سردار دست از تن جدا ای یار جانانم سقای عطشانم
عباسم ای جان اخا سرباز قرآنم سقای عطشانم
ای پرچم افراز سپه دین بیرقت شد خم پشتم شکست از غم
اکنون در این دشت بلا تنها به میدانم سقای عطشانم
بر خود نمیبردم گمان در این صف میدان گردی به خون غلطان
بیدست چون بینم تو را ای سرو بستانم سقای عطشانم
بود انتظارم در جهان باشی تو بعد از من از فتنهی دشمن
بر سرپرست عترت زار پریشانم سقای عطشانم
پاس حرم را یا اخا کردی نگهداری ز آنان پرستاری
بیسرپرستند اهل بیت زار نالانم سقای عطشانم
آن چشمها کز ترس تو یکدم نرفته خواب امشب در خواب
بیدار باشند امشب این چشم صغیرانم سقای عطشانم
امشب دگر اهل حرم تا صبح گریانند ترسان و لرزانند
یعنی ندارند پناه این بیپناهانم سقای عطشانم
شرمی زبان حال شه آتش زن بر دل زین ماتم مشکل
زند ایکه گفتا یا اخا ای جان جانانم سقای عطشانم