مثل های قرآن – تشبیهى دیگر براى منافقین

فصل سوّم
دوّمین مثال: تشبیهى دیگر براى منافقین

خداوند متعال در آیه 19 و 20 سوره بقره میفرماید: «اَوْ کَصَیب مِنَ السَّمَآءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یجْعَلُونَ اَصابِعَهُم فِى آذانِهِمْ مِّنَ الصَّواعِقِ حَذَرَالمَوْتِ وَ الله مُحیطٌ بِالْکافِرینَ یکادُ البَرْقُ یخْطَفُ اَبْصارَهُمْ کُلَّما اَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ اِذآ اَظْلَمَ عَلَیهِمْ قامُوا وَلَوْ شاءَ الله لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَاَبْصارِهِمْ اِنَّ الله عَلى کُلِّ شَىْء قَدِیرٌ» (مثل منافقان) همچون بارانى از آسمان است که در شب تاریک همراه با رعد و برق و صاعقه [ بر سر رهگذران] ببارد آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوشهاى خود میگذارند تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند به کافران احاطه دارد [ و آنان در قبضه قدرت او هستند]. روشنایى [ خیره کننده] برق نزدیک است چشمانشان را برباید، هر زمان که [ برق جستن میکند و صفحه بیابان را] براى آنها روشن میکند [ چند گامی] در پرتو آن راه میروند و چون خاموش میشود، توقف میکنند و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بین میبرد؛ چرا که خداوند به همه چیز تواناست.

تنوّع مثالهاى قرآن
مثالهاى قرآن بسیار متنوّع است. خداوند براى روشن ساختن حقایق مهمّى که در تربیت و سعادت انسان تأثیر به سزایى دارد به هر گونه مثالى متوسّل شده است. گاه به موجودات بى جان مثال میزند؛ مانند آیه 17 سوره رعد: «اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِمآءً فَسَالَتْ اَوْدِیهٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیلُ زَبَداً رّابیاً وَ مِمّا یوقِدُونَ عَلَیهِ فِى النّارِ ابْتِغآءَ حِلْیه اَوْ مَتاع زَبَدٌ مِّثْلُهُ کَذلِکَ یضْرِبُ الله الْحَقَّ وَ الْباطِلَ…» خداوند متعال در این آیه شریفه براى روشن شدن ماهیت حق و باطل به باران مثال میزند که به هنگام نزول از آسمان پاکیزه، تمیز، زلال، و صاف است؛ ولى وقتى بر روى زمین جارى میشود، زمین آلوده، آن آب زلال را میآلاید. آب به حرکت درمی آید و در آن، آلودگى ها به کف روى آب تبدیل میشود. زمانى که این آب آلوده کف آلود به زمین مسطّح و جلگه میرسد، بتدریج کف آن از بین میرود و آبى صاف در جریانى آرام، ادامه مسیر میدهد. سپس خداوند میفرماید: حقّ و باطل نیز مانند همین باران و کف است و باطل کف روى آب و حق آب زیر کف است.
و گاه به نباتات و گیاهان مثال میزند، مانند آنچه در آیه 24 سوره ابراهیم آمده است: «اَلَمْ تَرَکَیفَ ضَرَبَ الله مَثَلاً کَلِمَهً طَیبَهً کَشَجَرَه طَیبَه اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّمآءِ» آیا ندیده اى که خدا چگونه مثل زد؟ سخن پاک چون درختى پاک است که ریشه اش در زمین استوار و شاخه هایش در آسمان است.

در این آیه شریفه براى کلام پاک ـ که بارزترین مصداق آن لااله الا الله است ـ به یک درخت مثال زده و براى آن کلمه «طیبه» به کار برده است؛ زیرا که سخن پاک همچون درخت، پاکیزه و سرسبز و همیشه خرّم است.
بعضى اوقات خداوند حکیم به حیوانات مثال میزند. نمونه آن آیه شریفه 26 سوره بقره است: «اِنَّ الله لا یسْتَحْیى اَنْ یضْرِبَ مَثَلاً مّا بَعُوضَهً فَما فَوْقَها…»، خداوند ابایى ندارد که به پشه و (موجودات) کمتر از آن مَثَل بزند… در این آیه خداوند به یک حیوان کوچک، یعنى پشه مثال زده است. همانطور که در سوره عنکبوت آیه 41 به یک عنکبوت.
و گاه به یک انسان مثال میزند که یک نمونه آن آیه شریفه 171 سوره بقره

می باشد. «وَ مَثَلُ الَّذینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِى ینْعِقُ بِما لا یسْمَعُ اِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا یعْقِلُونَ» مثل (تو اى پیامبر در دعوت) کافران مثل کسى است که (گوسفندان و حیوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا میزند؛ ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمیشنوند (و حقیقت آن صدا و مفهوم گفتار او را درک نمیکنند) این کافران (در واقع) کر و لال و نابینا هستند از این رو چیزى نمیفهمند.
در این آیه، خداوند هم به انسان مثال زده است؛ آن جا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به طور ضمنى به یک چوپان تشبیه میکند. و هم به حیوان؛ آن جا که کفّار را گوسفندان و یا حیوانات آن چوپان محسوب میکند.

اصلى ترین دلیل تنوّع مثل ها در قرآن، درک ساده و فهم عمیق مطالب قرآنى است، به ویژه که مخاطبان اوّلیه قرآن اعراب بى سواد دوران جاهلیت بودند و مسلمانان صدر اسلام که جز تعداد اندکى بى بهره از سواد خواندن و نوشتن بودند، تنها به این شیوه قرآنى امکان درک و فهم مفاهیم قرآنى داشتند و تنها به کمک مثل هاى متنوّع تر قرآن قادر به تفهیم عالى ترین مفاهیم قرآنى شدند. همه گویندگان، به ویژه علما، دانشمندان، فقها، سخنرانان، اهل منبر و… باید با استفاده از این قاعده فراگیر قرآنى، پیام و سخن خود را ساده و جذّاب بیان کنند تا در اعماق وجود مخاطب نفوذ کند و تأثیر گذارد. قرآن که زیباترین تجلیات زیبایى هاى حق است خود مظهر زیبایى کلامی نیز هست؛ از این رو باید به تبعیت از قرآن ساده گویى زیبا و مؤثر، یک ارزش و معیار زیبایى در سخن دانسته شود.

آنان که سخنان و نوشته هایشان معلّق و گنگ و دیرفهم است و ساده گویى را نشانه کم دانشى گوینده میدانند، بر خلاف این سنّت الهى و شیوه قرآنى عمل
می کنند.) امیدواریم که در نسل جوان حوزه علمیه و دانشجویان دانشگاهها، ساده گویى یک هنر و ارزش و پیچیده گویى یک ضدّ ارزش معرّفى و شناخته شود.

شرح و تفسیر آیات

در این آیات شریفه) نیز سخن از منافقان و خطر نفاق به میان آمده است و شاید این آیه و مَثَل قبلى ناظر به حال عده اى از منافقان، و این آیات ناظر بر عده دیگرى از این ریاکاران دو چهره باشد. طبق این آیات شریفه حال منافقان مانند حال مسافرى است که در دل شب تاریک در بیابانى راه را گم کرده است در حالى که باران شدیدى میبارد. نه پناهگاهى دارد و نه رفیقى، نه راه را میشناسد و نه روشنایى وجود دارد. پرده هاى ظلمانى ابر هم آسمان را پوشانیده است و مختصر نور ستارگان هم به او نمیرسد و اینها همه در حالى است که رعد و برق شدید هم میآید، البته روشن است که این رعد و برق وحشت دو چندانى در این شخص گمشده ایجاد میکند؛ چون صداى رعد مخصوصاً در بیابانها شدیدتر است و برق هم در این وضع و حال خیره کننده تر است. چنان که گویى میخواهد چشم را کور کند. با این خطرات مسافر گمشده بر اثر ترس از رعد انگشتانش را در گوش فرو میبرد و از بیم جان به خود میلرزد که مبادا صاعقه او را به کام خود کشد. وضعیت منافق همانند موقعیت چنین مسافر راه گم کرده است.

«… وَ الله مُحیطٌ بِالکافِرین» و خداوند بر کافران احاطه دارد. محیط را در این آیه به دو مفهوم تفسیر کرده اند: اوّل ـ احاطه علمی خداوند. دوّم ـ احاطه قدرت خداوند. اگر «محیط» در مفهوم اوّل مراد باشد، پیام آیه چنین است که خداوند بر همه کفّار احاطه علمی دارد و اگر مفهوم دوّم مورد نظر باشد، آیه چنین معنا میدهد که خداوند قادر به هر کارى است و کسى نمیتواند از گستره قدرتش دور و خارج شود.
«وَ یکادُ البَرْقُ یخْطَفُ اَبْصارَهُمْ» نزدیک باشد که (تابش) برق چشمانشان را نابینا سازد. زیرا اگر در محیطى تاریک باشد و به تاریکى عادت کند هر گاه تابش تند نورى قوى بر آن بتابد در خطر کورى قرار میگیرد.

«کُلَّما اَضاءَلَهُمْ مَشَوْا فیه» هر گاه که (برق) بردمد (و آنان روشنى ببینند) چند گامی برمی دارند. این مسافر راه گم کرده وقتى روشنى برق را میبیند خوشحال میشود و شروع به حرکت میکند و به جلو میرود تا شاید راه خویش را بیابد؛ ولى این نور موقّتى و ناپایدار است و زود از بین میرود.
«وَ اِذا اَظْلَمَ عَلَیهِمْ قامُوا» و چون (آن روشنى برق) خاموش شود (حیرت زده) از رفتن باز ایستند و مسافر به ناچار متوقّف میشود و دوباره حیران و ناامید سر جاى خود میخکوب میشود.

«وَلَوْ شاءَ الله لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ اَبْصارِهِمْ» اگر خدا میخواست گوشهایشان را (به بانگ رعد) کر و چشمانشان را (به تابش برق) کور میساخت.
منافق نیز همچون این مسافر گمشده است. با اظهار ایمان از پرتو روشنى «ایمان» بهره مند میشود؛ امّا چون ایمانش ظاهرى است بهره او نیز اندک است بدین سبب دیر یا زود رسوا میشود و دیگر بار در تاریکى و ظلمت ایمان ریایى خود و کفر و نفاق خویش فرو میرود.
* * *

پیامهاى آیه
1ـ چگونگى ایجاد برق و صاعقه

اگر دو ابر که داراى بار الکتریکى متضادّند در آسمان با یکدیگر برخورد کنند، همانند تماسّ دو سیم برق مثبت و منفى، جرقه و برق تولید میکنند و صدایى نیز از این برخورد ایجاد میشود که «رعد» نام دارد و هر قدر این دو ابر بزرگتر و در حقیقت بارهاى الکتریکى آنها بیشتر باشد، روشنى برق شدیدتر و صداى رعد گوش خراش تر است. امّا «صاعقه» بر اثر برخورد یک قطعه ابر با بار الکتریکى مثبت با یک مانع زمینى مانند کوه یا زمین؛ درخت و یا انسان بوجود میآید در نتیجه جسم قابل سوختن در کوه یا زمین شعلهور میگردد و در کوتاه ترین زمان به پشته اى از خاکستر تبدیل میشود از این روست که صاعقه براى انسان در زمین هاى هموار خطرناک تر است.

نکته قابل توجه این که بعضى از روایات، رعد و برق را نتیجه اعمال موجودات ماوراء الطبیعه دانسته اند؛ مثلاً آنچه که علم امروز در مورد برق و صاعقه میگوید با روایات سازگار نیست چون در بعضى از روایات رعد را به صداى فرشتگان و برق را اثر شلاقّى که فرشتگان بر ابرها میزنند، شناخته اند.)که طبیعتاً با توجیه علمی پیدایش رعد و برق منافات دارد، این دوگانگى مختلف و متضاد در ذهن کنجکاو مؤمن پرسشى را مطرح میسازد. براستى کدامیک دلیل حقیقى ایجاد رعد و برق است؟ در پاسخ باید گفت: توجیه علمی پیدایش رعد و برق با تفسیر دینى آن هیچ تضاد و منافاتى ندارد؛ زیرا یکى از معانى ملک و فرشته قوایى است که خداوند در طبیعت آفریده است مثل نیروى جاذبه و ابر به عنوان مثال در روایات آمده است که «هر قطره که از آسمان به طرف زمین فرو میریزد یک ملک آن را گرفته، بر زمین میگذارد.») با این تفسیر که مراد از ملک «نیروى جاذبه زمین» است این روایت توجیه علمی و امروزى مییابد؛ از این رو روایات مربوط به رعد و برق نیز با دیدگاههاى علمی، قابل انطباق است و در حقیقت اختلاف و تضادّى میان آنها دیده نمیشود.

2ـ تفاوت این دو مَثَل
هر دوى این مثل ها مربوط است به مسافر راه گم کرده در بیابان. در مثل اوّل، مسافر با خطرهاى گمراهى، گرسنگى و تشنگى و حیوانات درنده و گزنده روبه روست؛ ولى در مثل دوّم، خطرهاى دیگرى مانند رگبار، سیلاب، رعد، برق و صاعقه نیز این مسافر را تهدید میکند. بدیهى است که وضعیت مسافر در مَثَل دوّم بسیار بدتر و مرگ آورتر است.

بعضى معتقدند که دو مثال مزبور بیان حال یک گروه خاص؛ یعنى منافقان است؛ ولى به نظر میرسد که هر کدام از این دو مثل به یک دسته معین از گروه منافقان مربوط و مخصوص باشد؛ چون میتوان منافقان را به دو دسته تقسیم کرد: دسته اوّل، آنهایى هستند که ایمانى ضعیف؛ ولى ناپایدار دارند. اینان مسلمانند؛ امّا طمع جاه و مال، آنان را به دروغ، بخل و پیمان شکنى وا میدارد. بنابراین، دسته اوّل منافقان را «مسلمانان ضعیف الایمان» باید نامید؛ مانند ثلعبه بن حاطب که در صفحات پیشین از او نام برده شد. دسته دوّم، آنهایى هستند که هرگز «مؤمن» نبوده اند و از آغاز تظاهر به «اسلام و مسلمانى» کرده اند. اینان کافرانى هستند که از بیم قدرت اسلام یا طمع بهره مندى از منافع مسلمانى، به ظاهر مسلمان شده اند. بنابراین، دوسته دوّم منافقان را «کافران مسلمان نما» باید نامید. مانند ابوسفیان ها، معاویه ها و مروان ها و…، آشکارا پیداست که دسته دوّم دشمنان قسم خورده اسلام هستند و وجودشان به مراتب خطرناک تر از دسته اوّل است. از این رو، به نظر میرسد که مَثَل اوّل ناظر به دسته اوّل و مثل دوّم ناظر به دسته دوّم منافقان است که حال و وضعشان همانند خطر وجودى آنان سخت تر و خطرناک تر است.

3ـ جهان منافق یا نفاق جهانى
همان طور که پیشتر یاد شد، نفاق اَشکالى دارد: فردى، گروهى، کشورى و جهانى و متأسفانه اکنون جهان ما یک جهان منافق است که در ظاهر سخنى میگوید و ادّعایى میکند ولى در عمل بر خلاف آن اقدام میکند! رویداد زیر یکى از ساده ترین و در عین حال آشکارترین مظاهر نفاق جهانى است.

سالها پیش زمانى که بشر تصمیم گرفت سفینه اى سرنشین دار به فضا بفرستد، براى آگاهى از تأثیرات فضا بر موجود زنده، یک «سگ» را در یک سفینه به مدّت چند روز به فضا فرستاد. در بازگشت این سفینه به زمین سگ را مرده یافتند.
پخش این خبر در رسانه هاى خبرى جهانى اعتراضات شدید جمعیتهاى دفاع از حیوانات را در پى داشت. محور اعتراضات این بود که چرا یک حیوان را براى یک آزمایش علمی به کشتن داده اند. این چهره ظاهرى جهان است؛ امّا امروزه جهان شاهد جنایات بى سابقه و کشتارهاى دسته جمعى مسلمانان مظلوم در کشور اسلامی الجزایر است؛ ولى صداى اعتراضى از حلقوم هیچ یک از آن رسانه ها و جمعیت ها و جهانیان بلند نمیشود. چه دستهایى در کار این جنایات است؟ چه نیروهایى چنین بى رحمانه آدم کشى میکنند که حتّى نیروهاى نظامی و انتظامی الجزایر قدرت جلوگیرى از آنها را ندارند؟ این چهره پنهانى و حقیقى جهان است؛ از این رو آیا نباید گفت: جهان امروز جهان نفاق است و منافق؟! آن هم نفاق وقیحانه! که براى مرگ یک سگ چنان هیاهو و جنجالى راه میاندازند و براى چنین کشتارهایى سکوت در پیش میگیرند! اسلام و وجدان بشریت از این نفاق جهانى متنفّر است و مطمئناً این منافق ها نیز رسوا خواهند شد. پروردگارا! شرّ نفاق جهانى را از سر تمام مستضعفان، مخصوصاً مسلمانان کوتاه بفرما!

4ـ پیدایش منافقان در اسلام

در مورد این که آیا «ریشه نفاق» را در مکه باید جست یا در مدینه، نظرات و آرا متفاوت است. براى روشن شدن موضوع و مطالعه «تاریخچه نفاق و منافقان» از قرآن مجید کمک میگیریم. در قرآن مجید آیات فراوانى درباره منافقان آمده است. با یک بررسى اجمالى آیاتى که تنها کلمه نفاق و مشتقّاتش در آن استعمال شده است 37 مورد است؛ ولى روشن است آیاتى که در مورد این انسانهاى ریاکار و دورو نازل شده است به همین 37 مورد خلاصه نمیشود؛ زیرا در آیات متعدّد دیگرى بدون ذکر کلمه نفاق یا مشتقّاتش از منافقان یاد شده است؛ مانند 13 آیه از آیات اوّلیه سوره بقره) که موضوع آن منافقان است؛ ولى کلمه نفاق در آنها بکار برده نشده است، بلکه کلمات و واژه هاى مترادف دیگرى استفاده شده است.

تمام این آیات سى و هفتگانه جزء سوره هاى مدنى؛ یعنى در مدینه نازل شده است.) از این مطلب میتوان نتیجه گرفت که عقیده قائلین به «شروع نفاق از مدینه» با ظاهر این آیات سازگار است؛ امّا بهتر است کمی به عقب برگردیم و تاریخچه زندگى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نبوّت و چگونگى تبلیغ اسلام از سوى آن حضرت و اَشکال و مراحل مبارزات دشمنان اسلام را مورد مطالعه قرار دهیم.
مراحل مبارزات دشمنان اسلام با اسلام
مبارزات مشرکان و سران کفر با دین مقدّس و انسان ساز اسلام، شش مرحله دارد:

اوّل ـ استهزا و شوخى گرفتن دین
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در غار حرا به پیامبرى برگزیده شد و اوّلین آیات قرآن بر قلب مبارکشان نازل شد. به مدّت سه سال آن حضرت مخفیانه مردم را به اسلام دعوت میکرد؛ و سپس دعوت علنى شد. بت پرستان و مشرکان ظهور اسلام را براى منافع خود خطرناک دیدند؛ به همین جهت به فکر مبارزه با این دین نوپا برآمدند و چون آن را چندان جدّى نمیگرفتند تنها در مقام تمسخر و استهزاى آن برآمدند و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) نسبت جنون دادند. قرآن مجید در آیه 6 سوره حجر در این مورد میفرماید: «قالُوا یا اَیها الَّذى نُزِّلَ عَلَیهِ الذِّکْرُ اِنَّکَ لََمجْنُونٌ» (کافران) گفتند: «اى کسى که ذکر (قرآن) بر او نازل شده است، مسلّماً تو دیوانه اى».) هدفشان از «دیوانه» خواندن پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) این بود که مردمان سخنان او را جدّى نگیرند و باور نکنند و کسى به او ایمان نیاورد؛ امّا میدیدند که على رغم این اتهامات و استهزاها، روز به روز تعداد مسلمانان زیادتر میشود. مردم و مخصوصاً نسل جوان) به سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) گوش میدهند و مجذوب او میشوند و در نتیجه
مبارزه آنها بى تأثیر بوده است. بدین سبب کافران مکه اتهام تازه اى به پیامبر(صلى الله علیه وآله)نسبت دادند.

دوّم ـ نسبت «سحر» و «شعر»
کافران چون با استهزاى اسلام و پیامبر به هدفشان؛ یعنى بى اثر کردن دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) دست نیافتند؛ این بار پیامبر را ساحر و شاعر و کذّاب خواندند. این انتساب بدین معناست که اگر کلمات پیامبر جذّاب و دلرباست و در قلبها نفوذ میکند، بخاطر آن است که او ـ نعوذبالله ـ جادوگرى باهوش و شخصى مرموز است و بواسطه ساحرى مردم را «جادو» میکند و بخاطر آگاهى هاى شعرى سخنان شاعرانه میگوید و مردم را جذب میکند و گرنه سخن عادى که چنین نفوذى ندارد. قرآن مجید در این باره در آیه شریفه 4 سوره «ص» میفرماید: «وَ عَجِبُوا اَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکَافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ» آنان تعجّب کردند که پیامبر بیم دهنده اى از میان آنان به سویشان آمده است و کافران گفتند: این ساحر بسیار دروغگویى است.)

این شیوه از مبارزه نیز نتوانست هدف و خواسته کافران را تأمین کند؛ زیرا هر روز تعداد بیشترى از مردم، زن و مرد، پیر و جوان، به پیامبر(صلى الله علیه وآله) روى آوردند و به دین اسلام گرویدند و بناچار این بار نیز روش مبارزه را تغییر دادند.

سوّم – محاصره اقتصادى و قطع ارتباطات
بى اثر بودن انتساب ها و اتهام ها بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دعوت او، کافران را بر آن داشت که به روش هاى عملى به مبارزه با پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان دست زدند و بر این اساس مسلمانان را تحریم کردند. آنان را در مکانى به نام «شعب ابى طالب(علیه السلام)محبوس کردند و هرگونه رفت و آمد و خرید و فروش را با آنان ممنوع کردند.

مسلمانان صبور و ثابت قدم سه سال تمام در آن دره خشک و بى آب و علف ماندند و با تمامی مشکلات ساختند و گرسنه و تشنه پایدارى کردند.) محلّى که اکنون على رغم سرسبز بودنش انسان طاقت خواندن یک فاتحه را بر سر قبر ابوطالب(علیه السلام) ندارد! ولى آن مسلمانان عزیز در آن جا ماندند و پایدارى کردند و حتّى بعضى از آنان در همان جا جان باختند؛ ولى تسلیم دشمن نشدند. سرانجام با تحریک عواطف مردم مکه بتدریج برقرارى ارتباط با مسلمانان و داد و ستد با آنان از سر گرفته شد و پس از سه سال، محاصره مسلمانان در شعب ابى طالب شکسته شد و این شیوه عملى مبارزه با اسلام و مسلمانان نیز بى اثر و بى حاصل درآمد.

چهارم ـ نفشه سوء قصد به جان پیامبر(صلى الله علیه وآله)
کافران از یک سو در مبارزه با پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان خود را ناکام یافتند و از سوى دیگر شاهد رشد و گسترش سریع اسلام و روى آوردن مردم به این دین تازه و روى گرداندن آنان از بُتان بودند؛ بدین سبب به اقدامات تازه، جدّى و خطرناک روى آوردند و این بار شخص پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) را هدف قرار دادند. سران قریش و مکه سه راه حل را چاره ساز یافتند:
اوّل، تبعید پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خارج از مکه براى حفظ منافع کفّار مکه.

دوّم، زندانى کردن او به منظور قطع رابطه با مردم و مسلمانان.
سوّم، قتل رسول خدا(صلى الله علیه وآله).
سرانجام راه سوّم را انتخاب کردند و به قتل پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفتند و در «لیله المبیت») چهل نفر از شجاعان عرب خانه پیامبر را محاصره کردند، تا صبح هنگام آن حضرت را به قتل برسانند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به فرمان الهى از توطئه با خبر شد و حضرت على(علیه السلام) را در بستر خود خواباند و خود معجزه آسا از آن جا بیرون آمد و راه یثرب (مدینه) را در پیش گرفت؛ ولى براى فریب دشمن در خلاف جهت حرکت کرد. کفّار قریش پس از آگاهى از رهایى و نجات پیامبر(صلى الله علیه وآله)به تعقیب آن حضرت پرداختند؛ ولى به حول و قوه الهى باز هم ناکام ماندند و سرانجام پیامبر سالم به مدینه رسید و در آن جا «حکومت اسلامی» را بنا نهاد و اسلام و مسلمانان، قدرتمندتر از پیش شدند.

پنجم ـ جنگهاى متوالى با مسلمانان
دشمن وقتى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از دسترس خویش دور دید، راه مبارزه مسلّحانه را در پیش گرفت تا اگر نتوانست روحیه مسلمانان را تضعیف کند و آنان را از ایمان و عقیده شان برگرداند با نیروى شمشیر از گسترش دین اسلام جلوگیرى کند؛ زیرا اسلام منافع و آقایى کفّار قریش را تهدید میکرد بدین منظور ابتدا مردان اهل مکه و سپس جنگاوران قبایل دیگر را آماده کردند و جنگهایى را علیه مسلمانان ترتیب دادند که ابتداى آن «جنگ بدر» و اوج آن «جنگ احزاب» بود..)در جنگ احزاب کفّار و مشرکان از تمام امکانات و قواى خود استفاده کردند و همان گونه که از نام این جنگ پیداست همه قبایل و طوایف عرب را به جنگ اسلام، یکپارچه و تجهیز کردند تا پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مردان مسلمان را بکشند و اموال آنها را به غارت ببرند و خانه هاى آنها را خراب کنند و زنان و دختران آنها را به اسارت بگیرند و در نتیجه دین اسلام را نابود سازند. آیات 9 و 10 سوره احزاب به این مرحله از مبارزه اشاره دارد: «یا اَیها الّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَهَ الله عَلَیکُمْ اِذْجاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَاَرْسَلْنا عَلَیهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوها وَ کانَ الله بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً اِذْجاءُوکُم مِّنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ اَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ اِذْ زاغَتِ الاَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَوَ تَظُنُّونَ بِالله الظُّنُونَا»؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! از نعمتى که خدا به شما داده است یاد کنید، بدان هنگام که لشکرها بر شما تاخت آوردند و ما باد را و لشکرهایى را که نمیدیدید بر سرشان فرستادیم و خدا بدانچه میکردید بینا بود. آن گاه که سمت بالا و پایین بر شما تاختند چشمها خیره شد جان ها به گلو رسید و به وعده خدا گمان هاى گوناگون کردید.
این آیات از جهت آگاهى ما از دشواریها و سختى هاى مسلمانان صدر اسلام قابل تأمّل و توجه است طبق این آیات شریفه، لشکر دشمن از همه طرف مدینه را محاصره کرده بود. تعداد تجهیزات دشمن تا بدان حد بود که مسلمانان شگفت زده شدند و به بیان قرآنى چشمانشان از شدّت تعجّب خیره شده و جانهایشان به لب رسیده بود. ازدحام سپاه دشمن و فراوانى سلاح هاى آنان در برابر تعداد اندک و تجهیزات و سلاح هاى ناچیز مسلمانان، آن چنان در سپاه اسلام بیم و هراس افکنده بود که بعضى از مسلمانان ضعیف الایمان دچار شک و تردید شده بودند که نکند اسلام بنیان و اساس الهى نداشته باشد و آنان فریفته شده باشند! نکند وعده هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) واهى و پوچ بوده باشد! نکند دشمن چیره شود و آنان را نابود سازد!… شاید ایمان همه مسلمانان جز پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) و گروه اندکى از مسلمانان مسلمانان متزلزل شده بود؛ زیرا افراد سست ایمان در حوادث شدید، دچار سردرگمی و تردید میشوند و در برابر، انسان هاى مؤمن در این حوادث آبدیده تر و مصمّم تر میشوند. در حقیقت جنگ احزاب عرصه آزمون ایمان مسلمانان شد و مؤمنان حقیقى را از مسلمانان ضعیف و سست جدا کرد. سرانجام على رغم همه این مشکلات این جنگ به جز یک مورد برخورد بدون درگیرى و خونریزى به سود مسلمانان پایان پذیرفت؛ زیرا به فرمان خداوند سپاه دشمن گرفتار طوفان شدیدى شد، چادرهاى آنان از جا کنده شد و حتّى دیگهاى غذایشان واژگون شده بود.

ترس و بى اعتمادى عجیبى بر سپاه کفر چیره شد علاوه بر این لشکریان نامرئى خداوند هم به جنگ با کفّار پرداختند مجموعه این هراس و اضطراب و ناامیدى ها، ابوسفیان و دیگر سران سپاه کفر را مجبور به بازگشت کرد و این سپاه عظیم بسان یک لشکر شکست خورده بازگشتند و بار دیگر وعده خدا تحقّق یافت و اسلام و مسلمانان از خطر حتمی رهایى یافتند. این پیروزى بزرگ مسلمانان، آن چنان بر عظمت و اقتدار اسلام افزود که کفّار مکه و حتّى سرزمینهاى اطراف، اندیشه جنگ با مسلمانان و تجاوز به حریم اسلام را به خود راه ندادند. بدین سبب بود که چندى بعد مکه و مکّیان بى هیچ مقاومتى تسلیم پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سپاه اسلام شدند و اسلام قدرت بى منازع سرزمین عربستان گشت.

ششم ـ توسّل به خطرناک ترین سلاح: «نفاق»
گرچه دشمن در جنگ احزاب شکست خورد و فکر حمله مسلّحانه را از سر بیرون کرد؛ ولى این بدان معنا نبود که مخالفت و ضدّیت با اسلام و مسلمانان را به کنارى نهاده باشد. کفّار با درک و اعتراف به بى اثر بوند روشهاى پیشین مبارزه، بار دیگر شیوه مبارزه و در حقیقت شکل و نوع جنگ با اسلام را تغییر دادند و این بار با سلاح خطرناک و مخرّب «نفاق» به میدان آمدند. دشمن شکست خورده و رسوا شده در برابر قدرت و عظمت اسلام سر فرود آورد و مسلمان شد؛ امّا دشمنى با اسلام را از یاد نبرد در حقیقت خود را در پناه نقاب نفاق قرار داد و منتظر و مترصّد فرصتى ماند تا ضربه اى جانکاه بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد سازد. آیه شریفه اوّل سوره منافقون ناظر بر این مرحله از مبارزه است: «اِذا جَاءَکَ المُنافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُاِنَّکَ لَرَسُولُ الله وَ الله یعْلَمُ اِنَّکَ لَرَسولُهُ وَ الله یشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ»؛ هنگامی که منافقین نزد تو میآیند میگویند: ما شهادت میدهیم که تو پیامبر خدایى. خداوند میداند که تو پیامبر او هستى؛ ولى خداوند شهادت میدهد که منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ایمان ندارند).

اى پیامبر همان خدایى که شهادت به نبوّتت میدهد شهادت به دروغگویى منافقین میدهد. روند نفاق در اسلام این چنین شکل گرفت و به صورت جریانى سیال درآمد.) از ظاهر این آیه و دیگر آیات قرآن نتیجه گرفته میشود که نفاق در اسلام از مدینه آغاز شد؛ ولى این امر بدان معنا نیست که در مکه منافق یا منافقانى نبوده اند. چه بسا افرادى با داشتن حسّ آینده نگرى و شمّ سیاسى قوى خود، پیروزى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را قطعى دانسته و بدون داشتن ایمانى واقعى و قوى، به امید بهره مندى از مزایاى اسلام پیروز، به ظاهر مسلمان شده باشند.

نتایج مَثَل ها
از آیات چهارگانه این دو مثل میتوان نتیجه گرفت: که «منافق آرامش ندارد» تنهایى و ترس، اضطراب، رسوایى و تمامی خطراتى که آن مسافر تنهاى عقب مانده از قافله را در بیابان تاریک و بى آب و علف و بارانى و پر رعد و برق و صاعقه، تهدید میکند براى منافق هم متصوّر است؛ امّا مسلمان مؤمن آرامش دارد؛ زیرا «آرامش در سایه ایمان خالص به خداست».
خداوند متعال چه زیبا میفرماید: «اَلَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یلْبِسُوا ایمانَهُمْ بِظُلْم اُولئِکَ لَهُمُ الاَْمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ؛) (آرى) آنهایى که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنى تنها از آن آنهاست و آنها هدایت یافتگانند!»

ظلم در این آیه به دو معنا تفسیر شده است : نخست این که ظلم به معناى شرک است و «ایمانهم بظلم» یعنى ایمان خالصى که به شرک آلوده نشده است. دیگر این که ظلم به معناى ستم است و آن بخش از آیه چنین معنا میشود: ایمانى که همراه ظلم و ستم نباشد باعث ایمنى مؤمنان است.
در آیات دیگر میخوانیم: «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ الله لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ اَلَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَیوهِ الدُّنیا وَ فِى الاْخِرَهِ لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ الله ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ») آگاه باشید (دوستان) اولیاى خدا نه ترسى دارند و نه غمگین میشوند. همانهایى که ایمان آوردند و (مخالفت فرمان خدا) پرهیز میکردند در زندگى دنیا و آخرت شاد (و مسرور)ند. وعده هاى الهى تخلّف ناپذیر است! این است آن رستگارى بزرگ!

ناامنى، پریشانى و ترس در این دنیا و آتش و عذاب جهنّم در آخرت نصیب منافقان میشود و آرامش و اطمینان خاطر، سعادت و رستگارى از آن مؤمنان است. این امر با دانش امروزى نیز به اثبات رسیده است. اخیراً در سمینارى تحت عنوان «تأثیر دین در روح انسان» دانشمندان شرکت کننده در آن بدین نتیجه رسیدند که افراد مؤمن کمتر به بیماریهاى روحى و روانى دچار هستند و این گونه بیماریها بیشتر در افراد بى ایمان بروز میکند و دیده میشود؛ زیرا کسى که به خدا ایمان ندارد تنهاست؛ کمترین دگرگونى در زندگانیش او را میلرزاند. امّا مسلمان مؤمن تنها نیست، بلکه با توکّل بر خدا در مقابل حوادث، ثبات و شکیبایى نشان میدهد. اگر یکى از عزیزانش را از دست بدهد آیه شریفه «اِنّا لِله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ») را قرائت میکند و با این باور عملى هم تحمّل مصیبت بر او آسان میشود و هم الطاف و رحمت خداوند را شامل حال خود میکند.) و اگر سرمایه اش را از کف دهد و در داد و ستد زندگى زیان کند خود را نمیبازد، همانگونه که اگر سود فراوانى عایدش گردد دچار غرور نمیشود، بلکه در هر حال نغمه زیباى این کلام الهى را زمزمه میکند: «لِکَیلا تَأسَوْا عَلى مَافَاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَ الله لا یحِبُّ کُلَّ مُخْتَال فَخُور») براى آنچه از دست داده اید، تأسّف نخورید و به آنچه به دست آورده اید دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکّبر و خودستایى را دوست ندارد.

اگر حوادث دیگرى برایش رخ دهد آنها را آزمون الهى و مایه کمال فردى و ثواب آخرت خویش میداند و نه تنها به زمین و زمان ناسزا نمیگوید! بلکه خدا را شکر میکند و ایمان و اتّکایش به خداوند محکمتر میشود. اگر در زندگى بزرگان تأمّل کنیم و سیره آنان را مطالعه کنیم، مفهوم این آیات و توضیحات را به صورتى عملى شاهد خواهیم بود.

سعید بن جبیر به هنگام مرگ

یکى از این بزرگان و اولیاء الله «سعید بن جبیر» یاور امام سجّاد(علیه السلام) و مؤمن خالص متوکّل به خدا و کسى است که بر مرگ لبخند زده است. مأموران حجّاج بن یوسف ثقفى) سعید بن جبیر را به نزد این سنگدل و جنایتکار بى رقیب تاریخ میآورند. حجّاج چون نمیتواند در سخن بر او چیره شود، دستور میدهد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند. حاضران میبینند که سعید در نهایت خونسردى رو به قبله این آیه شریفه را تلاوت میکند. «اِنِّى وَجهتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ حَنِیفاً وَ مآ اَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ»؛ من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمان ها و زمین را آفرید. من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.)

به قصد توهین به سعید فرمان داده بود او را همچون حیوانى رو به قبله گردن زنند. چون میبیند قرائت آن آیه براى سعید عزّت و سعادتى ایجاد کرده است. بار دیگر دستور میدهد که پشت به قبله او را بکشند و این بار آواى ملکوتى این آیه شریفه از حلقوم سعید بلند شد که: «وَ لِله الْمَشْرِقُ وَ المَغْرِبُ فَاَینََما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله اِنَّ الله وَاسِعٌ عَلِیمٌ»؛ مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سود رو کنید ـ حتّى پشت به قبله ـ خدا آن جاست! خداوند بى نیاز و داناست.)

حجّاج خشمگینانه و شکست خورده دستور میدهد سرش را بر روى زمین از تنش جدا کنند و سعید که مرگ را به بازى گرفته بود، با آرامش خاطرى بى نظیر این کلام خدا را زمزمه میکند که: «مِنْهَا خَلَقْناکُمْ وَ فِیهَا نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً اُخْرَى»؛ ما شما را از زمین آفریدیم و در آن باز میگردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون میآوریم.)

حجّاج بى اختیار فریاد میزند: «گردنش را بزنید و ما را از شرّ او راحت کنید». سعید در آخرین لحظه عمرش با خدایش سخن میگوید و از او میخواهد: «اَللهمَ لاَ تُسَلِّطْهُ عَلَى احَد بَعْدى»؛ پروردگارا! پس از من حجّاج را بر هیچ کس مسلّط مفرما. و لحظه اى بعد به دیدار پروردگارش نایل آمد. نفرین سعید مستجاب شد و گریبان حجّاج را گرفت تا جایى که بدنش سرد میشد و همواره میلرزید آنقدر احساس سرما میکرد که دستهایش را داخل آتش قرار میداد؛ ولى باز هم میلرزید! یکى از بزرگان به دیدنش آمد، حجّاج گفت: «برایم دعایى بکن» آن شخص گفت: «مگر نگفتم این قدر جنایت مکن! این نتیجه آن جنایات توست». حجّاج گفت: «نمی گویم دعا کن تندرست و سالم شوم، بلکه دعا کن بمیرم تا از این وضع نجات یابم».) براستى چنین است که امنیت و آسایش و آرامش در این دنیا از آن مؤمنان است نه منافقان؛ چه دین خدا تنها براى امور مربوط به آخرت نیست، بلکه ناظر به زندگى این دنیا نیز هست.

———————————————————————————————————-
1- خداوند در آیه 4 سوره ابراهیم می فرماید: «وَ ما اَرسَلْنا مِنْ رَسُول اِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیبَینَ لَهُمْ» هیچ پیامبرى را جز به زبان مردمش نفرستادیم تا بتواند پیام خدا را برایشان بیان کند… و نیز پیامبر گرامی اسلام به کرّات فرموده اند: «اُمِرْنا اَنْ نُکَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ» ما (پیامبران) موظّفیم به میزان فهم مردم حرف بزنیم (بحار الانوار، جلد 1، صفحه 85).
2- آیات 19 و 20 سوره بقره.
3- من لا یحضره الفقیه، جلد اوّل، صفحه 334، حدیث 9 و 10.
4- من لا یحضره الفقیه، جلد اوّل، صفحه 333، حدیث 5.
5- از آیه 8 تا 20.

6- آیات سى و هفتگانه در سوره هاى آل عمران، نساء، انفاق، توبه، عنکبوت، احزاب، فتح، حدید، منافقون و تحریم آمده است.
7- این اتهام، در آیات دیگرى نیز از قول مشرکان، به پیامبر نسبت داده شده است، سوره دخان: آیه 14، سوره طور: آیه 29، سوره قلم: آیه 2 و 51 و سوره تکویر: آیه 21؛ از آیات قرآن استفاده می شود که هر پیامبرى که مبعوث می شد، کفّار مبارزه شان را با این اتهام به پیامبرشان شروع می کردند. در این مورد به سوره ذاریات: آیه 39 و 52، سوره صافات: آیه 36، سوره شعراء: آیه 27 و سوره نوح: آیه 9 مراجعه فرمایید.

8- نسل جوان در قدرت یافتن و پیشرفت و گسترش اسلام نفش مهمّى داشت. امروزه نیز چنین است؛ یعنى تا وقتى که جوانان کشور در پناه اسلام باشند خطرى متوجه اسلام نیست! بنابراین نسل جوان کشور به توجه مخصوص نیاز دارند.
9- این نوع اتهام و وسیله مبارزه با پیامبر، تنها به ایشان اختصاص نداشته است؛ زیرا که خداوند در آیه 52 سوره ذاریات می فرماید: «کَذلِکَ ما اَتَى الَّذینَ مِنْ قَبلِهِمْ مِنْ رَسول اِلاّ قالوُا ساحرٌ اَوْ مَجنُونٌ» این چنین است که هیچ پیامبرى قبل از اینها به سوى قومی فرستاده نشد، مگر این که گفتند: «او ساحر یا دیوانه است!» در این باره در قرآن آیات زیادى مربوط به هر یک از پیامبران آمده است.

10- اسلامی که به این راحتى در دست ما و شماست با این رنج ها و مشقّت ها و مرارت ها و شهادت ها به دست آمده است؛ بنابراین بر ما واجب است که با تمام سعى و کوشش با زبان و عمل حافظ این دین مقدّس باشیم.
11- «لیله المبیت» به شبى گفته می شود که حضرت على(علیه السلام) براى حفظ جان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بستر آن حضرت خوابید تا دشمنانى که اطراف خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را محاصره کرده بودند به خالى بودن رختخواب پیامبر و نبودن آن حضرت در خانه پى نبرند. حضرت على(علیه السلام) چون این خطر بزرگ را بر جان خرید این آیه شریفه در شأنش نازل شد. «وَ مِنَ النّاسِ مَن یشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاتِ الله وَ الله رَؤفٌ بِالعِباد» بعضى از مردم (با ایمان و فداکار همچون على(علیه السلام) در لیله المبیت به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر(صلى الله علیه وآله)) جان خود را به خاطر خشنودى خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

12- بعد از جنگ احزاب جنگهاى دیگرى هم واقع شد ولى به اهمیت این جنگ نبود.
13- مراحل ششگانه مبارزه با اسلام را بار دیگر در روند انقلاب اسلامی ایران نیز به چشم دیدیم. استهزا و توهین به حضرت امام خمینى ـ قدّس سره ـ تبعید آن حضرت، محاصره اقتصادى، جنگهاى مسلحانه داخلى و خارجى و سرانجام نفاق که نمونه بارز آن سازمان رسواى منافقین خلق است.
14- سوره انعام، آیه 82.
15- سوره یونس، آیات 64ـ62.
16- سوره بقره، آیه 156.

17- سوره بقره، آیه 157.
18- سوره حدید، آیه 23.
19- یکى از نویسندگان در مورد حجّاج می گوید: «اگر در معرّفى جنایتکاران هر مذهب و ملّت مسابقه اى برگزار شود و ما حجّاج را به عنوان جنایتکارترین فرمانرواى مسلمانان معرّفى کنیم؛ قطعاً برنده خواهیم شد!» و انصافاً این کلام دور از واقعیت نیست؛ چون یکى از تفریحات حجّاج بریدن سر مخالفان خود و تماشاى فوران کردن خون از رگهاى مقتول بود و می گفت: «من از این صحنه لذّت می برم!».
20- سوره انعام، آیه 79.
21- سوره بقره، آیه 115.

22- سوره طه، آیه 55.
23- سفینه البحار، ماده سَعَدَ.

خروج از نسخه موبایل