مقالات

زمان چیست

زمان چیست – بخش اول

شامل: بحث درباره حقیقت زمان، نظریه صدرالمتالهین، بیان چند نکته.
بحث درباره حقیقت زمان
درباره حقیقت زمان نیز اقوال عجیبی نقل شده که شیخ الرئیس در طبیعیات شفاء به آنها اشاره کرده است ولی گویا حل مسئله زمان از نظر فلاسفه اسلامی سهلتر از مسئله مکان بوده زیرا تقریبا همگی بر این قول اتفاق داشته‏اند که زمان نوعی مقدار و کمیت متصل است که ویژگی آن قرارناپذیری می‏باشد و بواسطه حرکت عارض بر اجسام می‏شود بدین ترتیب جایگاه زمان در جدول مقولات ارسطوئی کاملا مشخص می‏شود صدرالمتالهین نیز در بسیاری از سخنانش همین بیان را آورده است ولی پس از تحقیق نهایی در مسئله حرکت بیان جدیدی را ارائه کرده که اهمیت ویژه‏ای دارد .
بیان فلاسفه درباره زمان هر چند بیانی روشن می‏نماید ولی با دقت در پیرامون آن نقاط ابهام و سؤال‏انگیزی رخ می‏نماید که ژرف اندیشی بیشتری را می‏طلبد و شاید همین امور نظر ریزبین و موشکاف صدرالمتالهین را جلب کرده و او را به ارائه نظریه جدیدی کشانده است .
برای توضیح این نقاط باید به پاره‏ای مبانی قوم که ارتباط با این مسئله دارد اشاره کنیم هر چند فعلا جای بحث و تحقیق درباره آنها نیست .
از جمله آنکه فلاسفه معمولا حرکت را بعنوان عرض معرفی کرده‏اند ولی توضیح بیشتری درباره آن نداده‏اند تنها بعضی از ایشان آن را از مقوله ان یفعل یا ان ینفعل دانسته و شیخ اشراق آن را مقوله مستقلی در کنار جوهر و کمیت و کیفیت و اضافه بحساب آورده و بدین ترتیب شماره مقولات را منحصر در پنج مقوله نموده و سایر مقولات نسبی را انواعی از اضافه شمرده است و شاید از بعضی از سخنان دیگر فلاسفه استفاده شود که خود حرکت را داخل در مقولات نمی‏دانسته‏اند .
دیگر آنکه حرکت را منحصر به چهار مقوله کم و کیف و وضع و این می‏دانسته‏اند و حرکت انتقالی را حرکتی در مقوله این می‏شمرده‏اند و حرکت در سایر مقولات و از جمله جوهر را محال می‏پنداشته‏اند بنا بر این حرکتی که آن را واسطه ارتباط اجسام با زمان می‏دانسته‏اند ناچار حرکت در یکی از مقولات چهارگانه عرضی بوده است .
از سوی دیگر همه ایشان فرضیه افلاک نه گانه را بعنوان اصل موضوع پذیرفته بودند و پیدایش زمان را به حرکت دوری وضعی فلک اقصی نسبت می‏داده‏اند و این مطلب در بعضی از سخنان صدرالمتالهین نیز آمده است .
با توجه به این مبانی و مطالب سؤالاتی درباره تعریف مشهور زمان طرح می‏شود که مهمترین آنها از این قرار است:
1 شکی نیست که زمان امری ممتد و قابل تقسیم است و از این روی نوعی کمیت‏یا امری کمیت‏دار بشمار می‏رود ولی به چه دلیل باید آن را کمیت‏حرکت دانست .
جواب ساده‏ای که از این سؤال داده می‏شود این است که زمان امری سیال و بیقرار است به گونه‏ای که حتی دو لحظه از آن قابل اجتماع نیست و ضرورتا باید یک جزء از آن بگذرد تا جزء بعدی بوجود آید و چنین کمیتی را تنها می‏توان به چیزی نسبت داد که ذاتا سیال و بیقرار باشد و آن غیر از حرکت نخواهد بود .
چنانکه ملاحظه می‏شود این جواب مبتنی بر این است که تدرج و سیلان و بیقراری مخصوص حرکت است‏حرکتی که به نظر پیشینیان اختصاص به مقولات چهارگانه عرضی داشته و از این روی امکان اینکه زمان کمیتی برای جوهر جسمانی باشد را نفی می‏کرده‏اند اما آیا این مبنی صحیح است و آیا اگر فرض کنیم که هیچ حرکت عرضی در عالم نمی‏بود جایی برای مفهوم زمان هم وجود نمی‏داشت .
2 حرکتی که واسطه ارتباط بین اجسام و زمان است چگونه واسطه‏ای است آیا واسطه در ثبوت است و در نتیجه خود اجسام هم حقیقتا بواسطه حرکت زماندار می‏شوند یا واسطه در عروض است و هیچگاه خود اجسام حقیقتا زماندار نخواهند بود و به دیگر سخن اتصاف جوهر جسمانی به زمان اتصافی بالعرض می‏باشد .
شاید جوابی که بایستی بر اساس مبانی ایشان به این سؤال داده شود پذیرفتن همین شق دوم باشد ولی آیا براستی می‏توان پذیرفت که خود اجسام صرفنظر از دگرگونیهای پیوسته و تدریجی‏شان متصف به زمانداری نمی‏شوند و آیا اگر فرض کنیم که همه دگرگونیها بصورت دفعی اما پی در پی تحقق یابد میان آنها تقدم و تاخر زمانی نخواهد بود .
اکنون فرض می‏کنیم که ایشان حرکت را واسطه در ثبوت می‏دانسته اتصاف اجسام را به زمانداری بعد از وقوع حرکت اتصافی حقیقی می‏شمرده‏اند لازمه این فرض آن است که اجسام ذاتا قابلیت اتصاف به این کمیت‏حاصل از حرکت را داشته باشند هر چند قبل از تحقق حرکت بالفعل واجد آن نباشند چنانکه موم قبل از آنکه به شکل کره یا مکعب درآید چنین قابلیتی را دارد زیرا دارای امتداد و حجم است اما فلاسفه پیشین هیچ راهی برای نفوذ سیلان و حرکت در ذات اجسام نمی‏دیده‏اند بنا بر این چگونه می‏توانسته‏اند اتصاف چنین موجودی را به صفتی که عین سیلان و بیقراری است بپذیرند این درست مثل آن است که بخواهیم خط و سطح و حجم را هر چند بواسطه علتی به موجود مجرد و فاقد امتدادی نسبت بدهیم به گونه‏ای که حقیقه متصف به این کمیتها بشود.
3 سؤال دیگر آن است که رابطه بین حرکت و زمان چگونه رابطه‏ای است آیا حرکت علت پیدایش زمان است آنچنانکه از ظاهر بسیاری از سخنان ایشان برمی‏آید یا تنها معروض آن است و به هر حال خود حرکت را باید از چه مقوله‏ای بحساب آورد و اتصاف آن را به زمان چگونه تبیین کرد .
قبلا اشاره شد که بعضی از فلاسفه مانند شیخ اشراق حرکت را مقوله عرضی مستقلی دانسته‏اند و بعضی دیگر حرکت را امری دو رویه دانسته رویه منتسب به فاعل آن تحریک را از مقوله ان یفعل و رویه منتسب به منفعل و متحرک تحرک را از مقوله ان ینفعل شمرده‏اند ولی از سایرین بیان روشنی نیافته‏ایم به هر حال پاسخ به این بخش از سؤال نیاز به دقت بیشتری دارد اما تعبیر علیت و معلولیت درباره حرکت و زمان را می‏توان نوعی توسعه در اصطلاح علیت بحساب آورد چنانکه به نظایر آن قبلا اشاره شد([1]).
4 سؤال دیگری را نیز می‏توان طرح کرد و آن این است که اگر ملاک اختصاص زمان به حرکت بیقراری ذاتی آن است این معنی در همه حرکات یافت می‏شود پس چرا فلاسفه پیدایش زمان را به حرکت وضعی فلک اطلس نسبت داده‏اند و آیا اگر فلک اطلس نمی‏بود یا حرکتی نمی‏داشت دیگر پدیده‏های جهان دارای تقدم و تاخر زمانی نمی‏بودند و اساسا چگونه می‏توان عرضی را که قائم به موضوع خودش می‏باشد ظرفی برای سایر اشیاء و پدیده‏ها دانست .
به این سؤال هم به این صورت می‏توان پاسخ داد زمانی که فلاسفه پیدایشش را به فلک اقصی نسبت داده‏اند زمان مستمر و دائمی یا به تعبیر دیگر زمان مطلق است و این مطلب منافاتی ندارد با اینکه هر یک از پدیده‏های خاص زمان محدود و مخصوصی داشته باشند و منظور از ظرف بودن زمان پدید آمده از فلک برای سایر حوادث بیش از این نیست که امتداد زمانی هر یک از آنها بر جزئی از امتداد زمانی حرکت فلک انطباق می‏یابد .
ولی می‏دانیم که این خانه از پای‏بست ویران است زیرا فرضیه افلاک ابطال شده و اعتبار خود را از دست داده است .
با طرح این سؤالات و تلاش برای پاسخگویی به آنها روشن می‏شود که مسئله زمان به آن آسانی که در آغاز تصور می‏شد قابل حل نیست و نظریه مشهور میان فلاسفه نظریه قانع کننده‏ای نمی‏باشد .
اکنون نوبت آن فرا رسیده که به بیان ابتکار صدرالمتالهین در این زمینه بپردازیم
نظریه صدرالمتالهین
صدرالمتالهین با پذیرفتن نقطه‏های مثبتی که در سخنان پیشینیان در پیرامون زمان وجود داشته و با تکیه بر آنها به زدودن نقاط ضعف و جبران کمبودها و کاستیهای نظریه ایشان می‏پردازد و در نتیجه نظریه جدیدی را ارائه می‏دهد که مسئله زمان و مسئله حرکت جوهریه را تواما حل می‏کند و حقا باید آن را یکی از ارزشسمندترین ابتکارات وی در فلسفه بشمار آورد .
اما نقطه‏های مثبت عبارتند از:
1 زمان امری ممتد و انقسام پذیر و به یک معنی از کمیات است .
2 زمان و حرکت رابطه‏ای نزدیک و ناگسستنی دارند و هیچ حرکتی بدون زمان تحقق نمی‏یابد چنانکه تحقق زمان بدون وجود نوعی حرکت و دگرگونی پیوسته و تدریجی امکان ندارد چه اینکه گذشت اجزاء پی در پی زمان خود نوعی دگرگونی تدریجی حرکت برای شی‏ء زماندار است .
اما نقطه‏های ضعفی که وی در سخنان ایشان یافته و در صدد جبران آنها بر آمده عبارتند از:
1 ایشان زمان و حرکت را از اعراض خارجیه اشیاء دانسته‏اند در صورتی که بنظر وی آنها از عوارض تحلیلیه می‏باشند و چنان نیست که بتوان برای آنها وجودی منحاز از وجود موضوعاتشان در نظر گرفت بلکه تنها در ظرف تحلیل ذهن است که صفت و موصوف و عارض و معروض از یکدیگر انفکاک می‏پذیرند و گر نه در ظرف خارج بیش از یک وجود ندارد .
2 ایشان حرکت را به اعراض اختصاص داده‏اند و از این روی انتساب بی‏واسطه زمان را به اجسام انکار کرده‏اند در صورتی که اصلی‏ترین حرکات را باید حرکت در جوهر دانست زیرا محال است چیزی که در ذات خود امتدادی گذرا نداشته باشد بواسطه امر دیگر متصف به کمیت گذرا گردد چنانکه توضیح آن در مبحث‏حرکت‏خواهد آمد از این روی زمان را باید مستقیما به خود آنها نسبت داد و آن را بعد چهارمی ([2]) برای آنها بحساب آورد .
حاصل آنکه طبق نظریه صدرالمتالهین زمان عبارت است از بعد و امتدادی گذرا که هر موجود جسمانی علاوه بر ابعاد مکانی ناگذرا طول و عرض و ضخامت داراست . [1] . مقاله احکام علت و معلول
[2] . باید توجه داشت که اصطلاح فلسفی بعد چهارم غیر از اصطلاح فیزیکی آن در نظریه انیشتاین است .

زمان چیست – بخش دوم

اما پاسخ وی از نخستین سؤال از سؤالهای چهارگانه مذکور این است که زمان توام با حرکت جوهریه‏ای است که عین وجود اجسام می‏باشد و اختصاصی به حرکات عرضی ندارد .
و پاسخ وی از سؤال دوم این خواهد بود که زمان و حرکت دوگانگی وجودی ندارند تا یکی را علت پیدایش دیگری بشماریم و اجسام را بواسطه حرکت‏خارج از ذاتشان مرتبط با زمان بپنداریم تا جای سؤال از کیفیت این وساطت باشد بلکه اجسام در ذات و جوهر خودشان هم اتصاف حقیقی به حرکت و دگرگونی دارند و هم اتصاف حقیقی به زمان و گذرایی و همانگونه که امتدادهای مکانی چهره‏هایی از وجود آنهاست امتداد زمانی هم چهره دیگری از وجود آنها می‏باشد .
و اما جواب وی از اینکه حرکت از چه مقوله‏ایست این است که حرکت از مفاهیم و مقولات ماهوی نیست بلکه مفهومی است عقلی که از نحوه وجود مادیات انتزاع می‏شود چنانکه مفهوم ثبات از نحوه وجود مجردات انتزاع می‏گردد و همانگونه که ثبات امری نیست که در خارج عارض موجود مجرد و ثابت‏شود حرکت هم عرض خارجی برای موجود مادی نیست و این ذهن انسان است که وجود را تحلیل به ذات و صفت و عارض و معروض می‏کند .
همچنین پاسخ وی از کیفیت ظرف بودن زمان برای حوادث روشن است زیرا زمان ظرف مستقلی از اشیاء و پدیده‏ها نیست که وجود جداگانه‏ای داشته باشد و امور زماندار در آن بگنجد بلکه همانند حجم اجسام صفتی ذاتی و درونی برای آنهاست و طبعا هر پدیده‏ای زمانی مخصوص به خود خواهد داشت که از شؤون وجودش بشمار می‏رود نهایت این است که برای تعیین تقدم و تاخر آنها نسبت به یکدیگر باید امتداد زمانی طولانیتری را در نظر گرفت و با تطبیق زمانهای دیگر بر آن موقعیت زمانی هر یک را تعیین کرد و اگر فلکی وجود داشته باشد که امتداد زمانی آن از هر موجود زمانی دیگری بیشتر باشد می‏توان این نقش را به آن سپرد و اگر وجود نداشته باشد چنانکه ندارد همان امتداد گذرای کل عالم جسمانی ملاک تعیین موقعیت زمانی پدیده‏های جزئی خواهد بود چنانکه حجم کل عالم مناط تعیین موقعیت مکانی پدیده‏های جزئی است .
از اینجا همزادی و همگامی زمان و مکان بصورت روشنتری جلوه می‏کند و ژرفای تفسیری که برای مکان ارائه دادیم بیشتر نمودار می‏گردد
بیان چند نکته
1 واژه آن که در محاورات عرفی بمعنای جزء کوچکی از زمان بکار می‏رود در اصطلاح فلسفی بمعنای منتهی الیه قطعه‏ای از زمان و به منزله نقطه نسبت به خط می‏باشد و همانگونه که از تقسیم خط هیچگاه به نقطه نمی‏رسیم یعنی خط تا بی‏نهایت قابل تقسیم است و هر جزئی از آن نیز دارای امتداد خواهد بود هر چند ذهن ما نتواند امتدادهای خیلی کوچک را تصور کند همچنین هر جزئی از زمان هر قدر کوتاه فرض شود دارای امتدادی خواهد بود و هیچگاه از تجزیه زمان به آن نمی‏رسیم بنا بر این ترکیب زمان از آنات پی در پی توهمی بیش نیست .
2 واژه دهر که در عرف بمعنای زمان طولانی است در اصطلاح فلسفی به منزله ظرفی نسبت به مجردات در مقابل زمان برای مادیات تلقی می‏شود و در واقع نشانه مبری بودن آنها از امتداد زمانی است چنانکه واژه سرمد را به مقام الهی اختصاص می‏دهند که نشانه تعالی وجود اقدس الهی از صفات همه مخلوقات می‏باشد .
همچنین این دو واژه گاهی در برابر مقوله نسبی متی بکار می‏روند و از این روی گفته می‏شود که نسبت مجردات به مادیات دهر و نسبت مقام الهی به مخلوقات سرمد است و نیز گفته می‏شود که خدای متعال تقدم سرمدی بر همه مخلوقات دارد و مجردات تقدم دهری بر حوادث مادی دارند .
3 فلاسفه پیشین که زمان را از لوازم حرکات عرضی می‏دانستند جوهر اجسام و قدر متیقن جوهر فلک را فراتر از افق زمان می‏شمردند و برای آن معیت دهری با زمان قائل بودند اما با توجه به حرکت جوهریه و نفوذ زمان و گذرایی در ذات موجودات مادی باید همه آنها را بی‏استثناء زمانی دانست .
4 تقدم و تاخر زمانی مخصوص حوادثی است که در عمود زمان قرار می‏گیرند و خودشان دارای امتداد زمانی می‏باشند و اما موجودی که فراتر از افق زمان و دارای ثبات وجودی و مبری از دگرگونی و گذرایی باشد نسبت تقدم و تاخر با امور زمانی نخواهد داشت بلکه در واقع وجود او محیط بر زمانیات بوده گذشته و حال و آینده نسبت به وی یکسان خواهد بود و به همین جهت گفته‏اند که حوادث پراکنده در پهنه زمان در ظرف دهر اجتماع خواهند داشت المتفرقات فی وعاء الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر.
خلاصه
1 تعریف معروف زمان این است کمیت متصل قرارناپذیری است که بواسطه حرکت عارض بر اجسام می‏شود .
2 بعضی از فلاسفه پیشین حرکت را مقوله‏ای مستقل و بعضی آن را از قبیل ان یفعل و ان ینفعل دانسته و دیگران بیان روشنی درباره آن ندارند .
3 همچنین ایشان حرکت را منحصر در چهار مقوله عرضی دانسته‏اند و حرکت وضعی فلک اقصی را منشا پیدایش زمان معرفی کرده‏اند .
4 علت اینکه زمان را کمیت‏حرکت دانسته‏اند این است که زمان امری گذرا و بیقرار است و چیزی می‏تواند معروض بی‏واسطه آن واقع شود که ذاتا قرارناپذیر باشد .
5 اگر حرکت را واسطه در عروض زمان نسبت به اجسام بدانند لازمه‏اش این است که اجسام حقیقتا متصف به زمان نشوند و اگر آن را واسطه در ثبوت بشمارند لازمه‏اش این است که ذاتا دگرگون شونده باشند تا قابلیت اتصاف به این کمیت بیقرار را داشته باشند .
6 ممکن است منظور ایشان از زمانی که از حرکت فلک پدید می‏آید زمان مطلق باشد و وجود زمانهای خاص ناشی از حرکت هر جسمی را انکار نکرده باشند و نیز ممکن است منظور ایشان از ظرف بودن زمان مطلق نسبت به پدیده‏های جزئی انطباق زمانهای جزئی آنها بر اجزاء زمان مطلق باشد .
7 صدرالمتالهین دو ویژگی زمان را که پیشینیان ذکر کرده بودند بطور اجمال پذیرفت و آنها عبارتند از:
الف زمان امری انقسام‏پذیر و از قبیل کمیات است .
ب زمان با حرکت رابطه‏ای ناگسستنی دارد .
8 وی در دو مطلب اساسی درباره زمان با گذشتگان مخالفت کرد الف زمان و حرکت را که ایشان از اعراض خارجیه می‏شمردند از عوارض تحلیلیه وجود مادی دانست که تنها در ظرف تحلیل ذهن انفکاک‏پذیرند .
ب حرکت همزاد زمان را که ایشان حرکت در مقولات عرضی و بویژه حرکت دوری فلک می‏پنداشته‏اند حرکت جوهری اجسام دانست و بدین وسیله زمان را از شؤون ذات آنها معرفی کرد .
9 حقیقت زمان بنظر وی عبارت است از بعد و امتدادی گذرا که هر جسمی در ذات خود علاوه بر امتدادهای ناگذرا طول و عرض و ضخامت از آن برخوردار است .
10 وی وجود زمان و حرکت را دوگانه نمی‏داند تا یکی علت برای دیگری باشد و حرکت واسطه‏ای برای ارتباط اجسام با زمان تلقی گردد و سؤال از کیفیت این وساطت به میان آید که وساطت در عروض است‏یا در ثبوت .
11 صدرالمتالهین حرکت را از قبیل ماهیات و مقولات نمی‏داند تا سؤال شود که از چه مقوله‏ای است بلکه آن را مفهومی عقلی می‏داند که از نحوه وجود مادیات انتزاع می‏شود همانگونه که مفهوم ثبات از نحوه وجود مجردات انتزاع می‏گردد .
12 وی برای هر پدیده‏ای زمان مخصوص به خود قائل است که بعد چهارم وجود آن را تشکیل می‏دهد و منظور از ظرف بودن زمان مطلق را انطباق امتدادهای زمانی جزئی بر امتداد زمانی کل جهان یا فلک اقصی بنا بر فرض ثبوت آن می‏داند که همگی از حرکت جوهریه و دگرگونی و گذرایی ذاتی آنها انتزاع می‏شود .
13 آن در اصطلاح فلسفی منتهی الیه قطعات زمانی و به منزله نقطه نسبت به خط است و هیچگونه امتدادی ندارد و از این روی ترکیب یافتن زمان از آنات محال می‏باشد زیرا هیچگاه از ترکیب اشیاء بی‏امتداد امری ممتد بوجود نخواهد آمد .
14 دهر در اصطلاح فلاسفه به منزله ظرفی برای مجردات در مقابل زمان برای مادیات است چنانکه در مورد خدای متعال واژه سرمد را بکار می‏برند نیز این دو واژه گاهی در مقابل مقوله متی و دارای مفهوم نسبت استعمال می‏شود و از این روست که می‏گویند نسبت ثابتات به متغیرات دهر است .
15 بنا بر ثبوت حرکت جوهریه وجود همه اجسام گذرا و زمانی است و هیچ موجود جسمانی دهری نخواهد بود .
16 تقدم و تاخر زمانی مخصوص به امور زمانی است و موجودی که فراتر از افق زمان باشد نسبت زمانی به هیچ پدیده‏ای نخواهد داشت و گذشته و حال و آینده نسبت به وی یکسان خواهد بود و موجودات پراکنده در ظرف زمان نسبت به او مجتمع خواهند بود و از اینجاست که گفته‏اند المتفرقات فی وعاء الزمان مجتمعات فی وعاء الدهر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا