مقالات

امامت از دیدگاه امامان شیعه

بحث امروز ما آخرین بحث ماست درباره مسائل کلی امامت.از این پس اگر بحثهایی بخواهیم بکنیم همه آنها جنبه نقلی خواهد داشت، مثل اینکه احادیثی را که از پیغمبر اکرم راجع به امیر المؤمنین رسیده است‏یا امیر المؤمنین درباره امامان بعد از خودشان و همچنین حضرت رسول درباره آن امامان فرموده‏اند و نیز اینکه هر امامی چگونه تصریح کرده است بر امام بعد از خودش، یک یک بررسی کنیم که اینها بیشتر جنبه نقلی و تعیینی و تنصیصی پیدا می‏کند. بحث امروز ما بحثی است که یک مقدارش را شاید در لابلای عرایض جلسات پیش هم گفته‏ایم ولی چون مربوط به روح مساله امامت است، من امروز با استناد به گفتار ائمه علیهم السلام در این زمینه بحث می‏کنم و قسمتی از کتاب الحجه کافی را برای شما می‏خوانم. مکرر عرض کردم که مساله امامت به آن معنی که در میان شیعه یا لااقل در زبان ائمه شیعه مطرح است، غیر از امامت به معنی‏ای است که در زبان اهل تسنن مطرح است، و غیر از مساله حکومت است که در عصر ما زیاد مطرح است.مساله امامت اساسا مساله‏ای است تالی‏تلو نبوت ولی نه به این معنی که مقامش از هر نبوتی پایین‏تر است، بلکه مقصود این است که چیزی است‏شبیه نبوت که انبیای بزرگ این
صفحه : 932 را هم داشته‏اند یعنی نبوت را با امامت توام داشته‏اند.یک چنین حالت معنوی است. تکیه‏گاه سخن ائمه در این زمینه مساله انسان است به طور کلی.ما اول باید درباره تصور خودمان درباره انسان تجدید نظری بکنیم تا این مطلب روشن شود.
انسان چگونه موجودی است؟ می‏دانید درباره انسان که اساسا انسان چگونه موجودی است، دو نوع نظر است، یکی اینکه انسان نیز مانند همه جانداران دیگر یک موجود صد در صد – به اصطلاح – خاکی است‏یعنی مادی است ولی موجود مادی‏ای که در مسیر تحولات مادی، آن حداکثری که یک ماده می‏توانسته است متکامل شود، تکامل پیدا کرده است.حیات، چه در گیاهان و چه در درجه عالیترش حیوانات و چه در درجه عالیتر از آن انسانها، خود یک تجلی و پرتوی است از تکاملاتی که ماده در مسیر خودش تدریجا پیدا کرده است، یعنی عنصر دیگری غیر از عناصر مادی در بافتمان وجود این موجود دخالت ندارد.(اینکه «عنصر» می‏گوییم، به خاطر این است که تعبیر دیگری نداریم.) هر شگفتی که در این موجود هست، از همین بافت مادی او سرچشمه می‏گیرد.قهرا روی این حساب باید اولین انسان و اولین انسانهایی که در دنیا آمده‏اند، پایین‏ترین انسانها باشند و هر چه که انسان رو به جلو آمده است متکاملتر شده باشد، خواه اولین انسان را به شکل تصور قدما در نظر بگیریم که مستقیما از خاک آفریده شد، یا به شکلی که بعضی از آقایان امروز پیش کشیده‏اند و خودش یک فرضیه‏ای است و از نظر فرضیه بودن قابل توجه است، که انسان انتخاب شده از یک موجودات پست‏تر از خودش و تحول یافته طبقه پایین‏تری است و ریشه‏اش به خاک منتهی می‏شود نه اینکه اولین انسان مستقیما از خاک آفریده شده.
اولین انسان در قرآن اما از نظر معتقدات اسلامی و قرآنی و بلکه همه مذاهب، آن اولین انسان موجودی است که از بسیاری از انسانهای بعد از خودش حتی از انسانهای امروز متکاملتر است‏یعنی از اولی که این انسان پا به عرصه عالم گذاشته است، به عنوان
صفحه : 933 خلیفه الله و به عبارت دیگر در حد یک پیغمبر به وجود آمده و این در منطق دین نکته قابل توجهی است که چرا اولین انسانی که در دنیا به وجود آمد، به صورت یک حجت‏خدا و پیغمبر به وجود آمد در صورتی که به نظر می‏رسد که روی مسیر عادی تکاملی باید انسانها بیایند و پس از آنکه به مراحل عالی ترقی نائل شدند، یکی از آنها به مرحله نبوت و پیغمبری برسد نه اینکه اولین انسان خودش پیغمبر باشد. قرآن برای آن اولین انسان مقام بسیار شامخی قائل است: و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی اعلم ما لا تعلمون.و علم ادم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکه فقال انبئونی باسماء هؤلاء (1) . خلاصه اولین انسانی که به وجود می‏آید فرشتگان را به شگفت وا می‏دارد.چه سری و چه رازی در کار است؟درباره اولین انسان تعبیر «و نفخت فیه من روحی‏» (2) به کار رفته (از روح خود چیزی در او دمیدم).این نشان می‏دهد که در بافتمان وجود این موجود غیر از عناصر مادی یک عنصر علوی دخالت دارد که با تعبیر «دمیدم از روح خودم‏» بیان شده است‏یعنی یک چیز اختصاصی من عند اللهی در ساختمان این موجود دخالت کرد.بعلاوه چرا تعبیر «خلیفه الله‏» دارد: «انی جاعل فی الارض خلیفه‏» خلیفه برای خودم؟ بنابراین در قرآن یک چنین برداشت عظیمی برای انسان هست که اولین انسانی که پا در این عالم می‏گذارد، به عنوان جت‏خدا، پیغمبر خدا و موجودی که با عالم غیب پیوستگی و ارتباط دارد پا می‏گذارد.تکیه‏گاه کلام ائمه ما روی همین اصالت انسان است به این معنا که اولین انسانی که روی زمین آمده است، از آن سنخ بوده و آخرین انسانی هم که روی زمین باشد از همین تیپ خواهد بود و هیچ‏گاه جهان انسانیت از موجودی که حامل روح «انی جاعل فی الارض خلیفه‏» باشد خالی نیست. (اصلا محور مساله این است.)سایر انسانها کانه موجوداتی هستند فرع بر وجود چنین انسانی، و اگر چنین انسانی نباشد انسانهای دیگر هم هرگز نخواهند بود. …………………………………………………….. 1.بقره/30 و 31. 2.حجر/29.
صفحه : 934 اینچنین انسان را «حجت‏خدا» تعبیر می‏کنند: «اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجه‏» که این جمله در نهج‏البلاغه است (1) و در کتب زیادی نقل شده است و من این را از مرحوم آقای بروجردی شنیدم ولی یادم نیست که در جای دیگری هم دیده‏ام یا نه، یعنی دنبالش نبوده‏ام، ایشان می‏فرمود این جمله از آن جمله‏هایی است که حضرت در بصره بیان کرده‏اند و دیگران اعم از شیعه و سنی به طور متواتر آن را نقل کرده‏اند.این جمله دنبال حدیث معروف کمیل است که کمیل گفت روزی علی(ع) دست مرا گرفت و با خودش برد تا از شهر خارج شدیم و رسیدیم به محلی به نام جبان، همینکه از شهر خارج شدیم و خلوت شد «فتنفس الصعداء» نفس عمیقی کشید، آهی کشید و بعد فرمود: «یا کمیل!ان هذه القلوب اوعیه فخیرها اوعاها، فاحفظ عنی ما اقول لک‏» دلهای فرزندان آدم به منزله ظرفها هستند و بهترین ظرفها آنی است که بهتر می‏تواند نگه دارد یعنی سوراخ نداشته باشد، هر چه به تو می‏گویم ضبط کن.ابتدا آن تقسیم معروف را ذکر کرد: «الناس ثلاثه فعالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاه و همج رعاع‏» مردم سه دسته‏اند: یک دسته علمای ربانی هستند.(البته در اصطلاح حضرت علی عالم ربانی غیر از عالم ربانی‏ای است که ما به هر کسی تعارف می‏کنیم، یعنی یک عالم واقعا و صد در صد الوهی و خالص برای خدا که شاید این تعبیر جز بر پیغمبران و ائمه صادق نیست.) «و متعلم علی سبیل نجاه‏» (چون آن عالم را در مقابل این متعلم گرفته، مقصود عالمی است که از بشری تعلم نمی‏کند.)دسته دوم متعلمان هستند، شاگردان آنها هستند، کسانی که از آنها استفاده می‏کنند.دسته سوم مردمان «همج رعاع‏» هستند که «لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجاوا الی رکن وثیق‏» از نور علم پرتوی نگرفته‏اند و به پایگاه محکمی هم تکیه ندارند.بعد شروع کرد از اهل زمان شکایت کردن، فرمود من علوم زیادی دارم ولی فردی که صلاحیت[فراگیری آن را]داشته باشد پیدا نمی‏کنم. دسته‏بندی کرد، فرمود هستند افرادی که زیرکند اما زیرکهایی که هر چه یاد بگیرند می‏خواهند به نفع استفاده خودشان به کار برند، می‏خواهند دین را به نفع دنیای خودشان استفاده کنند.مجبورم از آنها خودداری کنم.عده دیگری آدمهای خوبی هستند اما احمقند، دریافت نمی‏کنند یا عوضی دریافت می‏کنند.تا اینجا تقریبا سخن حضرت یاس‏آور است[زیرا به نظر می‏رسد که]پس کسی پیدا نمی‏شود.ولی در …………………………………………………….. 1.حکمت 139.
صفحه : 935 ذیلش می‏فرماید: «اللهم بلی…» نه، این طور هم نیست که هیچ کس پیدا نشود، من اکثریت مردم را می‏گویم (1) : اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بیناته و کم ذا و این؟ اولئک – و الله – الاقلون عددا و الاعظمون عند الله قدرا، یحفظ الله بهم حججه و بیناته حتی یودعوها نظرائهم و یزرعوها فی قلوب اشباههم، هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلی (2) . فرمود: آری، زمین هرگز خالی از حجت نیست، حال یا حجت ظاهر در میان مردم و یا حجت مکتوم، هست ولی مردم او را نمی‏بینند، از نظرها پنهان است.به وسیله همان حجتهاست که خداوند دلائل خود را در میان مردم حفظ و نگهداری می‏کند و آنها هم آنچه را می‏دانند، این بذرها را در دل اشباه خودشان(که آنها نیز مانند خودشان هستند)می‏کارند و می‏روند.چنین نیست که نکارند و بروند یعنی چنین نیست که من آنچه دارم نگفته بگذارم و بروم.آنگاه راجع به این افراد که از یک مبدا ملکوتی استفاده می‏کنند می‏فرماید: «هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره‏» علم بر آنها تهاجم می‏کند نه آنها بر علم(مقصود این است که علمشان افاضی است)، و آن علمی که به آنها هجوم می‏آورد بصیرت را به معنای حقیقی به آنها می‏دهد یعنی در آن علم، اشتباهی، نقصی، خطایی وجود ندارد. «و باشروا روح الیقین‏» و روح یقین را مباشرتا واجد هستند.مقصود این است که اتصالشان به عالم دیگر به گونه‏ای است که متصل هستند. «و استلانوا ما استوعره المترفون‏» آن چیزهایی که مردمان مترف(یعنی خو گرفتگان به عیش و ناز و نعمت)خیلی سخت می‏شمارند، برای آنها آسان است.مثلا برای مردمانی که به عیش و نعمت و دنیا خو گرفته‏اند، یک ساعت مانوس بودن با خلوت با خدا بسیار سخت است، از هر کار سختی برایشان سخت‏تر است، ولی آنها انسشان به این است. «و انسوا بما استوحش منه الجاهلون‏» آن چیزهایی که نادانان از آنها وحشت می‏کنند، اینان به آنها مانوسند. «و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلی‏» با …………………………………………………….. 1.از اینجاست که آقای بروجردی می‏گفت‏حضرت آن را در خطبه‏ای در بصره انشاء کرده‏اند و الا این در ذیل کلام کمیل هم هست. 2.نهج البلاغه، حکمت 139.
صفحه : 936 مردم همراهی می‏کنند با بدنهای خودشان در حالی که در همان وقت روحشان به محل اعلی پیوستگی دارد، یعنی بدنشان با مردم هست اما روحشان اینجا نیست.مردمی که با اینها محشورند آنها را انسانهایی مثل خودشان می‏دانند و هیچ فرقی بین خودشان و آنها قائل نیستند ولی نمی‏دانند که باطن او به جای دیگری وابسته است. به هر حال چنین منطقی است و لذا در کافی هم بابی تحت عنوان «باب الحجه‏» باز کرده است و می‏گوید اگر در دنیا دو نفر باقی بمانند یکی از آنها چنین انسانی خواهد بود کما اینکه اولین باری که یک انسان پیدا شد چنین انسانی بود.من برای اینکه شما با روح این منطق بیشتر آشنا شوید کتاب الحجه کافی را آوردم تا قسمتهایی را در این زمینه بخوانم و معنی کنم. سایر مسائل – مثل این که امام باید باشد تا در میان مردم به عدالت‏حکومت کند یا مرجع اختلافات مردم در امور دینی باشد – همه طفیلی این اصل است نه اینکه امام را به خاطر اینکه در میان مردم حکومت کند باید امام قرار بدهند.مساله بالاتر از این حرفهاست.اینها به اصطلاح از فوائد استجراری یعنی از فوائد تبعی است.از هر حدیثی جمله‏هایی را انتخاب می‏کنم و برایتان عرض می‏کنم تا معلوم شود این منطق چه منطقی است.
روایتی از امام صادق(ع) روایتی است مربوط به انبیاء و رسل که یک مرد زندیق (1) از امام صادق(ع)سؤال …………………………………………………….. 1.کلمه «زندیق‏» عنوان فحش ندارد مثل امروز که ما به هر کس بخواهیم فحش بدهیم می‏گوییم «زندیق‏» .در آن زمان عده‏ای به این نام معروف بودند و از نظر خودشان این نام فحش نبوده.مثل کلمه «ماتریالیست‏» در عصر ما.البته کسی که موحد است از این کلمه برای خودش خوشش نمی‏آید ولی آن کسی که ماتریالیست است، به این کلمه افتخار هم می‏کند.راجع به اینکه ریشه کلمه «زندیق‏» چیست‏خیلی حرفها زده‏اند و بیشتر نظرشان این است که زنادقه مانوی بودند و در اوایل قرن دوم ظهور کردند که قرن امام صادق است.بسیاری از اروپاییها و غیر آنان برای کشف ریشه زنادقه در اسلام بحثها کرده‏اند و بیشتر نظرشان این است که اینها همان مانویها بوده‏اند.البته کیش مانی کیش ضد خدایی نیست بلکه مانی خودش ادعای پیغمبری داشت، البته توحیدی نبود، ثنوی بود. مانی از زردشت ثنوی‏تر بوده است و بسیاری احتمال می‏دهند که زردشت‏خودش موحد بوده، لااقل توحید ذاتی را قائل بوده است گو اینکه توحید در خالقیت را در کلمات او نمی‏شود اثبات کرد.ولی به هر حال او یک مبدا ازلی برای کل عالم قائل بوده است.اما مانی قطعا ثنوی بوده و خود را از طرف خدای خیر پیغمبر می‏دانست.ولی مانویهایی که بعد ظهور کردند گرایش پیدا کردند به طبیعی‏گری و مادی‏گری و اساسا به هیچ چیز اعتقاد نداشتند.
صفحه : 937 کرد: «من این اثبت الانبیاء و الرسل؟» تو انبیاء و رسل را به چه دلیل اثبات می‏کنی؟امام در پاسخ خود تکیه کرد بر مساله توحید، فرمود: انا لما اثبتنا ان لنا خالقا صانعا متعالیا عنا و عن جمیع ما خلق و کان ذلک الصانع حکیما متعالیا لم یجز ان یشاهده خلقه و لا یلامسوه فیباشرهم و یباشروه و یحاجهم و یحاجوه ثبت ان له سفراء فی خلقه یعبرون عنه الی خلقه و عباده و یدلونهم علی مصالحهم و منافعهم و ما به بقائهم و فی ترکه فنائهم فثبت الامرون و الناهون عن الحکیم العلیم فی خلقه… خلاصه اینکه ریشه اثبات انبیاء و رسل، خود اثبات خداست با صفات و شؤونش. وقتی شناختیم که ما خالق و صانعی داریم حکیم و متعالی از ما، یعنی ما نمی‏توانیم با حواس و مدارکی که داریم با او در تماس مستقیم باشیم و او را شهود یا لمس کنیم یا با او محاجه و سؤال و جواب کنیم، با توجه به اینکه ما نیازمندیم که او ما را[راهنمایی کند]زیرا فقط او که حکیم است، به مصالح و منافع واقعی ما آگاه است، بنابراین باید یک موجودی که دارای دو جنبه است: از طرفی با خدا در تماس است‏یعنی می‏تواند از او وحی تلقی کند، و از طرف دیگر ما می‏توانیم با او تماس بگیریم وجود داشته باشد و وجود چنین کسانی لازم و واجب می‏شود. آنگاه درباره این افراد می‏فرماید: «حکماء مؤدبین بالحکمه‏» خود اینها باید حکیمانی باشند و به حکمت تادیب شده باشند. «مبعوثین بها» به حکمت مبعوث شده باشند یعنی دعوتشان دعوت حکمت باشد. «غیر مشارکین للناس علی مشارکتهم لهم فی الخلق‏» در عین اینکه در خلقت با مردم شریکند، در یک جهاتی باید با مردم شریک نباشند، یک جنبه علاوه‏ای، روح علاوه‏ای باید در آنها وجود داشته باشد. «مؤیدین من عند الحکیم العلیم بالحکمه‏» و مؤید از ناحیه او باشند. «ثم ثبت ذلک فی کل دهر و زمان‏» در تمام ازمنه چنین وسائطی لازم است «لکیلا تخلو الارض من حجه یکون معه علم یدل علی صدق مقالته و جواز عدالته‏» (1) . …………………………………………………….. 1.کافی، ج 1/ص 236 و 237(کتاب الحجه).
صفحه : 938
زید بن علی و مساله امامتزید بن علی بن الحسین برادر امام باقر مرد صالح و بزرگواری است.ائمه ما او و قیامش را تقدیس کرده‏اند.در این جهت اختلاف است که آیا زید خودش واقعا مدعی خلافت برای خودش بود یا اینکه امر به معروف و نهی از منکر می‏کرد و خودش مدعی خلافت نبود بلکه خلافت را برای امام باقر می‏خواست.قدر مسلم این است که ائمه ما او را تقدیس کرده و شهید خوانده‏اند.در همین کافی هست که: «مضی و الله شهیدا» او شهید از دنیا رفت.منتها صحبت این است که آیا خودش مشتبه بود یا نه؟روایتی که اکنون می‏خوانیم دلالت می‏کند بر اینکه خود او مشتبه بود.حالا چطور می‏شود که چنین آدمی مشتبه باشد، مطلب دیگری است. مردی است از اصحاب امام باقر(ع)که به او ابو جعفر احول می‏گویند.می‏گوید زید بن علی در وقتی که مخفی بود دنبال من فرستاد.به من گفت آیا اگر یکی از ما خروج و قیام کند تو حاضری همکاری کنی؟گفتم اگر پدر و برادرت قبول کنند بله، در غیر این صورت نه.گفت من خودم قصد دارم، به برادرم کاری ندارم، آیا حاضری از من حمایت کنی یا نه؟گفتم نه.گفت چطور؟ آیا تو مضایقه از جانت داری درباره من؟ گفتم: «انما هی نفس واحده فان کان لله فی الارض حجه فالمتخلف عنک ناج و الخارج معک هالک و ان لا تکن لله حجه فی الارض فالمتخلف عنک و الخارج معک سواء» من یک جان بیشتر ندارم.تو هم که مدعی نیستی که حجت‏خدا باشی.اگر جت‏خدا غیر از تو باشد، کسی که با تو خارج بشود خودش را هدر داده بلکه هلاک شده است و اگر حجتی در روی زمین نباشد، من چه با تو قیام کنم و چه قیام نکنم هر دو علی السویه است. او می‏دانست که منظور زید چیست.مطابق این حدیث می‏خواهد بگوید امروز در روی زمین حجتی هست و آن حجت برادر توست و تو نیستی.خلاصه سخن زید این است که چطور تو این مطلب را فهمیدی و من که پسر پدرم هستم نفهمیدم و پدرم به من نگفت؟آیا پدرم مرا دوست نداشت؟و الله پدرم اینقدر مرا دوست داشت که من را در کودکی کنار خودش بر سر سفره می‏نشاند و اگر لقمه‏ای داغ بود برای اینکه دهانم نسوزد آن را سرد می‏کرد و بعد به دهان من می‏گذاشت.پدری که این مقدار به من علاقه داشت که از اینکه بدنم با یک لقمه داغ بسوزد مضایقه داشت، آیا از اینکه
صفحه : 939 مطلبی را که تو فهمیدی به من بگوید تا من بر آتش جهنم نسوزم مضایقه کرد؟ [ابو جعفر احول]جواب داد به خاطر همین که تو در آتش جهنم نسوزی به تو نگفت، چون تو را خیلی دوست داشت به تو نگفت زیرا می‏دانست اگر بگوید تو امتناع می‏کنی و آنوقت جهنمی می‏شوی.نخواست به تو بگوید برای اینکه سرکشی روح تو را می‏شناخت، خواست تو در حال جهالت بمانی که لااقل حالت عناد نداشته باشی. اما این مطلب را به من گفت برای اینکه اگر قبول کردم نجات پیدا کنم و اگر نه، نه، و گفت و من هم قبول کردم. بعد می‏گوید گفتم: «انتم افضل ام الانبیاء» شما بالاترید یا انبیاء؟جواب داد: انبیاء. «قلت‏یقول یعقوب لیوسف یا بنی لا تقصص رؤیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیدا» گفتم یعقوب که پیغمبر است به یوسف که پیغمبر است و جانشین او می‏گوید خوابت را به برادرانت نگو.آیا این برای دشمنی با برادران بود یا برای دوستی آنها و نیز دوستی یوسف، چون او برادران را می‏شناخت که اگر بفهمند یوسف به چنین مقامی می‏رسد از حالا کمر دشمنی‏اش را می‏بندند.داستان پدر و برادرت با تو داستان یعقوب است با یوسف و برادرانش. به اینجا که رسید، زید دیگر نتوانست جواب بدهد.راه را بر زید بکلی بست. آنگاه زید به او گفت: «اما و الله لئن قلت ذلک‏» حالا که تو این حرف را می‏زنی، پس من هم این حرف را به تو بگویم: «لقد حدثنی صاحبک بالمدینه‏» صاحب تو(صاحب یعنی همراه.در اینجا مقصود امام است: امام تو، یعنی برادرم امام باقر علیه السلام)در مدینه به من گفت: «انی اقتل و اصلب بالکناسه‏» که تو کشته می‏شوی و در کناسه کوفه به دار کشیده خواهی شد. «و ان عنده لصحیفه فیها قتلی و صلبی‏» (1) و او گفت که در یک کتابی که نزد اوست کشته شدن و به دار کشیده شدن من هست. در اینجا زید کانه صفحه دیگری را بر ابو جعفر می‏خواند زیرا یکمرتبه منطق عوض می‏شود و نظر دوم را تایید می‏کند.پس اول که آن حرفها را به ابو جعفر می‏گفت. خودش را به آن در می‏زد، بعد که دید ابو جعفر اینقدر در امامت رسوخ دارد با خود گفت پس به او بگویم که من هم از این مطلب غافل نیستم، اشتباه نکن من هم می‏دانم و اعتراف دارم، و آخر جمله برمی‏گردد به این مطلب که من با علم و عمد می‏روم و با …………………………………………………….. 1.همان، ص 244 و 245.
صفحه : 940 دستور برادرم می‏روم.تا آنجا که[ابو جعفر]می‏گوید یک سالی به مکه رفتم و در آنجا این داستان را برای حضرت صادق نقل کردم و حضرت هم نظریات مرا تایید کرد.
دو حدیث دیگر از امام صادق(ع) حدیث دیگر اینکه امام صادق فرمود: «ان الارض لا تخلو الا و فیها امام‏» (1) زمین هیچ‏گاه خالی از امام باقی نمی‏ماند.[و نیز از آن حضرت است که: ] «لو بقی اثنان لکان احدهما الحجه علی صاحبه‏» (2) اگر دو نفر در روی زمین باقی بمانند یکی از اینها باید حجت در روی زمین باشد، غیر از این نیست. روایتی از حضرت رضا(ع) در این زمینه ما احادیث زیادی داریم.روایت مفصلی است مربوط به حضرت رضا(ع)که مردی به نام عبد العزیز بن مسلم می‏گوید: «کنا مع الرضا علیه السلام بمرو فاجتمعنا فی الجامع یوم الجمعه فی بدء مقدمنا» ما با امام رضا(ع)در مرو بودیم در سفری که حضرت در جریان ولایتعهدی به خراسان می‏رفتند.در یک روز جمعه در مسجد جامع بودیم و امام حضور نداشت.مردم جمع بودند و مساله امامت مطرح بود و صحبت می‏کردند.بعد من رفتم خدمت‏حضرت رضا و صحبتها را نقل کردم.امام تبسمی مسخره‏آمیز کرد که اینها اصلا چه می‏فهمند؟!اصلا نمی‏فهمند موضوع چیست.بعد فرمود: «جهل القوم و خدعوا عن آرائهم‏» اینها جاهلند و در آراء و عقایدشان فریب خورده‏اند.خداوند پیغمبر خود را نبرد مگر آنکه دین خودش را تکمیل کرد و قرآن را نازل کرد که در آن بیان هر چیزی هست از حلال و حرام و حدود و احکام و جمیع آنچه که مردم در راه دین به آن احتیاج دارند، و بعد فرمود: «ما فرطنا فی الکتاب من شی‏ء» ما در این کتاب هیچ چیزی را کوتاهی نکردیم یعنی همه را گفتیم (لا اقل مقصود دستورات حرام و حلال و تکالیف مردم است.در حجه الوداع هم پیغمبر …………………………………………………….. 1.همان، ص 251. 2.همان، ص 253.
صفحه : 941 در آخر عمرش این آیه را خواند: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» ).بعد حضرت رضا(ع)فرمود: «و امر الامامه من تمام الدین‏» امر امامت جزء متممات دین است «و لم یمض حتی بین لامته معالم دینهم‏» و پیغمبر نرفت مگر اینکه نشانه‏های دین را برای مردم بیان کرد و راهشان را روشن نمود «و اقام لهم علیا علما» . خلاصه اینکه قرآن در کمال صراحت می‏گوید ما چیزی را فروگذار نکردیم.حال آیا جزئیات را هم فروگذار نکرده، یا نه، فقط کلیات و اصول و آنچه را که مردم بدان احتیاج دارند گفته است؟یکی از آنها این است که قرآن انسانی را[برای بعد از پیغمبر] معرفی کرد که آنچه در تفسیر قرآن و توضیح معانی قرآن و تشریح کلیات قرآن هست نه از روی اجتهاد و رای که بعضی از آنها درست باشد و برخی خطا، [بلکه به وسیله علم الهی می‏داند و]آن حقیقت اسلام نزد او هست.پس اینکه می‏گوید ما همه چیز را بیان کردیم یعنی دیگر چیزی باقی نماند، کلیات را گفتیم، جزئیات را هم بیان کردیم و گذاشتیم نزد کسی که بداند. همیشه کسی که اسلام را می‏داند در میان مردم هست. «من زعم ان الله عز و جل لم یکمل دینه فقد رد کتاب الله‏» اگر کسی بگوید خدا دینش را کامل نکرده بر ضد قرآن سخن گفته و کسی هم که کتاب خدا را رد کند کافر است. «و هل یعرفون قدر الامامه و محلها من الامه فیجوز فیها اختیارهم‏» کسانی که می‏گویند امامت انتخابی است، آیا اصلا می‏دانند امام یعنی چه؟ اینها خیال کرده‏اند که انتخاب امام مثل انتخاب فرمانده است برای یک سپاه، در حالی که امام یعنی آن کسی که قرآن می‏گوید[با انتصاب او]من دین را تکمیل کردم و نیز می‏دانیم که جزئیات مسائل در قرآن نیست و حقیقت اسلام نزد اوست. مگر مردم می‏توانند بفهمند که چنین شخصی کیست تا خودشان انتخاب کنند.مثل این است که بگویند پیغمبر را خودمان انتخاب می‏کنیم! «ان الامامه اجل قدرا و اعظم شانا و اعلا مکانا و امنع جانبا و ابعد غورا من ان یبلغها الناس بعقولهم او ینالوها بارائهم‏» امامت از حد فکر مردم بالاتر است تا انتخابی باشد.مساله‏ای را باید گفت «انتخابی‏» که واقعا تشخیصش با مردم است. دین هیچ‏گاه در مسائلی که مردم می‏توانند تشخیص بدهند دخالت مستقیم نمی‏کند و اساسا دخالت مستقیم کردن دین در این گونه مسائل غلط است زیرا در این صورت فکر و عقل مردم برای کجاست؟تا آنجا که منطقه، منطقه عقل و فکر بشر ست‏خود بشر برود انتخاب کند اما وقتی که مطلبی از منطقه عقل بشر خارج و بالاتر است، اینجا دیگر جای انتخاب نیست. [امامت]اجل قدرا، اعظم شانا، اعلا مکانا، امنع جانبا و
صفحه : 942 ابعد غورا است از اینکه مردم به عقل خودشان امام را درک کنند و در رای خویش به او برسند و چنین شخصی را به اختیار خودشان انتخاب کنند «ان الامامه خص الله عز و جل بها ابراهیم الخلیل بعد النبوه و الخله‏» اگر می‏خواهید معنی واقعی امامت را بفهمید [بدانید که امامت]غیر از این مسائلی است که مردم ما در این زمان می‏گویند که یک خلیفه‏ای انتخاب کنیم برای پیغمبر ولی جانشین پیغمبر فقط کارهای مردم را اداره کند.امامت آن مقامی است که ابراهیم(ع)بعد از نبوت به آن می‏رسد و در آن حال خوشحال می‏شود و می‏گوید: «و من ذریتی‏» و برخی از ذریه مرا هم خدایا به این مقام برسان، در حالی که می‏داند که چنین چیزی در مورد همه ذریه نمی‏تواند باشد.به او جواب می‏دهند: «لا ینال عهدی الظالمین‏» این چیزی است که به ستمگر نمی‏رسد(که عرض کردیم در اینجا می‏گویند مقصود چیست؟آیا یعنی ستمگر در حال ستمگری اعم از اینکه قبلا هم ستمگر بوده یا قبلا خوب بوده؟می‏گویند این محال است که ابراهیم بگوید خدایا![این مقام]را به ستمگران از ذریه من بده.پس لا بد نظرش به خوبان ذریه‏اش بوده است.پاسخ دادند به خوبانی از آنها داده می‏شود که سابقه ظلم ندارند). «فابطلت هذه الایه امامه کل ظالم الی یوم القیامه و صارت فی الصفوه‏» این امر در میان آن منتخبهاست، در میان صفوه ذریه ابراهیم است.(صفوه به چیزی گویند مانند کره‏ای که از دوغ می‏گیرند آنگاه که آن را جدا می‏کنند، همان معنی زبده را دارد.) «ثم اکرمه الله تعالی بان جعلها فی ذریته اهل الصفوه و الطهاره‏» [سپس خداوند تعالی او را بزرگ داشت به اینکه امامت را]در صفوه و اهل طهارت یعنی اهل عصمت ذریه او قرار داد.بعد امام به آیاتی از قرآن اشاره و استدلال می‏کند: «و وهبنا له اسحق و یعقوب نافله و کلا جعلنا صالحین.و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات‏» (1) . در قرآن راجع به اینکه ذریه ابراهیم حامل مساله امامت هستند تکیه زیادی شده و انصافا آقای محمد تقی شریعتی در این جهت در کتاب خلافت و ولایت راجع به ذریه و اینکه چرا قرآن که در مساله تبعیضات نژادی هیچ معتقد نیست که می‏توان برای یک نژاد بر نژاد دیگر امتیازی قانونی قائل شد[چنین سخنی گفته است]، خوب بحث کرده‏اند که اینکه ذریه‏ای از نظر نژادی و طبیعی به اصطلاح خلاصه می‏شوند و لیاقت دیگری پیدا می‏کنند مساله دیگری است و همان معنی حمل امامت است و… …………………………………………………….. 1.انبیاء/72 و 73.
صفحه : 943 سپس می‏گوید: «فمن این یختار هؤلاء الجهال‏» چنین مقامی را که ابراهیم(ع)بعد از نبوت به آن نائل می‏شود این نادانان چگونه می‏خواهند انتخاب کنند؟!اصلا این مقام می‏تواند انتخابی باشد؟! «ان الامامه هی منزله الانبیاء و ارث الاوصیاء» امامت از منازل انبیاء و ارث اوصیاست‏یعنی یک امر وراثتی است به این معنی که استعداد آن از هر نسل به نسل بعد منتقل شده است، نه وراثت قانونی. «ان الامامه خلافه الله‏» امامت‏خلافه الله است، همانی که آدم اول داشت «و خلافه الرسول‏» و خلافت پیغمبر.بعد می‏فرماید: «ان الامامه زمام الدین…» امامت زمام دین، نظام مسلمین، صلاح دنیا، عزت مؤمنین، اس و ریشه اسلام و شاخه بلند اسلام است. «بالامام تمام الصلوه و الزکوه و الصیام و الحج و الجهاد» (1) الی آخر.
نتیجه از مجموع اینها ما به منطقی می‏رسیم که اگر آن را قبول کنیم یک اساس دارد و اگر فرضا کسی آن را رد کند سخن دیگری است.این منطق غیر از این مسائل خیلی سطحی و پیش پا افتاده‏ای است که مانند اغلب متکلمین بگوییم بعد از پیغمبر(ص) ابو بکر خلیفه شد و علی(ع)خلیفه چهارم شد.آیا علی باید خلیفه اول باشد یا مثلا چهارم؟آیا شرایط امامت در ابو بکر جمع بود یا جمع نبود؟و بعد برویم سراغ شرایط امامت به معنی شرایط زمامداری مسلمین.البته این مطلب یک مطلب اساسی است و شیعه از نظر شرایط زمامداری نیز ایرادهایی گرفته‏اند و ایرادهای بجایی هم گرفته‏اند ولی اصولا مساله امامت را تحت این عنوان طرح کردن که آیا شرایط امامت در ابو بکر جمع بود یا جمع نبود، صحیح نیست.اصلا خود سنی هم به چنین مقامی اقرار ندارد.خلاصه مطلب به عقیده اهل تسنن این است که آنچه خدا درباره جنبه‏های ماوراء الطبیعی انسان گفته از آدم و ابراهیم و…تا حضرت رسول، بعد از ایشان دیگر پایان یافت.از دوره حضرت رسول به این طرف، دیگر بشرها همه بشر عادی هستند، فقط علمایی هستند که از راه تحصیل عالم شده‏اند و گاهی اشتباه می‏کنند و گاهی اشتباه نمی‏کنند، و زمامدارانی هستند که بعضی از آنها عادلند و برخی فاسق.مساله …………………………………………………….. 1.کافی، ج 1/ص 283 – 286(کتاب الحجه).
صفحه : 944 در این حدود قرار می‏گیرد.دیگر آن بابی که ما داریم به نام باب حجتهای الهی، کسانی که پیوند با دنیای ماوراء الطبیعه دارند، [آنها ندارند و معتقدند که]با رفتن پیغمبر اصلا این بساط برچیده و تمام شد. شیعه جواب می‏دهد که[بعد از حضرت رسول]مساله رسالت و اینکه بشر دیگری بیاید و قانون و دین دیگری برای مردم بیاورد تمام شد.یک دین بیشتر نیست و آن اسلام است و با پیغمبر اسلام رسالت و نبوت ختم شد اما مساله حجت و انسان کامل که اولین انسان روی زمین چنین بود و باید آخرین انسان هم چنین باشد، هرگز در میان افراد بشر تمام نشده است.در میان اهل تسنن تنها طبقه‏ای از متصوفه آنها هستند که این مساله را قبول دارند منتها به نامهای دیگری.این است که ما می‏بینیم متصوفه اهل تسنن با اینکه متصوف هستند، مساله امامت را در بعضی از بیانهاشان طوری قبول کرده‏اند که یک شیعه قبول می‏کند.محیی الدین عربی، اندلسی است و اندلس جزء سرزمینهایی است که اهالی آن نه تنها سنی بودند بلکه نسبت به شیعه عناد داشتند و بویی از ناصبی‏گری در آنها بود.علتش این است که اندلس را ابتدا امویها فتح کردند و بعد هم خلافت اموی تا سالهای زیادی در آنجا حکومت می‏کرد. امویها هم که دشمن اهل بیت بودند و لهذا در میان علمای اهل تسنن، علمای ناصبی، اندلسی هستند و شاید در اندلس شیعه نداشته باشیم و اگر داشته باشیم خیلی کم است.محیی‏الدین، اندلسی است ولی روی آن ذوق عرفانی‏ای که دارد و معتقد است زمین هیچ‏گاه نمی‏تواند خالی از ولی و حجت باشد، نظر شیعه را قبول کرده و اسم ائمه علیهم السلام را ذکر می‏کند تا می‏رسد به حضرت حجت و مدعی می‏شود که من در سال ششصد و چند محمد بن حسن عسکری را در فلان جا ملاقات کردم.البته بعضی از حرفهایی که زده ضد این حرف است و اصلا سنی متعصبی است ولی در عین حال چون ذوق عرفانی همیشه ایجاب می‏کند که زمین خالی از یک ولی به قول آنها(و به قول ائمه ما حجت)نباشد، این مساله را قبول کرده و حتی مدعی مشاهده هم هست و می‏گوید من به حضور محمد بن حسن عسکری که اکنون از عمرش سیصد و چند سال می‏گذرد و مخفی است رسیده و به زیارتش نائل شده‏ام.
صفحه : 945 سؤال: مساله‏ای که مورد اختلاف شیعه و سنی است همان موضوع ولایت و خلافت است که فرمودید و این متاسفانه بین اکثر شیعه‏هایی که اطلاعی از مقام امامت ندارند هست و این ایراد را می‏گیرند که چطور کلمه ولایت ذکر شده و کلمه خلافت در قرآن نیست و خلافت غیر از ولایت است.این بود که بنده در جستجو بودم که ببینم «مولا» را خلیفه هم ترجمه کرده‏اند یا خیر. در المنجد دیدم که یکی از معانی مولا را خلیف نوشته است.در این صورت، این اشکالی که می‏کنند به نظر بنده رفع می‏شود منتها چون «خلیف‏» ذکر می‏کند، خواستم ببینم که خلیفه صحیح است‏یا خلیف؟البته در قرآن «خلیفه‏» آمده است. جواب: اینطور نیست.البته ما در قرآن کلمه خلیفه به این تعبیر نداریم ولی در احادیثی که شیعه روایت کرده‏اند کلمه خلیفه زیاد آمده.کلمه خیلی مهمی نیست که ما بخواهیم سر کلمه خلیفه[بحث کنیم]. – خلیفه الله… استاد: خلیفه الله یک مساله است و خلیفه پیغمبر مساله دیگر.خلیفه یعنی جانشین.ما نباید اصرار داشته باشیم که آیا این لفظ در قرآن یا سنت راجع به پیغمبر آمده یا نیامده، صحبت از معنی این مطلب است.معنی‏اش آمده، خواه لفظش آمده باشد و خواه نیامده باشد. اما اینکه شما فرمودید معنی کلمه مولا «خلیف‏» باشد، معنایش این نیست.من خیال می‏کنم شما اشتباه فرموده‏اید، در آنجا خلیف نیست و «حلیف‏» است.حلیف یعنی همقسم، چون یکی از معانی مولا، ناصر و یاور است و عربها گاهی با همدیگر همقسم می‏شدند، قبائل همقسم می‏شدند که به آنها می‏گفتند حلفا، یا دو نفر همقسم می‏شدند که هر یک از آندو را «حلیف‏» می‏خواندند.وقتی که همقسم می‏شدند یار و یاور یکدیگر بودند.بنابراین کلمه مولا اگر به معنی حلیف آمده، باز معنای یاور را می‏دهد. مجموعه آثار جلد 4 صفحه 931 استاد شهید مرتضی مطهری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا