مقالات

پیرامون امام شناسی

1 – معنی امام .
2 – امامت و جانشینی پیغمبر اکرم (ص ) در حکومت اسلامی .
3 – در تأ ییدات سخنان گذشته .
4 – امامت در بیان معارف الهیه .
5 – فرق میان نبی و امام .
6 – امامت در باطن اعمال .
7 – ائمه و پیشوایان اسلام .
8 – اجمالی از تاریخ زندگانی دوازده امام (ع ) .
9 – بحث در ظهور مهدی (ع ) از نظر عمومی .
10 – بحث در ظهور مهدی (ع ) از نظر خصوصی .1 – معنی امام
امام و پیشوا بکسی گفته میشود که پیش جماعتی افتاده رهبری ایشان را در یک مسیر اجتماعی یا مرام سیاسی یا مسلک علمی یا دینی بعهده گیرد والبته بواسطه ارتباطی که با زمینه خود دارد در وسعت و ضیق تابع زمینه خود خواهد بود .
آئین مقدس اسلام ( چنانکه از فصلهای گذشته روشن شد ) زندگانی عموم بشر را ازهرجهت درنظر گرفته , دستور میدهد .
از جهت حیات معنوی مورد بررسی قرار داده و راهنمائی میکند و در حیات صوری نیز از جهت زندگی فردی و اداره آن مداخله مینماید چنانکه از جهت زندگی اجتماعی و زمامداری آن ( حکومت ) مداخله مینماید .
بنا برجهاتی که شمرده شد امامت و پیشوائی دینی دراسلام از سه جهت ممکن است مورد توجه قرار گیرد .
از جهت رهبری و ارشاد حیات معنوی .
شیعه معتقد است که چنانکه جامعه اسلامی بهر سه جهت نامبرده نیازمندی ضروری دارد ,کسیکه متصدی اداره جهات نامبرده است و پیشوائی جماعت را در آن جهات بعهده دارد , ازناحیه خدا و رسول باید تعیین شود .
و البته پیغمبر اکرم (ص ) نیز بامر خدا تعیین فرموده است .2 – امامت و جانشینی پیغمبر اکرم (ص ) و حکومت اسلامی
انسان با نهاد خدادادی خود بدون هیچگونه تردید درک میکند که هرگز جامعه انسانی متشکلی مانند یک کشور یا یک شهر یا ده یا قبیله و حتی یک خانه که از چند تن انسان تشکیل مییابد , بدون سرپرست و زمامداری که چرخ جامعه را بکار اندازد و اراده او باراده های جزو حکومت کند, و هر یک از اجزاء جامعه را بوظیفه اجتماعی خود وا دارد , نمیتواند ببقاء خود ادامه دهد و درکمترین وقتی اجزاء آن جامعه متلاشی شده وضع عمومیش بهرج و مرج گرفتار خواهد شد .
بهمین دلیل کسیکه زمامدار و فرمانروای جامعه ایست ( اعم از جامعه بزرگ یاکوچک ) و بسمت خود و بقاء جامعه عنایت دارد , اگر بخواهد بطور موقت یا غیر موقت از سر کار خود غیبت کند البته جانشینی بجای خود میگذارد و هرگز حاضر نمیشود که قلمروفرمانروائی و زمامداری خود را سر خود رها کرده و از بقاء و زوال آن چشم پوشد .
رئیس خانواده ای که برای سفر چند روزه یا چند ماهه میخواهد خانه و اهل خانه را وداع کند , یکی از آنان را ( یا کسی دیگر را ) برای خود جانشین معرفی کرده امورات منزل را بوی میسپارد .
رئیس مؤسسه یا مدیر مدرسه یا صاحب دکانی که کارمندان یا شاگردان چندی زیر دست دارد , حتی برای چند ساعت غیبت ,یکی ازآنان را بجای خود نشانیده دیگران را بوی ارجاع میکند وبهمین ترتیب .
اسلام دینی است که بنص کتاب و سنت بر اساس فظرت استوار است و آئینی است اجتماعی که هر آشنا و بیگانه این نشانی را از سیمای آن مشاهده میکندو عنایتی که خدا و پیغمبر باجتماعیت این دین مبذول داشته اند هرگز قابل انکار نبوده و با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست .
پیغمبر اکرم (ص ) نیز مسئله عقد اجتماع را در هر جائی که اسلام در آن نفوذپیدا میکرد , ترک نمیکرد و هر شهر یا دهکده ای که بدست مسلمین میافتاد ,در اقرب وقت والی و عاملی در آنجانصب و زمام اداره امور مسلمین را بدست وی میسپرد حتی در لشگرهائی که بجهاد اعزام میفرمود , گاهی برای اهمیت مورد بیش از یک رئیس و فرمانده بنحو ترتب برای ایشان نصب مینمود حتی در جنگ موته چهار نفر رئیس تعیین فرمود که اگر اولی کشته شد دومی را , واگر دومی کشته شد سومی را , و همچنین .
.
.
بریاست و فرماندهی بشناسند .
و همچنین بمسئله جانشینی عنایت کامل داشت و هرگز در مورد لزوم , از نصب جانشین فروگذاری نمینمود و هر وقت از مدینه غیبت میفرمود والی بجای خود معین میکرد حتی درموقعی که از مکه بمدینه هجرت مینمود و هنوز خبری نبود ,برای اداره چند روزه امور شخصی خود در مکه و پس دادن امانتهائی که از مردم پیشش بود , علی (ع ) را جانشین خود قرار دادو همچنین پس از رحلت نسبت بدیون و کارهای شخصیش علی (ع ) را جانشین نمود .
شیعه میگوید : بهمین دلیل , هرگز متصور نیست پیغمبر اکرم (ص ) رحلت فرماید و کسی را جانشین خود قرار ندهد و سرپرستی برای اداره امور مسلمین و گردانیدن چرخ جامعه اسلامی , نشان ندهد .
اینکه پیدایش جامعه ای بستگی دارد بیک سلسله مقررات و رسوم مشترکی که اکثریت اجزاء جامعه آنها را عملا بپذیرند , و بقاء و پایداری آن بستگی کامل دارد بیک حکومت عادله ای که اجراء کامل آنها را به عهده بگیرد , مسئله ای نیست که فطرت انسانی در ارزش واهمیت آن شک داشته باشد یا برای عاقلی پوشیده بماند یا فراموشش کند در حالیکه نه دروسعت و دقت شریعت اسلامی میتوان شک نمود و نه در اهمیت و ارزشی که پیغمبراکرم (ص ) برای آن قائل بود و در راه آن فداکاری و از خود گذشتگی مینمود میتوان تردید نمود و نه درنبوغ فکر و کمال عقل و اصابت نطر و قدرت تدبیر پیغمبر اکرم (ص ) ( گذشته از تأ یید وحی و نبوت ) میتوان مناقشه کرد .
پیغمبر اکرم (ص ) بموجب اخبار متواتری که عامه و خاصه در جوامع حدیث ( در باب فتن و غیر آن ) نقل کرده اند , از فتن و گرفتاریهائی که پس از رحلتش دامنگیر جامعه اسلامی شد , فسادهائی که در پیکره اسلام رخنه کرد , مانند حکومت آل مروان و غیر ایشان که آئین پاک را فدای ناپاکیها وبیبند و باریهای خود ساختند , تفصیلا خبر داده است و چگونه ممکن است که ازجزئیات حوادث و گرفتاریهای سالها و هزاران سالها پس از خود غفلت نکند , و سخن گوید ولی ازمهمترین وضعی که باید در اولین لحظات پس ازمرگش بوجود آید غفلت کند یا اهمال ورزد وامری باین سادگی ( از یکطرف )و باین اهمیت ( از طرف دیگر ) بناچیز گیردو با اینکه بطبیعیترین و عادی ترین کارها مانند خوردن و نوشیدن و خوابیدن مداخله و صدها دستور صادر نموده ازچنین مسئله با ارزشی بکلی سکوت ورزیده کسی را بجای خود تعیین نفرماید ؟ و اگر بفرض محال تعیین زمامدار جامعه اسلامی در شرع اسلام بخود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود پیغمبر اکرم (ص ) بیانات شافی در این خصوص کرده باشد ودستورات کافی بایست بدهد تا مردم در مسئله ای که اساسا بقاءو رشد جامعه اسلامی و حیات شعائر دین بآن متوقف واستوار است , بیدار و هشیار باشند .
و حال آنکه از چنین بیان نبوی و دستور خبری نیست و اگر بود کسانیکه پس از پیغمبر اکرم (ص ) زمام امور را بدست گرفتند مخالفتش نمیکردند در صورتیکه خلیفه اول خلافت را به خلیفه دوم با وصیت منتقل ساخت و همچنین خلیفه چهارم بفرزندش وصیت نمود و خلیفه دوم خلیفه سوم را با یک شورای شش نفری که خودش اعضاء آن و آئین نامه آنرا تعیین و تنظیم کرده بود , روی کار آورد ومعاویه امام حسن را بزور بصلح وادار نموده خلافت را باین طریق برد و پس از آن خلافت بسلطنت موروثی تبدیل شد و تدریجا شعائر دینی از جهاد و امر به معروف و نهی ازمنکر و اقامه حدود و غیر آنها یکی پس از دیگری از جامعه هجرت کرد و مساعی شارع اسلام نقش بر آب گردید .
شیعه از راه بحث و کنجکاوی در درک فطری بشر و سیره مستمره عقلاء انسان وتعمق در نظر اساسی آئین اسلام که احیاء فطرت میباشد , و روش اجتماعی پیغمبراکرم , و مطالعه حوادث تاسف آوری که پس از رحلت بوقوع پیوسته , وگرفتاریهائی که دامنگیر اسلام و مسلمین گشته , و بتجزیه و تحلیل در کوتاهی و سهل انگاری حکومتهای اسلامی قرون اولیه هجرت برمیگردد , باین نتیجه میرسدکه از ناحیه پیغمبر اکرم (ص ) نص کافی در خصوص تعیین امام و جانشین پیغمبررسیده است آیات و اخبار متواتر قطعی مانند آیه ولایت و حدیث غدیر وحدیث سفینه و حدیث ثقلین و حدیث حق و حدیث منزلت و حدیث دعوت عشیره اقربین و غیر آنها باین معنی دلالت داشته ودارند ولی نظر بپاره ای دواعی تأ ویل شده و سرپوشی روی آنها گذاشته شده است .3 – در تأ یید سخنان گذشته
آخرین روزهای بیماری پیغمبر اکرم (ص ) بود و جمعی از صحابه حضور داشتند آنحضرت فرمود دوات و کاغذی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من ( با رعایت آن ) هرگز گمراه نشوید بعضی از حاضرین گفتند ( این مرد هذیان میگوید کتاب خدا برای ما بس است ) آنگاه هیاهوی حضار بلند شد پیغمبر اکرم فرمود برخیزید و از پیش من بیرون روید زیرا پیش پیغمبری نباید هیاهو کنند .
با توجه بمطالب فصل گذشته و توجه باینکه کسانیکه در این قضیه ازعملی شدن تصمیم پیغمبر اکرم (ص ) جلوگیری کردند همان اشخاصی بودند که فردای همانروز از خلافت انتخابی بهره مند شدند و بویژه اینکه انتخاب خلیفه را بیاطلاع علی (ع ) و نزدیکانش نموده , آنانرا در برابر کار انجام یافته قرار دادند آیا میتوان شک نمود که مقصود پیغمبر اکرم درحدیث بالا تعیین شخص جانشین خود ومعرفی علی (ع ) بود ؟ و مقصود از این سخن ایجاد قیل و قال که در اثر آن پیغمبر اکرم (ص ) از تصمیم خود منصرف شود نه اینکه معنای جدی آن ( سخن نابجای گفتن از راه غلبه مرض ) منظور باشد .
زیرا اولا – گذشته از اینکه در تمام مدت بیماری از پیغمبر اکرم (ص ) حتی یک حرف نابجا شنیده نشده و کسی هم نقل نکرده است , روی موازین دینی , مسلمانی نمیتواند پیغمبراکرم (ص ) را که با عصمت الهی مصون است بهذیان و بیهوده گوئی نسبت دهد .
ثانیا – اگر منظور از این سخن معنای جدیش بود محلی برای جمله بعدی ( کتاب خدا برای ما بس است ) نبود و برای اثبات نابجا بودن سخن پیغمبر اکرم (ص ) با بیماریش استدلال میشد نه با اینکه با وجود قرآن نیازی بسخن پیغمبر نیست .
زیرا برای یک صحابی نبایست پوشیده بماند که همان کتاب خدا , پیغمبر اکرم (ص ) را مفترض الطاعه و سخنش را سخن خدا قرار داده و بنص قرآن کریم مردم در برابر حکم خدا و رسول هیچگونه اختیار و آزادی عمل ندارند .
ثالثا – این اتفاق در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و وی بخلافت خلیفه دوم وصیت کرد وقتی که عثمان به امر خلیفه , وصیت نامه را مینوشت , خلیفه بیهوش شد با اینحال خلیفه دوم سخنی را که درباره پیغمبر اکرم (ص ) گفته بود درباره خلیفه اول تکرار نکرد .
گذشته از اینها خلیفه دوم در حدیث ابن عباس به این حقیقت اعتراف مینماید وی میگویدمن فهمیدم که پیغمبر اکرم (ص ) میخواهد خلافت را تسجیل کند , ولی برای رعایت مصلحت بهم زدم .
میگوید : خلافت از آن علی بود ولی اگر بخلافت مینشست مردم را بحق و راه راست وادار میکرد و قریش زیر بار آن نمیرفتند از این روی وی را از خلافت کنار زدیم .
با اینکه طبق موازین دینی باید متخلف از حق را بحق وادار نمود نه حق را برای خاطر متخلف ترک نمود موقعیکه برای خلیفه اول خبر آوردند که جمعی از قبائل مسلمان از دادن زکوه امتناع میورزند , دستور جنگ داد و گفت ( اگر عقالی راکه پیغمبر خدا میدادند بمن ندهند با ایشان میجنگم ) و البته مراد از این سخن این بود که بهر قیمت تمام شود باید حق احیاء شود البته موضوع خلافت حقه از یک عقال مهمتر و با ارزشتر بود .4 – امامت در بیان معارف الهیه
در بحثهای پیغمبر شناسی گذشت که طبق قانون ثابت و ضروری هدایت عمومی , هر نوع از انواع آفرینش از راه تکوین و آفرینش بسوی کمال و سعادت نوعی خود هدایت و رهبری میشود .
نوع انسان نیز که یکی از انواع آفرینش است از کلیت این قانون عمومی مستثنی نیست و از راه غریزه واقع بینی و تفکر اجتماعی , در زندگی خود بروش خاصی باید هدایت شود که سعادت دنیا و آخرتش را تامین نماید و بعبارت دیگر باید یک سلسله اعتقادات و وظائف عملی را درک نموده روش زندگی خود را بآنها تطبیق کند تا سعادت و کمال انسانی خود را بدست آورد و گفته شد که راه درک این برنامه زندگی که بنام دین نامیده میشود راه عقل نیست بلکه راه دیگری است که بنام وحی و نبوت که در برخی از پاکان جهان بشریت بنام انبیاء ( پیغمبران خدا ) یافت میشود .
پیغمبرانند که وظائف انسانی مردم را بوسیله وحی از جانب خدا دریافت داشته بمردم میرسانند تا در اثر بکار بستن آنها تامین سعادت کنند .
روشن است که این دلیل , چنانکه لزوم و ضرورت چنین درکی را در میان افرادبشر بثبوت میرساند , همچنین لزوم و ضرورت پیدایش افرادی را که پیکره دست نخورده این برنامه را حفظ کنند و در صورت لزوم بمردم برسانند , بثبوت میرساند .
چنانکه از راه عنایت خدائی لازم است اشخاصی پیدا شوند که وظائف انسانی را از راه وحی درک نموده بمردم تعلیم کنند , همچنان لازم است که این وظائف انسانی آسمانی برای همیشه در جهان انسانی محفوظ بماند و درصورت لزوم بمردم عرض و تعلیم شود یعنی پیوسته اشخاصی وجودداشته باشند که دین خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم بمصرف برسد .
کسیکه متصدی حفظ و نگهداری دین آسمانی است و از جانب خدا باین سمت اختصاص یافته , امام نامیده میشود چنانکه کسیکه حامل روح وحی و نبوت ومتصدی اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانی از جانب خدا میباشد نبی نام دارد وممکن است نبوت و امامت در یکجا جمع شوند و ممکن است از هم جدا باشند و چنانکه دلیل نامبرده عصمت پیغمبران را اثبات میکرد , عصمت ائمه و پیشوایان را نیز اثبات میکند زیرا باید خدا را برای همیشه دین واقعی دست نخورده وقابل تبلیغی در میان بشر داشته باشد و این معنی بدون عصمت و مصونیت خدائی صورت نبندد .5 – فرق میان نبی و امام
دلیل گذشته در مورد دریافت داشتن احکام و شرائع آسمانی که بواسطه پیغمبران انجام میگیرد همین قدر اصل وحی یعنی گرفتن احکام آسمانی را اثبات میکند نه استمرار و همیشگی آنرا بخلاف حفظ و نگهداری آن که طبعا امری است استمراری و مداوم .
و از اینجا است که لزوم ندارد پیوسته پیغمبری در میان بشر وجود داشته باشد ولی وجود امام که نگهدارنده دین آسمانی است پیوسته در میان بشرلازم است و هرگز جامعه بشری از وجود امام خالی نمیشود بشناسند یا نشناسند وخدای متعال در کتاب خود میفرماید ( فان یکفر بها هؤلاء فقد وکلنا بها قوما لیسوا بها بکافرین ) سوره انعام آیه 89 و اگر بهدایت ما , که هرگز تخلف نمیکند , کافران ایمان نیاوردند ما گروهی را بآن موکل کرده ایم که هرگز بآن کافر نخواهند شد .
و چنانکه اشاره شد نبوت و امامت گاهی جمع میشود و یک فرد دارای هر دو منصب پیغمبری و پیشوائی ( اخذ شریعت آسمانی و حفظ بیان آن ) میشود و گاهی از هم جدا میشوند چنانکه در ازمنه ای که از پیغمبران خالی است در هر عصر امام حقی وجود دارد و بدیهی است عدد پیغمبران خدا محدود و همیشه وجود نداشته اند .
خدای متعال در کتاب خود جمعی از پیغمبران را بامامت معرفی فرموده است چنانکه درباره حضرت ابراهیم میفرماید ( و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین ) سوره بقره آیه 124 وقتیکه خدای ابراهیم او را بکلمه هائی امتحان کرد پس آنها را تمام کرده و بآخر رسانید فرمود : من تو را برای مردم امام و پیشوا قرار میدهم ابراهیم گفت و از فرزندان من – فرمود عهد و فرمان من بستمکاران نمیرسد .
و میفرماید : ( و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا ) سوره انبیاء آیه 73 و ما ایشان را پیشوایانی قرار دادیم که بامر ماهدایت و رهبری میکردند .6 – امامت در باطن اعمال
امام چنانکه نسبت بظاهر اعمال مردم پیشوا و راهنماست همچنان در باطن نیز سمت پیشوائی و رهبری دارد و اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن بسوی خدا سیر میکند .
برای روشن شدن این حقیقت بدو مقدمه زیرین باید عطف توجه نمود .
اول – جای تردید نیست که بنظر اسلام و سایرادیان آسمانی یگانه وسیله سعادت و شقاوت (خوشبختی و بدبختی ) واقعی و ابدی انسان , همانا اعمال نیک و بد اوست که دین آسمانی تعلیمش میکند وهم از راه فطرت و نهاد خدادادی نیکی و بدی آنها را درک مینماید .
و خدای متعال از راه وحی و نبوت این اعمال را مناسب طرز تفکر ما گروه بشر با زبان اجتماعی خودمان , در صورت امر و نهی و تحسین و تقبیح بیان فرموده و در مقابل طاعت و تمرد آنها , برای نیکوکاران و فرمانبرداران , زندگی جاوید شیرینی که مشتمل بر همه خواستهای کمالی انسان میباشد ,نوید داده و برای بدکاران و ستمگران زندگی جاوید تلخی که متضمن هر گونه بدبختی و ناکامی میباشد خبر داده است .
و جای شک و تردید نیست که خدای آفرینش که از هر جهت بالاتر از تصور ما است , مانند ما تفکر اجتماعی ندارد و این سازمان قراردادی آقائی و بندگی وفرمانروائی و امر و نهی و مزد و پاداش در بیرون از زندگی اجتماعی ما وجود ندارد و دستگاه خدائی همانا دستگاه آفرینش است که در آن هستی و پیدایش هر چیز بآفرینش خدا طبق روابط واقعی بستگی دارد و بس .
و چنانکه در قرآن کریم و بیانات پیغمبر اکرم (ص ) شاره شده دین مشتمل بحقایق و معارفی است بالاتر از فهم عادی ما که خدای متعال آنها را با بیانی که با سطح فکر ما مناسب و با زبانی که نسبت بما قابل فهم است , برای ما نازل فرموده است .
از این بیان باید نتیجه گرفت که میان اعمال نیک و بد و میان آنچه در جهان ابدیت از زندگی و خصوصیات زندگی هست , رابطه واقعی برقرار است که خوشی و ناخوشی زندگی آینده بخواست خدا مولود آنست .
و به عبارت ساده تر در هر یک از اعمال نیک و بد , در درون انسان واقعیتی بوجود میآید که چگونگی زندگی آینده او مرهون آنست .
انسان بفهمد یا نفهمد , درست مانند کودکی است که تحت تربیت قرار میگیرد , وی جز دستورهائی که از مربی با لفظ بکن و نکن میشنود و پیکر کارهائی که انجام میدهد , چیزی نمیفهمدولی پس از بزرگ شدن و گذرانیدن ایام تربیت بواسطه ملکات روحی ارزنده ای که در باطن خود مهیا کرده در اجتماع بزندگی سعادتمندی نائل خواهد شد و اگر از انجام دستورهای مربی نیکخواه خود سرباز زده باشد جز بدبختی بهره ای نخواهد داشت .
یا مانند کسیکه طبق دستور پزشک بدوا و غذا و ورزش مخصوصی مداومت مینماید وی جز گرفتن و بکار بستن دستور پزشک با چیزی سر و کار ندارد ولی با انجام دستور , نظم و حالت خاصی در ساختمان داخلی خود پیدا میکند که مبدأ تندرستی و هرگونه خوشی و کامیابی است .
خلاصه انسان در باطن این حیات ظاهری حیات دیگر باطنی ( حیات معنوی ) دارد که از اعمال وی سرچشمه میگیرد و رشد میکند و خوشبختی و بدبختی وی در زندگی آن سرا ,بستگی کامل بآن دارد .
قرآن کریم نیز این بیان عقلی را تأ یید میکند و در آیات بسیاری برای نیکوکاران و اهل ایمان حیات دیگر و روح دیگری بالاتر از این حیات و روشنتر از این روح اثبات مینماید و نتایج باطنی اعمال را پیوسته همراه انسان میداند و در بیانات نبوی نیز بهمین معنی بسیار اشاره شده است .
دوم – اینکه بسیار اتفاق میافتد که یکی از ما کسی را بامری نیک یا بد راهنمائی کند در حالیکه خودش بگفته خود عامل نباشد ولی هرگز پیغمبران و امامان که هدایت و رهبریشان بامر خداست , این حال تحقق پیدا نمیکند ایشان بدینی که هدایت میکنند و رهبری آن را بعهده گرفته اند ,خودشان نیز عاملند و بسوی حیات معنوی که مردم را سوق میدهند , خودشان نیز دارای همان حیات معنوی میباشند زیرا خدا تا کسی را خود هدایت نکند هدایت دیگران را بدستش نمیسپارد و هدایت خاص خدائی هرگز تخلف بردار نیست .
از این بیان میتوان نتایج زیرا را بدست آورد : 1 – در هر امتی , پیغمبر و امام آن امت در کمال حیات معنوی دینی که بسوی آن دعوت و هدایت میکنند , مقام اول را حائز میباشند زیرا چنانکه شاید وبایدبدعوت خود شان عامل بوده و حیات معنوی آنرا واجدند .
2 – چون اولند و پیشرو و راهبر همه هستند از همه افضلند .
3 – کسیکه رهبری امتی را بامر خدا بعهده دارد چنانکه در مرحله اعمال ظاهری رهبر و راهنما است در مرحله حیات معنوی نیز رهبر و حقائق اعمال با رهبری او سیر میکند .7 – ائمه و پیشوایان اسلام
بحسب آنکه از فصلهای گذشته نتیجه گرفته میشود , در اسلام پس از رحلت پیغمبر اکرم (ص ) در میان امت اسلامی پیوسته امامی ( پیشوای منصوب ) از جانب خدا بوده و خواهد بود .
و احادیث انبوهی از پیغمبر اکرم (ص ) در توصیف ایشان و در عدد ایشان و در اینکه همه شان از قریشند و اهل بیت پیغمبرند و در اینکه ( مهدی موعود ) از ایشان و آخرینشان خواهد بود , نقل شده است .
و همچنین نصوص از پیغمبر اکرم در امامت علی علیه السلام که امام اول است وارد شده است و همچنین نصوص قطعی از پیغمبر اکرم (ص ) و علی (ع ) درامامت امام دوم و بهمین ترتیب گذشتگان ائمه بامامت آیندگانشان نص قطعی نموده اند .
به مقتضای این نصوص , ائمه اسلام دوازده تن میباشند و نامهای مقدس شان باین ترتیب است :
1 – علی بن ابی طالب 2 – حسن بن علی 3 – حسین بن علی 4 – علی بن حسین 5 – محمد بن علی 6 – جعفر بن محمد 7 – موسی بن جعفر 8 – علی بن موسی 9 – محمد بن علی 10 – علی بن محمد 11 – حسن بن علی 12 – مهدی علیه السلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا