مقالات

تفکر مذهبی شیعه

معنای تفکر مذهبی تفکر مذهبی،تفکر بحث و کنجکاوی را می‏گوییم که ماده‏ای از مواد مذهبی را که در تعالیم آن مذهب است نتیجه بدهد،چنانکه تفکر ریاضی مثلا تفکری را می‏گویند که یک نظریه ریاضی را نتیجه بدهد یا یک مسئله ریاضی را حل کند. ماخذ اساسی تفکر مذهبی در اسلام البته تفکر مذهبی نیز مانند سایر تفکرات،ماخذی می‏خواهد که مواد فکری از آن سرچشمه بگیرد و به آن تکیه بزند،چنانچه در تفکر برای حل یک مسئله ریاضی،یک رشته معلومات ریاضی را باید استخدام نمود که بالاخره به عملیات فن مربوط منتهی شود.یگانه ماخذی که دین آسمانی اسلام (از آن جهت که به وحی آسمان می‏رسد) به آن اتکا دارد،همانا«قرآن کریم‏»است.قرآن کریم است که مدرک قطعی نبوت همگانی و همیشگی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و محتویات آن دعوت اسلامی می‏باشد،البته تنها مآخذ و مصادر دیگر تفکر صحیح و حجتهای دیگر را الغانمی‏کند چنانکه خواهیم گفت. راههایی که قرآن برای تفکر مذهبی نشان می‏دهد قرآن کریم در تعلیمات خود برای رسیدن و درک نمودن مقاصد دینی و معارف اسلامی،سه راه در دسترس پیروان خود قرار داده،به ایشان نشان می‏دهد که ظواهر دینی و حجت عقلی و درک معنوی از راه اخلاص و بندگی است. توضیح اینکه:ما می‏بینیم قرآن کریم در بیانات خود،همه مردم را طرف خطاب قرار داده گاهی بی‏اینکه حجتی به گفته خود اقامه کند،بلکه به مجرد اتکا به فرمانروایی خدائی خود،به پذیرفتن اصول اعتقادی مانند توحید و نبوت و معاد و احکام عملی مانند نماز و روزه و غیر آنها امر می‏کند و در برخی از اعمال نهی می‏نماید و اگر این بیانات لفظی را حجیت نمی‏داد هرگز از مردم پذیرش و فرمانبرداری آنها را نمی‏خواست،پس ناگزیر باید گفت اینگونه بیانات ساده قرآن،راهی ست‏برای فهم مقاصد دینی و معارف اسلامی.ما این بیانات لفظی را مانند: آمنوا بالله و رسوله و: اقیموا الصلوه را ظواهر دینی می‏نامیم. و از سوی دیگر می‏بینیم قرآن کریم در آیات بسیاری به سوی حجت عقلی،رهبری می‏کند و مردم را به تفکر و تعقل و تدبر در آیات آفاق و انفس،دعوت می‏فرماید و خود نیز در موارد احقاق حقایق به استدلال عقلی آزاد می‏پردازد و حقا هیچ کتاب آسمانی علم و معرفت‏برهانی را برای انسان مانند قرآن کریم نمی‏شناسد. قرآن کریم با این بیانات اعتبار حجت عقلی و استدلال وبرهانی آزاد را مسلم می‏شمارد،یعنی نمی‏گوید که اول حقانیت معارف اسلامی را بپذیرید سپس به احتجاج عقلی پرداخته معارف نامبرده را از آنها استنتاج کنید،بلکه با اعتماد کامل به واقعیت‏خود می‏گوید: به احتجاج عقلی پرداخته حقانیت معارف نامبرده را از آن دریابید و بپذیرید و سخنانی که از دعوت اسلامی می‏شنوید،تصدیق آنها را از آفرینش جهان که گواهی است راستگوی بپرسید و بشنوید و بالاخره تصدیق و ایمان را از نتیجه دلیل به دست آورید نه اینکه اول ایمان بیاورید و بعد به قید مطابقت آن دلیل اقامه کنید،پس تفکر فلسفی نیز راهی است که رسائی آن را قرآن کریم تصدیق می‏نماید و از سوی دیگر می‏بینیم قرآن کریم با بیانی جالب روشن می‏سازد که همه معارف حقیقیه از توحید و خدا شناسی واقعی سرچشمه می‏گیرد و استنتاج می‏شود و کمال خدا شناسی از آن کسانی است که خداوند آنان را از هر جای جمع آوری کرده و برای خود اختصاص داده است. آنان هستند که خود را از همه کنار کشیده و همه چیز را فراموش کرده‏اند و در اثر اخلاص و بندگی،همه قوای خود را متوجه عالم بالا ساخته دیده به نور پروردگار پاک روشن ساخته‏اند و با چشم واقع بین،حقایق اشیاء و ملکوت آسمان و زمین را دیده‏اند،زیرا در اثر«اخلاص و بندگی‏»به یقین رسیده‏اند و در اثر یقین ملکوت آسمان و زمین و زندگی جاودانی جهان ابدیت‏بر ایشان مکشوف شده است.با توجه در آیات کریمه ذیل این مدعا کاملا روشن می‏شود: الف- و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الاانا فاعبدون (1) ، (سوره انبیاء،آیه 25) ب-و می‏فرماید: سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین (2) ، (سوره صافات،آیه 159 و 160) ج-و می‏فرماید: قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما الهکم اله واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا (3) ، (سوره کهف،آیه 110) د-و می‏فرماید: و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین (4) ، (سوره حجر،آیه 99) ه-و می‏فرماید: و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین (5) ، (سوره انعام،آیه 75) و-و می‏فرماید: کلا ان کتاب الابرار لفی علیین و ما ادریک ما علیون،کتاب مرقوم،یشهده المقربون (6) ، (سوره مطففین،آیه 18-21) ز-و می‏فرماید: کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم (7) سوره تکاثر،آیه 5 و 6) پس یکی از راههای درک معارف الهیه،همان تهذیب نفس و اخلاص در بندگی است. تفاوت در میان سه طریق نامبرده با بیان گذشته روشن شد که قرآن کریم برای درک معارف دینی،سه راه نشان داده است،ظواهر دینی و عقل و اخلاص در بندگی که موجب انکشاف حقایق و مشاهده باطنی آنهاست ولی باید دانست که این سه طریق از چند جهت‏با هم تفاوت دارند. اولا:ظواهر دینی چون بیاناتی هستند لفظی و به ساده‏ترین زبانی القا شده‏اند،در دسترس مردم قرار دارند و هر کس به اندازه ظرفیت فهم خود از آنها بهره‏مند (8) می‏شود،به خلاف دو طریق دیگر که اختصاص به گروه خاصی داشته،همگانی نمی‏باشند. ثانیا:طریق ظواهر دینی راهی است که با پیمودن آن می‏توان به اصول و فروع معارف اسلامی پی برده و موارد اعتقادی و عملی دعوت (اصول معارف و اخلاق) را به دست آورد به خلاف دو طریق دیگر،زیرا اگر چه از راه عقل می‏توان مسائل اعتقادی و اخلاقی و کلیات مسائل عملی (فروع دین) را به دست آورد ولی جزئیات احکام نظر به اینکه مصالح خصوصی آنها در دسترس عقل قرارندارند از شعاع عمل آن خارجند و همچنین راه تهذیب نفس چون نتیجه آن انکشاف حقایق می‏باشد و آن علمی است‏خدادادی نمی‏توان نسبت‏به نتیجه آن و حقایقی که با این موهبت‏خدایی مکشوف و مشهود می‏شوند،تحدیدی قائل شد یا اندازه‏ای گرفت اینان چون از همه جا بریده‏اند و همه چیز را جز خدا فراموش کرده‏اند،تحت ولایت و سرپرستی مستقیم خدا می‏باشند و آنچه را می‏خواهد (نه آنچه خودشان می‏خواهند) بر ایشان مشهود می‏شود. طریق اول:ظواهر دینی،اقسام ظواهر دینی چنانکه گذشت قرآن کریم که ماخذ اساسی تفکر مذهبی اسلام است‏به ظواهر الفاظ خود در برابر شنوندگان خود حجیت و اعتبار داده است و همان ظواهر آیات،بیان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را تالی بیان قرآن قرار می‏دهد و مانند آن حجت می‏سازد،چنانکه می‏فرماید: و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم (9) . و می‏فرماید: هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه (10) و می‏فرماید: لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه (11) . پر روشن است که اگر گفتار و رفتار پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حتی سکوت و امضای آن حضرت برای ما،مانند قرآن حجت نبود آیات مذکوره مفهوم درستی نداشت،پس بیان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای کسانی که از آن حضرت می‏شنوند یا با نقل قابل اعتماد نقل می‏شودحجت و لازم الاتباع است.و همچنین با تواتر (12) قطعی از آن حضرت رسیده است که بیان اهل بیت وی مانند بیان خودش می‏باشد و به موجب این حدیث و احادیث نبوی قطعی دیگر بیان اهل بیت تالی بیان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‏باشد و اهل بیت در اسلام سمت مرجعیت علمی داشته در بیان معارف و احکام اسلام هرگز خطا نمی‏کنند و بیانشان به طریق مشافهه یا نقل،قابل اعتماد و حجت است. از این بیان روشن می‏شود که ظواهر دینی که در تفکر اسلامی مدرک و ماخذ می‏باشد دو گونه‏اند«کتاب و سنت‏»و مراد از«کتاب‏»ظواهر آیات کریمه قرآنی می‏باشد و مراد از«سنت‏»حدیثی است که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام رسیده باشد. حدیث صحابه اما احادیثی که از صحابه نقل می‏شود اگر متضمن قول یا فعل پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باشد و مخالف با حدیث اهل بیت نباشد،قابل قبول است و اگر متضمن نظر و رای خود صحابی باشد،دارای حجیتی نیست و حکم صحابه مانند حکم سایر افراد مسلمانان است و خود صحابه نیز با یک نفر صحابی معامله یکنفر مسلمان می‏کردند. بحث مجدد در کتاب و سنتکتاب خدا (قرآن) ماخذ اساسی هر گونه تفکر اسلامی است واوست که مآخذ دیگر دینی را اعتبار و حجیت می‏دهد و از همین جهت‏باید برای همگان قابل فهم باشد. گذشته از این،خود قرآن کریم،خود را نور و روشن کننده همه چیز معرفی می‏کند و هم در مقام تحدی از مردم در خواست می‏کند که در آیات آن تدبر کرده ببینند که هیچگونه اختلاف و تناقض وجود ندارد و اگر می‏توانند،کتابی مانند آن بسازند و معارضه‏اش کنند.روشن است که اگر قرآن برای همگان قابل فهم نبود اینگونه خطابات مورد نداشت. البته نباید پنداشت که این مطلب (که قرآن به خودی خود برای همه قابل فهم است) با مطلب سابق که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت او در معاریف اسلامی که در حقیقت مضامین قرآن کریم می‏باشند،مراجع علمی هستند،منافات دارد،زیرا بخشی از معارف اسلامی که احکام و قوانین شریعت می‏باشد،قرآن کریم تنها کلیات آنها را متضمن است و روشن شدن تفاصیل آنها مانند احکام نماز و روزه و داد و ستد و سایر عبادات و معاملات به مراجعه سنت (حدیث اهل بیت) متوقف است. و بخشی دیگر که معارف اعتقادی و اخلاقی است اگر چه مضامین و تفاصیل آنها قابل فهم عموم می‏باشد ولی در درک معانی آنها روش اهل بیت را باید اتخاذ نمود و هر آیه قرآنی را با آیات دیگر قرآنی توضیح داده و تفسیر کرد نه به رای و نظر خود که از عادات و رسوم معمولی برای ما دلنشین شده و با آن مانوس گردیده‏ایم. علی علیه السلام می‏فرماید:«برخی از قرآن با برخی دیگر به سخن در آمده معنای خود را می‏فهماند و بعضی از آن به بعضی دیگرگواهی می‏دهد» (13) . و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‏فرماید:«بخشی از قرآن بخش دیگر را تصدیق می‏کند» (14) . و نیز می‏فرماید:«هر که قرآن را به رای خود تفسیر کند،برای خود در آتش جایگاه می‏سازد». (15) مثالی ساده برای تفسیر قرآن به قرآن:خدای تعالی در قصه عذاب قوم لوط در جایی می‏فرماید: «بر ایشان باران بد،بارانیدیم‏» (16) و در جای دیگر،این کلمه را به کلمه‏ای دیگر تبدیل کرده می‏فرماید:«بر ایشان سنگ بارانیدیم‏» (17) .و از انضمام آیه دوم به آیه اول روشن می‏شود که مراد از باران بد،سنگهای آسمانی است کسی که با نظر کنجکاوی و در احادیث اهل بیت و در روایات که از مفسرین صحابه و تابعین در دست است رسیدگی نماید تردید نمی‏کند که روش تفسیر قرآن به قرآن تنها روش ائمه اهل بیت علیه السلام می‏باشد. ظاهر و باطن قرآن چنانکه فهمیدیم قرآن کریم با بیان لفظی خود مقاصد دینی را روشن می‏کند و دستوراتی در زمینه اعتقاد و عمل به مردم می‏دهد ولی مقاصد قرآن تنها به این مرحله منحصر نیست‏بلکه در پناه همین الفاظ و در باطن همین مقاصد مرحله‏ای معنوی و مقاصدی عمیقتر ووسیعتر قرار دارد که خواص با دلهای پاک خود می‏توانند بفهمند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که معلم خدائی قرآن است می‏فرماید:«قرآن ظاهری انیق (زیبا و خوش آیند) و باطنی عمیق دارد» (18) . و نیز می‏فرماید:«قرآن بطن دارد و بطنش نیز بطن دارد تا هفت‏بطن‏» (19) و در کلمات ائمه اهل بیت نیز از باطن قرآن بسیار نامبرده شده است (20) . ریشه اصلی این روایات مثلی است که خدای متعال در سوره رعد،آیه 17 می‏زند،خدای تعالی در این آیه افاضه‏های آسمانی را تشبیه فرموده به بارانی که از آسمان نازل می‏شود و حیات زمین و اهل زمین بسته به آن است،با آمدن باران،سیل راه می‏افتد و مسیلهای گوناگون هر کدام به اندازه ظرفیت‏خود از آن سیل بر داشته جریان پیدا می‏کند،روی سیل در جریان خود با کفی پوشیده شده است ولی در زیر کف،همان آب قرار دارد که حیاتبخش و به حال مردم سودمند می‏باشد. چنانکه این مثل اشاره می‏کند،ظرفیت افهام مردم در فرا گرفتن این معارف آسمانی-که حیاتبخش درون انسان هستند-مختلف می‏باشد. کسانی هستند که جز به ماده و زندگی مادی چند روزه این جهان گذران به چیزی اصالت نمی‏دهند و جز مشتهیات مادی،به چیزی دل نمی‏بندند و جز محرومیتهای مادی از چیزی نمی‏ترسند.اینان با اختلاف مراتبی که دارند حد اکثر آنچه از معارف آسمانی بپذیرند این است که اعتقادات اجمالی را باور کنند و دستورهای عملی اسلام را به طور جمود اجرا نمایند و بالاخره خدای یگانه را به امید ثواب اخروی یا از ترس عقاب اخروی بپرستند. و کسانی هستند که در اثر صفای فطرت،سعادت خود را در دلبستگی به لذایذ گذران و زندگی چند روزه این جهان نمی‏بینند و سود و زیان و شیرین و تلخ این سرا پیش ایشان جز پنداری فریبنده نیست و یاد گذشتگان کاروان هستی که کامروایان دیروز و افسانه‏های امروز می‏باشند، درس عبرتی است که پیوسته بر ایشان تلقین می‏شود. اینان طبعا با دلهای پاک خودشان متوجه جهان ابدیت می‏شوند و به نمودهای گوناگون این جهان ناپایدار به نظر آیه و نشانه نگاه می‏کنند و هیچگونه اصالت و استقلالی به آنها نمی‏دهند. آن وقت است که از دریچه آیات و نشانه‏های زمینی و آسمانی نور نامتنهای عظمت کبریای خدای پاک را با درک معنوی مشاهده می‏کنند و دلهای پاکشان یکجا شیفته درک رمزهای آفرینش می‏شود و به جای اینکه در چاله تنگ سود پرستی شخصی،زندانی شوند در فضای نامتناهی جهان ابدیت‏به پرواز در آمده،اوج می‏گیرند. وقتی که از راه وحی آسمانی می‏شنوند که خدای تعالی از پرستش بتها نهی می‏کند و ظاهر آن مثلا نهی از سر فرود آوردن در برابر بت است،به سبب تجلیل از این نهی می‏فهمند که غیر از خدا رانباید اطاعت کرد،زیرا حقیقت اطاعت همان بندگی و سر فرود آوردن است و از آن بالاتر می‏فهمند که از غیر خدا نباید بیم و امید داشت و از آن بالاتر می‏فهمند که نباید به غیر خدا توجه نمود. و همچنین وقتی که از زبان قرآن می‏شنوند که به نماز امر می‏کند و ظاهر آن به جا آوردن عبادت مخصوص است،به حسب باطن از آن می‏فهمند که باید با دل و جان،کرنش و نیایش خدا را کرد و از آن بالاتر می‏فهمند که باید در برابر حق،خود را هیچ شمرد و فراموش کرد تنها به یاد خدا پرداخت.چنانکه پیداست معانی باطنی که در دو مثال گذشته یاد آوری شد،مدلول لفظی امر و نهی نامبرده نیست ولی درک آنها برای کسی که به تفکر وسیعتری پرداخته جهان بینی را به خود بینی ترجیح می‏دهد،اجتناب ناپذیر می‏باشد. با بیان گذشته،معنای ظاهر و باطن قرآن روشن شد.و نیز روشن شد که باطن قرآن ظاهر آن را ابطال و الغا نمی‏کند بلکه به منزله روحی است که جسم خود را حیات می‏بخشد و اسلام که دینی است عمومی و ابدی و اصلاح جامعه بشری را در درجه اول اهمیت قرار می‏دهد،از قوانین ظاهری خود که مصلح جامعه می‏باشند و از عقاید ساده خود که نگهبان قوانین نامبرده هستند، هرگز دست‏بردار نیست. چگونه ممکن است جامعه‏ای به دستاویز اینکه دل انسان باید پاک باشد و ارزش برای عمل نیست،با هرج و مرج زندگی کند و به سعادت برسد؟و چگونه ممکن است کردار و گفتار نا پاک، دلی پاک بپروراند یا از دل پاک کردار و گفتار نا پاک ترشح نماید؟خدای تعالی در کتاب خود می‏فرماید:«پاکان از آن پاکان و نا پاکان از آن نا پاکانند».و می‏فرماید:«زمین خوب،نبات خود را خود می‏رویاند و زمین بد،جز محصول ناچیز نمی‏دهد» (21) . از بیان گذشته روشن شد که قرآن کریم ظاهر و باطن و باطنش نیز مراتب مختلفه دارد و حدیث نیز که مبین مضمون قرآن کریم است‏به همان حال خواهد بود. تاویل قرآن در صدر اسلام در میان اکثریت تسنن معروف بود که قرآن کریم را در جایی که دلیل باشد می‏توان از ظاهرش صرف کرده به معنای خلاف ظاهر حمل کرد و معمولا معنای خلاف ظاهر«تاویل‏»نامیده می‏شد و آنچه در قرآن کریم به نام‏«تاویل‏»ذکر شده به همین معنا تفسیر می‏گردد. در کتاب مذهبی جماعت و همچنین در مناظره‏های مذاهب مختلفه-که به تحریر در آمده-بسیار به چشم می‏خورد که در مسئله‏ای که با اجماع علمای مذهب یا دلیل دیگری ثابت می‏شود اگر با ظاهر آیه‏ای از آیات قرآنی مخالف باشد،آیه را تاویل نموده به معنای خلاف ظاهر حمل می‏کنند و گاهی دو طرف متخاصم برای دو قول متقابل با آیات قرآنی احتجاج می‏نمایند و هر کدام از دو طرف آیه،طرف دیگر را تاویل می‏کند. این رویه کم و بیش به شیعه نیز سرایت نموده است و در برخی از کتب کلامی‏شان دیده می‏شود. ولی آنچه پس از تدبر کافی در آیات‏قرآنی و احادیث اهل بیت‏به دست می‏آید این است که قرآن کریم در لهجه شیرین و بیان روشن و رساس خود،هرگز شیوه لغز و معما پیش نگرفته و مطلبی را جز با قالب لفظی خودش به مردم القا نکرده است و آنچه در قرآن کریم به نام‏«تاویل‏»ذکر شده است از قبیل مدلول لفظ نیست‏بلکه حقایق و واقعیتهایی است که بالاتر از درک عامه بوده که معارف اعتقادی و احکام عملی قرآن از آنها سرچشمه می‏گیرد. آری همه قرآن تاویل دارد و تاویل آن مستقیما از راه تفکر قابل درک نیست و از راه لفظ نیز قابل بیان نمی‏باشد و تنها پیامبران و پاکان از اولیای خدا که از آلایشهای بشریت پاکند،می‏توانند از راه مشاهده،آنها را بیابند.آری،تاویل قرآن روز رستاخیز برای همه مکشوف خواهد شد. توضیح:به خوبی می‏دانیم آنچه بشر را وادار به سخنگویی و وضع لغت و استفاده از الفاظ نموده، همانا نیازمندیهای اجتماعی مادی است.بشر در زندگی اجتماعی خود ناگزیر است که منویات و محتویات ضمیر خود را به همنوعان خود بفهماند و برای همین منظور از صدا و گوش استمداد جوید و گاهی کم و بیش از اشاره و چشم استفاده کند.و از اینجاست که در میان شخص گنگ و نابینا هیچگونه تفاهم برقرار نمی‏شود،زیرا آنچه نابینا به زبان می‏گوید،گنگ نمی‏شنود و آنچه گنگ به اشاره می‏فهماند نابینا نمی‏بیند و از این روی در وضع لغات و نامگذاری اشیاء تامین نیازمندی مادی منظور بوده و برای چیزهایی و اوضاع و احوالی،لفظ ساخته شده که مادی و در دسترس حس یا نزدیک به محسوس می‏باشد چنانکه می‏بینیم در مواردی که مخاطب ما یکی از حواس را فاقد است،اگر بخواهیم ازچیزهایی که از راه همان حس مفقود درک می‏شود،سخن بگوییم دست‏به یک نوع تمثیل و تشبیه می‏زنیم مثلا اگر بخواهیم به یک نابینای مادر زاد از روشنایی و رنگ،یا به کودکی که به حد بلوغ نرسیده از لذت عمل جنسی توصیف کنیم،مقصود خود را با نوعی از مقایسه و تشبیه و آوردن مثل مناسب تادیه می‏کنیم،بنابر این،اگر فرض کنیم در جهان هستی،واقعیتهایی وجود دارد که از ماده و آلایش ماده منزه است (و واقع امر هم همین است) و از گروه بشر در هر عصر یک یا چند تن انگشت‏شمار،استعداد درک و مشاهده آنها را دارند،چنین چیزهایی از راه بیان لفظی و تفکر عادی قابل تفهیم و درک نخواهد بود و جز با تمثیل و تشبیه نمی‏توان به آنها اشاره کرد. خدای متعال در کتاب خود می‏فرماید:«ما این کتاب را از قبیل لفظ،خواندنی و عربی قرار دادیم شاید شما آن را تعقل کنید و بفهمید و همانا این کتاب نزد ما در لوح محفوظ که اصل کتب آسمانی است،بسی بلند پایه و محکم اساس است (فهم عادی به آن نمی‏رسد و در آن رخنه نمی‏کند) » (22) و نیز می‏فرماید:«تحقیقا این کتاب قرآنی است گرامی در کتابی که از انظار عادی پنهان است،کسی به آن مس نمی‏کند مگر پاک شدگان‏» (23) و همچنین در حق پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت وی می‏فرماید:«خدای متعال می‏خواهد از شما اهل بیت هر گونه پلیدی را ببرد و شما را پاک گرداند» (24) به دلالت این آیات،قرآن کریم از مرحله‏ای سر چشمه می‏گیرد که افهام مردم از رسیدن به آنجا و نفوذ کردن در آنجا زبون است،کسی را نمی‏رسد که کمترین درکی در آنجا داشته باشد جز بندگانی که خدا آنان را پاک گردانیده است و اهل بیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن پاکانند. و در جای دیگر می‏فرماید:«اینان که ایمان به قرآن نمی‏آورند تکذیب کردند چیزی را که به علم او احاطه نیافته‏اند و هنوز تاویل آن برای آنها مشهود نشده است (یعنی روز قیامت که حقایق اشیاء بالعیان دیده می‏شود) » (25) و باز در جای دیگر می‏فرماید:«روزی که تاویل قرآن (همه قرآن) مشهود می‏شود،کسانی که آن را فراموش کرده بودند به راستی و صدق دعوت نبوت،اعتراف خواهند کرد» (26) . تتمه بحث در حدیثاعتبار اصل حدیث که قرآن کریم آن را امضا کرده است در میان شیعه و سایر مسلمین جای گفتگو نیست،ولی در اثر تفریطی که از ناحیه فرمانروایان صدر اسلام در نگهداری حدیث و افراطی که از ناحیه صحابه و تابعین در ترویج‏حدیث‏به عمل آمد،حدیث‏به سرنوشت اسف آوری گرفتار شد. از یک سوی خلفای وقت از ثبت و کتابت‏حدیث،منع می‏نمودند و هر چه اوراق حدیث‏به دست می‏آوردند می‏سوزانیدندو گاه از نقل حدیث منع می‏نمودند،از این جهت‏بسیاری از احادیث دستخوش تغییر و تحریف وفراموشی و نقل گردید. و از سوی دیگر،صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که افتخار درک حضور و استماع حدیث پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را داشتند و مورد احترام خلفای وقت و عموم مسلمانان بودند،به ترویج‏حدیث پرداختند و کار به جایی رسید که حدیث‏به قرآن حکومت می‏کرد و حتی گاهی حکم آیه با حدیث فسخ می‏شد (27) و بسیار اتفاق می‏افتاد که نقله یک دیث‏برای استماع یک حدیث،درسنگها راه پیموده رنج‏سفر بر خود هموار می‏نمودند. گروهی از بیگانگان که به لباس اسلام درآمده بودند و جمعی از دشمنان خانگی اسلام به وضع و تغییر حدیث پرداختند و حدیث را از اعتبار و وثوق انداختند (28) . به همین سبب دانشمندان اسلامی به فکر چاره افتاده دو علم‏«رجال و درایه‏»را وضع کردند تا حدیث درست را از نادرست تمیز دهند. ولی‏«شیعه‏»گذشته از اینکه در تنقیح سند حدیث می‏کوشد مطابقت متن حدیث را با قرآن در اعتبار آن لازم می‏داند.از طریق‏شیعه در اخباری زیادی (29) که سند آنها قطعی است-از پیغمبر اکرم و ائمه اهل بیت رسیده است‏حدیثی که مخالف قرآن کریم باشد ارزشی ندارد و حدیثی را باید معتبر شمرد که با قرآن موافقت داشته باشد. به موجب این اخبار،شیعه به احادیثی که مخالف قرآن است عمل نمی‏کند و اخباری که (30) مخالفت وموافقت آنها معلوم نیست طبق دستور دیگری که از ائمه اهل بیت رسیده بی اینکه رد کند یا قبول نماید مسکوت عنه می‏گذارد،البته در شیعه نیز اشخاصی پیدا می‏شوند که مانند گروهی از اهل سنت‏به هر حدیثی که به دستشان رسد،عمل می‏کنند. روش شیعه در عمل به حدیثحدیثی که بدون واسطه از زبان خود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا ائمه اهل بیت علیهم السلام شنیده شود حکم قرآن کریم را دارد ولی حدیثی که با واسطه به دست ما می‏رسد عمل شیعه در آن به ترتیب زیر است: در معارف اعتقادی که به نص قرآن،علم و قطع لازم است‏به خبر متواتر یا خبری که شواهد قطعی به صحت آن در دست است عمل می‏شود و به غیر این دو قسم که خبر واحد نامیده می‏شود،اعتبار نیست،ولی در استنباط (31) احکام شرعیه نظر به ادله‏ای قائم شده علاوه به خبر وثوق باشد عمل می‏شود. 96متواتر و قطعی،به خبر واحد نیز که نوعا موردپس خبر متواتر و قطعی پیش شیعه مطلقا حجت و لازم الاتباع است و خبر غیر قطعی (خبر واحد) به شرط اینکه مورد وثوق نوعی باشد تنها در احکام شرعیه حجت می‏باشد. تعلیم و تعلیم عمومی در اسلام تحصیل علم یکی از وظایف دینی اسلام است.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‏فرماید: «طلب علم برای هر مسلمانی فریضه (وظیفه واجب) می‏باشد» (32) و طبق اخباری که با شواهد قطعیه تایید شده است،مراد از این علم،دانستن اصول سه گانه اسلامی:توحید،نبوت و معاد با لوازم قریب آنهاست و دانستن تفصیل احکام و قوانین اسلامی است‏برای هر فرد به اندازه ابتلاء و احتیاج وی. البته روشن است که تحصیل علم به اصول دین،اگر چه با دلیل اجمالی باشد برای همه میسر و در خور توانایی است ولی تحصیل علم به تفصیل احکام و قوانین دینی از راه استفاده و استنباط فنی از مدارک اصلی کتاب و سنت (فقه استدلالی) کار همه کس نیست و تنها در خور توانائی برخی از افراد می‏باشد و در اسلام حکم طاقت فرسا (حرجی) تشریع نشده است. از این روی،تحصیل علم به احکام و قوانین دینی از راه دلیل به طور واجب کفایی به بعضی از افراد که توانایی و صلاحیت آن را دارند،اختصاص یافته و وظیفه بقیه افراد طبق قاعده عمومی‏«وجوب رجوع جاهل به عالم (قاعده رجوع به خبره) »آن است که به افراد نامبرده (که مجتهدین و فقها نامیده می‏شوند) مراجعه کنند (و اینها مراجع تقلید نامیده می‏شوند) البته این مراجعه و تقلید غیر از تقلید در اصول معارف است که به نص آیه کریمه: و لا تقف ما لیس لک به ممنوع می‏باشد (34) باید دانست که شیعه،تقلید ابتدایی را از مجتهد میت جایز نمی‏داند، یعنی کسی که مسئله را از راه اجتهاد نمی‏داند و طبق وظیفه دینی باید از مجتهد تقلید کند، نمی‏تواند به نظر مجتهدی که زنده نیست مراجعه کند مگر اینکه در همین مسئله به مجتهد زنده‏ای تقلید کرده باشد و پس از مرگ مرجع و مقلد خود،به نظر وی باقی بماند. این مسئله یکی از عوامل مهمه زنده و تر و تازه ماندن فقه اسلامی شیعه است که پیوسته افرادی در راه تحصیل اجتهاد،تلاش کرده به کنجکاوی در مسائل فقهی می‏پردازند،لیکن اهل سنت در اثر اجماعی که در قرن پنجم هجری بر لزوم اتباع مذهب یک از فقهای اربعه‏شان:ابو حنیفه،مالک، شافعی و احمد بن حنبل نمودند اجتهاد آزاد را و همچنین تقلید غیر یکی از این چهار فقیه را جایز نمی‏دانند!و در نتیجه فقه‏شان در همان سطح تقریبا 1200 سال پیش باقی مانده است و در این اواخر،جمعی از منفردین،از اجماع نامبرده سرپیچیده به اجتهاد آزاد می‏پردازند. شیعه و علوم نقلیه علوم اسلامی که مرهون تدوین علمای اسلامی می‏باشد به دو بخش‏«عقلیه و نقلیه‏»منقسم می‏شود،«علوم نقلیه‏»علومی است که مسائل آنها به نقل،متکی است مانند لغت و حدیث و تاریخ و نظایر آنها و«علوم عقلیه‏»غیر آن است مانند فلسفه و ریاضیات. تردید نیست که عامل اصلی پیدایش علوم نقلیه در اسلام،همانا قرآن کریم می‏باشد و به استثنای دو سه فن مانند تاریخ و انساب و عروض،عموما خانه زاد این کتاب آسمانی هستند. مسلمانان به راهنمائی بحث و کنجکاویهای دینی،به تدوین این علوم پرداختند که عمده آنها از ادبیات عربی،علم نحو،صرف،معانی،بیان،بدیع و لغت می‏باشد و از فنون مربوط به ظواهر دینی، علم قرائت،تفسیر،حدیث،رجال،درایه اصول و فقه می‏باشد. «شیعه‏»نیز به نوبت‏خود،در تاسیس و تنقیح این علوم،سهم بسزایی دارند بلکه مؤسس و مبتکر بسیاری از آنها«شیعه‏»بوده است،چنانکه نحو (دستور زبان عربی را) ابو الاسود دئلی که از صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام بود به املاء و راهنمایی علی علیه السلام تدوین نمود و یکی از بزرگترین مؤسسین (35) علوم فصاحت و بلاغت (معانی و بیان و بدیع) صاحب بن عباد شیعی از وزرای آل بویه بود و اولین کتاب لغت (36) «کتاب العین‏»است که تالیف دانشمند معروف خلیل بن احمدبصری شیعی است که واضع علم عروض بوده است و هم در علم نحو استاد سیبویه نحوی می‏باشد. و قرائت عاصم (37) در قرآن به یک واسطه به علی علیه السلام می‏رسد و عبد الله بن عباس که در تفسیر،مقدمترین صحابه شمرده می‏شود،شاگرد علی علیه السلام می‏باشد و مساعی اهل بیت علیهم السلام و شیعیانشان در حدیث و فقه و اتصال فقهای اربعه و غیر آنها به امام پنجم و ششم شیعه معروف است و در اصول فقه نیز پیشرفت عجیبی که در زمان وحید بهبهانی (متوفای 1205) و بالاخص به دست‏شیخ مرتضی انصاری (متوفای سال 1281 هجری قمری) نصیب شیعه شده هرگز با اصول فقه اهل سنت قابل مقایسه نیست. طریق دوم:بحث عقلی تفکر عقلی،فلسفی و کلامی سابقا تذکر دادیم (38) که قرآن کریم تفکر عقلی را امضا نموده و آن را جزء تفکر مذهبی قرار داده است البته به عکس هم،تفکر عقلی نیز پس از آنکه حقانیت و نبوت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تصدیق نموده است،ظواهر قرآن را که وحی آسمانی است و بیانات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت گرامش علیهم السلام را در صف حجتهای عقلی قرار داده و حجتهای عقلی که انسان با فطرت خدادادی نظریات خود را با آنها اثبات می‏کند دو قسم است‏«برهان و جدل‏». «برهان‏»حجتی است که مواد آن مقدماتی حق (واقعی) باشند اگر چه مشهود یا مسلم نباشند و به عبارت دیگر،قضایایی باشند که انسان با شعور خدادادی خود اضطرارا آنها را درک و تصدیق می‏کند چنانکه می‏دانیم عدد سه از چهار کوچکتر است،این گونه تفکر،تفکر عقلی است و در صورتی که در کلیات جهان هستی انجام گیرد مانندتفکر در مبدا آفرینش و سر انجام جهان و جهانیان تفکر فلسفی نامیده می‏شود. و«جدل‏»حجتی است که همه یا برخی از مواد آن از مشهورات و مسلمات گرفته شود چنانکه در میان گروندگان ادیان و مذاهب معمول است که در داخل مذهب خود،نظریات مذهبی را با اصول مسلمه آن مذهب،اثبات می‏کنند.قرآن کریم هر دو شیوه را به کار بسته و آیات بسیاری در این کتاب آسمانی در هر یک از این دو شیوه موجود است: اولا:به تفکر آزاد در کلیات جهان هستی و در نظام کلی عالم و در نظامهای خاص مانند نظام آسمان و ستارگان و شب و روز و زمین و نباتات و حیوان و انسان و غیر آنها امر می‏کند و با رساترین ستایش از کنجکاوی عقلی آزاد می‏ستاید.و ثانیا:به تفکر عقلی جدلی که معمولا بحث کلامی نامیده می‏شود مشروط به اینکه با بهترین صورتی (به منظور اظهار حق،بی لجاجت مقرون به اخلاق نیکو) انجام گیرد،امر نموده است،چنانکه می‏فرماید: ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن (39) پیش قدمی شیعه در تفکر فلسفی و کلامی در اسلام کاملا روشن است که از روز اول،گروه اقلیت‏شیعه از اکثریت تسنن جدا شده پیوسته با مخالفین خود در نظریات خاصه‏ای که داشت‏به محاجه می‏پرداخت.درست است که محاجه دو طرفی‏است و متخاصمین هر دو در آن سهیم می‏باشند ولی پیوسته شیعه جانب حمله و دیگران جانب دفاع را به عهده داشته‏اند و پیشقدمی در تهیه وسائل کافی مخاصمت در حقیقت از آن کسی است که به حمله می‏پردازد. و نیز در پیشرفتی که تدریجا نصیب مبحث کلامی شد و در قرن دوم و اوایل قرن سوم با شیوع مذهب اعتزال به اوج ترقی رسید پیوسته علما و محققین شیعه-که شاگردان مکتب اهل یت‏بودند-در صف اول متکلمین قرار داشتند.گذشته از اینکه (40) سلسله متکلمین اهل سنت از اشاعره و معتزله و غیر ایشان به پیشوای اول شیعه علی علیه السلام می‏رسد. و اما کسانی که به آثار صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آشنایی دارند خوب می‏دانند که در میان این همه آثار که از صحابه (در حدود دوازده هزار نفر از ایشان ضبط شده) در دست است،حتی یک اثر که مشتمل به تفکر فلسفی باشد نقل نشده،تنها امیر المؤمنین علیه السلام است که بیانات جذاب وی در الهیات عمیق‏ترین تفکرات فلسفی را دارد. صحابه و علمای تابعین که به دنبال صحابه آمده‏اند و بالاخره عرب آن روز به تفکر آزاد فلسفی هیچگونه آشنایی نداشتند و در سخنان دانشمندان دو قرن اول هجری نمونه‏ای از کنجکاوی فلسفی دیده نمی‏شود تنها بیانات عمیق پیشوایان شیعه و بالخصوص امام اول و هشتم شیعه است که ذخایر بی کرانی از افکار فلسفی را داراست و آنان می‏باشند که گروهی از شاگردان خود را با این طرز تفکر آشناساختند. آری عرب از طرز تفکر فلسفی دور بود تا نمونه‏ای از آن را در ترجمه برخی از کتب فلسفی یونان به عربی در اوایل قرن دوم هجری دید و پس از آن کتب بسیاری در اوایل قرن سوم هجری از یونانی و سریانی و غیر آن به عربی ترجمه شد و روش تفکر فلسفی در دسترس عموم قرار گرفت و با این حال اکثریت فقها و متکلمین به فلسفه و سایر علوم عقلیه که مهمانان تازه واردی بودند، روی خوشی نشان نمی‏دادند و این مخالفت اگر چه در آغاز کار به واسطه حمایتی که حکومت وقت از این علوم می‏کرد،تاثیر قابل توجهی نداشت ولی پس از کمی،صفحه برگشت و همراه منع اکید،کتب فلسفی را به دریا ریختند و رسائل اخوان الصفا-که تراوش فکری یک عده مؤلفین گمنامی است-یادگاری است از آن روز و گواهی است که چگونگی وضع ناهنجار آن وقت را نشان می‏دهد. پس از این دوره در اوایل قرن چهارم هجری،فلسفه توسط‏«ابی نصر فارابی‏»احیا شد و در اوایل قرن پنجم در اثر مساعی فیلسوف معروف‏«بو علی سینا»فلسفه توسعه کامل یافت و در قرن ششم نیز فلسفه اشراق را«شیخ سهروردی‏»تنقیح نمود و به همین جرم نیز به اشاره سلطان صلاح الدین ایوبی کشته شد!و دیگر پس از آن داستان فلسفه از میان اکثریت‏برچیده شد و فیلسوفی نامی به وجود نیامد جز اینکه در قرن هفتم در اندلس-که در حاشیه ممالک اسلامی واقع بود-ابن رشد اندلسی به وجود آمد و در تنقیح فلسفه‏کوشید (41) . کوشش پایدار شیعه در فلسفه و سایر علوم عقلیه شیعه چنانکه در آغاز،برای پیدایش تفکر فلسفی عاملی مؤثر بود در پیشرفت اینگونه تفکر و ترویج علوم عقلیه نیز رکنی مهم بود و پیوسته بذل مساعی می‏کرد و از این روی با اینکه با رفتن ابن رشد،فلسفه از میان اکثریت تسنن رفت،هرگز از میان شیعه نرفت و پس از آن نیز فلاسفه‏ای نامی مانند خواجه طوسی و میرداماد و صدر المتالهین به وجود آمده یکی پس از دیگری در تحصیل و تحریر فلسفه کوشیدند. همچنین در سایر علوم عقلیه کسانی مانند خواجه طوسی و بیرجندی و غیر ایشان به وجود آمدند.همه این علوم و بویژه فلسفه الهی در اثر کوشش خستگی ناپذیر شیعه پیشرفت عمیق کرد چنانکه با سنجش آثار خواجه طوسی و شمس الدین ترکه و میرداماد و صدر المتالهین با آثار گذشتگان روشن است. چرا فلسفه در شیعه باقی ماند چنانکه عامل مؤثر در پیدایش تفکر فلسفی و عقلی در میان شیعه و به وسیله شیعه در میان دیگران ذخایر علمی بوده که از پیشوایان شیعه به یادگار مانده،عامل مؤثر در بقای این طرز تفکر در میان شیعه نیز همان ذخایر علمی است که پیوسته شیعه به سوی آنها با نظر تقدیس و احترام نگاه می‏کند.و برای روشن شدن این مطلب،کافی است که ذخایر علمی اهل بیت علیهم السلام را با کتب فلسفی که با مرور تاریخ نوشته شده بسنجیم،زیرا عیانا خواهیم دید که روز به روز فلسفه به ذخایر علمی نامبرده نزدیکتر می‏شد تا در قرن یازده هجری تقریبا به همدیگر منطبق گشته و فاصله‏ای جز اختلاف تعبیر در میان نمانده است. چند تن از نوابغ علمی شیعه الف-ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینی (متوفای 329 هجری) وی در شیعه اولین کسی است که روایات شیعه را از اصول (هر یک از محدثین روایتهایی که از ائمه اهل بیت اخذ کرده بود در کتابی جمع آوری می‏کرده و کتاب نامبرده‏«اصل‏»نامیده می‏شد) استخراج و تفطیع کرده و به ترتیب ابواب فقه و اعتقاد مرتب ساخته است.کتاب وی که‏«کافی‏»نامیده می‏شود به سه بخش اصول،فروع و روضه (متفرقات) منقسم و به‏«16199»حدیث مشتمل است و معتبرترین و معروفترین کتاب حدیثی است که در عالم تشیع شناخته می‏شود. و سه کتاب دیگر که تالی کافی می‏باشند[عبارتند از:]کتاب‏«من لا یحضره الفقیه‏»شیخ صدوق محمد بن بابویه قمی (متوفای 381 هجری قمری) و کتاب‏«تهذیب‏»و کتاب‏«استبصار»تالیف شیخ طوسی (متوفای 460 هجری قمری) می‏باشد. ب-ابو القاسم جعفر بن حسن بن یحیای حلی،معروف به محقق (متوفای 676) وی نابغه فقه و سر آمد فقهای شیعه می‏باشد و از شاهکارهای فقهی وی کتاب‏«مختصر نافع‏»و کتاب‏«شرایع‏»است که‏هفتصد سال است در میان فقها دست‏به دست می‏گردند و به نظر اعجاب و تجلیل دیده می‏شوند. و بعنوان تالی محقق،شهید اول شمس الدین محمد بن مکی را باید شمرد که در سال 786 هجری قمری،در دمشق به جرم تشیع کشته شد.و از شاهکارهای فقهی او کتاب‏«لمعه دمشقیه‏»است که پس از گرفتاری،به مدت هفت روز در زندان نوشته است.و همچنین باید شیخ جعفر کاشف الغطاء نجفی (متوفای 1227) را برشمرد و از شاهکارهای فقهی وی کتاب‏«کشف الغطاء»است. ج-شیخ مرتضی انصاری شوشتری (متوفای 1281 هجری قمری) وی علم اصول فقه را تنقیه فرموده مجاری اصول عملیه را که مهمترین بخش این فن است محرر ساخت و اکنون بیشتر از صد سال است که مکتب وی پیش فقهای شیعه دایر است. د-خواجه نصیر الدین طوسی (متوفای 676 هجری قمری) وی اولین کسی است که علم کلام را به شکل فنی کامل در آورد و از شاهکارهای وی کتاب‏«تجرید الکلام‏»است که بیشتر از هفصد سال می‏باشد اعتبار خود را در میان اهل فن حفظ کرده است و شروح و حواشی بی‏شماری از عامه و خاصه بر آن نوشته شده.خواجه علاوه بر نبوغی که در علم کلام دارد،در فلسفه و ریاضیات نیز یکی از نوابغ عصر خود به شمار می‏رود و بهترین گواه آن تالیفات ارزنده‏ای است که در همه علوم عقلیه دارد و رصد خانه مراغه هم از آثار اوست. ه-صدر الدین محمد شیرازی (متولد 979 و متوفای 1050 هجری قمری) وی اولین فیلسوفی است که مسائل فلسفه را (پس از آنکه قرنها در اسلام سیر کرده بود) از حالت پراکندگی در آورده مانندمسائل ریاضی روی هم چید. و از این روی اولا:امکان تازه‏ای به فلسفه داده شد که صدها مسئله فلسفی که در فلسفه قابل طرح نبود مطرح و حل شود.و ثانیا:یک سلسله از مسائل عرفانی (که تا آن روز طوری ورای طور عقل و معلوماتی بالاتر از درک تفکری شمرده می‏شدند) به آسانی مورد بحث و نظر قرار گیرند.و ثالثا:ذخایر زیادی از ظواهر دینی و بیانات عمیق فلسفی پیشوایان اهل بیت علیهم السلام که قرنها صفت معمای لاینحل را داشتند و غالبا از متشابهات شمرده می‏شدند،حل و روشن شدند و به این ترتیب ظواهر دینی و عرفان فلسفه آشتی کامل پذیرفته و در یک مسیر افتادند.و پیش از صدر المتالهین نیز دانشمندانی مانند«شیخ سهروردی‏»مؤلف‏«حکمه الاشراق‏»از فلاسفه قرن ششم و«شمس الدین محمد ترکه‏»در فلاسفه قرن هشتم هجری،قدمهای مؤثری در این راه برداشته‏اند ولی موفقیت کامل،نصیب‏«صدر المتالهین‏»شد. صدر المتالهین،در پیرو این روش موفق شد که نظریه حرکت جوهری را به ثبوت برساند و بعد رابع و نظریه نسبیت را (البته در خارج ذهن نه در فکر) کشف نماید و نزدیک به پنجاه کتاب و رساله تالیف کرده و از شاهکارهای وی در فلسفه کتاب‏«اسفار»در چهار جلد می‏باشد. طریق سوم:کشف انسان و درک عرفانی در عین حال که اکثریت قاطع افراد انسان سرگرم تنظیم امور معاش و تلاش در رفع حوایج زندگی روزانه هستند و به معنویات نمی‏پردازند،در نهاد این نوع،غریزه‏ای به نام‏«غریزه واقع بینی‏»موجود است که گاهی در برخی از افراد به کار افتاده به یک رشته درکهای معنوی وادارش می‏کند. هر انسان (علی رغم سوفسطیها و شکاکان که هر حقیقت و واقعیتی را پندار و خرافه می‏نامند) به واقعیت ثابتی ایمان دارد و گاهی که با ذهنی صاف و نهادی پاک به واقعیت ثابت جهان آفرینش تماشا می‏کند،از سوی دیگر ناپایداری اجزای جهان را درک می‏نماید،جهان و پدیده‏های جهان را مانند آیینه‏هایی می‏یابد که واقعیت ثابت زیبایی را نشان می‏دهند که لذت درک آن هر لذت دیگری را در چشم بیننده خوار و ناچیز می‏نمایاند و طبعا از نمونه‏های شیرین و ناپایدار زندگی مادی باز می‏دارد. این همان جذبه عرفانی است که انسان خداشناس را به عالم‏بالا متوجه ساخته و حجت‏خدای پاک را در دل انسان جایگزین می‏کند و همه چیز را فراموش می‏دارد و گرداگرد همه آرزوهای دور و دراز وی خط بطلان می‏کشد و انسان را به پرستش و ستایش خدای نادیده که از هر دیدنی و شنیدنی روشنتر و آشکارتر است،وا می‏دارد و در حقیقت هم این کشش باطنی است که مذاهب خدا پرستی را در جهان انسانی به وجود آورده است. عارف،کسی است که خدا را از راه مهر و محبت پرستش می‏کند نه به امید ثواب (42) و نه از ترس عقاب و از اینجا روشن است که عرفان را نباید در برابر مذاهب دیگر،مذهبی شمرد بلکه عرفان راهی است از راههای پرستش (پرستش از راه محبت نه از راه بیم یا امید) و راهی است‏برای درک حقایق ادیان در برابر راه ظواهر دینی و راه تفکر عقلی. هر یک از مذاهب خدا پرستی حتی وثنیت،پیروانی دارد که از این راه سلوک می‏کنند.وثنیت و کلیمیت و مسیحیت و مجوسیت و اسلام عارف دارند و غیر عارف. ظهور عرفان در اسلام در میان صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم (که نزدیک به دوازده هزار نفر از ایشان در کتب رجال ضبط و شناخته شده‏اند) تنها علی علیه السلام‏است که بیان بلیغ او از حقایق عرفانی و مراحل حیات معنوی به ذخایر بیکرانی مشتمل است.و در آثاری که از سایر صحابه در دست ست‏خبری از این مسائل نیست،در میان یاران و شاگردان او کسانی مانند«سلمان فارسی و اویس قرنی و کمیل بن زیاد و رشید هجری و میثم تمار»پیدا می‏شود که عامه عرفا-که در اسلام به وجود آمده‏اند-ایشان را پس از علی علیه السلام در راس سلسله‏های خود قرار داده‏اند و پس از این طبقه،کسان دیگری مانند«طاووس یمانی و مالک بن دینار و ابراهیم ادهم و شقیق بلخی‏»در قرن دوم هجری به وجود آمده‏اند که بی اینکه به عرفان و تصوف تظاهر کنند،درزی زهاد و پیش مردم،اولیای حق و مردان وارسته بودند ولی در هر حال ارتباط تربیتی خود را به طبقه پیشین خود نمی‏پوشانیدند. پس از این طبقه،طایفه دیگری در اواخر قرن دوم و قرن سوم مانند«با یزید بسطامی و معروف کرخی و جنید بغدادی‏»و نظایرشان به وجود آمدند که به سیر و سلوک عرفانی پرداختند و به عرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخنانی به عنوان کشف و شهود زدند که به واسطه ظواهر زننده‏ای که داشت،فقها و متکلمین وقت را بر ایشان می‏شورانید و در نتیجه مشکلاتی بر ایشان به وجود می‏آورد و بسیاری از ایشان را به دخمه زندان یا زیر شکنجه یا پای دار می‏کشانید. با این همه در طریقه خود در برابر مخالفین خود سماجت کردند و بدین ترتیب روز به بروز طریقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجری به اوج وسعت و قدرت خود رسید و پس از آن نیز گاهی در اوج و گاهی در حضیض،تا کنون به هستی خود ادامه‏داده است (43) . اکثریت مشایخ عرفان که نامهایشان در تذکره‏ها ضبط شده است‏به حسب ظاهر مذهب تسنن را داشته‏اند و طریقت‏به شکلی که امروز مشاهده می‏کنیم (مشتمل به یک رشته آداب و رسومی که در تعالیم کتاب و سنت‏خبری از آنها نیست) یادگار آنان می‏باشد اگر چه برخی از آداب و رسومشان به شیعه نیز سرایت نموده است. چنانکه گفته‏اند جماعت‏بر این بودند که در اسلام برنامه برای سیر و سلوک بیان نشده است‏بلکه طریق معرفت نفس،طریقی است که مسلمین به آن پی برده‏اند و مقبول حق می‏باشد مانند طریق رهبانیت که بی‏اینکه در دعوت مسیح علیه السلام وارد شده باشد،نصارا از پیش خود در آوردند و مقبول قرار گرفت (44) . از این روی هر یک از مشایخ طریقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح دیده در برنامه سیر و سلوک گذاشته و به مریدان خود دستور داده است و تدریجا برنامه وسیع و مستقلی به وجود آمده است، مانند مراسم سرسپردگی و تلقین ذکر و خرقه و استعمال موسیقی و غنا و وجد در موقع ذکر و گاهی در بعضی سلسله‏ها کار به جایی کشیده که شریعت در سویی قرار گرفته و طریقت در سوی دیگر و طرفداران این روش عملا به باطنیه ملحق شده‏اند ولی با ملاحظه موازین نظری شیعه، آنچه از مدارک اصلی اسلام (کتاب و سنت) می‏توان استفاده نمود خلاف این است و هرگز ممکن نیست‏بیانات دینی به این حقیقت راهنمایی نکند یا در روشن کردن برخی از برنامه‏های آن اهمال ورزد یا در مورد کسی (هر که باشد) از واجبات و محرمات خود صرفنظر نماید. راهنمائی کتاب و سنت‏به عرفان نفس و برنامه آن خدای متعال در چندین جا از کلام خود امر می‏کند که مردم در قرآن تدبر و دنباله‏گیری کنند و به مجرد ادراک سطحی قناعت ننمایند و در آیات بسیاری جهان آفرینش و هر چه را که در آن است (بی استثنا) آیات و علامات و نشانه‏های خود معرفی می‏کند. با کمی تعمق و تدبر در معنای آیه و نشانه،روشن می‏شود که آیه و نشانه از این جهت آیه و نشانه است که دیگری را نشان دهد نه خود را،مثلا چراغ قرمز که علامت‏خطر،نصب می‏شود کسی که با دیدن آن متوجه خطر می‏شود چیزی جز خطر در نظرش نیست و توجهی به خود چراغ ندارد و اگر در شکل چراغ یا ماهیت‏شیشه یا رنگ آن فکر کند در متفکره خود صورت چراغ یا شیشه یا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را. بنابر این،اگر جهان و پدیده‏های جهان همه و از هر روی آیات و نشانه‏های خدای جهان باشند هیچ استقلال وجودی از خود نخواهند داشت و از هر روی که دیده شوند جز خدای پاک را نشان نخواهند داد و کسی که به تعلیم و هدایت قرآن با چنین چشمی به چهره جهان و جهانیان نگاه می‏کند چیزی جز خدای پاک درک نخواهد کرد و به جای این زیبایی که دیگران در نمود دلربای جهان‏می‏یابند وی زیبایی و دلربایی نامتناهی خواهد دید که از دریچه تنگ جهان،خودنمایی و تجلی می‏نماید و آن وقت است که خرمن هستی خود را به تاراج داده دل را به دست حبت‏خدایی می‏سپارد. این درک چنانکه روشن است‏به وسیله چشم و گوش و حواس دیگر یا به وسیله خیال یا عقل نیست،زیرا خود این وسیله‏ها و کار آنها نیز آیات و نشانه‏ها می‏باشند و در این دلالت و هدایت مغفول عنه هستند (45) . این راهرو که هیچ همتی جز یاد خدا و فراموش نمودن همه چیز ندارد وقتی که می‏شنود خدای متعال در جای دیگر از کلام خود می‏فرماید:«ای کسانی که ایمان آورده‏اید!نفس خود را دریابید وقتی که شما راه را یافتید دیگران که گمراه می‏شوند به شما زیانی نخواهند رسانید» (46) ،خواهد فهمید که یگانه شاهراهی که هدایتی واقعی و کامل را در بر دارد،همان راه نفس اوست و راهنمای حقیقی وی که خدای اوست او را موظف می‏دارد که خود را بشناسد و همه راهها را پشت‏سر انداخته راه نفس خود را در پیش گیرد و به خدای خود از دریچه نفس خود نگاه کند که مطلوب واقعی خود را خواهد یافت.و از این روی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‏فرماید:«هر که خود را شناخت‏خدا را شناخت‏» (47) . و نیز می‏فرماید:«کسانی از شما خدا را بهتر می‏شناسد که خودرا بهتر شناسد» (48) . و اما برنامه سیر و سلوک این راه،آیات قرآنی بسیاری است که به یاد خدا امر می‏کند مانند اینکه می‏فرماید:«مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم‏» (49) و غیر آن.و اعمال صالحه‏ای است که کتاب و سنت تفصیل داده‏اند و در اختتام آن فرموده‏اند:«از پیغمبر خود پیروی کنید» (50) ،و چگونه ممکن و متصور است اسلام راهی را راه خدا تشخیص دهد و مردم را به پیمودن آن توصیه نکند یا آن را بشناساند ولی از بیان برنامه آن غفلت کند یا اهمال ورزد و حال آنکه خدای متعال در کلام خود می‏فرماید:«ما قرآن را به سوی تو نازل کردیم در حالی که بیان روشنی است نسبت‏به هر چیزی که به دین و دنیای مردم ارتباط دارد» (51) . پی‏نوشتها: 1-از آیه فهمیده می‏شود که پرستش در دین خدا فرع توحید و بر اساس آن تنظیم و بنا شده است. 2-توصیف فرع درک است و از آیه فهمیده می‏شود که جز مخلصین و پاک شدگان خدا به نحوی که باید شناخته شود نمی‏شناسد و خدا از توصیف دیگران منزه است. 3-از آیه فهمیده می‏شود که برای لقای حق،جز توحید و عمل صالح راهی نیست. 4-از آیه فهمیده می‏شود که پرستش واقعی خدا منتج‏یقین است. 5-از آیه فهمیده می‏شود که یکی از لوازم یقین،مشاهده ملکوت آسمانها و زمین است. 6-از آیات فهمیده می‏شود که سرنوشت‏«ابرار»در کتابی است‏به نام علیین (بسیار بلند) که مقربان خدا آن را مشاهده می‏کنند و ضمنا از لفظ‏«یشهده‏»پیداست که مراد،کتاب مخطوط نیست‏بلکه عالم قرب و ارتقاست. 7-از آیه فهمیده می‏شود که علم یقین باعث مشاهده سر انجام حال اشقیا که جحیم (جهنم) نامیده می‏شود،می‏باشد. 8-و از اینجاست که پیغمبر اکرم (ص) در روایتی که عامه و خاصه نقل کرده‏اند می‏فرماید:«ما گروه پیامبران با مردم به اندازه خرد ایشان سخن می‏گوییم‏»، (بحار،ج 1،ص 37.اصول کافی،ج 1، ص 203) 9-سوره نحل،آیه 44. 10-سوره جمعه،آیه 2. 11-سوره احزاب،آیه 21. 12-مدرک روایت در بخش اول گذشت13-نهج البلاغه،خطبه 231 در پاورقی قرآن در اسلام نیز هست. 14-در المنثور،ج 2،ص 6. 15-تفسیر صافی،ص 8.بحار،ج 19،ص 28. 16-سوره شعراء،آیه 127. 17-سوره حجر،آیه 74. 18-تفسیر صافی،ص 4. 19-سفینه البحار تفسیر صافی،ص 15 و در تفاسیر مرسلا از آن حضرت منقول است و در کافی و تفسیر عیاشی و معانی الاخبار،روایاتی در این معنا نقل شده است. 20-بحار،ج 1،ص 117. 21-سوره اعراف،آیه 58. 22-سوره زخرف،آیه 3 و 4. 23-سوره واقعه،آیه 79. 24-سوره احزاب،آیه 33. 25-سوره یونس،آیه 29. 26-سوره اعراف،آیه 53. 27-مسئله فسخ قرآن به حدیث،یکی از مسائل علم اصول است و جمعی از علمای عامه به آن قائلند و از قضیه فدک نیز معلوم می‏شود که خلیفه اول نیز به آن قائل بوده است. 28-و گواه این مطلب تالیفات زیادی است که علما در اخبار موضوعه کرده‏اند و همچنین در کتب رجال جماعتی از روات را کذاب و وضاع معرفی نموده‏اند. 29-بحار،ج 1،ص 139. 30-بحار،ج 1،ص 117. 31-بحث‏حجیت‏خبر واحد از علم اصول. 32-بحار،ج 1،ص 172. 33-سوره اسری،آیه 36. 34-در این مسائل به بحث اجتهاد و تقلید از علم اصول مراجعه شود. 35-وفیات ابن خلکان،ص 78.اعیان الشیعه،ج 11،ص 231. 36-وفیات،ص 190.و اعیان الشیعه و سایر کتب تراجم. 37-اتقان سیوطی. 38-بخش اول کتاب. 39-سوره نحل،آیه 125. 40-شرح ابن ابی الحدید،اوایل ج 1. 41-مطالب فوق را باید از اخبار الحکماء و وفیات و سایر کتب تراجم به دست آورد. 42-امام ششم می‏فرماید:«عبادت سه نوع است،گروهی خدا را از ترس می‏پرستند و آن پرستش بردگان می‏باشد و گروهی خدا را برای پاداش نیک می‏پرستند و آن پرستش مزدوران می‏باشد و گروهی خدا را به مهر و محبت می‏پرستند و آن پرستش آزادمردان است و آن نیکوترین و پرستشهاست‏»، (بحار،ج 15،ص 208) 43-به کتب تراجم و تذکره الاولیاء و طرائق و غیر آن مراجعه شود. 44-خدای متعال،می‏فرماید:«و رهبانیتی که نصارا از خود در آورده بودند ما آن را در حقشان ننوشته بودم جز اینکه در این کار رضای خدا را منظور داشتند»، (سوره حدید،آیه 27) 45-علی (ع) می‏فرماید:«خدا نیست آنکه خود تحت احاطه معرفت درآید،اوست که دلیل را به سوی خود هدایت می‏کند»، (بحار،ج 2،ص 186) 46-سوره مائده،آیه 105. 47- (من عرف نفسه،فقد عرف ربه) ، (غرر الحکم،ج 2،ص 665) 48-«اعرفکم بنفسه،اعرفکم بربه‏». 49-سوره بقره،آیه 152. 50-سوره احزاب،آیه 21. 51-سوره نحل،آیه 89. شیعه در اسلام صفحه 77 تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایی

سید محمد حسین طباطبایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا