مقالات

امامت و بیان دین بعد از پیغمبر

در جلسه قبل مساله امامت را از جنبه‏های مختل;63640#÷ تشریح و تشقیق کردیم و عرض کردیم که این جنبه‏های مختل;63640#÷ کاملا باید مشخص بشود و تا اینها مشخص نشود ما نمی‏توانیم این مساله را به خوبی طرح و بحث کنیم.گفتیم یک مساله در باب امامت، مساله حکومت است، یعنی تکلی;63640#÷ حکومت، بعد از پیغمبر(ص)چیست؟آیا به عهده خود مردم است و این مردم هستند که باید حاکم در میان خودشان را انتخاب کنند و یا اینکه پیغمبر حاکم در میان مردم برای بعد از خودش را تعیین کرده است؟ چون اخیرا مساله را به این شکل طرح می‏کنند، قهرا اذهان در ابتدا متوجه نظریه اهل تسنن می‏شود یعنی اینطور فکر می‏کنند که نظر آنها عادی‏تر و طبیعی‏تر است.
طرح غلط مساله مطلب را اینطور طرح می‏کنند که ما مساله‏ای داریم به نام حکومت، می‏خواهیم ببینیم تکلی;63640#÷ حکومت از نظر اسلام چیست؟آیا موروثی و تنصیصی است که هر حاکمی حاکم بعدی را تنصیص و تعیین کند و مردم هم هیچ حق دخالتی در امر حکومت نداشته باشند؟پیغمبر(ص)یک شخص معین را تعیین کرد و او هم شخص معینی را برای بعد از خودش تعیین کرد و او هم کس دیگر را، و تا دامنه قیامت تکلی;63640#÷ امر حکومت این است که همیشه تعیینی و تنصیصی است، و قهرا این امر اختصاص به ائمه ندارد چون ائمه دوازده نفرند و این تعداد مطابق معتقدات شیعه نه قابل بیشتر شدن است و نه قابل کمتر شدن.طبق این سخن، قانون کلی در باب حکومت از نظر اسلام این است که پیغمبر – که حاکم بود – باید حاکم بعد از خودش را تعیین کند، او هم حاکم بعد از خودش را، و تا دامنه قیامت چنین باشد.اگر اسلام دنیا را هم بگیرد (همان طور که نیمی از دنیا را گرفت و الآن هم جمعیتی در حدود هفتصد میلیون نفر (1) تحت لوای اسلام هستند)و بنا بشود که مقررات اسلامی در تمام نقاط آن رعایت‏شود چه به صورت حکومت واحد و چه به صورت حکومتهای متعدد، قانون همین است. پس اینکه می‏گوییم پیغمبر(ص)علی(ع)را تعیین کرد، بر اساس همین اصل کلی بود که حکومت باید تنصیصی و تعیینی باشد و مطابق این فلسفه اصلا لزومی ندارد که حتی پیغمبر علی را از جانب خدا تعیین کرده باشد، چون پیغمبر می‏توانست با وحی مطلبی را بیان کند و ائمه نیز، هم ملهم هستند و هم از ناحیه پیغمبر علومی را تلقی کردند، ولی بعد که اینطور نیست.پس اگر اصل کلی در حکومت از نظر اسلام این باشد[که حکومت باید تنصیصی و تعیین باشد]، حتی لزومی ندارد که پیغمبر(ص) علی(ع)را از طریق وحی تعیین کرده باشد، بلکه به نظر و صوابدید شخص خودش تعیین کرده است و ائمه(ع) نیز به صلاحدید خودشان[جانشین خود را تعیین کرده‏اند.]بنابراین، از نظر پیغمبر(ص)تعیین علی(ع)برای خلافت نظیر تعیین حاکم است برای مکه و تعیین امیر الحاج برای حجاج.همان طور که در آنجا کسی نمی‏گوید که اگر پیغمبر فلان شخص را فرستاد برای حکومت مکه یا مثلا معاذ بن جبل را فرستاد به یمن برای تبلیغ اسلام، در اثر وحی بود، بلکه می‏گویند پیغمبر به حکم اینکه از ناحیه خداوند مدیر و سائس مردم است، در برخی مسائل که به او وحی نمی‏رسد به تدبیر شخصی خودش عمل می‏کند، [در اینجا نیز باید گفت که پیغمبر(ص)به تدبیر شخصی خودش علی(ع)را برای خلافت تعیین کرد.] اگر ما مساله امامت را به همین سادگی طرح کنیم – که مساله حکومت دنیاوی می‏شود – غیر از اینکه بگوییم این مساله غیر از آن امامت محل بحث است، جواب …………………………………………………….. 1.[مطابق آمار آن زمان].ر دیگری نداریم چون – همان طور که عرض کردم – اگر مساله به این شکل باشد، اصلا لزومی ندارد که وحی دخالت کرده باشد.وحی حداکثر همین قدر دخالت می‏کند که ای پیامبر!تو وظیفه داری کسی را که صلاح می‏دانی تعیین کنی و او هم برای بعد از خودش هر کسی را که صلاح می‏داند انتخاب کند و همین طور تا دامنه قیامت.اگر امامت را به این شکل ساده و در سطح حکومت طرح کنیم و بگوییم امامت‏یعنی حکومت، آنوقت می‏بینیم جاذبه آنچه که اهل تسنن می‏گویند بیشتر از جاذبه آن چیزی است که شیعه می‏گوید.چون آنها می‏گویند یک حاکم حق ندارد حاکم بعدی را خودش تعیین کند بلکه امت باید تعیین کند، اهل حل و عقد باید تعیین کنند، مردم باید تعیین کنند، انتخاب او باید بر اساس اصول دموکراسی صورت بگیرد، حقی است مال مردم و مردم حق انتخاب دارند.ولی مساله به این سادگی نیست.از نظر مجموع آنچه که ما در شیعه می‏بینیم، این مساله که خلافت علی(ع)و سایر ائمه علیهم السلام تنصیصی بوده است، فرع بر یک مساله دیگر است که آن مساله اساسی‏تر از این مساله است. در اینجا سؤالی مطرح می‏شود و آن اینکه ائمه علیهم السلام دوازده نفر بیشتر نبودند، بعد از دوازده امام تکلی;63640#÷ حکومت چیست؟فرض کنیم همان طور که پیغمبر اکرم علی(ع)را تعیین فرمود حضرت امیر حاکم می‏شد، بعد امام حسن(ع)و بعد امام حسین(ع)تا می‏رسید به حضرت حجت(ع).در این صورت قهرا بر اساس فلسفه‏ای که ما شیعیان در این باب داریم، موجبی هم برای غیبت امام زمان در کار نبود، ایشان هم مثل پدرانشان یک عمر کوتاهی می‏کردند و از دنیا می‏رفتند.بعد از ایشان چطور؟آیا امامها از دوازده تا بیشتر می‏شدند؟نه.پس باید مساله دیگری در میان مردم باشد: مساله حکومت به شکل عادی، در همین وضعی که الآن موجود است.حضرت حجت در زمان غیبت که نمی‏تواند زمامدار مسلمین باشند.باز مساله زمامداری و حکومت دنیاوی سر جای خودش هست.
حکومت‏یکی از شاخه‏های امامت استما هرگز نباید چنین اشتباهی را مرتکب شویم که تا مساله امامت در شیعه مطرح شد بگوییم یعنی مساله حکومت، که در نتیجه مساله به شکل خیلی ساده‏ای باشد و این فروعی که برایش پیدا شده است پیدا شود و بگوییم حالا که فقط مساله حکومت و اینکه چه کسی حاکم باشد مطرح است، آیا آن کسی که می‏خواهد حاکم باشد حتما باید از همه افضل باشد، یا نه، ممکن است کسی که حاکم می‏شود افضل نسبی باشد نه افضل واقعی، یعنی از نظر سیاستمداری و اداره امور الیق از دیگران باشد و لو اینکه از جنبه‏های دیگر خیلی پست‏تر است، مدیر و سیاستمدار خوبی باشد و خائن نباشد؟آیا معصوم هم باشد یا نه؟چه لزومی دارد؟!نماز شب خوان هم باشد یا نه؟چه لزومی دارد؟! مسائل فقهی را هم بداند یا نه؟چه لزومی دارد که بداند؟!در این مسائل رجوع می‏کند به دیگران. یک افضلیت نسبی کافی است.این، تابع این است که ما این مساله را فقط در سطح حکومت، و کوچک گرفتیم.و این، اشتباه بسیار بزرگی است که احیانا قدما (بعضی از متکلمین)هم گاهی چنین اشتباهی را مرتکب می‏شدند.امروز این اشتباه خیلی تکرار می‏شود، تا می‏گویند امامت، متوجه مساله حکومت می‏شوند در حالی که مساله حکومت از فروع و یکی از شاخه‏های خیلی کوچک مساله امامت است و ایندو را نباید با یکدیگر مخلوط کرد.پس مساله امامت چیست؟ امام، جانشین پیغمبر است در بیان دین در مورد مساله امامت، آنچه که در درجه اول اهمیت است مساله جانشینی پیغمبر است در توضیح و تبیین و بیان دین منهای وحی.البته بدون شک کسی که به او وحی می‏شد، پیغمبر اکرم بود و بس و با رفتن ایشان مساله وحی و رسالت بکلی قطع شد. مساله امامت این است که آیا با رفتن پیغمبر، بیان آن تعلیمات آسمانی – که دیگر در آنها اجتهاد و رای شخصی وجود ندارد – در یک فرد متمرکز بود به طوری که مانند پیغمبر(ص)مردم هر چه از او در مسائل دینی سؤال می‏کردند می‏دانستند که پاسخ وی مر حق و حقیقت است و رای و فکر شخصی نیست که ممکن است اشتباه کرده باشد و روز بعد آن را تصحیح کند؟ما درباره پیغمبر این سخن را نمی‏گوییم و نمی‏توانیم بگوییم که به نظر ما فلان پاسخ پیغمبر اشتباه است و او در اینجا عمدا تحت تاثیر هواهای نفسانی خود قرار گرفته است، زیرا این حرف مخال;63640#÷ با قبول نبوت است. اگر جمله‏ای به دلایل قطعی ثابت‏شده باشد که از پیغمبر اکرم است، هرگز نمی‏گوییم که پیغمبر فرمود اما اشتباه کرد، غفلت کرد.در مورد یک مرجع تقلید ممکن است بگوییم در پاسخ فلان سؤال اشتباه کرده، غفلت کرده و یا – همان طور که درباره همه احتمال می‏دهیم – تحت تاثیر جریانی قرار گرفته است اما در مورد پیغمبر چنین سخنانی نمی‏گوییم، همان گونه که درباره آیه قرآن نمی‏گوییم که متاسفانه در اینجا وحی اشتباه کرده یا یک هوای نفسانی و ظلمی دخالت کرده است. «وحی اشتباه کرده‏» یعنی این آیه وحی نیست. آیا بعد از پیغمبر، انسانی وجود داشت که واقعا مرجع احکام دین باشد آن طوری که ایشان مرجع و مبین و مفسر بودند؟آیا یک انسان کامل با این مشخصات وجود داشت‏یا نه؟گفتیم وجود داشت با این تفاوت که آنچه پیغمبر در این گونه مسائل می‏گوید مستند به وحی مستقیم است و آنچه ائمه علیهم السلام می‏گویند مستند به پیغمبر است، نه به این شکل که پیغمبر به آنها تعلیم کرد بلکه به آن شکلی که می‏گوییم علی(ع)فرمود پیغمبر(ص)بابی از علم به روی من باز کرد که از آن باب هزار باب دیگر باز شد.ما نمی‏توانیم تفسیر کنیم که این، چگونه بوده است، همان طور که وحی را نمی‏توانیم تفسیر کنیم که پیغمبر چگونه علم را از ناحیه خدا می‏گیرد.نمی‏توانیم تفسیر کنیم که چه نوع ارتباط معنوی میان پیغمبر(ص)و علی(ع)بود که پیامبر حقایق را کما هو حقه و بتمامه به علی آموخت و به غیر او نیاموخت.علی(ع)در نهج البلاغه – در جاهای دیگر هم نظیر این عبارت زیاد است – می‏فرماید: من با پیغمبر در حرا بودم(بچه بوده‏اند)، صدای ناله دردناکی را شنیدم، گفتم یا رسول الله!من صدای ناله شیطان را در وقتی که وحی بر تو نازل شد شنیدم، به من فرمود: «یا علی!انک تسمع ما اسمع و تری ما اری و لکنک لست بنبی‏» (1) .اگر در همان جا کنار علی(ع)فرد دیگری هم بود، آن صدا را نمی‏شنید چون آن شنیدن، شنیدن صدایی نبوده که در فضا پخش شود که بگوییم هر کس گوش می‏داشت می‏شنید.آن، سمع و حس و بینش دیگری است.
حدیث ثقلین و مساله عصمت ائمه(علیهم السلام) اساس مساله در باب امامت، آن جنبه معنوی است.امامان یعنی انسانهایی …………………………………………………….. 1.نهج البلاغه، خطبه 192. معنوی مادون پیغمبر که از طریقی معنوی اسلام را می‏دانند و می‏شناسند و مانند پیغمبر، معصوم از خطا و لغزش و گناه‏اند.امام، مرجع قاطعی است که اگر جمله‏ای از او بشنوید، نه احتمال خطا در آن می‏دهید و نه احتمال انحراف عمدی، که اسمش می‏شود «عصمت‏» .آنوقت‏شیعه می‏گوید اینکه پیغمبر(ص)فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی‏» (1) من بعد از خود دو شی‏ء و زین باقی می‏گذارم: قرآن و عترت خودم)نص در چنین مطلبی است. اما آیا پیغمبر چنین چیزی گفته یا نگفته؟قابل انکار نیست.این حدیث، حدیثی نیست که فقط شیعه روایت کرده باشد بلکه حدیثی است که حتی اهل تسنن از شیعه بیشتر روایت کرده‏اند.در ایامی که ما در قم بودیم، اوایلی بود که «رساله الاسلام‏» – که رساله‏ای است که دار التقریب منتشر می‏کند – منتشر می‏شد.در آنجا یکی از علمای اهل تسنن در مقاله‏ای این حدیث را به این شکل نقل کرده بود که پیغمبر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی‏» مرحوم آیه الله بروجردی که مردی بود واقعا و به تمام معنا عالم و روحانی و در این گونه مسائل بسیار عاقلانه فکر می‏کرد، طلبه فاضلی به نام آقا شیخ قوام وشنوه‏ای را – که خیلی اهل کتاب و تتبع بود و نسبتا مرد خوبی هم هست – راهنمایی کردند که این حدیث را از کتب اهل تسنن استخراج کنند که شاید در بیش از دویست کتاب از کتب معتبر و مورد اعتماد اهل تسنن نوشته‏اند که پیغمبر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی‏» .و این حدیث در مقامات متعدد بوده، چون پیغمبر(ص)این مطلب را در جاهای مختل;63640#÷ به همین شکل فرموده است.البته منظور این نیست که پیغمبر(ص)حتی یک بار هم نگفته است که من دو چیز در میان شما می‏گذارم: کتاب و سنت، چون منافاتی نیست بین «کتاب و سنت‏» و «کتاب و عترت‏» زیرا عترت برای بیان سنت است.صحبت این نیست که ما به سنت رجوع کنیم یا به عترت؟مثل اینکه سنت موجودی از پیغمبر داریم و یک عترت در کنار آن، یا باید به سنت مراجعه کنیم یا به عترت!بلکه سخن این است که عترت است که مبین واقعی سنت است و تمام سنت نزد آنهاست. «کتاب الله و عترتی‏» یعنی شما باید سنت مرا از عترت من تلقی کنید.علاوه بر این، خود همین که می‏گوییم پیغمبر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی‏» سنت است چون حدیث پیغمبر است.منافاتی …………………………………………………….. 1.صحیح مسلم، جزء هفتم، ص 122. میان ایندو نیست.تازه اگر در یک جا – که آن هم قطعی نیست – پیغمبر فرموده باشد: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی‏» در چندین جای دیگر به آن صورت فرموده. اگر در یک کتاب به این صورت نوشته شده، لا اقل در دویست کتاب دیگر به آن صورت نوشته شده است. به هر حال آن شخص رساله‏ای در این زمینه تهیه کرد و آن را فرستادند به دار التقریب مصر.دار التقریب هم بی انصافی نکرد و همان کتاب را چاپ و پخش کرد چون مستند بود و نمی‏توانستند آن را رد کنند و بگویند چنین چیزی نیست، قابل رد کردن نبود.حالا اگر مرحوم آیه الله بروجردی می‏خواست مثل دیگران عمل کند، جار و جنجال و هیاهو راه می‏انداخت که اینها چه می‏گویند؟!می‏خواهند حقوق اهل بیت را از بین ببرند، اینها سوء نیت دارند و… بنابراین آن روح اصلی امامت این است که اسلام که دینی است جامع و کلی و پرفروغ، آیا بیان آن همان مقداری است که در قرآن اصول و کلیاتش ذکر شده و در کلمات پیغمبر اکرم – که خود اهل تسنن هم روایت کرده‏اند – توضیحاتش بیان گردیده است؟هر چه اسلام بود، همین بود؟البته نازل شدن اسلام بر پیغمبر تمام شد ولی آیا اسلام بیان شده همان بود؟، [تمام اسلام نازل شده بود؟]یا اینکه بعد از پیغمبر(ص) اسلام نازل شده بر ایشان که هنوز خیلی از مسائل آن از باب اینکه باید حاجت پیش بیاید، زمان بگذرد و تدریجا بیان شود بیان نشده بود، نزد علی(ع)بود که ایشان می‏بایست برای مردم بیان کند. در این صورت همین حدیث «کتاب الله و عترتی‏» عصمت را هم بیان می‏کند زیرا پیغمبر می‏فرماید دین را از این دو منبع بگیرید. همان طور که قرآن معصوم است‏یعنی در آن خطا وجود ندارد، آن دیگری هم معصوم است.محال است که پیغمبر به این قاطعیت بگوید بعد از من دین را از فلان شخص بگیرید ولی آن شخص برخی از سخنانش اشتباه باشد. اینجاست که فرضیه شیعه با فرضیه اهل تسنن در مساله بیان و اخذ دین در اساس فرق می‏کند.آنها می‏گویند همان طور که با رفتن پیغمبر وحی منقطع شد، بیان واقعی دین یعنی آن بیانی که معصوم از خطا و اشتباه باشد هم تمام شد.هر چه از قرآن و احادیثی که از پیغمبر رسیده استنباط کردیم، همان است و دیگر چیزی نیست.
منع کتابت‏حدیثجریانی را خود اینها به وجود آوردند که فرضیه‏شان را ضعی;63640#÷ کرد و آن این است که عمر کتابت‏حدیث پیغمبر را منع کرد و این یک واقعیت تاریخی است.ما اگر نخواهیم از زبان یک شیعه با بدبینی صحبت کنیم خودمان را می‏گذاریم به جای یک مستشرق اروپایی که نه شیعه است و نه سنی.او خیلی هم بخواهد خوشبین باشد اینطور خواهد گفت که عمر از باب اینکه اصرار زیاد داشت که تنها مرجع، قرآن باشد و رفتن زیاد مردم دنبال حدیث‏سبب می‏شد که مراجعه‏شان به قرآن کم شود، جلوی کتابت‏حدیث را گرفت.این از قطعیات تاریخ است و فقط حرف ما شیعیان نیست.در زمان عمر جرئت نمی‏کردند حدیثی از پیغمبر بنویسند و بگویند این را پیغمبر گفته، یا بنشینند و روایت‏حدیث از پیغمبر کنند(البته نقل حدیث ممنوع نبود)، تا زمان عمر بن عبد العزیز که در سال 99 هجری به خلافت رسید و در سنه 101 هجری از دنیا رفت و دستور به تابت‏حدیث داد.تازه بعد از آنکه عمر بن عبد العزیز این سنت عمری را بهم زد و گفت احادیث پیغمبر باید نوشته شود، افرادی که سینه به سینه چیزی از احادیث پیغمبر ضبط داشتند آمدند و روایت کردند و نوشته شد.این جریان سبب شد که قسمتی از احادیث پیغمبر از میان برود. می‏دانیم احکامی که در قرآن بیان شده خیلی مختصر و جزئی است و قرآن همه‏اش کلیات است.مثلا قرآن که اینهمه بر نماز اصرار دارد، درباره آن از «اقیموا الصلوه‏» و «ارکعوا و اسجدوا» (رکوع کنید، سجود کنید)تجاوز نکرده و حتی توضیح نداده است که نماز را به چه شکلی باید خواند.همچنین درباره حج که اینهمه دستور دارد و پیغمبر(ص)خودشان به آن دستورات عمل می‏کردند، در قرآن چیزی بیان نشده.سنت پیغمبر هم که عملا به این شکل درآمد.حالا اگر به این شکل هم در نیامده بود، پیغمبر(ص)مگر چقدر فرصت پیدا کرد که حلال و حرام را بیان کند.در سیزده سال مکه مردمی که با وجود فشارها و تضییقات بسیار مسلمان شدند، شاید چهار صد نفر نمی‏شدند.در آن مضیقه‏ها ملاقات با رسول اکرم قاچاقی صورت می‏گرفت و یک عده هفتاد خانواری که شاید نص;63640#÷ یا بیشتر جمعیت مسلمانان را تشکیل می‏دادند به حبشه مهاجرت کردند. البته مدینه از این نظر فرصتی بود اما گرفتاریهای پیغمبر در مدینه نیز زیاد بود.اگر رسول اکرم در همه این بیست و سه سال مثل یک معلم می‏بود که فقط می‏رفت‏سر کلاس و به مردم تعلیم می‏داد شاید وافی نبود برای اینکه همه آنچه را که اسلام دارد بیان کند، تا چه رسد با این تاریخ موجود، خصوصا که اسلام در تمام شؤون زندگی بشر حکم دارد.
استفاده از قیاس نتیجه این حرفی که اهل تسنن گفته‏اند این شد که عملا نارساییهایی در احکام اسلام مشاهده کردند.مساله‏ای پیش می‏آمد، می‏دیدند در قرآن حکم این مساله بیان نشده است.به سنت(آن مقدار نقلهایی که دارند)مراجعه می‏کردند، می‏دیدند هیچ حکمی درباره آن وجود ندارد.بی حکم هم که نمی‏تواند باشد، چه کار باید کرد؟گفتند «قیاس‏» .قیاس یعنی ما بر اساس مشابهت میان مواردی که درباره آنها حکمی در قرآن یا سنت موجود است و مساله مورد نظر، حکم کنیم بگوییم در فلان جا اینطور گفته، اینجا هم که بی‏شباهت به آنجا نیست، همان حکم را دارد.شاید در آنجا که پیغمبر(ص)فلان دستور را داده به این مناط و علت و فلسفه بوده، این فلسفه در اینجا هم وجود دارد، پس اینجا هم آنطور می‏گوییم.بر اساس «شاید» است.بعلاوه آنجا که سنت نارسا بود، یکی و دو تا نبود.دنیای اسلام مخصوصا در زمان عباسیان توسعه پیدا کرد و کشورهای مختل;63640#÷ فتح شد و احتیاجات، مرتب مساله می‏آفرید.نگاه می‏کردند به کتاب و سنت، می‏دیدند حکم این مسائل وجود ندارد.مرتب قیاس می‏کردند.دو فرقه شدند، یک فرقه منکر قیاس شدند نظیر احمد بن حنبل و مالک ابن انس(که می‏گویند در تمام عمرش فقط در دو مساله قیاس کرد)، فرقه دیگر جلوس قیاس را باز گذاشتند رفت تا آسمان هفتم، مثل ابو حنیفه.ابو حنیفه می‏گفت این سنتهایی که از پیغمبر رسیده اصلا قابل اعتماد نیست که واقعا پیغمبر گفته باشد.می‏گویند گفته است فقط پانزده حدیث بر من ثابت است که پیغمبر فرموده، بقیه ثابت نیست.در بقیه قیاس می‏کرد.شافعی موضعی بینابین داشت، در بعضی موارد به احادیث اعتماد می‏کرد و در بعضی دیگر قیاس می‏نمود.یک فقه شلم شوربای عجیبی به وجود آمد. می‏گویند ابو حنیفه چون اصلا ایرانی بود و ذهن ایرانیها بیشتر به مسائل عقلی توجه دارد و نیز در عراق سکونت داشت و از اهل حدیث که مرکزشان مدینه بود دور بود، خیلی قیاس بود، می‏نشست و با خیال خودش قیاس درست می‏کرد.حتی اهل تسنن هم نوشته‏اند که روزی رفت به سلمانی، ریشش جو گندمی بود و هنوز موی سفیدش زیاد نبود.به سلمانی گفت این موهای سفید را بکن.می‏خواست از ریشه در بیاورد که اصلا در نیاید.سلمانی گفت اتفاقا خاصیت موی سفید این است که اگر بکنی بیشتر در می‏آید.گفت پس موهای سیاه را بکن.این، قیاس است.قیاس گرفت: اگر این درست باشد که چنانچه موی سفید را بکنی بیشتر در می‏آید، پس موهای سیاه را بکن که بیشتر در بیایند.در صورتی که اگر چنین قاعده‏ای باشد، فقط در موی سفید است و دیگر در موی سیاه جاری نیست.در فقه هم همین طور عمل می‏کرد.
قیاس از نظر شیعه وقتی ما به روایات شیعه مراجعه می‏کنیم می‏بینیم ریشه این مطلب را از اینجا می‏زنند که اصلا ریشه این فکر، خطا و اشتباه است که کتاب و سنت وافی نیست. مساله رجوع به قیاس از اینجا ناشی می‏شود که می‏گویند کتاب و سنت برای بیان احکام وافی نیست، چون وافی نیست، برویم دنبال قیاس.نه، آنقدر از پیغمبر به طور مستقیم یا غیر مستقیم به وسیله اوصیای ایشان سنت رسیده است که با مراجعه به کلیات این سنت، نیازی به قیاس نیست.این است روح امامت از نظر دینی.اسلام فقط یک مسلک نیست که بعد از آنکه مبتکر آن مسلک ایدئولوژی‏اش را پدید آورد بگوید حالا این مکتب برای اجرا حکومت می‏خواهد، حکومت را چکار کند. اسلام یک دین است.وضع یک دین آنهم دینی مانند اسلام را باید در نظر گرفت.
با وجود معصوم جای انتخاب نیستمساله امامت از جنبه زعامت و حکومت این است که حالا که بعد از پیغمبر مانند زمان ایشان معصوم وجود دارد و پیغمبر وصیی برای خود معین کرده است که او در سطح افراد دیگر نیست و از نظر صلاحیت مثل خود پیغمبر استثنائی است، دیگر جای انتخاب و شورا و این حرفها نیست.همان طور که در زمان پیغمبر نمی‏گفتند که پیغمبر فقط پیام‏آور است و وحی به او نازل می‏شود، تکلی;63640#÷ حکومت با شوراست و مردم بیایند رای بدهند که آیا خود پیغمبر را حاکم قرار دهیم یا شخص دیگر را، بلکه اینطور فکر می‏کردند که با وجود پیغمبر، این بشر فوق بشر که در مرحله‏ای است که با عالم وحی اتصال دارد، اصلا این مساله مطرح نیست، بعد از ایشان نیز جای این سخنان نیست، زیرا پیغمبر(ص)اوصیای دوازده‏گانه‏ای داشته است که اینها باید در طول دو سه قرن پایه اسلام را محکم کنند و اسلام از یک منبع صاف و خطا ناپذیری بیان شود.با وجود چنین کسانی برای بیان احکام اسلامی، دیگر جای انتخاب و شورا و این حرفها نیست.آیا ما شخص معصوم از خطا و عالم به تمام معنا داشته باشیم که حتی امکان اشتباه هم برایش وجود ندارد و با این حال برویم شخص دیگری را به جای او انتخاب کنیم؟! گذشته از اینکه چون علی(ع)به مقام امامت – به این معنی که عرض می‏کنم – تعیین شده است قهرا مقام زعامت دنیوی هم شان او خواهد بود، پیغمبر برای همین مقام هم تصریح کرده است.اما پیغمبر که علی را برای این مقام تصریح کرده به خاطر این است که علی(ع)آن مقام دیگر را واجد است.بنابراین در زمان غیبت امام زمان(ع)که دیگر مساله امام معصوم حاضری که مبسوط الید باشد مطرح نیست، یا اگر فرضا حوادث صدر اسلام پیش نمی‏آمد و امیر المؤمنین خلیفه می‏شد و بعد امام حسن و بعد امام حسین تا زمان حضرت حجت و موجبی هم برای غیبت پیش نمی‏آمد، بعد که امام معصومی در میان مردم نبود، مساله حکومت مساله دیگری می‏شد و آنوقت باید گفت تکلی;63640#÷ مساله حکومت چیست؟آیا حاکم حتما باید فقیه جامع الشرایط باشد یا چنین چیزی لازم نیست؟آیا حاکم را مردم انتخاب کنند؟و… بنابراین ما نباید مساله امامت را از اول به صورت یک مساله خیلی ساده دنیاوی یعنی حکومت مطرح کنیم بعد بگوییم آیا از نظر اسلام حکومت، استبدادی و تنصیصی است‏یا[انتخابی]؟و سپس بگوییم چطور شده که شیعه می‏گوید حکومت باید اینچنین باشد؟نه، مساله به این شکل مطرح نیست.در شیعه امامت مطرح است.یک شان امام حکومت است و البته با وجود امام معصوم جای حکومت کردن کس دیگری نیست همین طور که با وجود پیغمبر اکرم جای حکومت کردن کس دیگری نیست، و پیغمبر اکرم علی(ع)را برای امامت تعیین کرده است که لازمه امامت‏حکومت کردن هم هست و گذشته از این، در مواقعی به خود حکومت هم تصریح کرده ولی بر مبنای اینکه امام بعد از من اوست. مساله ولایت معنوی در جلسه پیش مطلبی را عرض کردم که البته من خودم شخصا به آن اعتقاد دارم و آن را هم مطلب اساسی می‏دانم منتها این مطلب شاید از ارکان تشیع به شمار نمی‏رود، و آن اینکه آیا مقام پیغمبر اکرم فقط این بود که دستورات الهی، اصول و فروع اسلام به او وحی می‏شد؟آن چیزی که او می‏دانست فقط اسلام واقعی بود و دیگر ماورای آن، شان او نبود که از جانب خدا بداند؟و در مقام عمل و تقوا نیز آیا[فقط]در مرحله‏ای بود مامون و معصوم از خطا؟همچنین آیا مقام ائمه علیهم السلام فقط این است که گرچه به ایشان وحی نمی‏شده است ولی اسلام را به وسیله پیغمبر(ص) دریافت کرده‏اند و فروع و کلیات و جزئیات اسلام را همچنانکه پیغمبر به علمی که هیچ شائبه اشتباه در آن نبود می‏دانست آنها نیز می‏دانند و در مقام تقوا و عمل هم مامون و معصوم از خطا هستند؟آیا فقط همین است‏یا چیزهای دیگری هم در شخص پیغمبر و شخص امام وجود دارد؟آیا در ماورای مسائل مربوط به دین و معارف، چه علومی را می‏دانستند؟آیا این سخن درست است که اعمال بر پیغمبر عرضه می‏شود و حتی اعمال مردم در زمان حیات هر امامی بر آن امام عرضه می‏شود به طوری که مثلا الآن امام زمان(ع)نه تنها بر شیعیان بلکه بر همه مردم حاضر و ناظر است و غافل نیست؟ حتی امام، حی و میت ندارد، یعنی همان طور که در جلسه پیش عرض کردم وقتی شما به زیارت امام رضا(ع)می‏روید و می‏گویید: «السلام علیک‏» در حد این است که شما با انسان زنده‏ای در این دنیا روبرو می‏شوید و می‏گویید: «السلام علیک‏» ، همان مقدار شما را شهود می‏کند.این همان مساله ولایت است، ولایت معنوی. در جلسه پیش عرض کردم در اینجا نقطه التقایی میان عرفان و تشیع وجود دارد یعنی فکرها خیلی به هم نزدیک است.اهل عرفان معتقدند در هر دوره‏ای باید یک قطب، یک انسان کامل وجود داشته باشد و شیعه می‏گوید در هر دوره‏ای یک امام و حجت وجود دارد که او انسان کامل است و…فعلا نمی‏خواهیم این بحث را مطرح کنیم چون این مساله مورد اختلاف ما و سنیها نیست.اختلاف تشیع و تسنن در آن دو مساله اول است، یکی مساله‏ای که ما اسمش را امامت در بیان احکام دین می‏گذاریم، و دیگر امامت به معنی زعامت مسلمین.
اهمیت‏حدیث ثقلین راجع به مساله امامت، از حدیث «انی تارک فیکم الثقلین‏» غافل نشوید.اگر با یکی از علما یا غیر علمای اهل تسنن روبرو شدید، بگویید آیا پیغمبر چنین جمله‏ای را فرمود یا نه؟اگر بگوید نه، می‏توان چندین کتاب از خودشان جلویش گذاشت. می‏بینید اصلا علمای اهل تسنن نمی‏توانند در[وجود و صحت]چنین حدیثی اختلاف داشته باشند و ندارند (1) .بعد بگویید اینکه پیغمبر قرآن را به عنوان یک مرجع و عترت را به عنوان مرجع دیگر معین کرده، عترت چه کسانی هستند؟آنها اصلا فرقی میان عترت پیغمبر و غیر عترت پیغمبر قائل نیستند بلکه آنچه که نقل می‏کنند از صحابه و غیر صحابه، از غیر علی(ع) بیشتر نقل کرده‏اند تا از علی(ع).از علی(ع)گاهی به عنوان یک راوی نقل می‏کنند نه به عنوان یک مرجع.
حدیث غدیر گفتیم علاوه بر اینکه هر کس که مرجع دین است، زعیم دین هم باید همو باشد، در مساله زعامت هم پیغمبر تصریح کرده است.یک نمونه آن حدیث غدیر است که پیغمبر اکرم آن را در غدیر خم و در حجه الوداع فرمودند.حجه الوداع آخرین حج پیغمبر اکرم(ص)است و شاید ایشان بعد از فتح مکه یک حج بیشتر نکردند، البته قبل از حجه الوداع حج عمره کرده بودند. رسول اکرم صلای عام دادند و مخصوصا مردم را دعوت کردند که به این حج بیایند.همه را جمع کردند و بعد در مواقع مختل;63640#÷، در مسجد الحرام، در عرفات، در منی و بیرون منی، در غدیر خم و در جاهای دیگر …………………………………………………….. 1.برخی منبریها و روضه خوان‏ها این حدیث را خراب کردند چون همیشه آن را مقدمه گریز زدن برای مصیبت خواندن قرار داده‏اند.انسان خیال می‏کند که مقصود پیغمبر در این حدیث فقط این بوده که من بعد از خود دو چیز را در میان شما باقی می‏گذارم: یکی قرآن که احترامش کنید و دیگر عترت که احترامشان کنید و به ایشان اهانت نکنید، در حالی که مقصود این است: یکی قرآن که به آن مراجعه کنید و دیگر عترت که به آنها مراجعه کنید زیرا در دنباله حدیث می‏فرماید: «لن تضلوا ما ان تمسکتم بهما ابدا» تا وقتی که به ایندو بچسبید گمراه نمی‏شوید.پس، مساله رجوع مطرح است و پیغمبر(ص)عترت را عدل قرآن قرار داده است در رجوع کردن.خود پیغمبر هم فرمود قرآن ثقل اکبر است و عترت ثقل اصغر. خطابه‏های عمومی خود را القاء کردند.از جمله در غدیر خم بعد از آنکه جا به جا مطالبی را فرموده بود، مطلبی را به عنوان آخرین قسمت با بیان شدیدی ذکر نمود.به نظر من فلسفه اینکه پیغمبر این مطلب را در آخر فرمود همین آیه‏ای است که در آنجا قرائت کرد: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته‏» (1) .بعد از اینکه پیغمبر اکرم در عرفات و منی و مسجد الحرام کلیات اسلامی را در باب اصول و فروع بیان کرده – که مهمترین سخنان ایشان است – یکمرتبه در غدیر خم اینطور می‏فرماید: مطلبی است که اگر آن را نگویم هیچ چیز را نگفته‏ام: «فما بلغت رسالته‏» به من گفته‏اند که اگر آن را نگویی هیچ چیز را نگفته‏ای یعنی همه هبا و هدر است.بعد می‏فرماید: «الست اولی بکم من انفسکم؟» (اشاره به آیه قرآن است که: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم‏» (2) آیا من حق تسلط و ولایتم بر شما از خودتان بیشتر نیست؟همه گفتند: «بلی یا رسول الله‏» .حضرت فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه‏» .این حدیث هم مثل حدیث ثقلین دارای اسناد زیادی است. خلاصه‏ای از بحث غدیر را چند سال پیش در مشهد همین کانونیها (3) به صورت کتاب منتشر کردند.البته من هنوز آن را نخوانده‏ام ولی برخی از رفقایمان که وارد هستند خوانده‏اند، می‏گویند خیلی خوب است.لا اقل آن را مطالعه کنید. اگر ما بخواهیم مدارک احادیثی مثل حدیث غدیر را که می‏گوییم متواتر است‏یا حدیث ثقلین را که آقای میر حامد حسین صاحب عبقات الانوار کتابی با قطع بزرگ و در چهار صد صفحه درباره مدارک آن نوشته است بررسی کنیم، خیلی طولانی می‏شود. ممکن است احتیاج به بحث بیشتری داشته باشد ولی من مایلم که جوهر بحث را در مساله امامت عرض کرده باشم همراه با یک اشاره نسبتا اجمالی به مدارکی که اهل تشیع در باب امامت دارند. …………………………………………………….. 1.مائده/67. 2.احزاب/6. 3.[کانون نشر حقایق اسلامی]. مجموعه آثار جلد 4 صفحه 855 استاد شهید مرتضی مطهری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا