معارف اسلامی

علامه طباطبایی – اجتهاد و تقلید در شیعه

سخنان علامه طباطبایی پیرامون اجتهاد و تقلید در شیعه

دو کلمۀ «اجتهاد و تقلید» با دو معنى متقابل خود (که اجمالا براى ما روشن است) در میان مسلمان‌ها زیاد استعمال می‌شود و البته نظر به مسئلۀ معروف «عدم جواز تقلید ابتدایى میت» که تقریبا می‌توان گفت: از مسلمات فقه شیعه است و بواسطۀ مرگ هر مجتهد مفتى، مقلدین وى به تجدید و پیروى و اتباع مجتهدى زنده مکلفند، این دو کلمه در زبان مسلمانان شیعه‌مذهب بیشتر از سایر فرق اسلامی تکرار می‌شود.

این دو کلمه در میان ما مسلمانان اکنون در همین دو معنى (که اجمالا می‌دانیم) استعمال می‌شوند و با مراجعه به سیر و آثار صدر اسلام دستگیر می‌شود که کلمۀ «اجتهاد» بعد از رحلت نبى اکرم در عرف صحابه و تابعین در معانى دیگرى نیز جز معنى معروف امروز استعمال می‌شده است، ولى نظر به اینکه ما در این مقاله درصدد بحث از اجتهاد و تقلید به معنایى که در عرف حاضر ما دارند و همچنین ریشۀ دینى آنها هستیم و تشخیص معانى دیگر نسبت به این منظور جنبۀ بحث تاریخى دارد، متعرض آنها نمی‌شویم.

ریشۀ دینى اجتهاد و تقلید
براى دریافتن معنى تفصیلى اجتهاد و تقلید و ریشۀ دینى آنها باید چند نکته را متذکر شد

نکته اول:

از نظر شیعه، آیین پاک اسلام گذشته از یک رشته معارف اصلى مربوط به مبدأ و معاد و یک رشتۀ دیگر اصول اخلاقى، یک سلسله قوانین و مقررات در اطراف اعمال انسانى دارد که بدون استثنا به همۀ جهات زندگى جامعۀ انسانى رسیدگى نموده، هر انسان مکلفى را-اعم از سیاه و سفید و عرب و عجم و مرد و زن در هر محیطى و با هر شرایطى زندگى نماید-موظف می‌کند که اعمال فردى و اجتماعى خود را با آنها تطبیق نموده و از آن دستورات که مجموعۀ آنها به نام شریعت نامیده می‌شود، پیروى نماید.

و البته تطبیق هیچ عملى به قانون و حکم مربوط، خود بدون تشخیص علمی متن همان قانون میسر نیست و از همین‌رو تحصیل علم به قوانین علمی و احکام فرعى اسلام یکى از وظایف مسلمین خواهد بود. این مسئله در عین اینکه از راه اعتبار عقلى به ثبوت می‌رسد، بیانات کتاب و سنت نیز همین معنى را تأیید می‌کند. ١

نکته دوم :

نظر به اینکه بیانات دینى که در کتاب و سنت واقع است، کلى و محدود و صور اعمال و حوادث واقعه که مسایل مورد ابتلا را تشکیل می‌دهند غیرمتناهى و نامحصورند، براى به دست آوردن جزئیات احکام و تفاصیل آنها راهى جز اعمال‌نظر و پیمودن طریق استدلال نیست. و البته این مطلب نیز براى ما معلوم است که در بیانات دینى که به دست ما رسیده راه دیگرى جز همین راه عادى براى رسیدن به این هدف نشان داده نشده است.

از همین‌جا روشن می‌شود که براى تشخیص وظایف و احکام دینى باید راهى را پیمود که عقلاى اجتماع براى تشخیص وظایف فردى و اجتماعى از متن قوانین و دستورات کلى و جزئى و معمولى می‌پیمایند. و به عبارت دیگر یک سلسله قواعدى که براى به دست آوردن وظایف و مقررات به کار برده می‌شود، باید به کار انداخته، وظایف و احکام شرعى را از متن بیانات دینى استنباط نمود.

معنای اجتهاد
کسى که اخبار ائمۀ دین را سیر و تتبع می‌نماید، موارد بسیارى را ملاحظه خواهد کرد که در آنها ائمۀ دین با صحابه و پیروان یا با مخالفین خود به مباحثه و مناظره پرداخته، احکام شرعى را از کتاب خدا و سنت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله به طریق معمولى استنباط نموده‌اند، این همان معنى اجتهاد است که در محاورات امروزى ما جارى است و بنابراین معنى اجتهاد، به دست آوردن حکم شرعى است از بیانات دینى به طریق نظر و استدلال که با به کار انداختن یک رشته قواعد مربوط «قواعد اصول فقه» انجام می‌یابد.

بنابراین یکى از وظایف مقرر اسلام براى جامعۀ مسلمین، تشخیص علمی احکام دین است از راه اجتهاد و پر روشن است که انجام این وظیفه براى همۀ افراد مسلمین امکان‌پذیر نمی‌باشد و تنها عدۀ معدودى قدرت و توانایى انجام این وظیفه را داشته، می‌توانند با بررسى بیانات دینى، از راه استدلال و نظر و به کار انداختن قواعد استنباط، احکام و مقررات اسلام را به دست آورند.

معنای تقلید
عدم امکان اجتهاد در احکام براى همه از یک طرف و وجوب آشنایى به احکام دین براى همه از طرف دیگر، موجب گردیده است که در اسلام براى افرادى که توانایى اجتهاد ندارند وظیفۀ دیگرى در نظر گرفته شود و آن این است که احکام دینى موارد ابتلاى خود را از افرادى که داراى ملکۀ اجتهاد و قریحۀ استنباط می‌باشند، اخذ و دریافت دارند و این است معنى کلمۀ تقلید در مقابل کلمۀ اجتهاد که در میان ما دایر و پیوسته مورد استعمال است.

بهترین دلیل براى ثبوت حکم تقلید نسبت به جاهل، سیره و روش همیشگى و مستمر مسلمین است که از صدر اسلام تا امروز در میان مسلمین دایر بود و پیوسته اشخاصى که توانایى اجتهاد را نداشتند و از تحصیل علم استدلالى به احکام شرعى و معارف دینى مستقیما عاجز بودند، به فقها و دانشمندان مورد وثوق مراجعه نموده، مسایل مورد ابتلاى خود را از آنها اخذ می‌کرده‌اند.

شواهدی از کتاب و سنت بر ضرورت تقلید
گذشته از آن، شواهدى از کتاب و سنت می‌توان پیدا کرد که مسئلۀ وجوب تقلید را براى جاهل به حکم تأیید می‌نمایند، مانند آیاتى که غیر را به اتباع و پیروى عالم دعوت می‌کند و روایاتى که در خصوص تقلید وارد است یا بعضى از اصحاب را به فتوا دادن ترغیب و تحریص می‌نماید و نظایر آنها که تصریحا یا تلویحا متعرض مسئلۀ تقلید می‌باشد.

تقلید در صورت عدم قدرت و یا فرصت استدلال
با بیان گذشته معنى (اجتهاد و تقلید) و ریشۀ دینى آنها فى الجمله روشن می‌شود، ولى با نظرى دقیق‌تر و بحثى عمیق‌تر، می‌توان به دست آورد که موضوع اجتهاد و تقلید ریشۀ وسیع‌ترى دارد و سلوک طریق اجتهاد و تقلید یکى از اساسى‌ترین اجزاى برنامۀ زندگى را در جایى که می‌داند با اجتهاد عاجز است، با تقلید می‌پیماید. بنابراین دستور اجتهاد و تقلید در اسلام، ارشاد مردم خواهد بود به سوى روشى که فطرت انسانى به آن هدایت می‌نماید.

توضیح: نوع انسان مانند انواع دیگرى که در جهان آفرینش وجود دارند، مناسب ساختمان وجودى خود، هدفى دارد و طبق هدف مخصوص خود، با قوا و ادواتى تجهیز شده است. با وسایل و تجهیزاتى که دارد، پیوسته از راه بقاى وجود و رسیدن به هدف کمالى خود، با به کار انداختن همان وسایل و تجهیزات کوشا بوده، فعالیت می‌کند.

تلاش و فعالیت انسان در راه رسیدن به مقاصد زندگى، فعالیتى است ارادى و از فکرى که ویژه انسان است سرچشمه می‌گیرد. انسان، اوضاع جهان و آفرینش و همچنین حوادثى را که در دسترس وى قرار دارد و نیز ماده‌اى را که روى آن کار می‌کند، تشخیص می‌دهد و اعمال و کوشش‌هایى را که در آنها به امکاناتى امیدوار است، از جهت خیر و شر و نفع و ضرر و باید و نباید می‌سنجد و پس از اینکه کارى مناسب مقاصد حیاتى خود یافت و مارک (این کار را باید کرد) به رویش زد، اقدام به عمل کرده، کار را انجام می‌دهد.

آنچه ما با نهاد خدادادى خود درک می‌کنیم، این است که انسان تا علل و عوامل یا لوازم و آثار چیزى را درک نکند، به ثبوت و واقعیت آن چیز قضاوت نخواهد کرد و همچنین تا عوامل و موجبات، یا آثار و فواید کارى را از نظر نگذراند، به انجام دادن آن کار اقدام نخواهد نمود.

ما در خودمان عینا مشاهده می‌کنیم که هر پدیده‌اى از پدیده‌هاى هستى و هر حادثه‌اى از حوادث جهان به یکى از حواس ما جلوه می‌کند. حتى کوچک‌ترین صدایى که می‌شنویم، برگشته و از علل پیدایش آن جست‌وجو می‌نماییم و هر کارى را که می‌خواهیم انجام دهیم-تفصیلا یا اجمالا-علت اقدام خود را و اگر از آن هم غفلت داشته باشم، لا اقل فواید و منافع کار را از نظر می‌گذرانیم و بالاخره در مورد تشخیص فکرى نامبرده، یک فعالیت فکرى از علل و فواید به عمل می‌آوریم، این فعالیت و جستجوى فکرى همان است که به اصطلاح علمی استدلال نامیده می‌شود.

پس انسان با فطرت خدادادى و موجودیت تکوینى خود یک موجود استدلالى است و طبعا، هم در نظریات علمی و هم در قضایاى عملى خود راه استدلال را می‌پیماید. چیزى که هست، معلومات نظرى و همچنین احتیاجات علمی انسان بى‌شمار و به اندازه‌اى زیاد و بیرون از حد و حساب است که هرگز یک فرد انسان عادى به شمردن آنها قادر نیست، تا چه رسد به اینکه در هریک از جزئیات آنها تفصیلا به استدلال پرداخته، با نیروى فکرى خود در تشخیص حق و باطل و خیر و شر آنها استقلال به خرج دهد.

البته همین است که طبعا افراد انسان را به سوى اجتماع مدنیت کشانیده، فعالیت‌هاى مربوط به زندگى را در میانشان توزیع و تقسیم می‌نماید. درک این حقیقت، انسان را (اضطرارا) وادار می‌نماید که در جهاتى از زندگى خود که تا اندازه‌اى در شناسایى آنها تخصص و مهارت و خبرگى دارد، به سلوک راه استدلال پرداخته، با تشخیص علمی پیش رود، یعنى اجتهاد نماید و در جهات دیگرى که تخصص و خبرگى ندارد، به کسى که ایمان به تخصص و درستکارى وى دارد گرویده، بواسطۀ همین اتصال، تشخیص علمی او را براى خود تشخیص علمی فرض نموده پیش رود. یعنى عمل خود را به نظر وى تطبیق نموده، از وى تقلید نماید.

ما هر کارى را که بخواهیم انجام دهیم و راه و رسمش را نداشته باشیم، به خبرۀ همان کار مراجعه می‌کنیم؛ و به هر شغلى که خواسته باشیم وارد شویم، راه و چارۀ آن را از متخصص همان شغل می‌پرسیم؛ و هر فن و صنعتى را که می‌خواهیم یاد گیریم، به شاگردى استادى می‌شتابیم که در آن فن و صنعت بصیر بوده و کار کرده است. درمان درد را از پزشک، نقشۀ بنا را از معمار می‌خواهیم و اصولا سازمان تعلیم و تربیت عمومی در محیط اجتماعى انسان روى همین اصل استوار است.

نتیجه گیری
از بیان گذشته نتیجه گرفته می‌شود که:

اولا: مسئلۀ اجتهاد و تقلید یکى از اساسى‌ترین و عمومی‌ترین مسایل حیاتى انسان می‌باشد و هر انسانى که قدم به دایرۀ جامعه می‌گذارد، از لحاظ رویۀ اجتهاد و تقلید، ناگزیر است.

ثانیا: هر انسانى در بخش بسیار کوچکى از جهات زندگى خود، به اجتهاد می‌پردازد و بخش‌هاى دیگرى را (که بزرگ‌ترین قسمت زندگى است) با تقلید می‌گذراند، راستى کسى که می‌پندارد در زندگى خود زیر بار تقلید نرفته و نخواهد رفت، با پندار دروغى و خنده‌دارى خود را فریب می‌دهد.

ثالثا: در قضاوت عمومی و فطرت، لزوم تقلید در جایى است که انسان جاهل بوده و توانایى اعمال نظر و بررسى فکرى مسئله را نداشته باشد و مرجع تقلید و پیشواى صلاحیت‌دار، یعنى صاحب‌نظر و قابل‌اعتماد و وثوق بوده باشد، در غیر این صورت تقلید قابل نکوهش است.

در ذیل نتیجۀ اولى (فطرى بودن اجتهاد و تقلید) می‌گوییم:

دین اسلام چنانکه از بیانات مکرر و روشن کتاب و سنت به دست می‌آید، دین فطرت است و انسانیت را به سوى یک سلسله مسایل حیاتى دعوت می‌کند که خصوصیت آفرینش انسانى و فطرت خدادادى او به سوى آنها هدایت و رهبرى می‌نماید. خداى متعال در کتاب آسمانى خود می‌فرماید:

«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَیْهٰا لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اَللّٰهِ ذٰلِکَ اَلدِّینُ اَلْقَیِّمُ» روم/30

«پس در حالت اعتدال و با کمال استوارى دین را استقبال نموده، بپذیر، دینى که به آفرینش مخصوص انسانى منطبق شود، زیرا آفرینش ثابت است (و می‌تواند دینى را که به آن منطبق است تثبیت کند) و آن دین می‌باشد که می‌تواند مردم را اداره نموده، به سعادت برساند» .

و البته نظر به این‌که (اجتهاد و تقلید) یکى از مسایل اساسى فطرى است، دین مقدس اسلام که به فطرت اصلى دعوت می‌نماید، به سوى آن نیز دعوت خواهد نمود.

مبارزه با تقلید کورکورانه
در خاتمه باید متذکر بود: تقلیدى که مورد بحث ما است، غیر از تقلیدى است که به معنى تبعیت کورکورانه و پیروى بى‌خردانه می‌باشد، که اسلام با تمام قوا با آن مبارزه می‌کند و قرآن کریم 2 آن را یکى از رذیل‌ترین و مذموم‌ترین صفات انسانى شمرده، آنها را که از نیاکان و بزرگانشان و یا از مردمان هواپرست و هوسباز بى‌چون وچرا و بدون منطقى صحیح تقلید و تبعیت می‌کنند و دنبال هر صدایى می‌افتند، جزء حیوانات می‌شمارد، زیرا آنها مغز متفکر خود را از دست داده، خاصیت انسانى‌شان که فطرت استدلال و کنجکاوى باشد، به تاراج رفته است

١) . اما از راه اعتبار عقلى، زیرا عقلا نمی‌توان تردید داشت که عملى را که انسان نمی‌داند، انجام دادن آن از قدرت و توانایى او خارج بوده و تکلیف به غیرمقدور عقلا جایز نیست. پس همان اوامر و نواهى که تکالیف و وظایف دینى را تثبیت می‌کند، لزوم تحصیل علم به آن تکالیف و وظایف را نیز تثبیت می‌کند و از راه بیانات دینى نیز آیاتى که به عموم خود تکلیف حرجى یا تکلیف عاجز یا ظلم را از حق سبحانه نفى می‌کند، براى اثبات این مطلب نافعند، مانند «لاٰ یُکَلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا» (بقره/٢٨۶) و آیۀ «لاٰ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَهً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً» (نساء/٩٨) : «مگر مردان و زنان و کودکانى که توانایى‌شان گرفته شده و نمی‌توانند حیله‌اى اندیشند و یا راهى به مقصد پیدا کنند» و آیۀ «إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَظْلِمُ للنّاس شَیْئاً» : «تحقیقا خداوند هیچ‌گونه ظلمی را در حق مردم روا نمی‌دارد» . و آیاتى که مؤاخذه را منوط به اتمام حجت می‌کند، مانند: آیۀ «لِئَلاّٰ یَکُونَ النّاس عَلَى اَللّٰهِ حُجَّهٌ» و نظایر آنها و همچنین روایات بسیارى که جاهل قاصر را معذور می‌دارد، التزاما دلالت به لزوم ایجاب تحصیل در امر تکالیف دارد و از کلمات معروف نبى اکرم است که فرمود: «طلب العلم فریضه على کل مسلم» و در مجالس، شیخ مفید با سند خود از امام ششم روایت می‌کند: «خداى تعالى روز قیامت از بندۀ خود می‌پرسد: آیا می‌دانستى؟ اگر گوید بلى، می‌فرماید چرا به آنچه می‌دانستى عمل نکردى؟ و اگر بگوید نمی‌دانستم، می‌فرماید: چرا یاد نگرفتى تا عمل کرده باشى؟ درنتیجه بنده را محکوم می‌کند و همین است معنى حجت بالغه، آن‌جا که فرماید: «و للّه اَلْحُجَّهُ اَلْبٰالِغَهُ» .
2) . مانند آیۀ شریفۀ: «قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا أَلْفَیْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ کٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ وَ مَثَلُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ اَلَّذِی یَنْعِقُ بِمٰا لاٰ یَسْمَعُ إِلاّٰ دُعٰاءً وَ نِدٰاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ» . (بقره/١٧) و نظیر قسمت اول این آیه در سورۀ مائده، آیۀ ١٠۴ نیز آمده، می‌گویند: به آنچه بر ما نازل نموده تابع نمی‌شویم، بلکه تابع آن طریقه‌اى می‌شویم که پدران خود را همان طریقه یافته‌ایم. آیا در صورتى که پدرانشان نادان بوده و راه را پیدا نکنند، باز تبعیت آنها را می‌کنند؟ و کسى که این کفار را دعوت می‌کند، مانند کسى است که حیواناتى را صدا می‌نماید که از دعوت وى چیزى جز صدا درک نمی‌کنند. اینان گوش شنوا و زبان گویا و چشم بیناى خود را از دست داده و در نتیجه چیزى نمی‌فهمند و تعقل نمی‌کنند» .

منبع: معنویت تشیع, علامه سید محمد حسین طباطبایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا