‌هاى گوناگونى گرویده بودند; گروهى از آنان منکر معاد بودند. این پادشاه از این وضع بسیار اندوهگین بود و همواره به درگاه الهى ناله و تضرع می‌کرد، تا اینکه خداوند با فاش ساختن ماجراى اصحاب کهف، معاد و رستاخیز انسانها را عملا ثابت کرد.[36] برخى نیز اختلاف مردم را در جسمانى یا روحانى‌بودن معاد دانسته‌اند.[37]
پس از فاش شدن این راز مردم رهسپار غار شدند. پادشاه در حضور همگان با اصحاب کهف به گفتوگو پرداخت و خدا را بر این رحمت عظیم سپاس گفت، درحالى‌که پادشاه در ورودى غار ایستاده بود، اصحاب کهف به مکان خود بازگشته و در آنجا به جوار الهى شتافتند.[38] براساس نقل منابع مسیحى آنها پس از گواهى دادن به معاد جسمانى همچون قدیسان به جوار حق شتافتند.[39]
مردم پس از این واقعه نیز اختلاف نظر پیدا کردند: «اِذ یَتَنازَعونَ بَینَهُم…». (کهف، 21) همچنان‌که برخى از مفسران گفته‌اند این تنازع، همان کشمکشى است که پس از اطلاع از حال اصحاب کهف و مردن آنها پس از بیدار شدن از خواب طولانى واقع شده است. در واقع میان طرفداران معاد و مخالفان آن، نزاع و بحث درگرفت; مخالفان می‌خواستند خواب و بیدارى اصحاب کهف به زودى فراموش شود و این دلیل استوار و شاهد روشن را از دست مؤمنان خارج سازند، از همین رو پیشنهاد ساختن بنایى بر روى آنان دادند: «فَقالوا ابنوا عَلَیهِم بُنیـنـًا» (کهف، 21) و براى آنکه مردم دیگر در این مورد کنجکاوى نکنند و ماجرا سربسته به انجام رسد گفتند: خداوند به حال ایشان آگاه‌تر است: «رَبُّهُم اَعلَمُ بِهِم» (کهف، 21)، ازاین‌رو ما را نسزد که درباره ایشان به منازعه و احتجاج بپردازیم; امّا مؤمنان راستین که ماجراى اصحاب کهف را شاهدى روشن براى اثبات معاد به معناى حقیقى آن می‌دیدند سعى در ماندگار کردن داستان در اذهان کرده و گفتند که باید بر آنان مسجدی بسازیم[40]: «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم‌ مَسجِداً». (کهف، 21)
_________________________
پی نوشت:
1. The Encyclopedia Britanica, Vol .20, P.270-8 Gibon The Decline And Fall Of The Roman Empire, Vol. I, P, 544-5
2. اهل الکهف، ص‌88.
3. اهل الکهف، ص‌88.
4. جامع البیان، مج‌9، ج‌15، ص‌276.
5. همان، ص‌252.
6. المیزان، ج‌13، ص‌267‌ـ‌268; نمونه، ج‌12، ص‌383.
7. نمونه، ج‌12، ص‌384.
8. المیزان، ج‌13، ص‌270.
9. قاموس کتاب مقدس، ص‌87; نمونه، ج‌12، ص400‌ـ‌401، اهل الکهف، ص91‌ـ‌92.
10. See,The Encyclopedia Britannica, Vol .20, P.270 – 8 The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol.I, P. 544-5
11. المیزان، ج13، ص297; نمونه، ج12، ص‌401.
12. المیزان، ج13، ص297; نمونه، ج12، ص‌401.
13. المیزان، ج‌13، ص‌296‌ـ‌297.
14. همان، ص‌298‌ـ‌299.
15. جامع البیان، مج‌9، ج‌15، ص‌256; تفسیر ابن‌کثیر، ج‌3، ص‌78‌ـ‌79.
16. همان، ص‌253.
17. عرائس المجالس، ص‌371‌ـ‌374; البرهان، ج‌3، ص‌622.
18. المعارف، ص‌54.
19. تاریخ طبرى، ج‌1، ص‌373.
20. المیزان، ج‌13، ص‌244.
21. نمونه، ج‌12، ص‌407‌ـ‌409; خلق الکون، ص‌155‌ـ‌157.
22. جامع البیان، مج‌9، ج‌15، ص‌225; البرهان، ج‌3، ص‌624; عرائس المجالس، ص‌375.
23. الکشاف، ج‌2، ص‌705.
24. مجمع البیان، ج‌6، ص‌698.
25. المیزان، ج‌13، ص‌248.
26. جامع البیان، مج‌9، ج‌1، ص253.
27. المیزان، ج‌13، ص‌255‌ـ‌256.
28. همان، ج‌13، ص‌256.
29. نمونه، ج‌12، ص‌368.
30. الصافى، ج3، ص235; جوامع‌الجامع، ج2، ص356.
31. البرهان، ج‌3، ص‌624.
32. جامع البیان، مج‌9، ج‌15، ص‌269; الصافى، ج‌3، ص‌234; المیزان، ج‌13، ص‌249.
33. جوامع الجامع، ج‌2، ص‌357; تفسیر ابن‌کثیر، ج‌3، ص‌81; نمونه، ج‌12، ص‌373.
34. عرائس المجالس، ص‌375; روض الجنان، ج‌12، ص‌320; البرهان، ج‌3، ص‌624.
35. عرائس‌المجالس، ص375ـ376; روض‌الجنان، ج12، ص‌320‌ـ‌323; البرهان، ج‌3، ص‌624‌ـ‌625.
36. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌3، ص‌81‌ـ‌82.
37. همان; جامع البیان، مج‌9، ج‌15، ص‌281.
38. جامع‌البیان، مج9،ج15، ص275ـ277; روض‌الجنان، ج‌12، ص‌323‌ـ‌325.
39. The Encyclopedia Britannica Vol.20,p.270. And The Decline And Fall The Roman Empire, (Gibbon) Vol. I, P. 544-5
40. المیزان، ج‌13، ص‌265‌ـ‌267.

منبع: دائره المعارف قرآن کریم، جلد سوم

خروج از نسخه موبایل