فرهنگ واژگان

  • بدون تصویر

    حفىّ

    معنای واژه حفىّ: صاحب لطف، پرمحبت (سأستغفر لک ربّی انّه کان بی حفیّاً). (مریم47) معنای واژه حفىّ: آگاه بودن (یسئلونک کأنّک حفیّ عنها قل انّما علمها عند الله). (اعراف 187)

  • بدون تصویر

    أثاث

    معنای واژه أثاث: لوازم منزل، این کلمه اسم جمع است و از جنس خود مفرد ندارد (اثاثاً ومتاعاً). (نحل 80)

  • بدون تصویر

    بَطَر

    معنای واژه بَطَر: طغیان، غرور و سرمستى، طغیان به هنگام برخوردارى (ولا تکونوا کالّذین خرجوا من دیارهم بطراً). (انفال 47)

  • بدون تصویر

    بَسْر

    معنای واژه بَسْر: بُسُور: چهره در هم کشیدن (ثم عبس وبسر). (مدثر 22)

  • بدون تصویر

    بشر

    معنای واژه بشر: بشَره: ظاهر پوست بدن. اطلاق کلمه بشر بر انسان به خاطر جثّه ظاهرى است، خبر شادى که آثارش در بشره و چهره ظاهر میشود، بشارت گویند (لهم البشرى فی الحیوه الدنیا). (یونس 64)

  • بدون تصویر

    اَلْت

    معنای واژه اَلْت: نقصان (وما التناهم من عملهم من شیء). (طور 21)

  • بدون تصویر

    حَصْب

    معنای واژه حَصْب: هیزم. یا به معناى سنگریزه‏اى که پرتاب میکنند (حصب جهنم) (انبیاء 98)

  • بدون تصویر

    اَمام

    معنای واژه اَمام: جلو (لیفجر أمامه). (قیامت 5)

  • بدون تصویر

    جَحْم

    معنای واژه جَحْم (جحیم): آتش بزرگ (فالقوه فی الجحیم). (صافات 97)

  • بدون تصویر

    اَجْل

    معنای واژه اَجْل: سبب (من اجْل ذلک). (مائده 32)

  • بدون تصویر

    بَسْل

    معنای واژه بَسْل: منع، تسلیم هلاکت شدن، در گرو بودن (وذکّر به ان تبسل نفس بما کسبت). (انعام 70)

  • بدون تصویر

    بَصَل

    معنای واژه بَصَل: پیاز (تنبت الأرض من بقلها… وبصلها). (بقره 61)

  • بدون تصویر

    بثّ

    معنای واژه بثّ: اندوهى که شخص قادر به کتمان آن نیست (انّما اشکوا بثّی وحزنی الى الله). (یوسف 86)

  • بدون تصویر

    تحریف

    معنای واژه تحریف: تغییر کلمه؛ تغییر معنا (یحرّفون الکلم عن مواضعه). (مائده 13)

دکمه بازگشت به بالا