شعر

قاسم ملکی – چرا هر دم به قتلم می کند تهدید ای مادر

ز بس فرزندت از منصور محنت دید ای مادر
دل از قید حیات خویشتن ببرید ای مادر

ستمهائی که من دیدم زمصنور ستم گستر
به عالم گو کجا کافر ز کافر دیده ای مادر

اگر میخواست ماموری برد نزدش مرآن شب
چرا ابن ربیع پست را بگزید ای مادر

بدو گفتم بده مهلت بخوانم من نمازم را
ولی آن بی حیا حرف مرا نشیند ای مادر

چو آن جانی بدان صورت مرا از خانه بیرون برد
تن طفلان من چون بید می لرزید ای مادر

مرا بر سر هوای مملکت داری نمی باشد
خود از من بارها این نکته را بشنیده ای ای مادر

مرا ای کاش می کشت راحت می دشم دیگر
چرا هر دم به قتلم می کند تهدید ای مادر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا