مهدویت

شیخ صدوق و فلسفه غیبت

در زمان ابن بابویه قمّى (شیخ صدوق) علم کلام در میان امامیه مورد بحث بود و خیلى, از جمله خود وى, رد کردن مخالفان را از راه استناد به کلام خدا و حدیث پیامبر و امامان, یا از راه معانى گفته هاى ایشان کافى مى دانستند. شاید وى, از نخستین متفکران شیعى است که عقل گرائى را, بویژه در بخشهایى از کمال الدین, پیشه خود ساخت. قسمتهایى از این کتاب, برگرفته از کتاب الانصاف, نوشته ابوجعفر بن قبه رازى, یکى از بزرگان متکلمان شیعه است که در ابتدا از معتزله بود, بعد به شیعه امامیه گروید و المسترشد را, ابوالقاسم کعبى, در نقد آن نوشت و ابوجعفر, کتاب المتثبت را در ردّ آن نگاشت و کعبى, نقض المتثبت را در ردّ آن نوشت(1).
ایشان در مقدمه کتاب خود, به اشکالاتى اشاره مى کند که در عصر وى, بر امامیّه در خصوص ضرورت غیبت وارد مى شد. از جمله مى نویسد:
چرا امام زمان, همانند امامان دیگر شیعه, با اسم و رسم مشخص نیست؟ اگر تشخّص ضرورت ندارد, در آن صورت امامان پیشین نیز مى توانستند غایب باشند و همان دلایلى که براى غیبت امام زمان آورده مى شود, براى غیبت آنان نیز قابل عرضه بود و اگر داراى فلسفه خاصى نیست, پس چرا امام دوازدهم, از دیده ها غایب است؟(2))
شیخ در جواب مى نویسد:
(دشمنان ما, نسبت به آثار حکمت الهى در جهل مانده اند و از مواقع حق و مناهج سبیل, در مقامهاى حجتهاى الهى غفلت کرده اند. چون ظهور حجتهاى الهى, بر سبیل امکان و تدبیر اهل زمان است, حال اگر شرایط غیرممکن باشد, نهان شدن او برابر حکمت خواهد بود و تدبیر اقتضا مى کند که در پرده باشد و خدا او را از دیده ها پنهان بدارد تا وقت بلوغ کتاب فرا رسد, چنانکه برخى از حجتهاى پیشین نیز در نهان بوده اند.)
شیخ صدوق, با استناد به روایت عبدالحمید بن ابى الدیلم, از امام صادق(ع) مى نویسد:
(در عصر ابراهیم, چون امکان ظهور حجت نبود, خداوند او را از دیده ها پنهان داشت و نمرود, فرزندان رعایاى خود را براى جستن ابراهیم مى کشت و ابراهیم, ستم دیدگان را با افکار خود آشنا مى کرد. وقتى شمار آنان به اندازه معیّن رسید, ابراهیم رسالت الهى خود را آشکار ساخت. پیامبران پس از ابراهیم نیز, بر حسب شرایط زمان خود, پنهان یا آشکار, پیام خود را به مردم مى رساندند, تا این که زمان موسى فرا رسید. فرعون, براى یافتن موسى, فرزندان بنى اسرائیل را مى کشت خداوند, زاده شدن او را پوشیده داشت و موسى را در کنار فرعون پروراند, تا این که زمان مناسب اظهار دعوت فرا رسید.
پس از وفات موسى نیز, این سبک و سیاق ادامه یافت, تا عیسى پیام آسمانى خود را بر مردم عرضه داشت. زمان او, زمان مناسبى بود. خداوند او را از دید جامعه دور نداشت. حواریون عیسى نیز, بعضى در پنهان بعضى آشکارا رسالت خود را ابلاغ کردند, تا محمد بن عبداللّه(ص) به رسالت برگزیده شد. پیامبر نیز, اوصیاى خود را معین کرد و به آمدن مهدى, خاتم ائمه, خبر داد. رهبرى که زمین را پس از آن که از ستم انباشته گردیده, از عدل و داد پر مى گرداند(3).)
شیخ صدوق, فلسفه غیبت امام زمان را, همان فلسفه اى مى داند که در غیبت پیام آوران و پیشوایان الهى پیشین, وجود داشته است(4).
شیخ صدوق, در کمال الدّین نشان مى دهد که مسائله مهدویّت, از مسائلى بوده که در اسلام سابقه داشته است و برخى از فرقه ها در جستن مصداق دچار خطا شده اند. وقتى پیامبر(ص) رحلت کرد, عمر خطاب مدّعى شد: او, نمرده است و مانند موسى از میان قومش غایب شده است و به زودى ظهور خواهد کرد. و ابوبکر آیه: (انّک میّت و انّهم میّتون(5)) را به وى خاطر نشان ساخت, آن گاه عمر از نظر خود, دست کشید(6).
به نقل شیخ صدوق, بعد از عمر, کیسانیه, در شناخت مهدى کژ رفتند و گفتند:
محمدبن حنفیّه نمرده است, تا جائى که اسماعیل بن محمد حمیرى, سیّد شعرا, ابتدا تحت تائثیر این نظریات قرار گرفت و امامت محمد حنفیه را پذیرا شد و اشعارى را در این باره سرود, ولى در پى دیدار با امام جعفرصادق(ع) متوجه خطاى خود شد و از راهى که رفته بود, برگشت(7).
وى, درقصیده طولانى که درباره غیبت امام زمان سروده, بیم از جان و نبودن شرایط مناسب براى گسترش حکومت دینى امام(ع) را علت غیبت ایشان دانسته است:
ولکن روینا عن وصى محمّدوماکان فیما قال بالمتکذب بانّ ولى الامر یفقد لایُرىمستیتر الفعل الخائف المترقب آن جا که مى سراید:
له غیبة لابدّ من ان یغیبهاواقفه فصلّى علیه اللّه من متغیّب شیخ صدوق, در بخشى از کلام خود, این اشکال را مطرح مى کند:
(اگر بیم از جان, سبب غیبت امام شده, در این عصر که شیعه از آسایش و امنیت بیشترى نسبت به دوره بنى امیّه برخوردار است, چرا ظهور نمى کند؟) پاسخ مى دهد:
(ظهور حجتهاى الهى و پنهان شدن آنان, بر حسب امکان و تدبیر اهل ایمان و با میزان حکمت سنجیده مى شود(8).)
به دنبال آن بخشهایى از اشکالات ابوالحسن على بن احمدبن بشار را در خصوص فلسفه غیبت نقل مى کند و جواب محمدبن عبدالرحمن بن قبه رازى را که ابتدا از معتزله بود, بعد به امامیه پیوست و از مشایخ بزرگ امامیّه شد, در پى آن مى آورد. ابن قبه, کلام ابن بشار را در نفى وجود حجت, مردود مى داند و مى نویسد:
(اگر شما بگویید او کجاست؟ مى گوئیم: آیا منظور شما این است که به او دستور دهیم, بر مرکب سوار شده و خدمت شما بیاید و خود را بر شما عرضه کند؟ یا مى خواهید تا براى او خانه اى بنا کنیم و او را به آن خانه بفرستیم و اهل شرق و غرب به آن آگاه شوند؟ نه ما به چنین چیزى توانایى داریم و نه این گونه چیزى بر حجت واجب است;(9) زیرا امام از ترس ظالمان خود را در نهان نگهداشته است(10).)
در یکى از مجالس امیرسعید رکن الدوله, ملحدى از شیخ صدوق پرسید:
(در فلان جنگ که چیزى نمانده بود تا روم بر مسلمانان غلبه کند, امام زمان شما کجا بود و چرا خروج نکرد؟)
شیخ جواب داد:
(در روزگار پیامبر نیز, شمار کافران بیشتر و قدرتشان بالاتر بود, با این حال, چهل سال پیامبر رسالت خود را ابراز نکرد و مترصد فرصت شد(11).)
شیخ اثبات مى کند که اعتقاد شیعه به امام زمان, یک اعتقاد مبتنى بر انکار محسوسات, معقولات و عادات نیست(12).

(1) (رجال نجاشى) /266. دفتر نشر اسلامى.
(2) (کمال الدین) ج1/20.
(4و3) (همان مدرک) /22.
(5) (سوره زمر) آیه 30.
(6) (کمال الدین) ج1/31.
(7) (همان مدرک) /32.
(8) (همان مدرک) /45, 47.
(9) (همان مدرک) /54.
(10) (همان مدرک) /112.
(11) (همان مدرک) /87.
(12) (همان مدرک) /93.

چشم به راه مهدى
ص 420 – 416

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا