مهدویت

غیبت معجزه نا پیدایی

ممکن است این قدرت استتار و اختفا از برابر دیدگان را معجزه اى از معجزات حجّت خدا و ولىّ او امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ بدانیم، زیرا معجزه آن است که دیگران از آوردن آن ناتوان باشند.

معجزه نوعى مبارزه طلبى با طبیعت نیز هست و همانگونه که تفسیر و تحلیل اعجاز در پرتو قوانین مادّى و طبیعى ممکن نیست، استتار و اختفاى وجود گرامى امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ نیز با این مفهوم و بیان، از مسائل معنوى و حقایق، فراتر از جهان مادّه و طبیعت است و آن حضرت در پرتو این قدرت خدادادى مى تواند هرگاه اراده فرمود در برابر دیدگان، ظاهر و آشکار گردد و هرگاه خواست پنهان و ناپدید.
احتمال دیگر این است که: آن حضرت با همان قدرت اعجاز، در دیدگان نظاره گر، به گونه اى تأثیر و تصرّف نماید که آنان نتوانند جمال دلآراى او را بنگرند و این کار از اولیاى خدا که داراى قدرت تصرّف در جهان آفرینش هستند، بعید نیست.
معناى غیبت و چگونگى آن
غیبت را مى توان در اینجا به چند معنى تفسیر کرد:
1 ـ نخست بدین مفهوم که آن حضرت در درون جوامع بشرى زندگى نمى کند و در دسترس مردم نیست ـ تا بسان دیگر انسانهاى عادى هر کس خواست او را ببیند و آشنا و بیگانه و دوست و دشمن او را ملاقات کنند ـ .
2 ـ دومین معناى غیبت این است که: حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ در میان همین جامعه و همین انسانهاست اما به قدرت خدا هرگاه اراده کند از برابر دیدگان آنان غایب مى گردد و دیدگان مردم ـ با اینکه آن حضرت موجود و حاضر است ـ او را نمى بینند; همانگونه که موجودات دیگرى چون فرشتگان، ارواح و . . . را ـ با اینکه به نص قرآن شریف همه در میان جامعه ها هستند و در این جهان موجودند، اما نمى بینند.
3 ـ سومین معناى غیبت این است که آن حضرت در میان مردم و جامعه زندگى مى کنند و حتى بنا بر روایاتى افراد جامعه آن حضرت را رؤیت مى نمایند در حالى که وى را نمى شناسند.
آنچه بدیهى ست و بنا بر احادیث ضرورى مى باشد اینکه معناى نخست به طور کلى و عمومى قابل پذیرش نیست. چه آنکه او ولى خدا و هادى و راهنماى حق خواهان است در نتیجه مى بایست به هنگام بروز ضرورتها و مصلحتها در جامعه مؤثر باشد، زیرا او براى انسان و هدایت او مأموریت یافته است. لذاست که آنچه از احادیث ائمه هدى ـ علیهم السلام ـ استفاده مى شود. آمیزه اى از معناى دوم و سوم است. هم هست ـ براى مشتاقان سالک ـ و هم نیست، ـ در نظر ظالمان و بد خواهان ـ در این باره به سه آیه از قرآن کریم و سخنان ذیل آن اشاره مى کنیم.
1ـ خداوند در قرآن مى فرماید: (وجعلنا من بین أیدیهم سدّاً ومن خلفهم سدّاً فأغشیناهم فهم لا یبصرون )(1).
وما در برابر آنان دیوارى کشیدیم و در پشت سرشان (نیز) دیوارى و بر دیدگانشان نیز پرده اى افکندیم تا نتوانند بنگرند و ببینند.
در مورد این آیه مفسّرین از «عبداللّه بن مسعود» روایت کرده اند که: حق ستیزان قریش بر درب خانه پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ گرد آمدند تا با او درگیر شوند، آن حضرت با نام خدا از خانه خارج گردید و مشتى خاک بر سر و روى آنان پاشید و آنان با اینکه حاضر بودند آن حضرت را ندیدند.
و نیز از «ابن عباس» آورده اند که: قریش درب خانه پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ اجتماع نمودند و گفتند: «اگر محمّد بخواهد داخل خانه شود، همگى بصورت یکپارچه بر ضد او بپا خواهیم خواست».
امّا پیامبر گرامى ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ وارد شد و خدا در برابر دیدگان و پشت سر آنان دیوارى قرار داد که آنان پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ را ندیدند. پیامبر نماز خواند و به خانه بازگشت و مشتى خاک بر سر و روى آنان پاشید و آنان آن وجود گرانمایه را ندیدند. هنگامى که پیامبر از آنجا گذشت، قریش خاک و گرد و غبار را که در هوا پراکنده بود دیدند و گفتند: «این همان سحر و جادوى «ابن ابى کبشه»(2) یعنى محمّد ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ است»(3).
طبرى، در تفسیر آیه ى مبارکه روایتى آورده است که: ابو جهل گفت: «اگر محمّد را ببینم، چنین و چنان مى کنم». که این آیه شریفه نازل گردید:
(إنّا جعلنا فی أعناقهم أغلالاً فهی إلى الاذقان فهم مقمحون وجعلنا من بین أیدیهم سدّاً ومن خلفهم سدّا )(4).
ما در گردنهاى آنان غلهایى قرار دادیم، از این رو، سرهایشان بسوى بالاست و نمى توانند پایین بیاورند. و ما در برابر آنان، دیوارى کشیدیم و در پشت سرشان (نیز) دیوارى و بر دیدگانشان نیز پرده اى افکندیم تا نتوانند بنگرند و ببینند.
عکرمه که این روایت را آورده است مى گوید: پس از فرود آمدن این آیه ى شریفه قریش به ابو جهل مى گفتند: «این محمّد است». امّا او، آن وجود گرانمایه را نمى دید و مرتب مى گفت: «کو؟ کجا ؟ . . . محمّد کجاست؟»(5)
2 ـ خداوند مى فرماید: (وإذا قرأت القرآن جعلنا بینک وبین الذین لا یؤمنون بالآخرة حجاباً مستوراً )(6).
(اى پیامبر!) هنگامى که تو قرآن تلاوت نمایى، ما میان تو و آنانى که به قیامت ایمان ندارند، پرده اى ستبر قرار مى دهیم.
در تفسیر این آیه ى مبارکه آمده است که منظور از: (الّذین لا یؤمنون بالآخرة ) عبارتند از: «ابو سفیان»، «نضر بن حرث»، «ابو جهل»، و «امّ جمیل» همسر ابو جهل که نسبت به پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ شرارت بیشترى مى کردند و خداوند پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ را به هنگام تلاوت قرآن از برابر دیدگان آنان پوشیده مى داشت، آنان به سراغ حضرت مى آمدند و از کنارش مى گذشتند امّا او را نمى دیدند.
نکته اى که در اینجا جلب نظر مى کند و انسان را به شگفتى وا مى دارد این است که قرآن مى فرماید: (حجاباً مستوراً ) پرده اى نهان و ناپیدا.
آرى! ممکن است انسان در پس پرده اى باشد و دیگران با وجود دیدن آن پرده ى او را نبینند، اما قرآن بر این نکته رهنمون است که خداوند پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ را در پس پرده اى مصون و محفوظ نگاه مى داشت که دشمنان شرارت پیشه نه پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ را مى دیدند و نه آن پرده را، گویى هر دو از نظر آنان پوشیده بود.
نکته ى دیگرى که نباید مورد غفلت قرار گیرد این است که واژه (وجعلنا ) در آیه نشانگر قدرت بى کران خداست و بیانگر این واقعیت که «ما» در برابرشان دیوارى قرار دادیم . . .
و یا اینکه «ما» میان تو اى پیامبر و کسانى که ایمان به قیامت ندارند، حجابى ناپیدا افکندیم . . . که به قدرت الاهى تأکید دارد.
3 ـ هم چنین خداوند در داستان سامرى مى فرماید: (قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضة من أثر الرسول فنبذتها )(7).
سامرى گفت: من چیزى دیدم که آنان نمى دیدند، مشتى از خاکى که نقش پاى آن فرستاده ى خدا بر آن بود برگرفتم و در آن پیکر افکندم . . . .
در این آیه ى شریفه، سخن از گفتگویى است که میان موسى ـ علیه السلام ـ با سامرى، آن گوساله سازِ منحرف، جریان یافته است که قرآن اینگونه از آن گزارش مى دهد:
(فأخرج لهم عجلاً جسداً له خُوار )(8).
و سامرى براى بنى اسرائیل تندیس گوساله اى را ساخت که نعره ى گاوان را داشت .
موسى ـ علیه السلام ـ از او پرسید:
( فما خطبک یا سامرى * قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضة من أثر الرسول فنبذتها )(9).
«و تو اى سامرى! این چه کارى بود که کردى؟»
او پاسخ مى دهد: «من چیزى دیدم که آنها نمى دیدند، من مشتى از خاکى که نقش پاى آن فرستاده خدا، بر آن بود برگرفتم و در آن پیکر بى روح افکندم . . . .
مفسرین در این مورد آورده اند: «سامرى، جبرئیل را در شکل انسانى دید که پیاده یا بر مرکبى از مرکبهاى بهشتى سوار است و پیام خدا و وحى او را بر موسى ـ علیه السلام ـ مى آورد; در این هنگام مشتى از خاک پاى او را برداشت و آن را بر آن پیکر بى روح افکند که بر اثر آن حیات در آن اسکلت بى جان پدید آمد».
به عبارت دیگر: منظور مفسرین این است که «سامرى» فرشته وحى را در حالى دید که هیچ کس از بنى اسرائیل که حاضر بودند، ندیدند و هدف ما از ترسیم این آیه ى مبارکه این است که در نگرش قرآنى ممکن است پدیده و موجودى چون فرشته ى وحى براى انبوه دیدگان مخفى و ناپیدا باشد و براى برخى در همان حال و هوا، آشکار و دیدنى.
فلسفه غیبت جارى با سنت خدا
آنچه از منابع حدیثى و تاریخى بدست مى آید آنکه خداوند در طول تاریخ بر سنتى استوار همیشه اصرار داشته است و در میان هر قوم و ملتى آن را به حرکت آورده و به گونه اى عینیت بخشیده است و آن پنهان سازى معلمان و مربیان راستین بشریت از دیده ها بوده است. از این قانون ژرف امت اسلام نیز استثنا نبوده و به غیبت آخرین امام خود گرفتار آمده است. در این باره به روایاتى اشاره کرده ایم:
محمد بن مسلم مى گوید: خدمت امام محمّد باقر ـ علیه السلام ـ رسیدم تا درباره ى قائم آل محمّد ـ علیهم السلام ـ از آن حضرت پرسشى کنم. پیش از آنکه من سؤال بنمایم فرمود: اى محمد بن مسلم: در قائم آل محمّد ـ علیهم السلام ـ پنج شباهت [سنت] از پیغمبران است: شباهت با یونس بن متى و یوسف بن یعقوب و موسى و عیسى و محمّد صلوات اللّه علیهم.
شباهتى که به یونس دارد غیبت اوست که بعد از پیرى بصورت جوانى نزد قومش بازگشت.
شباهت او به یوسف غیبت و پنهانى او حتى از نزدیکان و مردم و دیگر برادرانش و هم چنین رنجى که کار وى براى پدرش یعقوب پدید آورده بود; با اینکه مسافت بین او و پدرش و خویشاوندان نزدیک بود.
شباهتى که از موسى دارد ترس ممتد وى از مردم و غیبت طولانى و پنهان بودن ماجراى ولادتش، و پنهان گشتن پیروان او بواسطه ى آزار و خوارى که بعد از وى به نهایت رسید; تا آن هنگام که خداوند عزّ وجلّ فرمان ظهور او را صادر کرد و بر دشمنانش پیروز و مؤید داشت.
شباهت وى به عیسى اختلافى است که مردم درباره ى او دارند، زیرا جماعتى گفتند: او متولد نشده; و عده اى گفتند: او مرده است; و گروهى گفتند: او را کشتند و بدار زدند.
و اما شباهتى که به جدش محمّد مصطفى ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ دارد: قیام بشمشیر و کشتن دشمنان خدا و رسول و جباران و گردن کشان و پیروزى وى بوسیله ى شمشیر و ترسى که در دلها پدید مى آورد، از جمله علامات قیام او خروج سفیانى از جانب شام و شخص یمنى از یمن و صداى آسمانى در ماه مبارک رمضان و نداکننده اى است که او را بنام و نام پدرش صدا مى زند(10).
عبداللّه بن سنان مى گوید: از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ شنیدم، مى فرمود:
در قائم ـ علیه السلام ـ علامتى از موسى بن عمران وجود دارد. عرض کردم: آن علامت چیست؟ فرمود: پنهان بودن ولادت و غیبت او از قومش. پرسیدم: موسى چند مدت از خویشان و قوم خود غائب گردید؟ فرمود بیست و هشت سال!(11)
شیخ صدوق از زید شحام روایت نموده که حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
صالح پیغمبر مدتى از نظر قومش غائب شد. وى در روز غیبت مردى کامل و داراى شکمى هموار و اندامى زیبا و محاسنى انبوه و گونه هاى کم گوشت، میانه بالا و متوسط القامه بود; ولى چون بسوى قوم بازگشت تغییر کرده بود و او را نشناختند در موقع بازگشت وى مردم سه دسته گشتند: یکدسته منکر وى شدند و دسته اى بشک افتادند، و دسته دیگر یقین داشتند که او همان صالح پیغمبر است . . . (12).
پیامبر اکرم ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ فرمودند:
«کائنٌ فی أُمّتی ما کان فی بنی إسرائیل حذو النّعل بالنّعل والقذّة بالقذّة! وانّ الثانی عشر من ولدى یغیب حتّى لا یرى!»(13).
«آنچه در میان بنى اسرائیل واقع شده در میان امّت من نیز مو به مو واقع خواهد شد. دوازدهمین [امام که اوست ]فرزند من، از دیده ها غایب مى گردد و دیده نمى شود».
آنچه که در میان بنى اسرائیل روى داده و موجب سرگردانى و حیرت آنها شده بود، غیبت نخستین سبط آنها «لاوى بن بَرخیا» بود که مدتى بس دراز غیبت کرد و سپس به سوى قوم خود بازگشت و دین خدا را بعد از مندرس شدن دیگر بار زنده ساخت. با پادشاه ستمگرى به نام «قرسیطا» جنگ کرده، بر او پیروز شد. به علاوه حوادثى در میان آنها روى داد که با حوادث امت اسلامى هم گونى فراوان داشت، که یکى از آنها انتظار ظهور حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ است که از روز شنیدن نوید آن تا به امروز انتظار مى کشند.
حفظ جان امام (ارواحنا فداه )
هرگاه گروهى از شیعیان گرداگرد یکى از امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ گرد آمده، از خرمن علمش خوشه اى چیده اند; بر ستمگران زمان سخت آمده، آتش حسد و کینه شان شعلهور شده، با تمام نیرو براى خاموش کردن آن مشعل هدایت همت گماشته اند.
هنگامى که به روایات پیامبر و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ در مورد امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ مى نگریم; به این نکته تصریح شده است که: حکمت غیبت طولانى آن وجود گرانمایه به فرمان خدا، صیانت از جان گرامى و حیات پر برکت او براى تحقّق یافتن نویدها و بشارتهاست.
چرا که ما مى دانیم دو رژیم سیاهکار عثمانى و عباسى و دیگر حکمرانان خودکامه اى که در طى قرون و اعصار در کشورهاى اسلامى بویژه خاورمیانه حکومت مى کردند، همواره تمامى تلاش و کوشش ارتجاعى خود را در راه از میان برداشتن آن مصلح بزرگ جهانى بکار گرفتند; بویژه پس از دریافت این حقیقت که او طبق آیات و روایات همان اصلاحگر پر شکوهى است که پایه هاى قدرت ظالمانه ى آنان را به لرزه در خواهد آورد و کاخ بیداد ایشان را منهدم مى سازد و آنان را از تسلط ظالمانه بر سرنوشت بندگان خدا و سرزمین آنان باز خواهد داشت.
پس از هجوم مأموران خلافت عباسى به خانه ى امام حسن عسکرى ـ علیه السلام ـ و جستجوى فرزند و جانشین آن امام، روشن گشت که خطرى جان امام آینده را تهدید مى کند; خطرى بس سهمگین. این هجوم و پیگیرى ـ در پیدا کردن مهدى ـ ارواحنا فداه ـ ، ایجاب مى کرد تا براى نگهدارىِ جان باقیمانده ى سلسله ى امامت و سلاله ى نبوّت، و مصلح بزرگ بشریت اقدامى بس جدى به عمل آید. در امر غیبت امام دوازدهم و علل آن مسائل بسیارى وجود دارد. یکى از علتهاى ظاهرى و ملموس آن همین چگونگى و پیشامد بود، که از سوى دشمنان طراحى شد، و امر عظیم «غیبت» را در پى داشت. در احوالى که یاد شد ضمن مقارناتى زمینه ى ناپدیدى امام از نظرها فراهم آمد. و دوازدهمین هادى، به فرمان الاهى و به قدرت و حکمت خدائى از نظرها پنهان گردید.
قدرشناسى
دیگر از راز و رمزهاى پیچیده ى نهان زیستى امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ بازشناسى ارزش و اهمیت حضور امام معصوم در عرصه هاى مختلف جامعه بشرى است. چو آنکه این نعمت نادیده انگاشته شد، حرمان از جانب حق عزّ وجلّ ناشکران را لازم آمد; زیرا:
قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید
تا ارزش او بازشناسى شود و این نعمت عظیم طالب و خواهان واقعى یابد!
از این روست که بازگشت این نعمت ـ به هنگام ظهور ـ چون خورشیدى که از کرانه ى غروب خود سر بر آورد، مانند شده است(14).
و این بدان معناست که ناپدید شدن این خورشید هدایت ریشه یافته از امور اجتماعى بسیارى است که یکى از مهم ترین آنها بى توجهى و قدرناشناسى از مقام ولایت و شخص ولى اللّه و امام معصوم زمان وکناره گیرى از دریاى بى کران دانش و حکمت و معارف او و سرتافتن از تربیت خداگونه وى و روى آورى به مظاهر پوچى و تباهى است; و بدین علت است که چنین گوهرى از کفها ربوده شده و تا هنگام خواهش صادقانه انسانها باز پس نمى گردد.
البته این تنها موردى نیست که بین خلق و خالق چنین داد و ستد مى شود; بلکه از دیرباز چنین بوده و در زندگانى بسیارى از پیام آوران و فرزانگان الاهى این نهان زیستى را با همین منظور مى توان مشاهده نمود. چنانچه در گفتار معصومان بدان اشاره رفته و حکمت غیبت امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ و انبیاى الاهى را همانند دانسته اند(15).
حال نیز چنانچه درباره پیام آوران پروردگار مى یابیم که چون ملتها خواهان سامان یافتن واقعى جامعه خویش شدند و اصلاح حقیقى را از پروردگار طلب کردند و در آن اصرار و الحاح نمودند، آن گونه که ملت به ستوه آمده ى بنى اسرائیل کردند و راهبر راستین خویش را تمنى داشتند و از غفلت و حق فراموشى و قدرناسپاسى روى تافتند (چه آنکه موسى روزگارى در میان آنان بود، لیک بناچار بدرود آن دیار گفت و تا سالها در مدین اقامت گزید) پس آنگاه نعمت رهبرى الاهى آنان را در بر گرفت و به سعادت نایل آمدند و خرمى دنیا را با شادکامى عقبى در هم آمیختند.
بنابر آنچه پیش تر گفتیم نعمت حضور امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ از همان کرانه که غروب نموده طلوع خواهد کرد; و آن افق بازشناسى مقام و ارزش امام و احساس نیاز جدى به وى در تمام عرصه هاى مادى و معنوى است. در تأیید این سخن به خط سیر غیبت و ظهور آن امام معصوم مى نگریم که چگونه حضور عینى ولایت به هنگام زندگانى ائمه هدى ـ علیهم السلام ـ تا امام هادى و عسکرى ـ علیهما السلام ـ به غیبت امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ انجامید; لیکن نه غیبت تمام عیار بلکه امام دستورات خود را توسط افرادى ویژه اعمال نموده و مردم نیز چالش هاى زندگى و روحى و جسمى خود را با رهبر خویش به همین ترتیب در میان مى گذارند; تا آنکه این مقدار محرومیت جامعه را هشیار نساخت و این هشدار باش آنان را به اقدامى جدى وا نداشت و بى توجهى و قدرناشناسى عمومى ادامه یافت و بلکه شتابى بیشتر گرفت و سپس غیبت کبرا آغاز گردید و ارتباط با محور انسانیت به سختى گرایید و جز مؤمنان عاشق و پاکباخته محضرش را نیافتند و جوّ فراگیر رو به انحطاط و دورى از امام خود نهاد و کار بدانجا رسید که:
یکى گفت: مرده است!
دیگر گفت: کشته شده!
آن دیگر گفت: در کجا مسکن دارد؟!!
و به یکبار نام و یاد او را از خاطرها زدودند و غیبت نیز به منتهى الیه انحطاط خویش رسید.
با توجه به آنچه گفتیم، آیا جامعه اى این چنین ناسپاس و غافل تربیتى را در سایه پنهان سازى امام معصوم و رهبر الاهى و مربى دلسوز نمى طلبد تا سرانجام جاى خالى او را در عرصه هاى گوناگون زندگى خویش بیابد و رفته رفته یادش را زنده دارد و نامش را گرامى شمارد و شوق وصال در سرش افتد و روى نیاز به سویش آرد و دست تمنى به دامنش درآویزد و در طلبش افتد و حضور او را در زندگى فردى خود بیابد و ظهورش را لحظه شمارد.
آرى! این همان حرکت به سوى ظهور اوست. امید که چنین باشیم!
آزمایش مردم
امتحان و آزمایش یکى از حکمت هاى غیبت ولى زمان ـ ارواحنا فداه ـ مى باشد که خود از سنتهاى الاهى است.
خداوند، بندگان خویش را با آزمایش هاى گوناگونى به بوته ى امتحان مى سپارد; از این رو کسانى که به خدا و پیام آورش و هر آنچه آن حضرت در مورد حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ آورده است، ایمان بیاورند; دیگر درازى غیبت آن گرانمایه هر اندازه اى که باشد و انتظار غمبار او هر چند طولانى گردد، از ثبات قدم و ایمان عمیق و تزلزل ناپذیر آنان نمى کاهد; اما نفاق پیشگان فرصت مناسبى براى استهزاء و یاوه گویى درباره این اندیشه ى والا و عقیده ى مقدس مى یابند و آیات قرآن و روایات پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ در این مورد را به دیوار مى کوبند و همه را کنار مى گذارند که این منش باطل گرایان در همه ى عصرها و نسل هاست.
از امام کاظم ـ علیه السلام ـ آورده اند که در مورد غیبت حضرت مهدى ـ علیه السلام ـ فرمود:
«انّما هی محنة من اللّه عزّ جلّ، امتحن بها خلقه . . .» (16).
غیبت آن حضرت، رنج و آزمایشى از جانب خداست که بندگان خویش را بدان مى آزماید.
روشن است که معنا و مفهوم امتحان این نیست که خداوند از واقعیت کار بندگانش آگاه نیست و آنچه در درون دارند، تا آزمایش نکند نمى داند; نه هرگز! بلکه خداوند به هر چیزى داناست از آنچه در سینه ها مى گذرد آگاه است و چیزى بر او مخفى نمى ماند که قرآن در این باره مى فرماید:
(أحسب النّاس أن یترکوا أن یقولوا آمنّا وهم لا یفتنون ولقد فتنّا الذین من قبلهم فلیعلمنّ اللّه الذین صدقوا ولیعلمنّ الکاذبین )(17).
آیا مردم پنداشته اند همانقدر که گفتند: ایمان آوردیم، به حال خود رها مى شوند و آزمایش نخواهند شد؟ ما کسانى را که پیش از آنان بودند آزمودیم (و اینان را نیز مى آزمائیم) باید علم خدا در مورد کسانى که راست مى گویند و کسانى که دروغ مى گویند، تحقّق یابد.
حال این آزمایش در قالبهاى گوناگونى طراحى خواهد شد: سختى ها و دین و ایمان
سختى ها
امام صادق ـ علیه السلام ـ خطاب به یار وفادارش «محمد بن مسلم» فرمود:
پیش از قیام قائم نشانه هایى است که خداوند آنها را ظاهر خواهد ساخت. محمّد بن مسلم پرسید: آنها چیست؟ فرمود:
آنها را خداوند چنین بیان فرموده است: (و شما را به سختیهائى چون ترس و گرسنگى و نقصان اموال و مرگ و آفات زراعت آزمایش مى کنیم و صبرپیشگان را بشارت ده) (18).
ولنبلونّکم:
یعنى امتحان مى کنیم شما مؤمنان را قبل از خروج قائم ـ علیه السلام ـ .
بشیء من الخوف: یعنى بوسیله پادشاهان بنى فلان، در آخر سلطنت آنها.
والجوع: یعنى با گرانى قیمتها (و گرسنگى).
ونقص من الأموال: یعنى با کسادى تجارت و کمى در آمد.
والأنفس: یعنى با مرگهاى پیاپى و ناگهانى.
والثمرات: یعنى با کمى رشد زراعت.
وبشّر الصّابرین: یعنى نوید بده در آن زمان صبر پیشگان را با ظهور قائم و آن بعد از یک فتنه ى سخت و کمرشکن است، که هر دوستى و خویشى را در هم مى ریزد. همسایه به همسایه اش هجوم برده گردنش را مى زند. و در چنین روزگارى زمین گیر شوید و دست و پاى خود را تکان ندهید (حرکتى از خود نشان ندهید)»(19).
دین و ایمان
غیبت در زندگى پیامبران وجود داشته و در زندگى نامه ى آنان ضبط شده است و این خود نوعى حکمت و آزمایش است.
حضرت امام حسن عسکرى ـ علیه السلام ـ مى فرماید:
«انّ ابنی هو القائم من بعدی، وهو الذی یجرى فیه سنن الأنبیاء
ـ علیهم السلام ـ بالتّعمیر والغیبة. حتى تقسو قلوبٌ، لطول الأمد ولا یثبت على القول به إلاّ من کتب اللّه عزّ وجلّ فی قلبه ایمان، وأیّده بروح منه»
(20).
پس از من، فرزندم، قائم (و صاحب امر دین و امامت) است. و او است که مانند پیامبران، عمرى دراز خواهد داشت، و غایب خواهد شد. در غیبت طولانى او دلهایى تیره گردد. فقط کسانى در اعتقاد به او پاى برجا خواهند ماند، که دل آنان به فروغ ایزدى رخشان باشد، و روح خدائى به آنان مدد رساند.
امام باقر ـ علیه السلام ـ مى فرمایند:
(مهدى) بعد از غیبت و حیرت ظاهر مى شود در این دوران تنها کسانى بر دین خود ثابت مى مانند که در ایمان خود مخلص باشند و با روح یقین همراه و آنها کسانى هستند که خداوند از آنها درباره ى ولایت ما پیمان گرفته، و قلب آنها را براى ایمان به محنت انداخته (گویى قلبها براى استقرار و ثبات ایمان دائم در حال کوشش است که این خود رنجى طاقت فرسا و ریاضتى ست بزرگ) و آنها را با روحى از خود تأیید نموده است(21).
تا آمادگى
از آنجا که حضور امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ با دیگر امامان معصوم ـ علیه السلام ـ بنا بر تقدیر الاهى هماهنگ نیست چه آنکه وى براى حرکتى بزرگ و اصلاحى جهان شمول و عمرانى همه جانبه تدارک شده است; و از این روست که دیگر امامان ـ علیهم السلام ـ هر یک بیعتى از ظالم دوران خود بر گردن داشته، لیکن او به منظور جنبش جهانى خود از این قاعده استثناء است، تا بتواند هرگاه که زمینه فراهم آمده و وظیفه خود را به انجام رساند. از این روست که تا فراهم آمدن زمینه ها پنهان گردید چرا که هر انقلاب و هر فعالیت اجتماعى به یک سلسله شرایط و موقعیت هاى عینى و خارجى بستگى دارد که بدون فراهم شدن آن شرایط، نمى تواند به هدف خود نایل آید.
اگر چه قسمتى از شرایط و موقعیت هاى انقلاب امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ آسمانى و خدائى است و جنبه آسمانى دارد اما اجراى کلى مأموریت او به گرد آمدن شرایط عینى و خارجى وابسته است.
همان گونه که آسمان چشم براه ماند تا پنج قرن از جاهلیت بگذرد و آنگاه نداى آخرین رسالت آسمانى را از سوى پیامبر ما بشنود; این انتظار یعنى اجراى برنامه ى الاهى نیز مستلزم تحقق موقعیت هاى عینى و خارجى است; موقعیت هایى که براى انجام یک دگرگونى بزرگ لازم است یا عواملى است مانند محیط مساعد و فضاى عمومى مناسب و یا برخى ویژگیهاى جزئى که جنبش دگرگونى بخش از لابلاى پیچ و خم هاى جزئى در جستجوى آن است
سنت تغییرناپذیر خداوند بر این است که اجراى انقلاب الاهى حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ نیز به موقعیت هاى خارجى و پذیرنده اى که محیط مساعد و فضاى عمومى را براى درک و پذیرش انقلاب آماده مى سازد، وابسته باشد و به همین دلیل هم بود که اسلام پس از گذشت چندین سده از پایان یافتن کار انبیاى پیشین و ایجاد خلأ تلخ چندین صد ساله ظاهر شد. خداوند با همه توانایى اش در هموار ساختن همه مشکلات راه رسالت پیامبر و ایجاد محیط مساعد براى ابلاغ این رسالت نخواست چنین شیوه اى را بکار گیرد، بلکه با ابتلاء و آزمایش که تکامل بخش انسانند، کار کلى انقلاب الاهى را به گونه اى طبیعى و بر بنیادها و عوامل اجتماعى صورت داد.
فرهنگى، روانى
از جمله اسرار غیبت امام ـ ارواحنا فداه ـ آن است که در دوران غیبت ملل جهان به تدریج براى ظهور آن مصلح حقیقى و سامان دهنده وضع بشر آمادگى علمى و اخلاقى و عملى پیدا کنند، زیرا ظهور آن حضرت مانند ظهور پیامبران و دیگر حجتهاى خداوند نیست که بر پایه اسباب و علل عادى باشد، چرا که روش آن بزرگوار در رهبرى جهان مبنى بر حقایق و حکم بواقعیات و ترک تقیّه و شدت در امر به معروف و نهى از منکر و مؤاخذه ى سخت از کارگزاران و صاحب منصبان و رسیدگى بکارهاى آنها است; که انجام این امور نیاز به تکامل علوم و معارف و ترقى و رشد فکرى و اخلاقى بشر دارد; بطورى که استعداد عالم گیر شدن تعالیم اسلام و جهانى شدن حکومت قرآن فراهم باشد.
نیروى انسانى
امر بسیار جالب و مهم و بسیار مغفول، امر آمادگى نظامى در عصر انتظار است. انسانى که منتظرِ قیامى بزرگ و انقلابى خونین و شورشى شعلهور و درگیریى عظیم و جهانى است، ممکن است که خود هیچ گونه آمادگى براى حضور در این درگیرى و کمک به این انقلاب نداشته باشد؟
مسلمان باید همیشه آمادگى نظامى و نیروى سلحشورى داشته باشد، تا به هنگام طلوع طلایع حق، به صف پیکارگران رکاب مهدى ـ ارواحنا فداه ـ بپیوندد، و در آن نبرد بزرگ حق و باطل حماسه آفریند و کمک رساند و حضور فعال داشته باشد.
در اینجا تعلیمى است خورشید سان و دستورى است درخشان از حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ امام در این تعلیم حوزه ى منتظران را فرا مى خواند تا همواره نیرومند و مسلح باشند و دوره ى انتظار مهدى ـ ارواحنا فداه ـ را با دست پر به سر آورند:
«لِیعدَّنَّ أحدکم لخروج القائم ولو سهماً. فإنّ اللّه إذا علم ذلک من نیَّتِه، رجوت لان ینسئَ فی عمرهِ حتّى یدرکه، ویکون من أعوانه وأنصاره»
(22).
«باید هر یک از شما براى خروج قائم اسلحه تهیه کنند، اگر چه یک نیزه، چون وقتى خداوند ببیند کسى به نیّت یارى مهدى اسلحه تهیه کرده است، امید است عمر او را دراز کند تا ظهور را درک نماید و از یاوران مهدى باشد [تا براى این آمادگى، به ثواب درک ظهور برسد].
دورى از ظالمان
در تشرفى که جناب على بن مهزیار اهوازى خدمت امام عصر ـ علیه السلام ـ داشتند حضرت بیان مى فرمایند که:
پدرم ـ امام حسن عسکرى ـ علیه السلام ـ ـ از من عهد گرفته که جز در جاهاى مخفى و دور از چشم مردم سکونت نکنم; به خاطر این که از اذیت و آزار گمراهان در امان باشم تا زمانى که خداى تعالى اجازه ى ظهور بفرماید.
و به من فرموده است: فرزندم، خدا در شهرها و دسته هاى مختلفِ مخلوقاتش همیشه حجّتى قرار داده است تا مردم از او پیروى کنند و حجّت بر خلق تمام شود. فرزندم تو کسى هستى که خداى تعالى او را براى اظهار حق و محو باطل و از بین بردن دشمنان دین و خاموش کردن چراغ گمراهان ذخیره و آماده کرده است. پس در مکانهاى پنهانِ زمین زندگى کن و از شهرهاى ظالمان فاصله گیر و از این پنهان بودن وحشتى نداشته باش; زیرا که دل هاى اهل طاعت به تو مایل است مثل مرغانى که به سوى آشیانه پرواز مى کنند و این دسته کسانى هستند که به ظاهر در دست مخالفان خوار و ذلیل اند، ولى در نزد خداى تعالى گرامى و عزیز(23).
امام باقر ـ علیه السلام ـ مى فرماید:
«إذا غضب اللّه تبارک وتعالى على خلقه، نحّانا عن جوارهم» (24)
هنگامى که خداى تبارک و تعالى بر مردمان خشمگین شود، ما را از مجاورت آنها دور مى سازد.
بیعت نکردن با سلاطین ستمگر
از امام صادق ـ علیه السلام ـ درباره ى بیعت نکردن امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ با طاغوتهاى زمان خود روایت شده که:
«انّ القائم منّا إذا قام، لم یکن لأحد فی عنقه بیعةٌ فلذلک تخفى ولادته»(25).
هنگامى که قائم ما قیام کند، بیعت هیچ کس را به گردن ندارد، از این جهت ولادت او مخفى مى شود و خود از دیده ها پنهان مى گردد.
بیعت در اصطلاح پیشوایان معصوم ـ علیهم السلام ـ پیمانى است که به موجب آن نتوان با ستمگران به نبرد برخاست; پس از امام حسین ـ علیه السلام ـ همه ى امامان ـ بنا بر حکمت الاهى ـ چنین پیمانى را به گردن داشتند. اما حضرت بقیّة اللّه ـ ارواحنا فداه ـ که الآن در میان ماست، اگر ظاهر و آشکار مى بود، سکوتش به معناى رضایت بر ستمگرى ستمگران بوده و هرگز او را رها نمى داشتند، مگر آنکه دست بیعت با ایشان دهد; در حالى که او عهده دار ریشه کن ساختن ستم و ستمگر در هستى است. از این رهگذر حکمت خدا اقتضا نمود که او از دیده ها پنهان باشد; تا جانش در امان بوده و سکوتش به معناى تأیید ستمگران نباشد.
از این رو حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ در نامه ى خود به سفیر دوم محمد بن عثمان مى فرماید:
«. . . وأمّا علّة ما وقع من الغیبة، فإنّ اللّه عزّ وجلّ یقول:
(یا أیّها الذین آمنوا لا تسئلوا عن أشیاء إن تبدلکم تسؤکم . . .
)(26) إنّه لم یکن أحد من آبائى إلاّ وقعت فی عنقه بیعة لطاغیه زمانه. وإنّی أخرج حین أخرج ولا بیعة لأحد من الطواغیت فی عنقی . . .
«. . . امّا در مورد علت غیبت، خداى تبارک و تعالى مى فرماید: (اى کسانى که ایمان آورده اید! هرگز نپرسید از مسائلى که اگر فاش شود شما را اندوهگین سازد . . .) هر یک از پدران من، بیعتى از طاغوتهاى زمان به گردن داشت، ولى (من) هنگامى ظهور خواهم نمود که بیعت احدى از طاغوتها به گردنم نباشد . . .(27)
آخرین پالایش
پیدایش مؤمنان از نسل کافران دیگر از اسرار غیبت امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ است; چنانچه در احادیث آمده است که خداوند نطفه هاى بسیارى از مؤمنان را در اصلاب کفار بودیعت نهاده و این ودایع مى بایست ظاهر شود و پیش از ظهور این ودایع قیام امام و قتل کفار تحقّق نخواهد یافت، زیرا مانع از خروج این ودایع مى شود; پس باید ظهور در موقعى واقع شود که در اصلاب کفار ودیعه اى باقى نمانده باشد.
از امام صادق ـ علیه السلام ـ سؤال شد: چرا امیر مؤمنان در ابتداى کار با مخالفان خود پیکار نکرد؟ امام ـ علیه السلام ـ فرمود: بخاطر این آیه شریفه: اگر جدا مى شدند همانا کافران از ایشان را عذابى دردناک مى کردیم. پرسید در ابتداى کار با مخالفان خود پیکار نکرد؟ امام ـ علیه السلام ـ فرمود: بخاطر این آیه شریفه: اگر جدا مى شدند همانا کافران از ایشان را عذابى دردناک مى کردیم. پرسید: منظور از جدا شدن چیست؟ فرمود: مؤمنانى که در صلب کافران به امانت اند. وصیتى است قائم ما ظاهر نخواهد شد تا آنکه امانتهاى خدا خارج شود و چون خارج شدند بر دشمنان خدا قیام کرده و آنان را مى کشد(28).
بازشناسى مؤمن از کافر
یکى دیگر از رازهاى غیبت امتحان مردم در مصائب و مشکلات زندگى است تا ظرفیت و یا تحمل هر کس بر خودش آشکار شود که چندى در راه دین و مذهب و آئین و کیش خود استقامت و پافشارى مى توانند کرد تا بدین امتحان خوب و بد ممتاز شوند (حتّى تبیّن الرشد من الغی ولیمیز الخبیث من الطیّب ) با امتحان باید خوب از بد، کافر از مؤمن و منافق از مسلم و فاسق از عادل و زشت از زیبا نمایان گردند و ایمان مؤمنین محکم گردد و شک و شبهه باقى نماند و حجت الاهى بر خلق تمام گردد.
(لیهلک من هلک عن بینة ویحیى من حیّ عن بیّنة )(29) تا آنکه راه هلاکت مى پوید، دانسته بپیماید و آنکه راه زندگانى در مى نوردد با شناخت گام در آن نهد.
(لئلاّ یکون للنّاس على اللّه حجّة )(30).
تا بندگان حجّتى بر خداوند نیابند مقام امتحان مقامى است که بندگان خاص خداى بدان امتحان شده اند تا به محک امتحان از غل و غش در آیند.
خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روى شود هر که در او غش باشد .
امام صادق ـ علیه السلام ـ مى فرماید:
«انّ القائم تمتد غیبته لیصرح الحقّ عن محضه، ویصفو الایمان من الکدر بارتداد من کانت طینته خبثةً من الشیعة الذین یخشى علیهم النّفاق إذا أحسّوا بالاستخلاف والتّمکین والأمن المنتشر فی عهد القائم. ثمّ تلا الآیة:
(حتّى إذا استیئس الرّسل وظنّوا أنّهم قد کذّبوا أتاهم نصرنا )(31)»(32).
«غیبت قائم ـ علیه السلام ـ به طول مى انجامد تا حق روشن گردد و ایمان محض از تیرگى خالص شود و هر که از شیعیان سرشت ناپاک دارد و بیم آن هست که اگر از امکانات وسیع و امن و امان گسترده در عهد قائم ـ علیه السلام ـ آگاه شود، از درِ نفاق در آید، به ارتداد گراید و با ارتداد آنها خالص و ناخالص از یکدیگر جدا شود. آنگاه این آیه را تلاوت فرمود: (تا هنگامى که پیامبران نومید شدند و مردم خیال کردند که آنها را به دروغ وعده ى عذاب داده اند، یارى ما فرا رسید)».
کوتاهى مردم
یکى از مهمترین انگیزه هاى پنهان زیستى و رازهاى غیبت حضرت حجّت ـ ارواحنا فداه ـ این است که مردم به حمایت و اطاعت آن حضرت برنخاستند و در وفا به پیمان ولایت، همداستان و یکدل نگشتند. یعنى باید علت اساسى غیبت را در خود مردم جستجو کرد و باید جامعه را مسئول آن دانست.
چرا که خود در نامه اى فرمود: ولو ان اشیاعنا ـ وفقهم اللّه لطاعته ـ على اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم، لما تأخّر علیهم الیمن بلقائنا ولتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا على حق المعرفة وصدقها منهم بنا، فما یحسبنا عنهم إلاّ ما یتصل بنا مما نکرهه ولا نؤثره منهم
(33)، اگر شیعیان ما ـ که خداوند بر طاعتش موفقشان دارد ـ هم دل و هم رأى مى شدند که بر عهدى که بر گردن آنهاست عمل کنند، هرگز سعادت دیدار ما از آنان به تأخیر نمى افتاد و رستگارى با دیدار برخاسته از معرفت حقیقى و صدق راستین درباره ما به سوى آنان سرعت مى گرفت.
لیکن آنچه ما را از ایشان دور نگاه داشته کردارى ست که از آنان به ما رسیده و آن را زشت مى داریم و از آنان روا نمى شماریم.
آرى! مسلم است وقتى جامعه پذیرش حجت الاهى را نداشته باشد و از فرمان او اطاعت نکند، حجّت خدا خانه نشین مى شود و اگر در خانه راحتش نگذارند و قصد جانش کنند، غائب مى شود و به زندگى پنهانى پناه مى برد، تا وقتى که شرایط ظهورش فراهم آید و مردم با جان و دل دستوراتش را اجرا کنند.
حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ بر منبر مسجد کوفه فرمودند:
«واعلموا أنّ الأرض لا تخلو من حجّة للّه عزّ وجلّ ولکن اللّه سَیُعمی خلقه عنها بظلمهم وجورهم واسرافهم على أنفسهم» (34).
«بدانید که زمین از حجّت خدا خالى نمى ماند، امّا خداوند در اثر ظلم و ستم و اسراف بر نفس (گناهان) مردم آنان را از دیدن او کور و محروم خواهد ساخت».
فقیه بزرگوار و محقق عالیمقام مرحوم علاّمه حلّى ـ قدس سره ـ ، در شرح این جمله ى خواجه نصیرالدین طوسى که گفته است: «وجودهُ لطفٌ وتصرُّفُه لطف آخر وعدمه منّا» وجود امام معصوم لطف است و زمامدارى و تصرف او در کارها لطفى دیگر و فقدان وى از ناحیه ى مردم است. مى نویسد:
تمامیت و کامل شدن لطف امامت به سه امر بستگى دارد:
1 ـ آنچه مربوط به خداوند تبارک و تعالى است و آن آفرینش وجود امام است و دادن قدرت و علم به او و معرفى وى به نام و نسبش، که اینها را خداوند متعال انجام داده است.
2 ـ آنچه در رابطه با خود امام است و آن این است که امامت را بپذیرد و بر دوش کشد، و امام نیز وظیفه اش را به انجام رسانده است.
3 ـ آنچه بر مردم واجب و لازم است و آن اینست که با امام مساعدت نمایند، او را یارى کنند، دستوراتش را بپذیرند و فرمانش را اطاعت کنند، امّا مردم در اجراى این مسئولیت، کوتاهى کردند و وظایف خود را نسبت به امام انجام ندادند، پس علت کامل نشدن لطف امامت از سوى مردم است، نه از جانب خداوند تبارک و تعالى و نه از ناحیه ى خود امام.
بنابراین اگر مردم به حسن اختیار بار مسئولیت خود را به دوش کشند و از امام زمان شان اطاعت و حمایت کنند، لطف امامت کامل گشته و حجت خدا زمام امور جامعه را به دست مى گیرد و ملّت را به سعادت مى رساند; اما اگر به سوء اختیار امام را وا گذارند و دستوراتش را بکار نبندند، از کامل شدن لطف امامت مانع شده و زمام امور مملکت را به نااهلان و جاهلان سپرده به انحراف و گمراهى دچار مى شوند و اگر به این مقدار هم قناعت نکرده، بر قتل امام مصمم گردند; حجت خدا غائب مى شود.
نبود امکان
مرحوم سیّد مرتضى رضوان اللّه تعالى علیه، که در اوایل غیبت کبرى مى زیسته و از مفاخر شیعه و داراى تصنیفات گرانبهائى است در رساله کوتاهى که پیرامون مسأله غیبت نگاشته، درباره ى علت نهان زیستى حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ مى نویسد: سبب و انگیزه ى پنهان شدن امام ـ ارواحنا فداه ـ آن است که ستمگران حضرت را از قتل بیم دادند و از دخل و تصرف امورى که زمامش بدست آن حضرت است، ممانعت نمودند. زیرا بهره ى کلى و نصیب کامل بردن از وجود امام مشروط است به آنکه حضرت قدرت و تمکّن داشته، زمام امور در اختیارش باشد، دستوراتش اجرا گردد و مانعى در راه رسیدن به اهدافش وجود نداشته باشد; تا نظامیان را بسیج کند و با تجاوزگران بجنگد و حدود الاهى را اقامه نماید و مرزها را ببندد و داد مظلوم را از ظالم بگیرد. و این همه انجام نپذیرد مگر با وجود تمکن و قدرت. پس اگر مانعى بین او و مقاصدش حائل گردد و وى را از انجام این امور باز دارد، وجوب پیشوائى و سرپرستى جامعه از آن حضرت ساقط شود و زمانى که بر حیات خویش بترسد و از شر ظالمان امنیت جانى نیز نداشته باشد، لازم است غیبت نماید و از دیده ها پنهان گردد; زیرا اجتناب از خطر و دورى از ضرر هم به حکم عقل و هم به حکم نقل واجب است; چنانکه نبى اکرم ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ زمانى در شعب ابى طالب و بار دیگر در غار ثور پنهان شد; در حالى که این غیبت و نهان زیستى رسول خدا ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ انگیزه و علتى جز بیم جان و مصونیت از ضررها و خطرات نداشت.
سرّ ناپیدا
علت عمده و سرّ بزرگ و ناموس شگرف غیبت امام زمان ـ عجّل اللّه فرجه الشریف ـ معلوم نخواهد شد مگر پس از ظهور آن حضرت، چنانچه حکمت کارهاى حضرت خضر ـ علیه السلام ـ مانند سوراخ کردن کشتى و کشتن غلام و بپا داشتن دیوار نیز در موقعى که حضرت موسى ـ علیه السلام ـ با او مصاحبت داشت، معلوم نشد; مگر هنگام جدایى.
چنانچه فائده و ثمره خلقت هر موجودى از جماد و نبات و حیوان و انسان بعد از گذشتن ماه ها و سالها ظاهر شده و مى شود; سرّ آفرینش درختها ظاهر نمى شود مگر پس از آشکار شدن میوه و حکمت باران آشکار نشود مگر بعد از زنده شدن زمین و سبز و خرّم شدن باغ ها و بوستان ها و مزارع.
از این رو رمز و راز غیبت نیز آشکار نخواهد شد مگر آنگاه که خورشید دلها از افق غیب سر بر آورده و بر مشرق ظهور خرامد که از آن هنگام رمز سترگ گشوده آید و آن حکمت که خدا را در غایب شدن حجّت خویش بود پرده از رخ برگیرد; چنانکه حکمت کار خضر ـ علیه السلام ـ براى موسى ـ علیه السلام ـ پس از انجام یافتن و به پایان رسیدن کار آشکار گردید.
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند: حکمت غیبت مهدى، همان حکمتى است که در غیبت پیامبران و حجّتهاى الاهى پیشین وجود داشته است . . . این غیبت امرى از امور الاهى و سرى از اسرار خدایى و رازى از رازهاى ربّانى است. وقتى ما خداوند را حکیم مى دانیم اذعان خواهیم کرد که همه کارهاى او از روى حکمت است، اگر چه آن حکمت و مصلحت را خود تشخیص ندهیم و به راز آن پى نبریم(35).
حضور مستمر
مستور از دیده ها نه دلها
حضرت بقیة اللّه ـ ارواحنا فداه ـ در میان ماست اگر چه پنهان از دیدگان. او تنها موجودى نیست که از دیدگان ما غایب است و ما به وجودش ایمان داریم; بلکه موجوداتى نامرئى فراوانى داریم که در وجودشان کوچکترین تردیدى نیست:
اعتقاد به خداوندى که هرگز دیده نمى شود، در رأس عقاید ما قرار دارد; روح که بر بدن ما اشراف دارد و دینامیسم بدن ما از آن سرچشمه مى گیرد، در وجود آن هیچ تردیدى نداریم در حالیکه قابل رؤیت نیست و به چشم نیز دیده نمى شود; یا هوایى را که روزانه بیش از چهل هزار بار استنشاق مى کنیم و یا گازهاى مختلف سمّى و سودمند و یا صدایى که از تارهاى صوتى ما بر مى خیزد و پرده ى گوشمان را مى نوازد.
امواج الکتریسیته که با دیدگانمان نمى بینیم ولى همواره از خطرش ترسناکیم و . . .
اینها نمونه هاى ساده اى از اشیاء نامرئى در جهان طبیعت است که برخى با چشم عادى دیده نمى شوند و برخى دیگر حتى با چشم مسلح نیز قابل رؤیت نیستند و این هرگز دلیل بر عدم وجود و حضورشان نمى باشد.
امام رضا ـ علیه السلام ـ مى فرمایند:
حضرت خضر ـ علیه السلام ـ از آب حیات خورد. پس او تا روز نفخه ى صور زنده است و نخواهد مُرد. او همواره پیش ما مى آید و براى ما سخن مى گوید صدایش را مى شنویم و خودش را نمى بینیم او هر کجا یاد شود آنجا حضور مى یابد ولذا هر کس او را یاد کند به او سلام بگوید . . .(36).
اینجاست که در مى یابیم امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ اگر چه شاید از دیدگان ما مستورند، ولى نمى توان گفت که ایشان از یادها و دلها نیز مستور گشته اند چنانچه آن حضرت در نامه ى شریفى خطاب به شیخ مفید مى نویسند:
«انّا غَیرُ مُهمِلین لمراعاتکم، ولا ناسین لذکرکم، ولولا ذلک لاصطلمتکم اللأواء، وأحاطت بکم الأعداء».
«ما شما را رها نکرده و یادتان را از خاطر نبرده ایم و اگر توجهات ما نبود بلاها بر شما فرود آمده، دشمنان شما را پایمال مى کردند».»(37)
وساطت فیض
یکى از بزرگترین مسائل معرفت و شناخت ـ در سطوح مختلف شناختى، اعم از دینى (قرآنى ـ حدیثى) و فلسفى و عرفانى ـ مسأله ى «فیض» و «وساطت» است و دانستن چگونگىِ تعلق فیض، از مبدأ هستى به هستها و هستیها. «فیض» همواره باید از طریقه واسطه اى «قابل» و «مقرَّب» از مبدأ فیّاض گرفته شود و به موجودات ایصال گردد.
مسأله ى فیض و وساطت از روزگاران کهن مطرح بوده است. واسطه ى فیض در معارف دینى و احادیث، به عنوان «نخستین مخلوق» یاد شده است. مسأله ى نخستین مخلوق (أوَّلُ ما خَلَقَ اللّه) با وساطت در فیض ارتباطِ مستقیم دارد ـ بلکه بعین ـ طرح همین مسأله ى مهم است.
این بحث پیش از اسلام از جمله در فلسفه ى فلوطین (نوافلاطونى) جایى عمده داشته است. در اسلام در مکتبهاى فلسفى در «فلسفه ى فارابى» و فلسفه هاى دیگر و «فلسفه ى میرداماد»، مطرح گشته و در عرفان ـ بویژه عرفان نظرى ـ نیز این موضوع مورد نظر قرار گرفته است.
محیى الدین ابن عربى به «فیض اقدس» و «فیض مقدّس» معتقد بوده و «براى وجود که حقیقت واحد ازلى است»(38) دو تجلى قائل شده است:
1 ـ تجلى اى که به وسیله ى آن اعیان موجودات در عالم غیب ثابت مى شود (اعیانِ ثابته).
2 ـ تجلى اى که به سبب آن همان اعیان ثابته ى در عالم غیب در عالم محسوس ظاهر مى شوند. تجلّى نخستین را «فیض اقدس» و تجلى دومین را «فیض مقدّس» نامیده است».
فیض الاهى بطور کلى به دو قسم تقسیم مى شود:
1 ـ فیض خلقت و تکوین.
2 ـ فیض هدایت و تشریع.
مقصود ما در اینجا گفتگویى است باختصار درباره ى «واسطه ى فیض»; از این رو این موضوع را در دو قسمت مطرح مى سازیم:
1 ـ وساطت در فیض تکوینى.
2 ـ وساطت در فیض تشریعى.
وساطت در فیض تکوینى
هر گونه فیضى که از مبدأ فیاض مى رسد، از طریق واسطه ى فیض افاضه مى گردد. در واقع فیض اعظم خود واسطه ى وجود و خلقت است. و به اعتبارى خلقت اصلى خودِ اوست. او نخستین خلق است و سبب پدید آمدنِ دیگر مخلوقات. و فیض الاهى پیوسته از طریق او و امتداداتِ وجودىِ او به کاینات ایصال مى گردد. کسب فیض از مبدأ مُفیض، نیازمند به واسطه ى قابل است. واسطه ى قابل به قابلیت خود فیض را کسب مى کند و به مستفیض مى رساند.
به تعبیرى دیگر در اینکه همه ى هستى و سراسر کاینات و آنچه در عالم وجود هست ـ مجردات همه . . . و مادیات همه ـ از ذره و کوچکتر از ذره، تا کهکشانها و بزرگترین جهانها و عوالم، تمام به فعل الاهى تحقّق یافته است، سخنى نیست; فعل الاهى صادر از مشیّت و اراده است. و از مشیتِ غنىِّ مطلَق و اراده ى جواد على الاطلاق افاضه و انعام مقصود است. بلکه باید گفت: متعلَّق مشیت، همان افاضه و انعام است. حال، سخن در این است که این فیض رسانى (افاضه) به موجودات، بىواسطه است یا با واسطه؟
واقع این است که تعلق فیض به موجودات عالى و دانى با واسطه است. و واسطه ى فیض نیز فیض است، بلکه حقیقت فیض همان است ـ چنانکه یاد شد.
حقیقت ولایت مطلقه همان فیض است و واسطه ى رسیدن فیض به دیگر کاینات. نفس ولىِّ مطلق «وعاءِ مشیّت» است و مبدأ سَرَیان فیض الاهى است، و سرچشمه ى فَیَضانِ جود و وجود و دیگرِ فیوضات است به موجودات.
بنابراین نفس ولى (پیامبر یا امام) صاحب چنین مرکزیتى است در بطن هستى. و ملکوت او معبر تداوم هستى و فَیَضانِ جود و تسلسل آفرینش وجود است. از این رو در احادیث بسیارى آمده است که اگر حجت نباشد زمین نابود خواهد شد(39)
به بیان دیگر جهان جهان سببیّت است; همه چیز حساب شده است و بر اساس وسایط و اندازه و تقدیر، تقدیرى از سوى مقدِّرِ علیم حکیم. در نفس همین جریان سببیّت، و تقدیر ازلى عظیم، وجود ولىّ، نخستین نقطه ى فَیَضان است، و مبدأ فَیَضانهاى دیگر. بدینگونه ولى، در بطن و متن هستى جاى دارد. و او خود، سبب همه ى افاضه ها و انعامهاست: هستى ولى، سببیّت دارد براى هستیهاى دیگر.
این امر، در نظام حکیمانه ى وجود، چنان عام و شامل است ـ و در واقع قانون است ـ که مى بینیم حضرت آدم صَفىُّ اللّه ـ علیه السلام ـ نیز در مقام استفاضه ى توبه، باید وسیله اى بجوید و تلقّىِ «کلمات»(40)کند (فَتَلَقّى آدمُ مِن رَبِّهِ کَلِمات فَتابَ عَلَیْه )(41). «فاء»، در تعبیر «فَتابَ»، براى تفریع و ترتیب است و اشاره است به همین تَرَتُّب و علیّت.
وساطت در فیض تشریعى
در امر هدایت انسان و تشریع قوانین و تعیین احکام و بیان «صراط مستقیم» نیز امر همینگونه است. امر هدایت و تشریع، خود فیضى عظیم است و افاضه اى بزرگ. پس این امر نیز نیازمند واسطه ى قابل است. باید نفوس قابل، وحى و هدایات و آیات الاهى را دریافت کنند و به بشریّت برسانند و بیاموزند. اینگونه نیست که هر نفسى مستعد قبول وحى باشد و هر کسى یا هر قومى خود، پیامبر خود و امام خود باشند. باید واسطه ى فیض ـ که مستعد پذیرفتن وحى است ـ بیاید و نفوس را تزکیه کند و کتاب و حکمت تعلیم دهد. این حقایق در «قرآن کریم» یاد شده است. و مبعوث ساختن و فرستادن معلم هدایت جزء نعمتهاى الاهى به شمار آمده است، نعمتهاى بزرگ، که خداوند آن را با تعبیر (لَقَد مَنَّ اللّه . . .
)(42) ذکر فرموده است.
بشر خودبخود نمى تواند به کشف حقایق برسد و به پایگاه عالى خداشناسى و توحید دست یابد و «تکلیف الاهى» خود را بشناسد(43). بشر نمى تواند مسائل جهان بعد را بفهمد و بدون تعالیم آسمانى و گفتار انبیا از آن دانستنیها آگاه گردد و آنچه براى «حیات جاوید» لازم است و توشه ى آن راه و وسائل آن حیات است، تشخیص دهد. بشر نمى تواند شکل اعمال تکاملى و حکمت و اسرار آنها را بیابد و راه حرکت صحیح و مستقیم را کشف کند. عقل نیز براى وصول به این مقصدها کافى نیست(44). عقل به منزله ى چراغى بیش نیست. اگر راه را به او نشان دادند، چه بسا بتواند آن را بپیماید; اما نه خود مى تواند اصل راه را پیدا کند و نه مى تواند مستقیم بودن راهى را ـ اگر خود پیدا کرد ـ تضمین نماید(45). این است که عقل نیز خود نیازمند به مددرسانى و دستگیرى است. این چراغ پیوسته به ریختن زیت و روغن و پیراستن فتیله نیازمند است. پس در فیض هدایت نیز باید به انسان مدد برسد و دست بشر گرفته شود و عقل او به استوارى و استوار روى وادار گردد.
واسطه ى فیض تکوینى و واسطه ى فیض تشریعى در مصداق خارجى یکى است: پیامبر و به نیابت از پیامبر، امام. در پیامبر اکرم ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ مرتبه ى کامل ولایت و رسالت تحقّق یافته است. در ائمه ى طاهرین ـ على و اولاد على ـ علیهم السلام ـ ـ نیز هم ولایت است و هم امامت، که نیابت از رسالت است. اینان هم واسطه ى فیض تکوینند.
لَولا وُجودُهُمْ لَمْ تَأْوِ صورَتُنا إلى الهَیُولى، فَلَمْ نَخْرُجْ مِنَ العَدَمِ
و هم واسطه ى فیض تشریع،
بِآلِ مُحمّد عُرِفَ الصَّوابُ وَفی أبیاتِهِم نَزَلَ الکِتابُ
از این رو در تعالیم دینى ما آمده است: «بنا عبد اللّه و بنا عرف اللّه»
(46) بوسیله ى ما خداوند پرستش مى شود و بواسطه ما او شناخته خواهد شد.
قانون بزرگ تکوین و تداوم آن
در بحث پیش دیدیم که خداوند، فیض رسانى و فیض بخشى را بر قانونِ «وساطت» بنا نهاده است، و جهان و امور جهان را بر بنیاد قویمِ اسباب و مُسَبَّبات مبتنى ساخته است. همچنین توجه کردیم که ولایت (وساطت در فیض گیرى و فیض بخشى) یکى از عمده ترین قوانین سببیّت است. این چگونگى در مرتبه و مراتب بعد عام تر مى شود، و وسایط و اسباب، به سلسله ى مراتب، فراوان مى گردند، و همه در ارتباط با واسطه ى نخستین قرار دارند.
یکى از علتها و حکمتهاى این قانون (ترتب اسباب و مسبّبات) این است که بدینگونه فیض بیشترى افاضه مى شود، زیرا وسایط و اسباب فیض نیز وجود مى یابند و از فیض وجود و دیگر فیضها بهره مند مى شوند. بدینسان تراکم عظیم مُستفیضها و مُفیضها (فیض گیران و فیض بخشان)(47)، خود قوانینِ مُحیِّر، و آمیختگىِ شِگرْف، و تنظیم ژرف، و شور گسترده و رابطه ى عمیق و غوغاى بى نهایت و پهنه هاى بیکران هستى را پدید مى آورد.
جهان ـ چنانکه مى بینیم و علوم همه گواه آن است ـ از دقیقترین تنظیمات برخوردار است. نظم و تنظیم در تحقق خارجى مساویند. طبیعت تنظیم امور در ارتباط با طول زمانى مستلزم اجمال و تفصیل است. «شب قدر» یکى از نهادهاى بزرگ نظم و تدبیر امور است. شب قدر مرحله ى «اجمال» است و ظرف زمانىِ سال مرحله ى «تفصیل». پس شب قدر و حضور مُجرى ـ در ارتباط با کاینات جهان ارض ـ جزء نظامِ کلّىِ وجود است، و یکى از ارکان مهم تقدیر و حکمت و نظم. تقدیرات این جهان بر طبق حکمت خلل ناپذیر در این شب به صورت اجمالى و کلى تعیین مى گردد و سپس تفاصیل آن در طول سال تحقّق مى یابد.
نفس ولىّ و قلب او(48)، بزرگترین عامل رسیدن فیض است، به موجودات و مخلوقات. و همانگونه که ولى واسطه ى فیض است، مرکز تنظیمات فیضها و تقدیرها نیز هست. فیوضات و همه ى سرنوشتها و تقدیرها در مرحله ى اجمال بر او عرضه مى گردد و در مرحله ى تفصیل از طریق او و اراده ى او تحقّق مى یابد. خداوند را «ولىّ از ذُلّ» نیست(49)، امّا «ولىِّ از عِزّ» هست.
بدینگونه مى نگرید که جریان «شبِ قدر» (با محتواهاى خود و به عنوان فاصله ى یکساله ى تنظیم و تقدیر امور) جریانى ساده نیست، بلکه ناموسى است همواره در تداوم و قانونى است بى هیچ دگرگونى. و این امر از دو جهت، جزء نظام تکوین و تقدیر است:
1 ـ از جهت قانون وساطت در فیض.
2 ـ از جهت قانون اجمال و تفصیل در تنظیم و تقدیر.
غیبت شأنیّه
با تأمّل در آنچه پیشتر در بحث حضور مستمر گذشت و با توجه به شؤون و تصرّفات گوناگون امام در جهان به این نتیجه مى رسیم که غیبتِ حجّت خدا غیبت کلى نیست، بلکه این غیبت و عدم حضور غیبت جزئى است، یعنى: غیبت و عدم حضور است در شأنى از شؤون ولایت. و آن شأن معاشرت با مردم و هدایت مستقیم اجتماع بشرى و تشکیل حکومت حَقّه است. امام در «عصر غیبت» در همین یک شأن از شؤون ولایت و مقامات و تصرّفات خویش غایب است و در دیگر شؤون حاضر است و نافذ و فعّال. بلکه به تعبیر درستتر، غیبت براى امام و خلیفة اللّه در همه ى جهات و شؤون معنى ندارد، بلکه تصور ندارد; زیرا مثل این است که عقل معلولهاى فراوانى را که همه مربوط به یک علتند، تصور کند و تحقّق آنها را بنگرد و باور نماید بدون تحقّق علت! و این امر معقول و قابل قبول نیست. و همین حقیقت، یعنى: حضور عام حجّت در عین غیبت خاص در یکى از زیارات آن امام بزرگ به این عبارت ادا گشته است:
السّلامُ عَلیکَ یا حُجَّةَ اللّه، الّتی لا تَخْفى!
درود بر تو اى حجّتِ ناپنهان الاهى!
این ناپنهانى ـ در عین غیبت ـ اشاره به همان حضورهاى دیگرِ امام است، در شؤون ولایت. با توجه به بحث «وساطت فیض» هر کس در وجود هر چیز و از جمله در وجودِ خود و حیات خود و حرکات خود آثار حضور وساطتىِ حجّت را مشاهده مى کند(50). این یک واقعیت شناختى بزرگ است. و ما از این «واقعیت شناختى» در ابواب معرفت ـ یعنى: اینکه غیبت فقط در یک جهت است وبس ـ به «غیبتِ شأنیّه» تعبیر کردیم. امام در عصر غیبت داراى «غیبتِ شأنیّه» است و «حضور شؤونیّه». او بجز یک شأن در همه شؤون دیگر خویش حاضر است، زیرا که این شؤون و حضور در ارتباط مستقیم است با بقا و امتداد تکون کائنات; و تا این تکون ادامه دارد و جهان بر سر پاست، علتِ اِفاضىِ آن نیز هست; زیرا که معلولى بدون علت خود نخواهد بود. و آن علت در علیّت خود ـ که به اذن و فضل الاهى است ـ فعلیّت و تمامیّت دارد.
آثار وجودى حجّت در عصر غیبت
در بحث پیش زمینه ى شناخت آثار حجّت در عصر غیبت بیان گشت; آنجا که گفتیم امام و حجّت خدا را غیبت کلّى نیست; آنچه هست غیبت جزئى است و او در اصل ایصال فیضِ وجود و وصول نعمتها همواره حضور دارد. بنابراین قوانین و اصول «حجّت» دایمُ الاستفاضه و دایمُ الافاضه است. همواره فیض مى گیرد و همواره فیض مى بخشد. جعل الاهى این است که اینگونه باشد.
بدینسان مى یابیم که عمده ترین فایده ى وجود حجّت آثارِ ولایت تکوینىِ اوست. حجّت و ولىّ از نظر ناموس تکوین و قانون ایجاد و پیوستهاى درونىِ نظام حکیمانه ى آفرینش باید باشد. زیرا مبناى عالم هستى ـ چنانکه در پیش نیز یاد شد ـ بر اسباب و وسایط است; و بر وجود فرد کامل در سببیّت و وساطت، که خود واسطةُ الوَسایط، و سبب الاسباب است. پس تربیت مردم و اداره ى اجتماع و نشر اسلام در همه ى جهان و تشکیل حکومتِ حَقّه یکى از چند و چندین اثر وجود حجّت است و در صورتى که به دلیل حکمتهایى چند عملى نگشت و به تأخیر افتاد و حجّت از نظر عامه ى مردم غایب شد، دیگر آثار ـ که عمده است ـ بر وجودِ او مترتب است. و بلکه آن آثار مساوى با نفس وجود اوست. و احکام دو شىءِ مساوى، مساوى است. ثبوت هر یک، عین ثبوتِ دیگر است: تا حجّت هست، جهان است. چنانکه تا جهان هست، حجّت هست.
خلاصه: رسیدن فیض پیاپى هستى و تحقّق مراحل «اِضافاتِ اِشراقیّه» به وجود ولىّ بسته است، او چون آینه اى تابان در برابرِ مطلعِ انوار بیکرانِ ازلیّت قرار مى گیرد و فروغ حیاتبخشِ هستى را بر جان کاینات ـ هم در مرحله ى تحقّق، و هم در مرحله ى تداوُم ـ منعکس مى سازد.
این است که آثار وجود حجّت را تنها نباید از جهتِ تربیت اجتماعات و حضور در جوامع و تشکیل حکومت الاهى مورد توجه قرار داد; بلکه باید از نظر قانون تکوین و روابط ماهوى تسبیب و علیّت نیز به این واقعیت نگریست و دید که حجّت در این رابطه حضور عِلّى دارد و اگر نباشد لَساخَتِ الأرْضُ بِأهْلِها
(51) خواهد شد; نه زمینى بر جاى خواهد ماند; و نه زمینى بر روى آن جاى خواهد گرفت. و به تعبیر متکلم معروف، شیخ عبدالجلیل قزوینى رازى:
امام روزگار خاتمُ الاَبرار مهدى بن الحسن العسکرى ـ علیه وعلى آبائه الصلاة والسلام ـ . . . که وجود عالم را حوالت به بقاى اوست و عقل و شرع منتظرِ حضور و ظهور و لقاى او . . .(52)
آنچه گفته شد اشاره اى بود به آثار وجودى حجّت غایب در بُعد وساطت تکوینى. اما در بعد وساطت تشریعى و امر هدایت و تربیت بشر باید بگوییم که غیبت در این بعد بیقین آثارى ناگوار دارد. محرومیت انسان از درک حضور مربّىِ اکبر و حجّت بالِغه امرى ساده نتواند بود. لیکن این پیشامد که بر طبق علتها و حکمتهایى بوده است ـ چنانکه گذشت ـ موجب نگشته است تا آثار هدایت و تربیت بکلى از میان برود. غیبت کبراى امام غایب در شرایطى به وقوع پیوسته است، که این امکانات در اختیار بوده است:
1 ـ کتاب خدا.
2 ـ روش و سنّت رسول ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ .
3 ـ احادیث و کلمات و تعلیمات یازده امام معصوم علیهم السلام.
4 ـ سیره ى عملى و روش زندگانى یازده امام، در طول 250 سال در ابعاد گوناگون تعهد و تکلیف، و تربیت و اقدام، و حماسه و ایثار . . .
5 ـ دوره ى 70 ساله ى غیبت صغرا و مجموعه ى تعالیم و ارشاداتى که در این مدّت از سوى امام غایب افاضه گشته و به وسیله ى نایبان و سفیران امام، در اختیار امّت قرار گرفته است ـ که در پیش اشاره کردیم.
6 ـ وجود جمعى از عالمان و بزرگان شیعه که خود با واسطه هاى کم دوره هاى تربیتى و تعلیمىِ ائمه ى طاهرین را دیده بودند.
از فیلسوف بزرگ، ابو نصر فارابى، و برخى دیگر از بزرگان و فیلسوفان شنیده ایم که گفتند: هنگامى که رئیس «مدینه ى فاضله» غایب بود باید به سنن و قوانین پیشینیان او عمل کرد. علماى بزرگ تشیّع نیز همین سیره را عملى کرده اند. این است که با وجود این میراث هدایتى و تربیتى بزرگ در ابعاد گوناگون مسائل زندگى و حیات و با خطِّ «نیابتِ عامّه»، در عصر «غیبت کبرا» مى نگریم که آثار وجودى حجّت در دوران غیبت نیز بطور کلى منتفى و منقطع نیست.
پس، مثال خورشید ابرآلود که براى امام غایب آورده اند، بدرستى صدق مى کند: خورشید، چه آشکار باشد و چه در پس ابر، خورشید است و همه ى آثار وجودى و فعلیّتهاى تأثیرى او برقرار است. نهایت هنگامى که در پس ابر است، پرتو طلایى رنگ او به چشمها نمى رسد; اما دیگر اثرها و تأثیرهاى او در جریان است و مستدام.
استاد بزرگوار ما شیخ مجتبى قزوینى خراسانى ـ که از نوادر روزگار بود و از «نیکبختان» ـ فواید وجود امام بزرگ، مهدى موعود ـ ارواحنا فداه ـ را در حال غیبت با بیانى آمیخته با آگاهى عینى یاد کرده است. خوب است در اینجا سخنِ او را بشنویم که عندلیب آشفته تر مى گوید این افسانه را:
امام، در حال غیبتى که در اثر عصیان خود مردم به وجود آمده است باز حجّت است و در صورتى که مردم به اخلاص وى را بخواهند، آشکار خواهد گشت و در همان حال غیبت نیز:
1 ـ حوایج و مقاصد متوجِّهین و متوسِّلین را برآورده مى سازد.
2 ـ در مشکلات علم دین و پى بردن به معارف جویندگان را امداد مى کند.
3 ـ دعا و اراده اش در دگرگون ساختن نیات سرکشان و متنفِّذین اثر مى گذارد.
4 ـ چون او ناظر کردارهاست، مردم معتقد از گناه و خلافکارى چشم مى پوشند و راه صلاح و تقوى در پیش مى گیرند.
5 ـ تربیت و ایصال نفوس مستعدِ در سیر مدارج کمالات باطنى نیز به عهده ى اوست. او طالبان بصیر را مدد مى کند و از اینکه به دام هوسبازان و دینسازان و مدعیان و اقطاب دچار آیند، نگاه مى دارد(53).
نظام تکوینى و سامان اجتماعى
یاد کردیم که حضور تربیتىِ «حُجّت»، و حاکمیت او در میان اجتماعات، یکى از آثار وجودى است. باید بگوییم که دو جریان، به وجود «حجّت» و خلیفه ى خدا، در زمین، بستگى دارد:
1 ـ سامان داشتن کاینات ارضى.
2 ـ سامان یافتن اجتماعات بشرى.
جریان نخست ـ مربوط است به تداوم نظم و تکوین در جهان.
جریان دوم ـ مربوط است به سامان یافتن زندگى و حرکت انسان.
به تعبیر دیگر: جریان اول مربوط است به «ولایتِ تکوینى» و جریان دوم مربوط به «ولایت تشریعى». پیداست که جریان نخست اصل است و مقدم است و اهمّ است و اعم. و اگر در زمانهایى جریان دوم ـ که فرع است و مؤخَّر است نسبت به جریان اول و مهمّ است و عام نه اهمّ و اعمّ ـ بطور کامل قابل اجرا و انفاذ نبود، جریان نخست پابرجاى و استوار خواهد بود; و جز این نتواند بود. بنابراین غیبت در موردِ «حضورِ کائناتىِ امام» هیچ مفهومى ندارد; چنانکه در بحث «غیبت شأنیّه» یاد کردیم.
پس آنچه در مورد لزوم حجّت و حتمیّت وجود او در درجه ى نخست اهمیّت قرار دارد، «حضور» اوست در جهان; نه «ظهور» او در میان مردمان. و به اصطلاح علماى منطق: لزوم حجّت اعم است از غیبت و ظهور، نه اینکه مساوى است با ظهور.
اکنون براى حسن ختام این فصل و تأیید آنچه در این مقوله گفته شد و هم تیمن و تبرّک استشهاد مى جوییم به کلام امام اهل یقین وصىِّ اوصیا و مقتداى صِدّیقین، حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ :
«اللّهمّ بَلى! لا تَخْلُو الأرض، مِن قائِم للّهِ بِحُجَّة، إمّا ظاهِراً مَشهوراً، وإمّا خائِفاً مَغموراً، لَئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَبَیِّناتُهُ . . .» (54).
ـ بار خدایا! البته چنین است که زمین از حجّت خدا تهى نخواهد ماند، چه او آشکار باشد و شناخته، و چه (بنا به علتها و حکمتها) نگران از ستمکران و در پهناور گیتى و مجامع ـ نهان. اینچنین است (و حجّت همواره هست)، تا تداوم حجّتها و بیّنات الاهى از هم نگسلد . . .
بهره ورى از امام غائب
روایات متعدّدى در مورد ترسیم ثمرات و فواید وجود گرانمایه ى امام غائب ـ ارواحنا فداه ـ رسیده که در آن چگونگى بهرهورى از وجود مبارک آن حضرت نیز بیان شده است. برخى را به تناسب بحث، مى آوریم:
1 ـ از «جابر بن عبداللّه انصارى» است که از پیامبر گرامى ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ پرسید:
«هل ینتفع الشیعة بالقائم
ـ علیه السلام ـ فی غیبته؟»
آیا شیعیان در زمان غیبت «قائم» از وجود مبارک او بهرهور مى گردند؟
پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ پاسخ داد:
«إی والذی بعثنی بالنبوّة إنّهم لینتفعون به ویستضیئون بنور ولایته فی غیبته، کإنتفاع النّاس بالشمس وإن جلَّلَها السحاب» (55).
آرى! سوگند بخدایى که مرا به رسالت برانگیخت، آنان در غیبت او، از وجودش بهره مند مى گردند و از نور ولایت و امامت او، نور و روشنایى براى زندگى خویش مى گیرند، درست همچون بهرهور شدن از خورشید، اگر چه ابرها چهره ى آن را بپوشانند.
2 ـ «سلیمان بن اعمش» از امام صادق ـ علیه السلام ـ آورده است که فرمود:
«لم تَخْلُ الأرض مُنْذُ خَلَق اللّه آدم من حجّةِ للّه فیها، ظاهر مشهور، أو غائب مستور، ولا تخلو إلى أن تقوم الساعة من حجَّةِ للّه فیها، ولولا ذلک، لم یُعبد اللّه».
زمین از آفرینش آدم تا کنون و تا همیشه ى تاریخ، از حجّت خدا تهى نخواهد بود، خواه حجّت حق ظاهر و آشکار و شناخته شده باشد، یا بنا به مصالحى، نهان و پوشیده. و تا رستاخیز نیز چنین خواهد بود، که اگر جز این باشد خداى یگانه پرستیده نمى شود.
سلیمان مى گوید، گفتم: «سرورم! مردم چگونه از امام غائب از نظر، بهرهور مى گردند؟»
حضرت فرمودند:
«کما ینتفعون بالشمس إذا سترها السحاب»(56).
همانگونه که جهان و جهانیان از خورشید بهرهور مى گردند گرچه ابر، چهره ى آن را پوشانده باشد.
3 ـ و درست نظیر همین روایت، از چهارمین امام نور، حضرت سجّاد ـ علیه السلام ـ نیز آمده است(57).
4 ـ و نیز در توقیع مبارکى که از سوى حضرت مهدى ـ علیه السلام ـ صادر شده است، در این مورد به «اسحاق بن یعقوب» که یکى از خوبان است، مرقوم داشته است که: «. . . وأمّا وجه الانتفاع بی فی غیْبتی فکالإنتفاع بالشّمس إذا غیّبها عن الأبصار السّحاب . . .» (58)
امّا چگونگى بهرهورى جامعه و مردم از من در عصر غیبت، درست همانند بهرهورى زمین و پدیده هاى آن از خورشید است، به هنگامى که ابر آن را از چشمها بپوشاند.
زیباترین تعبیر
راستى که این تشبیه چقدر عمیق و این تعبیر چقدر زیبا و کامل است.
اگر مردم در روزگاران گذشته از این کره ى آتشین تنها هدین را مى شناختند که یکى از اجرام بزرگ کیهانى است و فایده اش این است که بر زمین مى تابد و با تابش انوار طلایى خویشچروز را آغاز و با غروب خود روز را به پایان برد و اجسام تر و مرطوب را خشک و آنها را تبدیل به بخار و جوّ را لبریز از حرارت و گرما مى سازد; اینک دانش روز دریافته است که این گوى غلطان در فضا علاوه بر آنچه آمد، فواید عظیم و منافع سرنوشت ساز دیگرى دارد که توضیح آن فرصت دیگرى مى طلبد.
در روایاتى که از پیامبر گرامى ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ و سه تن از پیشوایان نور ـ علیهم السلام ـ ترسیم گردید، روشن شد همه ى آنها به یک واقعیّت پافشارى مى کنند; به گونه اى که گویى هر چهار روایت از یک منبع سرچشمه گرفته است. و نیز روشن شد که هم پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ و هم امامان گرانقدر ـ علیهم السلام ـ حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ را در دوران غیبت به «خورشید رخ برکشیده در پس ابرها» تشبیه نمودند.
پرسش: اینک جاى سؤال است که: «چرا آنان، آن حضرت را به ماه رخ برکشیده،0در پس ابرها تشبیه نکردند; با اینکه مى دانیم ماه نیز اثرات سازنده و بسیارى، هم ون روشنگرى، و ایجاد جزر و مدّ دریاها و . . . در کره ى زمین مى گذارد؟»
پاسخ: خورشید، در مقایسه با ماه، داراى امتیازات متعدّدى است که از آن جمله:
1 ـگ نور و روشنایى خورشید از خودشسرچشمه مى گیرد، در حالى که ماه نور خویش را از نور خورشید مى گیرد.
2 ـ پرتو خورشید، داراى فواید بسن ارى است در حالى که پرتو ماه فوایدش به این پایه نمى رسد.
3 ـ نقش خورشید در منظومه ى شمسى،نقش رهبرى برجسته است، اما ماه این گونه نیست، چرا که ماه خود یکى از سیّاره هایى است که در منظومه ى شمسى شناور است.
و امتیازات دیگرى دارد که در اینجا مورد نظر نیست.
پرسشى دیگر: چرا پیشوایان نور وجود گرانمایه امام غائب را به خورشید تشبیه کرده اند؟
پاسخ: پاسخ این پرسش در گرو این مطلب است که مقدارى درباره ى خورشید و نقش سازنده و اثرات حیاتى آن بر کره ى زمین و پدیده هاى موجود در آن تا آنجایى که دانش بشر بدان رسیده است، بحث شود. اما از آنجایى که بحث عمیق و گسترده در این مورد با موضوع کتاب سازگار نیست، بحث فشرده اى را ترسیم مى کنیم تا نخست موارد شباهت میان خورشید و حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ روشن گردد و آنگاه موارد شباهت میان آن حضرت در دوران غیبت و خورشید جهان افروز به هنگامى که ابرها ـ چهره اش را پوشانده است.
خورشید
در این فضاى گسترده و بى کران، میلیونها منظومه ى شمسى شناورند که هر کدام از آنها داراى مرکز و سیّاره هایى هستند.
این سیاره ها هر کدام در مدار خویش و در فاصله اى مشخّص با سرعتى که نظام بخش تواناى هستى، تدبیر و اندازه گیرى کرده است، بر گرد مرکز خویش مى چرخند.
منظومه ى شمسى ما نیز یکى از آن میلیونها منظومه ى شمسى در این فضاى بى کران است که داراى مرکزى است به نام خورشید و سیاره هایى که بر گرد آن مى گردند.
در مراکز علمى مشهور است که سیاره هایى که بر گرد این مرکز آتشین و این منبع نور و حرارت مى گردند، نُه سیّاره اند: زمین، زهره، عطارد، مریخ، مشترى، زحل، اورانوس، نپتون و پلوتون.
نیروى شگرف جاذبه و گریز
در این منظومه هاى شمسى که در این فضاى بى کران شناورند، نظام شگرف و بدیعى قرار داده شده است. و نیرویى که بقا و حیات آنها را تضمین مى کند، همان نیروى شگفت انگیزى است که خداى حکیم و مدبر که بر هر کارى تواناست آن نیرو را در آن به ودیعت نهاده است و ما از آن به «نیروى جاذبه» و «گریز از مرکز» تعبیر مى کنیم.
این نیرو در مراکز این مجموعه ى عظیم قرار داده شده است که آنچه بر گرد آن مى چرخد همه را به سوى خود جذب مى کند. از آن طرف سیاره هایى که در حال گردشند، نیز که با تمام قدرت از مرکز خویش مى گریزند و دور مى شوند و اینجاست که به برکت این نیروى جاذبه و گریز توازن و تعادل مورد نظرِ تدبیرگر تواناى این نظام شگرف تأمین و حیات و بقاى میلیونها منظومه ى شناور در فضا تضمین مى گردد.
با این بیان عامل بقاى این مجموعه و منظومه و نظم شگرف حاکم بر آنها و گردش شگفت انگیزشان تنها نیروى جاذبه است. نیروى بهت آورى که آفریدگار تواناى هستى آن را در مرکز این منظومه هاى شناور در فضا قرار داده است. نیرویى که اگر لحظه اى نباشد این نظام شگرف از هم مى پاشد و این منظومه ها به هم مى ریزند و تمامى سیّاره ها پراکنده گشته و با خروج از مدار خود به یکدیگر برخورد مى نمایند و همه چیز در این فضاى بى کرانه اى که جز خدا هیچکس از مرزهاى آن آگاه نیست، منهدم مى گردد و هستى جاى خویش را به نابودى و نیستى مى سپارد.
راستى که منزه است آن آفریدگار توانایى که آسمان و زمین را از زوال و نابودى نگاه داشته است.
اوست که نیروى شگرف جاذبه را در خورشید قرار داد و نیروى گریز از مرکز را در سیاره ها; به همین جهت است که هر سیاره اى بر آن است که با قدرتى وصف ناپذیر از مرکز خویش که خورشید است دور گردد; اما نیروى جاذبه ى خورشید از گریز آن مانع مى شود. اگر نیروى گریز از مرکز نبود، سیاره ها به خورشید نزدیک مى شدند و شعله ور مى گشتند. از آنسو اگر نیروى جاذبه را نظام بخش هستى در خورشید قرار نداده بود، سیاره ها پخش و پراکنده گشته و از مدار خویش خارج مى شدند و نظام به هم مى ریخت و زندگى براى همیشه نابود مى شد.
بنابراین خورشید در منظومه ى شمسى پناهگاه و مایه ى حیات و عامل امنیت است. عامل امنیت و حیات و نظام منظومه شمسى از انهدام و نابودى.
این نگرشى گذرا و شرحى کوتاه در نقش حیاتى و اثرگذارى خورشید بر سیاره هایى ست که بر گرد آن مى چرخند. سیاره هایى که زمین با پدیده هاى موجود در درون و برون آن، یکى از آنهاست.
با این بیان به نقش حیاتى و اهمیّت بسیار این توده ى شعلهور و تابنده اى که با فرستادن پرتو مفید و سازنده ى خویش به زمین بصورت گوناگونى در زندگى انسان، حیوان، گیاه، هوا، آب، خاک و دیگر پدیده ها . . . اثر گوناگونى مى گذارد، بنگر!
روشن است که ابرها چیزى از آن اثرگذارى نمى کاهند و تنها مانع رؤیت چهره ى آن مى گردند، آن هم نه همه جا و همیشه، بلکه در آن محدوده اى که ابرهاى غلیظ بطور موقّت سایه افکنده اند.
و مى دانیم که ابرها نیز تنها در پرتو تابش خورشید مى توانند پدید آیند و باران نیز از ابرها فرو مى ریزد. بنابراین اگر خورشید نباشد، نه ابرى خواهد بود و نه بارانى، نه گیاهى و نه حیوانى، نه جاندارى و نه بى جانى و آنگاه دیگر سرنوشت حیات و زندگى روشن است.
خورشید عالم افروز
امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ که پیامبر گرامى ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ و دو امام گرانقدر، حضرت سجّاد و حضرت صادق ـ علیهما السلام ـ در روایاتى که گذشت او را به «خورشید فروزان رخ برکشیده در پس ابرها» تشبیه نموده اند; همان پیشواى گرانقدرى است که انسانیت به برکت وجود گرانمایه ى او متنعّم است و زندگى اش سامان مى یابد.
اوست که تمامى خوبیها و برکات و الطاف نهانى خدا و بهره هاى معنوى او به مردم همه از وجود او سرچشمه مى گیرد.
اوست که به اذن خدا از پس پرده ى غیبت بر جهان هستى حاکم و ناظر است. همواره در کران تا کران جهان و همه ى موجودات تصرّف و دخالت مى کند و همه ى اختیارات و صلاحیّتهایى را که خداوند به او و آنها داده است، همه را در کف با کفایت خویش دارد.
زندگى آن گرامى زندگى انسان ناتوانى نیست که فاقد قدرت، امکانات و نیرو باشد و تنها به نماز و روزه بسنده کند و وقت گرانمایه ى خویش را در دشتها و بیابانها و بیگانه از مردم و بى خبر از سرنوشت بندگان و شهرها بگذراند، هرگز ! . . . .
حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ با وجود پنهانى از نظرها ـ به قدرت خدا از توان و نیرویى بهرهور است که آن گرامى را به انجام هر کارى که اراده فرماید، قادر مى سازد و همه وسایل و امکانات لازم را براى او فراهم مى آورد.
چیزى که هیچ تردیدى در آن روا نیست، این واقعیت است که همه ى کارها و تصرّفات آن حضرت ره آورد عملکرد او بر اساس حکمت و مصلحت است، نه مطابق با هواى دل و تمایلات نفسانى.
بر این اساس است که به یکى مى بخشد و دیگرى را باز مى دارد.
یکى را یارى مى کند و دیگرى را وا مى گذارد.
یکى را دعا مى کند و خواسته ى او را از خدا مى خواهد و یکى را دعا نمى کند.
گمشده اى را راه مى نماید و بیمارى را شفا مى بخشد و آن گنگ بیچاره را گویا مى سازد . . .
خود را به این انسان وارسته نشان مى دهد و آن انسان شایسته را به دیدار مفتخر مى سازد.
گاه در «عراق» یا «ایران» است و گاه در موسم حجّ، گاه در «مکّه» است و گاه در «منى» و «عرفات».
در برخى اوقات خود را در «بحرین» به برخى شایستگان مى نمایاند و برخى اوقات در «قفقاز» یا دیگر نقاط گیتى.
و تمامى این کارهاى بزرگ و برخاسته از اعجاز، به قدرت خدا و به اذن او صورت مى گیرد.
آرى! خواننده ى گرامى! اینک با تعمق در آنچه آمد پرتوى از معنا و مفهوم روایاتى که آن خورشید جهان افروز رخ برکشیده در ابر غیبت را به خورشید آسمان یا خورشید پوشیده شده در پس ابرها تشبیه مى نماید، آشکار خواهد شد.
آرى! این است آن امام گرانقدرى که خداوند او را برگزیده است، نه آنکه مردم بر مى گزینند!
این است آن امام بزرگى که جانشین به حق پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ است، نه هر آنکه ادّعاى جانشینى پیامبر نماید!
این است آن امام والا مقامى که از سوى خدا نصب شده است نه هر آنکه به نام امام نامیده شده است!
و نه هر کسى که حکومت و زعامت و رهبرى را به کف گیرد . . . نه! هرگز ! . . . .
بلکه او امام راستین و والایى است که تمامى ویژگیهاى امامت و رهبرى به مفهوم واقعى کلمه براى او فراهم است. و هر آنچه بشریّت بدانها نیازمند است، در وجود گرانمایه اش گرد آمده و فراتر از آن، تمامى آنچه زندگى شایسته و در خور شأن انسان، بدان احتیاج دارد و جهان هستى بدان نیازمند است، همه و همه، در وجود گرامى او جمع است.
آرى! امام ـ علیه السلام ـ با این اوصاف و ویژگیها، براستى براى زمینیان مایه ى امنیّت و آرامش و پناهگاه است و وجود گرانمایه اش سبب بقا و حیات زمین و زمینیان.
به برکت وجود او همه ى موجودات روزى مى خورند و زمین و آسمان استوار مى گردد و به حیات و جریان طبیعى خویش ادامه مى دهد.
دیر زیستى
نظرگاههاى علوم تجربى
موضوع دیگرى که باید درباره ى «مهدى موعود» موردِ پژوهش قرار گیرد، «طول عمر» است. شاید این مسأله براى برخى نیاز به توضیح داشته باشد. پس بجاست آن را از نظرگاههایى چند، مورد رسیدگى قرار دهیم.
در این مقام مى خواهیم ببینیم: آیا دلیلى عقلى یا برهانى علمى یا قانونى آزمایشى و صد در صد کلى وجود دارد که ثابت کند طول عمر امرى است محال و غیر قابل وقوع، یا نه; چنین دلیلى و چنین برهانى و چنین قانونى وجود ندارد؟ همچنین ببینیم: تجربه ى بشرى ـ در طول تاریخ بزرگ انسان ـ چه حکم مى کند؟ آیا طول عمر در هیچ مورد اتفاق نیفتاده است، یا اتفاق افتاده است؟
مى خواهیم بدانیم: طول عمر از نظر دلایل عقلى از نظر قوانین زیست شناسى و بیولوژیکى، از نظر تجربه ى بشرى و واقعیاتِ تاریخى، از نظر چگونگى نوامیس و قوانین طبیعى و از نظر متفکران بزرگ و دانشمندان علوم چگونه است؟
بدانیم: درازْ عمرى و وقوع آن، در همه ى شرایط و احوال و نسبت به همه ى اشخاص یک حکم کلى و قانون تخلف ناپذیر و قاعده ى بى استثناء دارد، یا نه؟ چنین نیست؟ و پس از اینها همه، آیا رابطه ى طول عمر با قدرت الاهى چیست و چگونه است؟ اینها مسائلى است که در این فصل به بیان آنها مى پردازیم.
الف ـ در زیست شناسى
ب ـ در قوانین طبیعى
ج ـ قوانین طبیعى و انواع آن
دـ در تجربه تاریخى
هـ ـ معمرین
وـ در زندگى حاضر
زـ چگونگى ارتباط میان پیرى و مرگ
ح ـ اسرار تغذیه
الف ـ در زیست شناسى
زیست شناسان مى گویند: عمر بشر اندازه و حد ثابتى ندارد. در طبیعت همه گونه عمر بوده است و ممکن است باشد. وایْزْمن، عالم آلمانى، مى گوید:
مرگ لازمه ى قوانین طبیعى نیست. و در عالم طبیعت، از عمر ابد گرفته تا عمر یک لحظه اى همه نوعش هست. آنچه طبیعى و فطرى است، عمر جاودانى و ابدى است. بنابراین، افسانه ى عمر نهصد و شصت و نه ساله ى مِتوشِلح (متوشالح)(59) نه مردود عقل است و نه مردود علم. در همین دوره ى ما میزان طول عمر بالا رفته است، و دلیلى ندارد که از این بالاتر هم نرود و یک روز نیاید که بشر به عمر نهصد ساله برسد(60).
پس به نظر متخصصین طول عمر انسان به هر اندازه هم باشد، بر خلاف اصول علمى نیست; بلکه علم آن را تأیید مى کند. تأیید طول عمر از نظر علم جدید تا جایى است که در این دوره ى اخیر در صدد برآمده اند تا حد و مرز را از زندگى انسان بردارند و با پیدا کردن راه سالم نگاه داشتن سلولهاى بدن، بر طول عمرِ انسان سالهایى مدید بیفزایند(61). عدّه اى پا فراتر نهاده اند، و در راه تحصیل عمر جاودانى براى بشر (با پیدا کردن هورمونهاى(62) مخصوص و استعمال آنها در انسان) به کوشش افتاده اند، و حتى مى توانند تا حدودى جوانى را به پیران فرتوت باز گردانند.
ب ـ در قوانین طبیعى
قوانین و نوامیس طبیعت نیز بطلان طول عمر زیاد را به ثبوت نمى رساند.
اصولاً حکمهایى که راجع به قوانین طبیعت داده مى شود، اغلب منشأ آنها جستجو و تحقیقات ناقص است; و محدود است به حدودِ دید و درک و تجربه ى اشخاص; نه شامل همه ى واقعیات وسیع طبیعت، در همه ى موارد. علماى منطق مى گویند: «استقراى ناقص نمى تواند دلیل حکم کلى گردد»(63). به عنوان مثال: اگر ما در محیط زندگىِ خود درختانى دیده ایم که تلقیح و بارور شدن آنها، در اثر عواملِ خارجى (از قبیل دخالت اشخاص) نبوده است، به صرف این نمى توانیم بگوییم همه ى درختان جهان اینسان است. زیرا که ما یک یک درختانِ همه جاى جهان را ندیده ایم، و از چگونگیها و کیفیات همه ى آنها آگاه نیستیم. ممکن است در میان آنچه ما ندیده ایم و تجربه نکرده ایم درختانى باشد که عمل تلقیح در آنها نیاز به دخالت پرورشکاران و کشاورزان داشته باشد. پس هنگامى مى توانیم درباره ى موضوعى حکمى کلى بدهیم، که همه ى موارد آن را ـ موارد معمولى و موارد نادر و غیر طبیعى را ـ رسیدگى کرده و احکام همه را شناخته باشیم.
همچنین است قوانین زیست شناسى و معرفة الحیات. هنوز همه ى این قوانین و موارد شناخته نشده است، چه از جهت داخله ى علوم زیستى و زیست شناختى و چه از جهت ارتباط مسائل این علوم با علوم دیگر. چون در قلمرو علوم، مسائل ناشناخته بسیار است. و قوانین و کشفها و شناختهاى علوم، در تکمیل و رد و اثبات مسائل یکدیگر نقش دارد. و چه بسا قانونها و حقایقى در فیزیک، در آسمان شناسى، در شناخت انوار جوى و آثار آنها، در زیست شناسى، و . . . کشف شود، که همه در چگونگى حیات انسانى و مسائل زیست شناسى مؤثر باشد. کشفهایى تازه که نظریاتِ گذشته را عوض کرده است، فراوان اتفاق افتاده است. حیات و زیست انسان در روى زمین هنوز قوانین مجهول بسیار دارد و با وجود این قوانین ناشناخته چگونه مى توان درباره ى مسائل متفاوت زیست در موارد کاملاً متفاوت به احکامى کلى و تخلف ناپذیر معتقد گشت؟ و چیزى را صد در صد ممکن و چیزى را صد در صد محال دانست؟
قوانین طبیعى و انواع آن
قانونهایى که در طبیعت وجود دارد بطور کلى دو نوع است:
1 ـ قوانین عام و ظاهر
2 ـ قوانین خاص و مخفى
بخش نخست قانونهایى است که در همه یا بیشتر افرادِ دسته یا صنفى که قانون در آن یافت مى شود، جارى است; و با مطالعه و آزمایشهایى ـ نه چندان دشوار و وسیع و طولانى ـ کشف مى شود.
بخش دوم قانونهایى است که در بعضى افراد، در بعضى شرایط، یافت مى شود. براى قوانین نوع دوم به نمونه هاى بسیارى مى توان دست یافت در علوم طبیعى، در روانشناسى، در ستاره شناسى، در شیمى، و . . . و در اختلافات گوناگونى که حتى در افراد انسان ـ که از یک جنسند ـ وجود دارد، در مثال: اختلاف در قوه ى بینایى، اختلاف در قوه ى شنوایى، اختلاف در نیروى حافظه، اختلاف در جاى قلب، ریه، کبد، طحال، و…
این امور همه ثابت مى کند که ممکن است در طبیعت بر خلاف آنچه متعارف بوده و در موارد بسیار دیده شده است، چیزهایى به وقوع برسد و براى قوانین متعارف استثناهایى یافت گردد.
ج ـ در تجربه ى تاریخى
واقعیت دیگرى که در شناخت مسأله «طول عمر» و امکانِ آن باید مورد نظر باشد، تجربه ى تاریخ طولانى بشریت است; در ادوار و اعصار. اگر مسأله ى درازْ عمرى در تاریخ زندگى بشر اتفاق افتاده باشد ـ اگر چه در مواردى نه چندان بسیار ـ تکرار یافتنِ موارد یا مورد مشابه آن امرى خواهد بود طبیعى و معقول و قابل تحقّق و قبول. فلاسفه مى گویند:
بهترین دلیل، براى امکانِ چیزى واقع شدنِ آن چیز است.
نیازمند توضیح نیست که امکان وقوعى ناظر به «وقوعِ نوعى» است، نه «وقوعِ شخصى»; و دلیل است بر صحّت امکانِ امثال و موارد دیگر.
همچنین روشن است که نقل تاریخى بویژه نقل متواتر و نقل مشهور سبب یقین و باور مى گردد. ما به استناد نقل تاریخى قبول مى کنیم که قرنها پیش در سرزمین میهن عزیز ما حکیم یا وَخْشورى به نام زردشت پدید آمده است; یا خاندانهایى به نام اشکانى و ساسانى وجود داشته اند. حتى انتساب آثارى را که به آنان منسوب است، از طریق نقل تاریخى باور مى کنیم; با اینکه خود نه آنان را دیده ایم و نه پدید آمدن آن آثار را به دست خود آنان یا کارگران و کارگزاران ایشان مشاهده کرده ایم. ما اینها همه را از راه «نقلِ تاریخى» پذیرفته ایم. معلوماتِ بشر درباره ى گذشته از همین طریق است(64).
نقل تاریخى یکى از راههاى حصول علم و یقین و یکى از مهمترین منابع اطلاعات بشر است. حتى درباره ى کسانى مانند سعدى و حافظ که تا این اندازه مورد یقینند، آیا ما بجز از راه نقل به وجود آنان علم پیدا کرده ایم؟ آیا ما خود دیده ایم که سعدى و حافظى در جهان باشند و زندگى کنند و این اشعار را بسرایند و خود بر اوراقى بنویسند؟
پس نقل تاریخى یکى از مهمترین منابع علم و اطلاع حتى اطلاعات یقینى انسانها در همه ى عصرها و دورانهاست. و ما مى بینیم که منابع نقل و کتب تاریخ، کسان بسیارى از «مُعَمَّرین» را نام برده اند و شرح نسب و احوال زندگى و فرزندان و حوادث حیات آنان را ثبت کرده اند(65); کسانى که عمرهایى بسیار دراز داشته اند. این گونه کسان هم در میان مردم عادى بوده اند و هم در میان مشاهیر تاریخ و از جمله در میان پیامبران. چنانکه «قرآن کریم» نیز عمر طولانى حضرت نوح ـ علیه السلام ـ را بصراحت ذکر فرموده است. پس مسأله ى امکان عمر طولانى و تحقق یافتن آن در مواردى متعدد امرى است که از نظر وقوع خارجى و تحقّق عینى نیز مصداقهایى دارد و از نظر نقل تاریخى مسلم است و قطعى.
د ـ معمرین
مُعَمَّرین (و مُعَمَّرون)، جمع «مُعَمَّر» است، بر وزنِ «مکرّر» یعنى: درازْ زى، انسانِ دراز عمر، «دراز زندگانى» کسى که عمر دراز کرده است. این کلمه در کتابهاى تاریخ و سیره و اَنساب اصطلاح شده است(66). و این به دلیل داشتنِ مصادیق بسیار است.
آرى! در مآخذ تاریخى و منابع معتبر نقل و استناد، کسانِ بسیارى معرفى گشته اند که عمرهایى بس طولانى داشته اند و روزگارانى دراز زیسته اند و بهارها و پاییزهایى بسیار دیده اند; اینگونه کسان با عنوان «مُعَمَّرین» مشهور گشته اند.
مورخان و پژوهشیانى که در صدد جمع آورى تواریخ و اخبار و احوال مردمان بوده اند و از سرگذشت انسانهاى پیشین ـ و بویژه از قبایل و انساب در محیط عربى ـ آگاهیهاى فراوان گرد آورده اند، نمونه هایى بسیار از مُعَمَّرین و درازْ زیان برشمرده اند. مورخان این کسان را بخوبى شناسانده اند و نام و نشان، نسب و قبیله، سالهاى عمر، مکان زیست، شماره ى فرزندان، سفرها، برخوردها و ملاقاتهاى آنان، همه را ضبط کرده اند; و حتى کلمات و سخنان و وصایا (پندها و سفارشها) از ایشان نقل کرده اند.
اینک شمارى از مورخان مورد اعتبار که در کتابهاى خویش برخى از مُعَمَّرین را یاده کرده اند:
1 ـ عبداللّه بن قُتَیبَه(67) در کتاب المعارف.
2 ـ احمد بن یحیى بَلاذُرى(68) در کتاب اَنسابُ الاَشراف.
3 ـ محمّد بن جَریر طَبَرى(69) در کتاب تاریخُ الاُمَم والمُلوک.
4 ـ على بن حسین مسعودى(70) در کتاب مُرُوجُ الذَّهَب.
5 ـ ابو عبداللّه حمزه ى اصفهانى(71) در کتاب تاریخُ سِنى مُلوکِ الاَرض.
6 ـ شیخ صدوق(72) در کتاب اِکمالُ الدّین.
7 ـ شیخ طوسى(73) در کتاب اَلغَیبَة.
8 ـ ابوالفرج ابن جَوزى(74) در کتاب اَلمُنتَظَم فی تاریخِ المُلوکِ.
9 ـ عِزُّ الدّین ابن اَثیر(75) در کتاب الکامل فى التّاریخ.
10 ـ عِمادُ الدّین ابو الفِداء دمشقى(76) در کتاب مختصر تاریخ البشر.
همچنین برخى از مورخان به نوشتن کتابهایى ویژه ى احوال مُعَمَّرین دست یازیده اند، مانند:
1 ـ هِشام بن محمّد سائب کَلبى(77) نویسنده ى کتاب المُعَمَّرین(78).
2 ـ ابو حاتم سَهل بن محمّد سجِسْتانى(79) نویسنده ى المُعَمَّرُونَ وَالوَصایا(80).
عالمان و نویسندگان عصرهاى اخیر و معاصر نیز با استناد به منابع پیشینیان به ذکر معمّرین پرداخته اند، مانند:
1 ـ علامه ى مجلسى(81) در بحارالانوار (ج 51).
2 ـ سیّد اسماعیل عقیلىِ طبرسى(82) در کفایةُ الموحّدین (ج 3).
3 ـ سیّد محسنِ امینِ عاملى(83) در البرهان على وجود صاحب الزّمان.
از نویسندگان معاصر اخیر نیز گروهى در کتابهاى خویش به یادکرد معمّرین مبادرت ورزیده اند، از جمله نویسنده ى فاضل عراقى، على محمّد على دُخَیِّل، در کتاب پر ماده ى «الامام المهدىّ»(84).
در کتاب اخیر 223 تن از معمرین ـ بر اساس مآخذ تاریخ و منابع نقل و استناد ـ شناسانده شده اند، و ذکر نام و نشان و سالهاى عمر و شمار فرزندان و خصوصیات دیگر آنان آمده است(85).
و خود توجه داریم که این شمار بر پایه ى مآخذ عربى است و تا آنجایى است که اطلاع حاصل شده، و مربوط به بخشى از بشریت که همان مناطق سکونت عرب است، یعنى جاهایى که تواریخ را بیشتر ضبط مى کرده اند و به علم انساب و روابط نژادى و قبیله اى توجهى مخصوص داشته اند. پس اگر این پژوهش و آمارگیرى و ثبت در دیگر مناطق سکونتِ انسان جریان مى یافت ـ چه آنجاها که تواریخى داشته اند(86) و چه مناطق بسیارى که تواریخ گذشته هاى دور آنان در دست نیست ـ شمار مُعَمَّرین به تعدادى بسیار بیش از آنچه هست مى رسید.
البته عمر بشر ـ بطور معتاد و متعارف ـ اندازه اى دارد معین و نوسانى محدود. لیکن آنچه از طرح مسأله ى «مُعَمَّرین» مقصود است، این است که نشان داده شود که مقدار عمر دو جریان دارد:
1 ـ جریان معمولى و متعارف که در اغلب افراد انسان وجود داشته است و وجود دارد.
2 ـ جریان نادرُ الوقوع و غیر معمولى و استثنایى که در پاره اى از افراد انسان وجود داشته است و وجود دارد. پس درازْ عمرى داراى یک قاعده ى قطعى و ضابطه ى کلى نیست و مواردى از آن قابل نفى نیست.
هـ ـ در زندگى حاضر
بجز تجربه ى تاریخى و واقعیات گذشته و نقلهاى مکرر در روزگار معاصر و حال حاضر نیز نمونه هایى از درازْ عمرى وقوع یافته است; درازْ عمریى که بر خلاف میزان متعارف است. در همین 50 سال اخیر در روزنامه ها و مجلات داخلى و خارجى موارد فراوانى از عمرهاى نسبتاً طولانى و معرفى اشخاص مُعَمَّر و کهنسال دیده شده است و شرح زندگانى، تصویر، شماره ى فرزندان و نوادگان و محل سکونت آنان درج گشته است.
من در این باره قصد تتبع ندارم وگرنه نمونه هاى مستند بسیار مى توان یاد کرد. در برخى از کتابهاى و رساله هایى که در موضوع حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ نوشته اند، شمارى از نمونه هاى یاد شده را ذکر کرده اند. در اینجا فقط یک نمونه، از کتاب «شیعه چه مى گوید» مى آورم. عالم مجاهد، حاج شیخ مهدى سراج انصارى در کتاب یاد شده چنین آورده است:
لى چینک چینى، که گراور عکس او را بیشتر مجله ها و روزنامه هاى جهان و کشور چاپ و منتشر نمودند و همه نوشتند که این مرد 252 سال عمر دارد . . . کسانى که «سالنامه ى پارس» را دارند (سال 1311، بخش دوم، صفحه 100، چاپ تهران) مى توانند عکس این مرد را ببینند و شرح حال او را بخوانند(87).
و ـ چگونگى ارتباط میان پیرى و مرگ
همواره چنین به نظر مى آید که میان پیرى و مرگ ارتباطى حتمى و قطعى وجود دارد; به طورى که به محض رسیدن عمر به مراحل بالا باید صد در صد مرگ فرا برسد. این تصور به دلیل وضع جارى و عرف و عادت است. در زندگانیهاى معتاد بشرى چنین است که پیرى (در حد متعارف از 80 ـ 90 سال تا 120) همراه با مرگ است; لیکن این وضع معتاد نمى تواند دلیل کلیّت آن باشد. میان «کلیّت» و «عمومیّت» فرق است. کلیّت آن است که حتى یک مورد استثنا نداشته باشد. و ما دیدیم که در گذشته و حال میان پیرى متعارف و مرگ رابطه اى کلى نبوده است; بلکه در مواردى استثنا پیش آمده است، پیرى منجر به مرگ نگشته است; بلکه انسان سالخورده ى کهن سالهاى سال دیگر نیز زندگى کرده است. و این موارد متعدد هم بوده است. همچنین میان طول عمر و پیرى نیز رابطه اى چندان قطعى و کلى وجود ندارد; رابطه اى که بى استثنا باشد. در تحقیقات جدید نیز به این مسائل اشاره شده است; چنانکه در یکى از منابع اطلاعاتى مى خوانیم:
لزومى ندارد که پیر شدن را در همه ى موارد یک «سیر طبیعى» تلقى کرد. به دنبال سالیان دراز تحقیقات ژرف و گسترده، انجمن انژیولوژى آلمان فدرال، گزارش امیدبخشى بدین گونه منتشر کرد، که اکنون مى توان با اقدام بهنگام از پیر شدن مغز جلوگیرى کرد.
نیز در همان منبع آمده است:
دکتر مورتون، استاد روانپزشکى دانشگاه شیکاگو، در یک کنفرانس اعلام داشت که مرگ انسان مدتها قبل از حادث شدن آن، در بدن انسان جایگزین مى شود، اما این موضوع هیچگونه ارتباطى به سن اشخاص ندارد.
در اینجا خوب است اشاره کنم به بحث عمیق و زیباى عالم و متفکر اسلامى شهید، آیت اللّه سیّد محمّد باقر صدر، درباره ى مسائل مربوط به مهدى ـ ارواحنا فداه ـ ، در رساله ى «بَحثٌ حَولَ المَهدى».
وى در این رساله از جمله مباحثى درباره ى طول عمر مطرح مى کند و این موضوع را از نظر منطقى ـ فلسفى و از نظرِ علمى و از نظر عملى مورد گفتگو قرار مى دهد و آشکار مى کند که امکان طول عمر علاوه بر نظرگاه فلسفى، از نظرگاهِ علمى نیز قابل قبول است. وى در همین بحث اشاره مى کند به دو نظریه ى «سببیّت»، و «اِقتِران»، و عدم رابطه ى ضرورى میان پدیده ها ـ بنابر نظریات علم جدید ـ و امکان هرگونه استثنا و تخلف در قوانین علمى و استقرائى.
عالم و متفکر شهید سپس در خلال همین بحثها به مسأله اى ژرف و لطیف نیز اشاره مى کند، مى گوید:
نمى دانم، آیا این ـ بواقع ـ یک تصادف است که دو تن فقط دو تن در تاریخ انسان بپا خیزند و عالم بشریت را از محتواى فاسد خود خالى کنند و سپس آن را از نو بسازند؟ و این هر دو عمرى دراز داشته باشند، بسیار درازتر از عمرهاى متعارف! یکى نقش خود را در گذشته ى تاریخ ایفا کند، یعنى: نوح پیغمبر که قرآن کریم بصراحت مى فرماید که 950 سال در میان قوم خود زیست. و پس از طوفان جهان بشریت را از نو بنا کرد. و دیگرى نقش خود را در آینده ى تاریخ ایفا نماید، یعنى: مهدى، که تا کنون بیش از 1000 سال در میان قوم خود زیسته است. و او نیز به هنگام ظهور خود جهان بشریّت را از نو بنا خواهد کرد.
ما که طبق فرموده ى قرآن کریم نوح را با 1000 سال عمر مى پذیریم، چگونه مهدى را نپذیریم؟!
ز ـ اسرار تغذیه
واقع این است که علل مرگ و اسرار پیرى مرموزتر از آن است که بتوان درباره ى همه ى عوامل و مقتضیات و همه ى موارد و مصداقهاى آن اطلاعى جزمى حاصل کرد. آنچه ما مى دانیم برخى از علل ـ یا شبه علل ـ مرگ است، همانگونه که علل حیات نیز هنوز ناشناخته است.
یکى از امور مهم در مقابله با پیرى و مرگ تغذیه است. تغذیه داراى چگونگیها و انواعى است. استفاده از انوار خورشید و کواکب ـ و بویژه استفاده از انوار کواکب به طرق خاص ـ در امر سلامت جسم و توانایى آن براى بقا تأثیرهایى عظیم دارد. بجز اشعه ى خورشید اشعه ى دیگرى نیز به ما مى رسد. دانستن چگونگى استفاده از انوار و اشعه در کار استوار ساختن نیروهاى بدنى و سالم نگاهدارى آنها امرى مهم و رازى عظیم است. مسأله ى دیگر مسأله ى ادویه و ترکیبات آنهاست; چه گیاهى و چه حیوانى و چه کانى. در برخى از کانیها و کیفیت پروردن آنها فوایدى مهم نهفته است. گاه ممکن است درازْ عمرى مستند به رازها و چیزها و خوراکها و آبهاى موجود در طبیعت باشد. البته اگر کسى علم آن را داشته باشد.
بشر در گذشته مسافتها را با زحمت و مشقت بسیار و در مدتهایى دراز مى پیمود. امروز که توانسته است نیروهایى را در مخلوقات خدا و در عالم طبیعى بشناسد و به کار گیرد مسافتهاى عظیم را در زمانى بسیار اندک با راحتى و آسایش طى مى کند . . .
اگر صد سال پیش مى گفتند وسیله اى تواند بود که علاوه بر حجم سنگین خود 500 ـ 600 انسان و بارها و وسائل آنان را حمل کند و با پرواز در هوا و سیر از روى کوهها و هامونها و دریاها در مدتى کوتاه از این سوى کره ى خاک به آن سوى کره ى خاک ببرد و هیچ اتصالى به زمین نداشته باشد; چه کسى بسادگى باور مى کرد؟ اگر صد سال پیش بلکه پنجاه سال پیش از رادیو، تلویزیون سفر به ماه و دیگر کرات عکسبردارى از ته دریا عکسبردارى از کرات گفتگو با انسانِ پیاده شده در ماه از زمین، راهنمایىِ خودرو و در ماه از زمین و امثال این امور، سخن گفته مى شد، مردمان چه عکس العملى نشان مى دادند. و امروز این مسائل براى مردم عصر ما عادى است و شگفتى اى بر نمى انگیزد.
ما باید از این اتفاقات و اکتشافات تجربه بیاموزیم و بر عرصه ى دید و درک خود بیفزاییم; و وسعت نیروهاى جهان و اسرار زمان را بپذیریم. انسان خردمند هیچگاه اسرار نامحدود جهان را محدود به آزمایشها و اطلاعات فعلى و وسایل کنونى نمى کند; و خود را از شناخت وسیع جهان پهناور محروم نمى سازد. در مطلبى که سپس از استاد خود نقل مى کنم، اشاره شده است به اهمیت «نور» در کار تغذیه و حفظ قوت و سلامت مزاج.
وقتى همین مطلب را با یکى از پزشکان در میان گذاشتم; او بر اهمیت این مطلب تأکید کرد. و با اظهار تعجب گفت: چگونه عالمى روحانى و دور از محیط آزمایشى به نور و اهمیّت آن در امر تغذیه و تأثیر آن در مزاج و بدن توجه کرده است; و به این مطلب پى برده است؟
آرى! آن پزشک تعجب کرد. و چه بسیار مطالب و حقایق مسلم بود که آن عالم روحانىِ دور از محیطِ آزمایشگاه مى دانست(88) و صدها دانشمند تجربى و آزمایشگاهى از دانستن و پى بردن به آن حقایق و مطالب محروم بودند و محروم هستند. این محرومیت به دلیل همان محدوداندیشى و غرورى است که در برخى پدید مى آید و سبب مى شود تا هر درى را بر روى خود ببندند و در چهارچوبه ى دانستنیهاى بسیار محدود خویش محبوس گردند. البته باید یاد کرد که بسیارى از فرزانگانِ این علوم به محدودیت و نارساییهاى علوم تجربى و آزمایشگاهى بصراحت اعتراف کرده اند. این محدودیت در خود این علوم نیز و کشفهایى که پیوسته مسائل تازه اى مطرح مى سازد و داده هاى گذشته را مخدوش مى کند و مجهولات دیگرى در پى مى آورد، بخوبى نمایان است.
بیان دیگرى درباره ى امکان دراز عمرى
براى امکانات درازْ عمرى، بیان دیگرى در خور تقریر است، که اینک از آموزگارِ بزرگِ معارف حَقّه، مُتَألِّهِ اخیرِ خراسان، حضرت شیخ مجتبى قزوینى خراسانى، نقل مى کنیم: وى مى گوید:
مطابق قواعد فلسفه و حکمت، هر طبیعتى که در عالم موجود شود، و قابل زیاده و نقض باشد، به مقتضاى اینکه طبیعت، کمال اقتضاى خود را طالب است، باید فرد کامل از آن، موجود گردد. بر این قاعده، مسائل فلسفى چندى پیریزى شده، که از آنجمله است وجود فرد کامل در بشر، که از چنین فردى به «نبى» یا «حکیم» تعبیر مى شود. مطابق این قانونِ مُبَرهَنِ فلسفى، مزاج و استعداد عمر و زندگى در بشر مراتبى دارد. و زندگىِ هزار سال یا دو هزار سال، یقیناً اقصى مراتب امکان زندگى نیست، بلکه بیش از اینها هم امکان دارد.
قطع نظر از این قانون طول عمر بعضى خلاف طبیعت نیست; زیرا واضح است که زندگانى هر فرد بستگى دارد به صحت قواى مزاجى او; هر مقدار مزاج صحیح و قویتر باشد، مقتضى بقا بیشتر خواهد بود. و تولید مزاج قوى در انسان و صحت آن به واسطه ى موجوداتى از قبیل نور، آب، هوا، خاک، اغذیه، ادویه و غیر اینهاست; و بقا و صلاح مزاج در هر آنى محتاج به بدَلِ ما یَتَحَلَّل و حفظ اعتدال است. پس چه مانعى دارد اگر کسى در قواى روحى و علمى چنان قوى باشد که به کیفیت تولید مزاج صحیح و قوى و حفظ آن و خصوصیات نافع و مضر مزاج و بدَلِ ما یَتَحَلَّل علم داشته باشد، که بتواند مزاج خود را به حد اعتدال نگاه دارد و به زندگانى خود بیشتر ادامه دهد. و امروز نیز بسیارى از دانشمندان براى حصول این مقصود در سعى و کوشش مى باشند(89).
دراز عمرى و اقسام آن
براى تکمیل نسبى بحثهاى پیشین باید یادآور شویم که درازْ عمرى تنها یک گونه نیست. در اینجا براى بیشتر روشن شدنِ موضوع، به اقسامى از طول عمر اشاره مى کنیم. تشخیص این اقسام و جدا ساختن هر یک از دیگرى صورتهاى ممکن را قابل توجه و قبول مى سازد. اینک اقسامى از طول عمر:
1 ـ طول عمر محال.
2 ـ طول عمر ممکن.
قسم دوم نیز دو قسم است:
1 ـ ممکن عادى.
2 ـ ممکن غیر عادى.
قسم دوم نیز دو قسم است:
1 ـ غیر عادى فعلیت نیافته.
2 ـ غیر عادى فعلیت یافته.
قسم دوم نیز دو قسم است:
1 ـ فعلیت یافته در گذشته.
2 ـ فعلیت یافته در حال.
اینک توضیحى درباره ى این اقسام.
1 ـ طول عمر محال: مانند طول عمر در مورد کسى که علم به طرق مختلف حفظ مزاج نداشته باشد و اراده ى الاهى نیز به آن تعلّق نگرفته باشد.
2 ـ طول عمر ممکن عادى: مانند طول عمر از 80 سال تا 120 سال.
3 ـ طول عمر ممکن غیر عادى فعلیت نیافته: مانند عمر 500 سال و 1000 سال در مورد اغلب افراد بشر.
4 ـ طول عمر ممکن غیر عادى فعلیت یافته در گذشته: مانند عمرهاى مُعَمَّرین، چه پیامبران و چه دیگران.
5 ـ طول عمر ممکن غیر عادى فعلیت یافته در حال: مانند عمر حضرت حجّت بن الحسن العسکرى ـ ارواحنا فداه ـ
پس طول عمر داراى یک قسم و داراى یک حکم نیست. برخى از اقسام طول عمر عقلاً محال نیست یعنى عقل آن را محال نمى بیند; نهایت از نظر عرف و احوال عادى محال به نظر مى آید; چون در مورد همه ى افراد بشر یا جمع بسیارى اتفاق نیفتاده است. اینگونه طول عمر با اینکه بر حسب عرف و عادت و نگرش محدود و سطحى بعید و چه بسا محال به نظر آید; بر حسب موازین عقلى و قوانین امکانى هرگز محال نیست.
سنجش با کدام میزان؟
آنچه اکنون در میان مردم وجود دارد، قسم دوم است: طول عمر ممکن عادى. و معلوم است که این قسم نمى تواند معیار حکم همه ى اقسام باشد; زیرا فرد مقیّد از طبیعت و کلى نمى تواند میزان سنجش همه ى افراد آن طبیعت و کلى باشد ـ چنانکه در علم منطق توضیح شده است ـ. بنابراین اگر بخواهیم در این باره به شناختى درست برسیم، باید نخست معیار اندازه گیرى را پیدا کنیم; همچنین اقسام مورد نظر را از هم جدا سازیم، تا حکم هر کدام را جداگانه تشخیص دهیم. ما نمى توانیم یک میزان کلى پیدا کنیم و آن را در همه جا قابل انطباق بدانیم. چنین کارى هم از نظر عقل صحیح نیست، هم از نظر علم و هم از نظر تجربه ى تاریخى. آیا به حکم عقل این کلیّت را ثابت مى کنیم؟ از تحقیق نیز که حکم کلى استنباط نمى شود؟ آیا به واقعیت خارجى و آنچه اتفاق افتاده است، استناد مى کنیم؟ واقع که دهها مُعَمَّر را به ما معرفى مى کند، که همه و همه نقض اندازه و معیارى است که متعارف است.
اشکال کار این است که منکران طول عمر آن را نسبت به خود و حدود خود مى سنجند. باید این امر را نسبت به تاریخ بشر سنجید و نمونه هایش را در امتداد جارى تاریخ جست.
نوادر طبیعت، اسرار مجهول
پیشتر اشاره کردیم که طبیعت داراى نوادر است. جهان چه در مقیاس وجود انسان چه در مقیاس این سیاره و این منظومه و چه در مقیاس کهکشانها و کرات و منظومه هاى پهناور و بى نهایتِ دیگر، همه و همه حاکى از شگفتیها و قدرتهاست و شامل نمونه هایى است نادرُ الوقوع.
چگونه ممکن است انسانِ با خرد جز آنچه با دانش محدود و بینش مسدود درک و کشف شده است (و همواره با صدها مجهول توأم است) چیزى دیگر را نپذیرد؟ یا دست کم احتمال وقوع ندهد؟ آیا بشر امروز همه ى اسرار زیست انسانى را و انواع حیات و عمر را و همه ى علل بقاى سلامت و دراز زیستن، یا عوامل انحلال جسم و مرگ را کشف کرده است؟ آیا دیگر در علوم مجهولى باقى نمانده است؟ چنین ادعاهایى خنده آور است.
گفتیم که دانشمندان علوم تجربى نیز اینگونه ادعاهایى ندارند. آنان خود فریاد مى زنند که واحدهایى که بشر ـ به عنوان معیار ـ شناخته است، در برابر حجم واقعیت بسیار کوچک است. یک معلوم غرق در هزاران مجهول است. و با هجوم اینهمه اسرار مجهول و علامت سؤال گویى هنوز انسان به علمى نرسیده است، و چیزى نمى داند. آرى! (وَما أُوتیتُم مِنَ العِلمِ إلاّ قَلیلا)(90).
شما از دانش بهره اى اندک دارید.
از کهکشانها و بیکرانها بگذریم و به جهان طبیعت بنگریم. همین جهان و همین منظومه، با همه ى اکتشافها و تحقیقهایى که درباره ى آنها شده است، باز اسرارى را اندک اندک مکشوف مى دارد که بشر تا کنون آنها را نمى دانسته است. این داده هاى تازه ى علم و تجربه و شناخت ما را به این نتیجه مى رساند که با «زادن در بهاران و مرگ در دى» نمى توان به زوایاى اسرارآمیز و گوشه هاى بیکران «این باغ» پى برد و بر همه ى قوانین حاکم بر آن تسلط یافت:
آدمى داند که خانه حادِث است پَشّه کَى داند که این باغ از کِىَ است کرم کاندر چوب زاید، سست حال کى بداند چوب را، وقت نهال
عنکبوتى نى، که در وى، عابِث است کو بهاران زاد و مرگش در دى است کى بداند چوب را، وقت نهال کى بداند چوب را، وقت نهال
مجهولات علم
چه بسیار اتفاق افتاده است و اتفاق مى افتد، که کشفِ تازه اى در علوم تجربى گوناگون، قوانین و فورمولها و نظریّه هایى را که درست مى دانستند، بر هم مى زند(91) و مطالبى که کسى را زهره ى مخالفت با آنها نبود، بر باد هوا مى دهد. و این کار باید پیوسته اتفاق بیفتد وگرنه علم، علم نیست. دانشمندان ژرف بین بخوبى دانسته اند که محدود انگارىِ حقایق و دانشزدگىِ بیرون از اندازه، علم را به جهل مبدل مى سازد. و اینجاست که مى گویند:
فیزیکدان فیلسوف، باید در وراى فیزیک، به حد فاصل جهان مادى و روحى، ناظر باشد(92).
و در مقام تدبّر در عظمت عالم و ژرف نگرى در هزاران قانون و راز است که خردپیشگان این قوم ـ یعنى اصحاب علوم آزمایشى ـ با شهامت و صراحت مى گویند:
تحقیقات علمى منجر به معرفت بر ماهیت باطنى اشیاء نمى شود. در هر موقع که خواص یک جسم را به زبان کمیّاتِ فیزیکى بیان مى کنیم، ما فقط عکس العمل وسایل مختلف اندازه گیرى را در برابر وجود جسم مزبور عرضه مى داریم ولاغیر(93).
همچنین مى گویند:
باید در نظر داشت که فیزیک و فلسفه، حداکثر بیش از چند هزار سال از عمرشان نمى گذرد، ولى شاید هزاران میلیون سال دیگر در پیش داشته باشند. این دو رشته دارند تازه به راه مى افتند. و ما هنوز به قول «نیوتن»، چون کودکانى هستیم که در ساحل دریاى پهناورى به ریگبازى مشغولند، و حال آنکه اقیانوس عظیم حقیقت، با امواج کوه پیکرش، در برابرمان همچنان نامکشوف مانده و در عین نزدیکى از دسترس ما خارج است»(94).
همچنین مى گویند:
فیزیک در قرن نوزدهم معتقد بود که همه ى مسائل حیات را حتى شعر را مى تواند توجیه کند. و امروز فیزیک معتقد است که حتّى مادّه را هرگز نخواهد توانست، شناخت(95).
آرى، درست گفت قرآن کریم: (. . . وَما أُوتیتُم مِنَ العِلمِ إلاّ قلیلا ).
ژرف بینى فرزانگان
دانشمندانِ بزرگ و فرزانگانِ ژرف اندیش به هیچ روى دستخوش غرورهاى کاذب نگشته اند. آنان با اسرار طبیعت، و نوادر وجود و قوانین مجهول عالم ژرف بینانه و با بصیرت برخورد کرده اند. و از «ممکن نیست» و «نمى شود» گفتنهاى بچگانه احتراز جسته اند. همچنین حد علم و آزمایش را نگاه داشته اند و احتمالات و امکانات هستى را در مد نظر قرار داده اند.
سخن ابن سینا در این باره معروف است(96). گفته ى ملاى رومى را نیز دیدیم. نظر نیوتن و برخى دیگر از دانشمندان جدید را نگریستیم. نیوتن نویسنده ى کتاب «فلسفه ى طبیعى اصول ریاضیات» و کاشف «قانون جاذبه ى عمومى»، و از بنیانگذاران ریاضیات عالیه در قرن جدید(97)، دانشمند آزمایشگر را به کودکى تشبیه مى کند، که بر ساحل اقیانوسى نشسته است و سرگرم بازى است، و گاه دانه اى شن، یا سنگى براق، نظر او را جلب مى کند، اما دریاى مجهول معرفت، همچنان در برابر او امتداد دارد . . .
پس از این نیز نظریه ى دو اندیشمند بزرگ بشریت ابو ریحان بیرونى و خواجه نصیر طوسى را خواهیم دید.
فرزانگان در هر باره با نهایت دقت و احتیاط اظهار نظر کرده اند. اى کاش! برخى از مدعیان و بتبعِ آنان برخى از جوانان به خود مى آمدند و همه چیز را اعتقادات و اخلاق را و دیگر اصولِ خویش را فداى این «علم ناقص» و گاه «علم غلط»(98) نمى کردند. حدِّ اطلاعات روز را نگاه مى داشتند، و کاسه ى از آش داغتر نمى شدند. البته آنان که این علوم را «مى دانند» آنگونه اند که خود گفتند، و یاد شد. لیکن برخى از آنان که این علوم را «مى خوانند» اینگونه اند. کسانى چند کتاب در این باره ها از نظر عبور مى دهند ـ و گاه در همین حد هم نیست ـ و سپس درباره ى همه چیز و همه ى عالم و آدم از ازل تا ابد و از کران تا بیکران فتوى مى دهند و اظهار نظر مى فرمایند! همین مدعیان باعث مى شوند تا گروهى جوانان بى اطلاع از موازینِ شناختى و اصول مطالعات علمى تحت تأثیر قرار گیرند و چه بسا فریب خورند و «غیر علم» را به جاى «علم» و «علم ناقص توأم با مجهولات» را به جاى «علم کامل خالص» بپذیرند. و بدینگونه مطالب و دریافتهاى خویش را علم و علمى بدانند و علم و علمى بخوانند; تا بدانجا که تصور کنند هیچ چیز جز انچه آنان دانسته اند، درست نیست و اصلاً علمى جز آنچه آنان در کتابها مرور کرده اند، نیست!! علمزدگى خود نوعى جهل است. و این حالت که بدان اشارت رفت هزار مرتبه از علمزدگى نیز منحط تر است.
نظر ابو ریحان بیرونى
پس از بحثهاى گذشته که دیدیم طول عمر و مقدار واقعىِ زندگى انسان را نمى توان در اندازه هاى معین براى همه ى موردها و مصداقها منحصر کرد، خوب است که سخن یکى از بزرگترین دانشمندان تاریخ علم را نقل کنیم. داناى بزرگ ابو ریحان بیرونى را بیانى است که یادآورى آن بس سودمند است. او مى گوید:
برخى از نادانان حَشْوِیَّه و دَهریان سبکسر طول عمرى را که درباره ى مردمان گذشته گفته مى شود . . . انکار کرده اند. همچنین این امر را که گذشتگان داراى پیکرهایى عظیم بوده اند، نادرست پنداشته اند. و به قیاس مردمى که در عصر خود مى بینند، طول عمر و بزرگى جُثّه ى برخى از پیشینیان را بیرون از دایره ى امکان و داخل در ممتنِعات دانسته اند . . . اینان سخن منجمان را نفهمیده اند، و بر خلاف مبانى صحیح تأثیر نجوم در عالم طبیعت، استدلال کرده اند.
بیرونى، آنگاه به تشریح مبانى صحیح این مقوله مى پردازد و عمر نهصد و شصت ساله و هزار ساله را ممکن مى شمارد. بعد، این نظر علمى را مطرح مى کند که اتفاقات و حوادثِ عالم چندین گونه است. و به صرف اینکه ما گونه اى از آنها را مى شناسیم گونه هاى دیگر را نمى توانیم منکر گشت. سپس به ذکر انواع امورى مى پردازد که در انسان و جانوران و گیاهان روى داده است و روى مى دهد و غیر عادى است. آنگاه پس از بحثهاى چند، مى گوید:
بنابراین دلیلى که دهریان از گفته ى منجمان آوردند، درست نیست; زیرا ـ چنانکه گفتیم ـ دانشمندان نجوم طول عمر را ممتنع نمى دانند بلکه مطابق اقوال و آراء آنان، که نقل شد، آن را امرى ثابت شده مى شناسد. اگر کار انکار به این سخافت باشد که اشخاص هر چه در غیر زمان آنان یا شهر آنان اتفاق افتاده باشد، منکر شوند ـ با آنکه عقل آن را محال نداند ـ و اگر بنا شد که هر چه در پیش چشم مردم اتفاق نیفتد، قابل قبول نباشد، باید خلقها حوادث بزرگ را باور نکنند; زیرا حوادث بزرگ هر دم و هر ساعت اتفاق نمى افتد. و در صورتى که در قرنى اتفاق افتاد به آیندگان و مردم پس از آن قرن و پس از آن زمان جز از راه خبر متواتر و نقل تاریخ نخواهد رسید. پس نمى توان همه ى آنچه را که ما ندیدیم و از راه گوش بدان مى رسیم، منکر شد; که این سوفسطاییگرىِ محض است و انکار حقایق است. چنین مردمى لازم است که شهرها و مردمى را که خود ندیده اند، نیز باور نکنند . . .
ابوریحان بیرونى، پس از این مباحث به این سخن که بشر داراى چند بلوغ است و عمر انسان چند برابر سن بلوغ است، مى پردازد و این مقیاس را براى تعیین قطعى طول عمر یاوه مى داند. مى گوید:
مقاله اى دیدم از ابو عبداللّه حسین بن ابراهیم طبرى ناتلى که در آن مقاله مقدار عمر طبیعى را معین کرده بود و منتهاى عمر را صد و چهل سال خورشیدى گرفته و گفته بود: «بیشتر از این امکان ندارد» با آنکه کسى که بطور مطلق مى گوید: «امکان ندارد» باید دلیل بیاورد تا انسان اطمینان یابد. ناتلى براى این سخن دلیلى نیاورده است، جز اینکه گفته است: «آدمى را سه کمال است: یکى آنکه به حدى رسد که بتواند تولید مثل کند. و این در چهارده سالگى است. دوم آنکه نفس ناطقه (و متفکر) او تام و کامل شود و عقلش از قوه به فعل آید. و این در آغاز چهل و دو سالگى است. سوم آنکه بتواند خود را ـ در حالت انفراد ـ و خانواده را ـ در حالت تأهل ـ و توده را ـ در حالت فرمانروایى ـ اداره و رهبرى کند و شایسته ى چنین امرى باشد. و دوران رسیدن به این سه کمال 140 سال است». دانسته نشد که وى این اعداد را به چه نسبتى استخراج کرده است با آنکه نه در خود آنها و نه در تفاضل آنها تناسبى وجود ندارد.
در این صورت اگر ما کمال انسان را داراى سه مرحله بدانیم و براى هر کدام ـ مانند ناتلى ـ عددى قائل شویم و آخر کار ـ اگر از ما دلیل بطلبند نترسیم و ـ بگوییم مدت رسیدن به این کمالات صد سال است یا هزار سال و امثال آن میان ما و ناتلى [در بى دلیل سخن گفتن ]تفاوتى نخواهد ماند. ما در روزگار خود مى بینیم که انسانهایى در غیر آن سالها و اوقاتى که او گفت به آن مراحل و کمالات مى رسند . . .(99)
از سخنان این حکیم بزرگ مى توان بهره ى بسیار برد و نکته هایى ژرف آموخت. من در اینجا به یکى از آنها اشاره مى کنم. و آن این است که حوادث عالم از نظر وقوع عینى و منطق تسلسلِ مناسبِ هر شىء در طبیعت داراى انواع و اقسامِ گوناگون است. مثلاً برخى حوادث چنان است که لحظه به لحظه اتفاق مى افتد، برخى ساعت به ساعت، برخى روز به روز، برخى ماه به ماه، برخى سال به سال، برخى قرن به قرن، و برخى هزار سال به هزار سال، یا دیرتر. پس چنانکه ملاحظه مى کنیم، ممکن است حوادثى با فاصله ى چندین قرن یکبار اتفاق بیفتد. از اینجا پى مى بریم که ممکن است حوادثى در عالم رخ دهد که وقوع آن در «اَدْوار» باشد و حوادثى که در «اَکْوار» وقوع یابد و چه بسا در عالم یکبار اتفاق افتد . . . جاى تفصیل این مسأله در علوم مربوط به آن است. فقط باید دانست که این خود، نوعى محدودیت فکرى است که ما نتوانیم بفهمیم که ممکن است جهان صدها گونه پدیده و رویداد دیگر داشته باشد، که حتى دست تجربه ى نسلهاى بسیار نیز بدانها نرسیده است.
نظر خواجه نصیر الدین طوسى
خواجه نصیر الدین طوسى ـ عقل بزرگ ـ نیز درازْ عمرى را قابل تحقّق شمرده است و انکار آن را «جهلِ محض» خوانده است. و این به دلیل وسعت دید علمى اوست. عین سخن او را نقل مى کنیم، تا معلوم شود که مغزهاى غول آساى تاریخ علوم و مراجع بزرگ عقلیات و ریاضیات عالیه و اندیشه هاى پر هیمنه ى بشریت چگونه با واقعیات پهناور جهان برخورد مى کنند. او چنین مى گوید:
فایده: حرمان خلق از امام، و علت غیبت او، چون معلوم است که از جهت خداى سُبحانَه نباشد، و از جهت امام نبود، پس لابد از جهت رعیت بود. و تا آن علت زایل نشود، ظاهر نگردد; چه بعد از اِزاحتِ علّت و کشفِ حقیقت حجّتْ خداى را باشد بر خلق نه خلق را بر وى. و استبعاد از درازى عمر حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ نمودن چون امکانش معلوم است و از غیر او مُتَّفِق(100)، جهلِ محض بود(101).
در قلمرو قدرت الاهى
تا اینجا مسیر طبیعى بحث را درباره ى طول عمر دنبال کردیم. و دیدیم که درازْ عمرى به هیچ دلیل و ضابطه اى محال نیست; بلکه از نظر عقلى و دید وسیع علمى و امکان وقوعى چندان نیز نباید بعید شمرده شود. اکنون از نظر قدرت الاهى بدان نظر مى افکنیم. پیداست که از این نظر هیچ امرى ناممکن نیست. همه ى مردمانى که معتقد به خدا و مبدئى براى عالم هستند، از هر مذهب و ملت به قدرت مطلقه ى خدا قائلند. و مى دانند که همه چیز در یدِ قدرت الاهى است، از جمله مقدار عمر انسان. اجلها و عمرها، همه در دست خدا و به اراده ى خداست. از عمر یکروزه، عمر یکماهه، عمر یکساله، تا عمرهاى بسیار طولانى . . . همه و همه، در برابر قدرت خداوند، یکسان است. براى خدا، کوچک و بزرگ، سخت و آسان، کم و بسیار، همه یکى است. در قدرت خدا، عجز و ناتوانى تصور ندارد.
بنابراین خداوند همانگونه که به کسى 70 سال عمر مى دهد و او را در این مدت زنده نگاه مى دارد و حفظ مى کند، مى تواند 170 سال عمر دهد و زنده نگاه دارد، و مى تواند 1700 سال عمر دهد، و زنده نگاه دارد، و اجل او را نرساند. اینها و کمتر از اینها و بیشتر از اینها در برابر قدرت مطلقه ى الاهى با هم مساوى است.
خداوند بر همه چیز تواناست (إنّ اللّه على کل شیء قدیر ). «تمام آثار و نتایج نجومى و ارضى و مادى، با یک اراده ى خداوند تولید مى شود».
البته حکمت کل عالم بر این قرار گرفته است که انسان داراى عمرى محدود باشد; زیرا این جهان سراى عبور است و تالار بزرگ امتحان. اینجا جاى امتحان شدن است و رفتن به مرکز رسیدگى به کارنامه ها و نمره ها و اعلام نتایج . . .
بنابراین مدت و فرصت محدود است و عمرها کوتاه، لیکن استثنا نیز هست. گاه همان حکمت کلى عالم در مواردى اقتضا مى کند که به کسى ـ یا کسانى ـ عمرى درازتر داده شود، مانند عمر حضرت نوح ـ علیه السلام ـ در پیشینیان و عمر حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ در آخر الزّمان. و هر چه اراده ى الاهى به آن تعلّق گرفت، شدنى است.
غیبت امام دوازدهم و طولانى شدن این غیبت و امتداد یافتن حیات امام تا به هنگام ظهور و بعد از ظهور . . . اینها همه ـ طبق روایات مُسلّم ـ حقیقت است و مورد اراده ى ازلىِ الاهى است و واقع است و واقعیّت.
طبق حکمتِ الاهى امام دوازدهم مهدى موعود ـ ارواحنا فداه ـ ، باید از انظار غایب شود و سالهاى سال زنده بماند و رازدارِ جهان و بقاى جهان باشد و پس از گذراندن غیبتى طولانى ظاهر گردد و جهان آکنده از ستم و بیداد را آکنده از عدالت و داد بسازد.
________________________________________
1. سوره ى یس، آیه ى 9.
2. «ابن ابى کبشه» مردى از «خزاعه» بود که در مورد بت پرستى با قریش مخالفت کرد و نپرستید و به همین جهت هنگامى که پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ مردم را به توحید فرا خواند و بتها را مردود اعلان کرد، آن حضرت را به مرد یاد شده که از اجداد مادرى پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ نیز بود، تشبیه کردند.
3. مجمع البیان، ج 8، ص 416، ذیل آیه.
4. سوره ى یس، آیه ى 8 و 9; جامع البیان فى تفسیر القرآن، ج 22، ص 99.
5. مجمع البیان، ج 6، ص 418.
6. سوره ى اسراء، آیه ى 45.
7. سوره ى طه، آیه ى 96.
8. سوره ى طه، آیه ى 88.
9. سوره ى طه، آیه ى 95 و 96.
10. کمال الدین: 327; بحارالانوار: 51 / 217.
11. کمال الدین: 152; بحارالانوار: 51 / 216.
12. کمال الدین: 136، بحارالانوار، 51 / 215.
13. کفایة الاثر: 15.
14. کمال الدین، 1 / 77.
15. بحارالانوار، 52 / 91.
16. کافى، ج 1، ص 336، بحارالانوار، ج 51، ص 150، معجم احادیث الامام مهدى ـ علیه السلام ـ ، ج 4، ص 138.
17. سوره ى عنکبوت، آیه ى 3 ـ 5.
18. سوره ى بقره، آیه ى 155.
19. غیبت نعمانى، ص 132; اعلام الورى، ص 427; الزام الناصب، ص 18، 175 و 185; ارشاد مفید، ص 340; منتخب الاثر، ص 440، ینابیع المودّة، ج 3، ص 76; المهدى، ص 197; بشارة الاسلام، ص 176; الامام المهدى، ص 33.
20. اکمال الدین، بحارالانوار، ج 51، ص 224.
21. کشف الغمة، ج 3، ص 311; بحار، ج 51، ص 110; اعلام الورى، ص 401; بشارة الاسلام، ص 53; منتخب الاثر، ص 229; الامام المهدى، ص 79 و 125; الزام الناصب، ص 69.
22. غیبت نعمانى; 320.
23. کمال الدین، 2 / 448.
24. اصول کافى، ج 1، ص 343; بحارالانوار، ج 52، ص 90.
25. اعلام الورى، ص 400، الامام المهدى، ص 80، بشارة الاسلام، ص 52 از امام جواد ـ علیه السلام ـ ; منتخب الاثر، ص 251، از امام محمّد باقر ـ علیه السلام ـ .
26. سوره ى مائده، آیه ى 101.
27. بحارالانوار، ج 52، ص 92 و ج 53، ص 181; کمال الدین: 483; غیبت طوسى: 290.
28. کمال الدین: 641.
29. سوره ى انفال، آیه ى 42.
30. کافى: 8 / 173.
31. سوره ى یوسف: آیه ى 110.
32. غیبت طوسى: 108.
33. احتجاج طبرسى: 2 / 498.
34. غیبت نعمانى، باب دهم، ص 141.
35. کمال الدین، 2 / 481; بحارالانوار، 52 / 91.
36. بحارالانوار، ج 52، ص 152 و 277.
37. احتجاج طبرسى، ج 2، ص 497.
38. بنا بر اصطلاح آنان.
39. کمال الدین: 203.
40. این کلمات (بر اساس حقایق علم حروف، بویژه آنچه از ائمه ى طاهرین رسیده است) ناگزیر باید اسمائى باشد (و حاکى از ذواتى که آنان نیز به اعتبارى اسماء اللّه اند)، تا بتواند منشأ افاضه و وجه سَرَیانِ فیض قرار گیرد. این است که در روایات ـ از طریق اهل سنّت و شیعه ـ رسیده است، که آن کلماتى که آدم صفى فرا گرفت و تلقى کرد، و آنها را واسطه ى فیض ربوبى قرار داد، نامهاى مبارک پنج تن بود.
41. سوره ى بقره (2)، آیه ى 37.
42. سوره ى آل عمران (3)، آیه ى 164.
43. این مطلب، در نوشته اى دیگر، اینگونه بیان شده است: «همانطور که فیوضات تکوینى واسطه مى خواهد، فیوضات تشریعى هم واسطه مى خواهد. بشر خودبخود نمى تواند خدا را بشناسد، باید واسطه اى باشد که مقرّب تر و شایسته تر و نزدیک به نور الاهى باشد، و وجه ربّ باشد. صفات «خدا» هم شناخته نمى شود مگر مظاهرى داشته باشد. و ائمّه ـ علیهم السلام ـ مظاهر صفات الاهى اند».
44. «إنّ مجرّد العقل غیر کاف فی الهدایة إلى الصراط المستقیم».
45. بر فرض بپذیریم که عقل مى تواند مطالبى را درک کند، و آداب و سلوکى براى زندگى تعیین نماید، و آنچه او درک مى کند بى نقص است و رساننده ى به سعادت، بر فرض که چنین چیزى را ـ در کار عظیم هدایت و سعادت فرد و اجتماع ـ بپذیریم، مى دانیم که این امکان براى همه ى عقول و همه ى افراد نیست، بلکه شمار اندکى از بزرگان و متفکرین ممکن است چنین استعدادى داشته باشند (آنهم نه در همه ى امور و مسائل و جوانب)، پس باز باید آنان براى توده هاى بشرى سرمشق قرار گیرند، و دستور دهند، و راهنما تهیه کنند، و کتاب بنویسند، و قانون بگذرانند. در این صورت، پیروى از کتاب آسمانى و نبى مرسل، اولى است، یا پیروى از تعدادى فیلسوف و متفکّر و قانونگذار بشرى، که با همه ى کمالاتى که دارند، داراى هزار گونه نقصند و نارسایىِ تشخیصى و عدم شناخت، و گرفتار تفکرات متناقضند و امیال گوناگون و جهت گیریهاى پراکنده؟
46. کافى: 1/145.
47. یا: مُستفیضهاى مُفیض (فیض گیران فیض بخش)، و مُفیضهاى مُستفیض (فیض بخشان فیضگیر).
48. اگر بخوهیم، با اصطلاحات اهل عرفان سخن بگوییم، مى توانیم گفت: «سِرّ ولىِّ مطلق»، واسطه ى «فیض اقدس» است، و «قلب او»، واسطه ى «فیض مقدّس». چنانکه در معرفتى دیگر، مى گوییم: «قالب او»، مربّىِ «صُوَرِ نوعیّه» است. این بنده، به این حقایق شناختى، در معرفت آثار ولایت، در منظومه اى به عربى، اشاراتى آورده ام، اینک به سه بیت از آن منظومه:
قالِبُهُ مُصَوِّرُ الأنواعِ وَقَلْبُهُ واسِطَةُ الإبْداعِ قالِبُهُ مُفیضُ أنواعِ الصُّوَر وَقَلْبُهُ سِرُّ نِفاذاتِ القَدَر لَوْلاهُ ما مَعنى نُزولِ الأمرِ فی کُلِّ عام فی لَیالیِ القَدرِ
49. سوره ى اِسراء (17)، آیه ى 111.
50. یعنى که او، بدون وجود حجّت، نمى توانست وجود داشته باشد. و این امر، مربوط به تقدیر الاهى و تنظیم ازلى است، که اینچنین است. خداوند خود اینچنین قرار داده و اینچنین خواسته است.
51. اصول کافى، کتاب الحجّة، باب «انّ الارض لا تخلو من حجّة»، حدیث 1 ـ 13.
52. نقض، مقدمه، ص 6، چاپ محدث ارموى.
53. بیان الفرقان، ج 5; کفایة الموحدین، ج 3.
54. نهج البلاغه، ص 1158.
55. کمال الدین، ج 1، ص 253; بحارالانوار، ج 52، ص 92.
56. کمال الدین، ج 1، ص 207; بحارالانوار، ج 52، ص 92.
57. الامامة، احمد محمود صبحى، ص 413; رجوع شود به: معجم احادیث الامام المهدى ـ علیه السلام ـ ، ج 3، ص 367.
58. اکمال الدین، ج 2، ص 485; غیبت شیخ طوسى، ص 177; بحارالانوار، ج 52، ص 92.
59. Methuselah.
60. به نقل برناردشا، در کتاب «Back to Methuselah» رجوع شود به کتاب «پانزده گفتار» ـ نگارش استاد مجتبى مینوى.
61. طول عمر که در قرنهاى اخیر مورد قبول برخى نبوده و چون رؤیا تلقى شده است، اکنون ـ از نظر علم اصطلاحىِ خود آقایان نیز ـ تا حدّى تحقّق یافته و به واقع نزدیک شده است. مطلبى که در زیر نقل مى شود، در خور تأمّل و دقّت بسیار است: «کیمیاى نوین، که در نتیجه ى تحقیقات مربوط به اتم شکنى پیدایش یافت، با تحقیقاتى که در باب انرژى اتمى به عمل آمد، از 1940 به بعد، به صورت علمى پر دامنه در آمد. این علمِ کیمیاى جدید پا را فراتر نهاد; دانشمندان عناصر جدیدى ساختند، و رؤیاى تبدل عناصر تحقّق یافت. رؤیاى دیگر، یعنى افزودن طول حیات، نیز با کشف داروها، ویتامینها، هورمونها و آنتى بیوتیکها تا حدّى تحقّق یافته است» ـ دایرة المعارف فارسى، ج 1، ص 609.
62. Hormone.
63. شیخ فلاسفه ى اشراق، این موضوع را، به صورتى زیبا بیان کرده است: «و علماء چون حکم کنند بر امکان چیزى مر چیزى را، یا به وجوب، یا به امتناع، اعتبار کنند به لزوم آن چیز مر ماهیت را، و اعتماد بر استقراء نکنند. و استقراء آن باشد که گویند بیشتر را چنانکه دیدم پس باید که چنین باشد. و این ضعیف است، زیرا که حکم آنچه ندیده باشند، بر خلاف آن باشد که دیده اند. چنانکه کسى حکم کند که هر جانورى که در آتش درنگ کند بسوزد، زیرا که من بیشتر جانوران را چنان دیدم چون اسب . . . و این درست نیست، که از جانورانى که این کس ندیده است سمندر است. و او را آتش نمى سوزاند». الواح عمادى، «مجموعه ى مصنّفات شیخ اشراق»، ج 3، مقدمه، ص 113.
64. حتى درباره ى وضع حاضر نیز بسیارى از اطلاعات از راه نقل به دست مى آید. اکثریت غالب بشر امروز آنچه را درباره ى دیگر کشورها و مردمان و اشیاى جهان و وضع و احوال دیگران مى دانند، از راه نقل مى دانند; نه اینکه خود دیده باشند.
65. حتى کتابهایى ویژه ى احوال آنان نوشته اند، که ذکر برخى از آن کتابها خواهد آمد.
66. این کلمه در «قرآن کریم» نیز به کار رفته است: سوره ى فاطر (35)، آیه ى 11.
67. درگذشته ى 276 هجرى قمرى.
68. درگذشته ى 279 هجرى قمرى.
69. درگذشته ى 310 هجرى قمرى.
70. درگذشته ى 333 (یا: 345) هجرى قمرى.
71. درگذشته ى بین 350 ـ 360 هجرى قمرى.
72. درگذشته ى 381 هجرى قمرى.
73. درگذشته ى 460 هجرى قمرى.
74. درگذشته ى 597 هجرى قمرى.
75. درگذشته ى 630 هجرى قمرى.
76. درگذشته ى 732 هجرى قمرى.
77. مؤلف پر کار پر اثر، درگذشته ى 204.
78. «تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام»، تألیف علامه سیّد حسن صدر کاظمینى، ص 238.
79. درگذشته ى 250.
80. چاپ دار احیاء الکتب العربیة، قاهره (1961)، به تحقیق عبد المُنعم عامر.
81. درگذشته ى 1111 هجرى قمرى.
82. درگذشته ى 1320.
83. درگذشته ى 1371 هجرى قمرى.
84. چاپ نجف (1385).
85. صفحات 161 ـ 214.
86. در اینجا اشاره مى کنیم که در تواریخ و اطلاعات مربوط به «ایران باستان» نیز، از معمّرین و دراز عمرانى چند یاد شده است، که با صرف نظر کردن از تفاصیل مى توان، بطور اجمال، وجود مصادیقى از این پدیده را ـ در قوم ایرانى نیز ـ تحقّق یافته دانست.
87. شیعه چه مى گوید، ص 343، چاپ سوم.
88. و همانند او نیز مى دانستند. و اکنون نیز اگر باشند مى دانند.
89. بیان الفرقان، ج 5، ص 11 ـ 12.
90. سوره ى اسراء (17)، آیه ى 85.
91. در این کتاب نمى خواهیم به نقل شواهدى در این باره بپردازم. همین اندازه یاد مى کنم که در همین ایام، در رسانه هاى گروهى اعلام داشتند که اندازه ى ماههاى زحل کوچکتر از آن در آمده است که تا کنون معتقد بوده اند. ملاحظه مى کنید! این موضوعى است که در معرض حس است و با تلسکوپ مشاهده مى شود، وقتى این موضوع چنین باشد، هزاران موضوع دیگر، که به میلیونها سال پیش مى رسد، و دیگر امور و موضوعاتِ دور از حس و . . . چگونه خواهد بود؟ پس در عین اینکه باید به این اطلاعات ارج نهاد، نباید به آنها مغرور شد، و حکم را کلى گرفت، و سخنِ علم روز را، در همه ى مراحل و مسائل، سخن نهایى دانست. هرگز چنین نیست.
92. فلسفه ى علمى، ج 2، ص 117، چاپ جیبى.
93. فلسفه ى علمى، ج 2، ص 155.
94. فلسفه ى علمى، ج 2، ص 264، در این باره در کتابهاى تواریخ علوم، در زیستنامه هاى دانشمندان علوم تجربى، و در اقوال آنان در کتابهاى فیزیک و فلسفه، و فلسفه ى علمى، مطالب بسیار مى توان دید.
95. سخن یکى از ریاضیدانان بزرگ فرانسوى، «نگاهى به تاریخ فردا»، دکتر على شریعتى، مجموعه ى آثار، ج 31، ص 277.
96. الاشارات والتنبیهات» (همراه شرح خواجه نصیر طوسى و شرح فخر رازى)، جزء 2، ص 143، چاپ مصر (1325 هـ .ق).
97. بزرگان فلسفه، ص 412.
98. فلسفه ى علمى، ج 2، ص 162.
99. آثار الباقیة، ص 78 ـ 84، چاپ زاخاو لاپیزیک (1878).
100. یعنى طول عمر، در غیر مهدى ـ ارواحنا فداه ـ اتفاق افتاده و مُحَقّق شده است، چون چنین است، استبعاد نمودن طول عمر در مورد مهدى ـ ارواحنا فداه ـ ، جهل محض است.
101. فصول خواجه ى طوسى، ص 38، انتشارات دانشگاه تهران.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا