فرهنگ واژگان

  • بدون تصویر

    حریر

    معنای واژه حریر: لباس نازک، ابریشم خالص (لباسهم فیها حریر). (حج 23)

  • بدون تصویر

    تَبْر

    معنای واژه تَبْر: هلاک شدن. معنای واژه تتبیر: هلاک و زیرورو کردن (وکلا تبّرنا تتبیراً). (فرقان 39)

  • بدون تصویر

    بَزْغ

    معنای واژه بَزْغ: بزوغ: طلوع (فلمّا رأى القمر بازغاً). (انعام 77)

  • بدون تصویر

    اِمْر

    معنای واژه اِمْر: ناپسند، عجیب (لقد جئت شیئاً اِمراً). (کهف 71)

  • بدون تصویر

    حَفَفْ

    معنای واژه حَفَفْ (حفّ): احاطه کردن (وحففناهما بنخل). (کهف 32)

  • بدون تصویر

    جُبّ

    معنای واژه جُبّ: چاه (والقوه فی غیابت الجب). (یوسف 10)

  • بدون تصویر

    بَریَّه

    معنای واژه بَریَّه: خلق (مردم) (اولئک هم خیر البریّه). (بینه 7)

  • بدون تصویر

    ثِخَن

    معنای واژه ثِخَن: غلیظ شدن، بسیار کشتن (اذا أثخنتموهم). (محمد 4)ثَرْب: ملامت (لا تثریب علیکم الیوم). (یوسف 92)

  • بدون تصویر

    بَتْک

    معنای واژه بَتْک: قطع؛ از نظر معنا این کلمه با بتّ نزدیک است (بتک) در بریدن مو و اعضاى بدن به کار میرود، اما بتّ در بریدن ریسمان (فلیبتّکنّ ءاذان الانعام). (نساء 119)

  • بدون تصویر

    جثو

    معنای واژه جثو: به زانو نشستن (ونذر الظالمین فیها جثیّاً). (مریم 72)

  • بدون تصویر

    ثَوْى

    معنای واژه ثَوْى (ثواء): اقامت (وما کنت ثاویاً فی اهل مدین). (قصص 45)

  • بدون تصویر

    اَلوْ

    معنای واژه اَلوْ: کوتاهى (لا یألونکم خبالا). (آل عمران 118)

  • بدون تصویر

    حلیله

    معنای واژه حلیله: (جمع آن حلائل) این کلمه از حلال مشتق است. یعنى زنى که آمیزش با او حلال است (وحلائل ابناءکم الّذین من اصلابکم). (نساء 23)

  • بدون تصویر

    احتمال

    معنای واژه احتمال: به دوش کشیدن بار (فاحتمل السّیل زبداً رابیاً). (رعد17)

دکمه بازگشت به بالا