یک کتاب در یک مقاله
تلخیص : محمد باقر پورامینی ششمین امام شیعیان ، و پنجمین امام از نسل امیرالمومنین (ع) کنیه او ابوعبدالله و لقب مشهورش «صادق» است . لقبهایدیگر نیز دارد ، از آن جمله صابر ، طاهر و فاضل ، اما چونفقیهان و محدثان معاصر او که شیعه وی هم نبودهاند ، حضرتش رابه درستی حدیث و راستگویی در نقل روایات بدین لقب ستودهاند ،لقب «صادق» شهرت یافته است وگرنه امامی را که منصوب از طرفخدا و منصوص از جانب امامان پیش از اوست ، راستگو گفتن ، آفتابرا به «روشن» وصف کردن است . ابن حجر عسقلانی نویسد : ابن حبان گوید : در فقه و علم وفضیلت از سادات اهل بیتبود . ولادت او ماه ربیعالاول سال هشتاد و سوم از هجرت رسول خدا (ص) ، و در هفدهم آن ماه بوده است . ولی بعض مورخان و تذکرهنویسان ولادت حضرتش را در سال هشتادم از هجرت نوشتهاند و در ماهشوال سال صدوچهلوهشت هجری به دیدار پروردگار شتافت . مدتزندگانی او شصت و پنجسال بوده است . ابن قتیبه نویسد : جعفربن محمد ، کنیه او ابوعبدالله است وجعفریه بدو منسوباند ; به سال یکصد و چهل و شش در مدینه درگذشت. از آغاز ولادت تا هنگام رحلت این امام بزرگوار ، ده تن ازامویان به نامهای : عبدالملک پسر مروان ، ولید پسر عبدالملک (ولید اول) ، سلیمان پسر عبدالملک ، عمر پسر عبدالعزیز ، یزیدپسر عبدالملک ، (یزید دوم) ، هشام پسر عبدالملک ، ولید پسریزید (ولید دوم) ، یزید پسر ولید (یزید سوم) ، ابراهیم پسرولید و مروان پسر محمد ، و دو تن از عباسیان ابوالعباس ،عبدالله پسر محمد معروف به سفاح و ابوجعفر پسر محمد معروف بهمنصور بر حوزه اسلامی حکومت داشتهاند . آغاز امامت امام صادق (ع) با حکومت هشام پسر عبدالملک و پایان آن ، با دوازدهمین سالاز حکومت ابوجعفر منصور (المنصوربالله) مشهور به دوانیقیمصادف بوده است . مدفن آن امام بزرگوار قبرستان بقیع است ،آنجا که پدر و جد او به خاک سپرده شدهاند . نام مادر او ، فاطمه یا قریبه دختر قاسم بن محمد بن ابیبکراست و ام فروه کنیت داشته است . مادر ام فروه ، اسماء دختر عبدالرحمان ابنابیبکر است . امام صادق (ع) درباره مادرش فرموده است : مادرم مومن ،متقی و نیکوکار بود و خدا نیکوکاران را دوست میدارد . کلینی به اسناد خود از عبدالاعلی آورده است : امفروه را دیدمناشناس گرد کعبه طواف میکرد و حجرالاسود را به دست چپ سود . مردی از طواف کنندگان بدو گفت : در سنتخطا کردی . امفروه پاسخداد : ما از دانش تو بینیازیم . و از این پاسخ میتوان آشناییاو را به مسائل فقهی دریافت . چنان که مشهور است فرزندان آن حضرت ده تن بودهاند ، هفت پسربه نامهای اسماعیل ، عبدالله ، موسی ، اسحاق ، محمد ، عباس وعلی و سه دختر به نامهای امفروه ، اسماء و فاطمه . اسماعیل پسر بزرگتر آن امام است و پدر ، وی را دوست میداشت . گمان بعضی از شیعیان بود که اسماعیل بعد از پدرش به امامتخواهد رسید . اما او در روزگار زندگانی پدر درگذشت و امام ویرا در گورستان بقیع به خاک سپرد و بر مردن او سخت گریان شد . پیش از به خاک سپردن ، روی او را گشود تا مردم ببینند اسماعیلمرده است ، ولی پس از مرگ اسماعیل گروهی مردن او را باورنکردند و پس از امام صادق او را امام دانستند . اسماعیلیان یا هفت امامیان که صدها سال بعد به دو فرقهنزاریه و مستعلویه تقسیم شدند ، بدین اسماعیل منسوباند . هفتامامیان هم اکنون در کشورهایی از جمله ایران ، پاکستان وهندوستان به سر میبرند . امام صادق (ع) سیویکسال و به روایتیسی و چهار سال در کنار پدرش امام باقر (ع) بوده است . درسفری که امام باقر ، به خواست هشام پسر عبدالملک به شام رفت ،همراه او بود . از او روایتشده است : چون به دمشق رسیدیم ،هشام سه روز ما را نپذیرفت و روز چهارم اجازه دیدار داد . چونبه مجلس او درآمدیم بر تخت نشسته بود و فرماندهان سپاه وی دردو صف ایستاده بودند . بزرگان خاندان او نیز حضور داشتند . پسپدرم را تکلیف تیراندازی کرد ، او عذر خواست و سرانجام بااصرار هشام پذیرفت و نه تیر پی همدیگر افکند و هر تیر بر تیرنخستین خورد . هشام را خوش نیامد و مدتی ما را ایستاده نگاهداشت . پدرم خشمگین گشت و هشام چون خشم او را دید ، وی را برسر تختبرد و دست در گردن او افکند و بر دست راستخود نشاند . پس دست در گردن من درآورد و مرا بر دست راست پدرم جای داد . چنان که اشارت شد ، امام صادق (ع) گذشته از منزلتی که نزدشیعیان دارد ، در دیده عامه مسلمانان نیز دارای مقامی والاست . بزرگان اهل سنت و جماعت از روزگار وی تا امروز ، او را بهکرامتخلق ، دانش فراوان ، بخشش بسیار و عبادت طولانی ستودهاندصدوق به اسناد خود از فقیه مدینه ، مالک پسر انس روایت کند :بر جعفربن محمد (ع) در میآمدم ، برای من بالش مینهاد و مراحرمت میداشت و میگفت : مالک ! تو را دوست میدارم . و من ازگفته او خشنود میشدم و خدا را سپاس میگفتم . او همیشه در یکیاز سه حالتبود : روزهدار ، برپاایستاده به نماز ، ذکر گوینده. او از بزرگان ، عابدان و زاهدانی بود که از خدا میترسند . بسیار حدیث ، خوش محضر و بسیار فائدت بود . سالی با او به حجرفتم ، چون هنگام گفتن لبیک رسید ، سخن در گلوی او برید ونزدیک بود از شتر بیفتد ، گفتم : پسر رسول خدا ! میبایست لبیکبگویی ! گفت : پسر ابی عامر ! چگونه جرات کنم و بگویم : لبیک ،اللهم لبیک ، در حالی که میترسم خدایم بگوید نه لبیک و نهسعدیک ؟ ! علی بن عیسی اربلی مولف کشفالغمه از محمدبن طلحهدرباره او آورده است : شنیدن سخنانش موجب زهد دنیا میشد واقتدای به او بهشت را در پی داشت . نور چهرهاش گواهی میداد ازسلاله نبوت است و پاکی کردارش آشکار میساخت از ذریه رسالت است . بزرگانی چون یحییبن سعید انصاری ، ابن جریح ، مالکبن انس ،سفیان ثوری ، سفیانبن عیینه ، ابوحنیفه ، شعبه و ایوب سختیانیاز علم او بهر گرفتند ، و آن بهرهگیری را برای خود مباهاتشمردند و بدان شرف یافتند و فضیلت کسب کردند . او از بزرگان اهل بیت و سادات آنان بود . علمی فراوان وعبادتی بسیار و اورادی پیوسته و زهدی آشکار داشت و بسیار تلاوتبود . معانی قرآن کریم را تتبع میکرد و گوهرهای آن را بیرونمیآورد و از عجایب آن بهره میگرفت . اوقات خود را بر انواعطاعتها قسمت کرده بود که در آن حساب نفس خویش مینمود . دیدن اوآخرت را به یاد میآورد . ابن شهر آشوب ازمالک بن انس روایت کند: ازجعفربن محمد در فضل و علم و پارسایی برتر ندیدم . یا روزهبود ، یا نماز میخواند ، یا ذکر میگفت . از بزرگان و اکابر وزاهدان بود و از آنان که از پروردگار میترسند . بسیار حدیث ،نیکو محضر و پر فایدت بود . چون قال رسولالله میگفت رنگشدگرگون میگشت . ابونعیم اصفهانی درباره او نوشته است : امام ناطق ، زمامدارسابق ، ابوعبدالله جعفربن محمد صادق بر عبادت و خضوع روی آوردو عزلت و خشوع را برگزید و از مهتری و ریاست دوری جست . شهرستانی در ملل و نحل مینویسد : جعفربن محمدالصادق دارایعلمی بسیار و ادبی کامل بود . زهد و پارسایی داشت . نه گردمهتری گردید و نه بر سر خلافتبا کسی به جنگ برخاست . آنکه دردریای معرفتشنا کند در شط نمیافتد و آنکه به اوج حقیقت رسد ازفرود آمدن نمیترسد . ابن خلکان درباره حضرتش نوشته است : از سادات اهل بیتبود وبه خاطر راستی در گفتار به صادق ملقب گشت . فضل او مشهورتر ازآن است که گفتهاند . و عطار از عارفان بزرگ سده هفتم درباره حضرتش چنین نوشته است: آن سلطان مصطفوی ، آن برهان حجت نبوی ، آن صدیق ، آن عالمتحقیق ، آن میوه دل اولیا ، آن جگر گوشه انبیاء ، آن ناقد علی، آن وارث نبی ، آن عارف عاشق ، جعفرالصادق رضیالله عنه ، گفتهبودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم کتابی جداگانهباید ساخت . این کتاب شرح اولیاست که بعد از ایشان بودهاند امابه سبب تبرک به صادق ابتدا کنیم . و چون از اهل بیتبیشتر سخن طریقت ، او گفته است و روایت ازاو پیش آمد ، کلمهای چند از آن حضرت بیاورم که ایشان همهیکیاند . چون ذکر او کردهاند ، ذکر همه بود . نبینی که قوممذهب او دارند ، مذهب دوازده امام دارند . یعنی یکی دوازده استو دوازده یکی . اگر تنها صفت او گویم به زبان ، عبارت من راستنیاید که در جمله علوم و اشارت و عبادات بیتکف به کمال بود . وهمه الهیان را شیخ بود ، و همه محمدیان را امام بود . هم اهلذوق را پیشرو بود و هم اهل عشق را پیشوا . هم عباد را مقدم بودو هم زهاد را مکرم . هم در تصنیف اسرار حقایق خطیر بود ، هم درلطافت اسرار تنزیل و تفسیر بینظیر . عمرو بن ابی مقدام گفته است : هرگاه جعفربن محمد را میدیدممیدانستم او سلاله پیمبران است و ابوجعفر منصور او را از کسانیدانسته است که از خدا به آنان الهام میشود (محدث) . و خانقانی شروانی در منشات نوشته است : جعفر صادق عالم مطلقبود . این چند گواهی را که اندکی از بسیار استبرای آن نوشتم تاآنان که تتبعی چنان که باید در سیره معصومان ندارند و شرحزندگانی امامان شیعه را جز از گویندگان شیعی نشنیده و یا جز درماخذهای غیر شیعی نخواندهاند ، بدانند که قدر و منزلت اینامام تنها در دیده شیعیانش بزرگ نیست ، هر که علمی و بصیرتیداشته برابر او فروتن بوده و بزرگش میداشته . و زید عموی او درباره وی گفته است : در هر زمان مردی از مااهل بیت است که خدا بدو بر خلق خود احتجاج میکند و حجت زمان مابرادرزادهام جعفر است آنکه او را پیروی کند ، گمراه نگردد وآنکه مخالف وی بود ، هدایت نشود . در روزگار رسول خدا ، هر گاه یاران آن حضرت را به حکمی فقهینیاز میافتاد به قرآن یا حدیث رجوع میکردند و یا از شخص پیغمبر(ص) میپرسیدند و پاسخ میگرفتند و اگر بدو دسترسی نداشتند بهآنان که از فقه بهرهای داشتند روی میآوردند ، از یاران رسول (ص) آنکه میتوانستحکم خدا را چنان که هستبگوید و هر مشکلفقهی را به سرانگشت علم بگشاید ، علی (ع) بود . علی پیوستهبا پیامبر (ص) به سر میبرد و معنی قرآن و حدیث را از او فرامیگرفت و خود در این باره چنین میگوید :گاه رسول خدا را سخنی است و آن را دو گونه معنی است ، گفتاریاستخاص و گفتاری است عام ، آن سخن را کسی شنود که نداند رسولخدا از آنچه خواهد ، پس شنونده آن را توجیه کند بیآنکه معنی آنرا بداند ، یا مقصود او را بشناسد ، یا آنکه بداند آن حدیث چراگفته شده است و همه یاران رسول خدا چنان نبودند که از او چیزیپرسند و دانستن معنی آن را از او خواهند . . . و از این گونهچیزی بر من نگذشت جز آن که آن را از او پرسیدم و به خاطر سپردم. پس از رحلت رسول (ص) و دوران خلافتخلفا هرگاه در مسئلهایفقهی کار بر خلیفه یا صحابه رسول (ص) دشوار میشد ، به علی (ع) رجوع میکردند و او مشکل آنان را میگشود . چون علی به شهادترسید ، دشمنان کار را بر فرزندان و شیعیان او تنگ کردند . ومیان مردم و آنان جدایی افکندند . از سوی دیگر ، دین به دنیافروختگان نیز برای خشنودی حاکمان وقت و یا سود خود ، به ساختنروایتها پرداختند ، تا آنجا که شناختحدیث درست از نادرستبرفقیهان دشوار گردید . میتوان گفت از سال چهلم هجری تا نزدیک بهپایان سده نخستین هجرت جز معدودی از صحابه و تابعان از فقهدرست فقه آل محمد (ص) بیبهره بودند . در روزگار امام باقر اندکی گشایش پدید آمد و سالیان 148 – 114(دوران امامت امام صادق (ع» عصر انتشار فقه آل محمد یا بهتعبیر دیگر ، روزگار تعلیم و تدریس فقه جعفری بود . در اینسالها مدینه نیز چهره دیگری یافته بود . در کتاب زندگانی علیبن الحسین (ع) نوشتهام قتل عام این شهرمقدس به دستسربازان مسلم پسر عقبه ، در بازمانگان از کشتارحالتی شبیه به نومیدی پدید آورد ، تا آنجا که سست اعتقادانبرای زدودن این حالت از خویش ، به خنیاگری روی آوردند و مدینهدر سالهای 80 65 مرکزی برای صدور آوازخوانان شد . اما با گذشتزمان آن حالت از میان رفت و دیگر بار مردم به مسائل مذهبی رویآوردند و محدثان و فقیهان روی کار آمدند . آنکه در اخبار فقه شیعه تتبع کند خواهد دید روایتهای رسیدهاز امام صادق (ع) در مسائل مختلف فقهی و کلامی مجموعهایگسترده و متنوع است و برای همین است که مذهب شیعه را مذهبجعفری خواندهاند . گشایشی که در آغاز دهه سوم سده دوم هجریپدید آمد موجب شد مردم آزادانهتر به امام صادق (ع) روی آورندو گشودن مشکلات فقهی و غیر فقهی را از او بخواهند . ابن حجر درباره حضرتش نوشته است : مردم از علم او چندان نقلکردند که آوازه آن به همه شهرها رسید . امامان بزرگ چون یحییبن سعید ، ابن جریح ، مالک ، سفیان بن عیینه ، سفیان ثوری ،ابوحنیفه ، شعبه و ایوب سختیانی از او روایت کردهاند . دانشمندان از هیچ یک از اهل بیت رسول خدا به مقدار آنچه ازعبدالله روایت دارند نقل نکردهاند ، و هیچ یک از آنان متعلمانو شاگردانی به اندازه شاگردان او نداشتهاند ، و روایات هیچ یکاز آنان برابر با روایتهای رسیده از او نیست . اصحاب حدیث نامراویان از او را چهار هزار تن نوشتهاند . نشانه آشکار امامت اوخردها را حیران میکند و زبان مخالفان را از طعن و شبهت لالمیسازد . ذهبی از ابوحنیفه آورده است : فقیهتر از جعفربن محمد ندیدم . و چنان که نوشته شد ، مالک گفته است از فضل و علم و پارساییاز او برتر ندیده است . سخن مالک بن انس که یکی از چهار پیشوایمذهبهای اهل سنت و جماعت است درباره امام صادق (ع) نوشته شد، ابوحنیفه را نیز با آن حضرت دیدار یا دیدارها بوده است . زبیر بکار نویسد : ابوحنیفه را با امام صادق ملاقاتها دستداده است . او در دادن فتوا بیشتر به رای و قیاس عمل میکرد وکمتر به روایت . و از عبداللهبن شبرمه که در سال 120 هجریقضاوت کوفه داشت روایت کند : من و ابوحنیفه بر جعفربن محمد (ع) در آمدیم . بر او سلام کردم و گفتم این مردی از عراق است و اورا فقه و علمی است . جعفر گفت : گویا اوست که دین را به رایخود قیاس میکند . سپس رو به من کرد و گفت : او نعمان پسر ثابتاست و من تا آن روز نام او را نمیدانستم . ابوحنیفه گفت : آری. جعفر بدو گفت : از خدا بترس و در دین قیاس مکن که نخست کس کهقیاس کرد شیطان بود . خدا او را فرمود آدم را سجده کن گفت مناز او بهترم . مرا از آتش و او را از خاک آفریدهای . سپس پرسید : قتل نفس مهمتر استیا زنا ؟ قتل نفس ! چرا قتل نفس با دو گواه ثابت میشود ، زنا با چهار گواه ؟ باقیاس چه میکنی ؟ روزه نزد خدا بزرگتر استیا نماز ؟ نماز ! چرا زن چون عادت میبیند روزه را باید قضا کند و نماز را نه ؟. . .بنده خدا از خدا بترس و قیاس مکن . آنچه متتبع از خواندن کتابهایی که درباره ابوحنیفه نوشته شدهو در آن از امام صادق (ع) سخن به میان آمده در مییابد ، ایناست که ابوحنیفه هر چند خود را فقیهی بزرگ میدانست ، امام صادقرا حرمت میداشته است و ظاهرا بلکه مطمئنا عبارتی را که مولفروضاتالجنات از او آورده که «من داناتر از جعفربن محمد هستمچرا که مردانی را دیدم و از آنان حدیثشنیدم و جعفربن محمدصحفی است» سخن ابوحنیفه نیست و گفته عبدالله بن حسن پدر محمدنفس زکیه است . چنان که در روضه کافی آمده است : عبداللهبن حسن کسی را نزد ابوعبدالله (ع) فرستاد و گفت :بدو بگو ابو محمد میگوید من از تو شجاعتر ، بخشندهتر و داناترم. امام به پیامآورنده گفت : اما شجاعت نه ، چرا که هنوزحادثهای پیش نیامده تا شجاعتیا ترس تو در آن معلوم شود . اماسخاوت او ، از یک سو مال را میگیرد و در جایی که نباید مصرفمیکند . اما علم ، پدرت علیبنابیطالب هزار بنده آزاد کرد نامپنج تن از آنان را بگو ، پیامآورنده رفت و بازگشت و گفت :میگوید تو صحفی هستی (علم را از صحیفههای پدرانت در میآوری). امام گفت : بدو بگو آری به خدا صحف ابراهیم و موسی و عیسی کهاز پدرانم به ارث بردهام . امام صادق در آغاز حکومت عباسیان سفری به عراق کرده و روزیچند را در حیره بسر برده است محدث قمی در منتهیالامال نوشته استاین سفر در حکومتسفاح بوده است ولی از برخی سندها معلوم میشوداو در خلافت منصور به عراق رفته است ومنصور خود او را به عراقخواسته است . در این سفر بوده است که امام صادق را باابوحنیفهملاقاتی دست داده ؟ و یا هنگامی که ابوحنیفه به مدینه رفته است. میتوان گفت ملاقات او با آن حضرت یک بار نبوده و در عراق وحجاز با او دیدار کرده است . ابن شهرآشوب از حسنبن زیاد روایت کند از ابوحنیفه پرسیدند :فقیهترین کس که دیدهای کیست ؟ گفت : جعفربن محمد ، چون منصور او را خواست ، پی من فرستاد وگفت : مردم فریفته جعفربن محمد شدهاند چند مسئله دشوار برایپرسش از او آماده کن . من چهل مسئله فراهم کردم . منصور جعفربنمحمد را که در حیره به سر میبرد به مجلس خود خواست . من نزدمنصور رفتم و جعفر را دیدم بر دست راست او نشسته است هیبت اوبیش از منصور بر دلم راه یافت منصور به من رخصت نشستن داد . پسگفت : این ابوحنیفه است !او را میشناسم . منصور گفت : مسائلی را که در خاطر داری به ابوعبدالله بگو . من یکیک را میگفتم و او پاسخ میداد که شما چنین میگوئید ،مردم مدینه چنین میگویند و ما چنین میگوئیم در مسائلی گفته شمارا میپذیرم و در مسائلی گفته آنان را ، و گاه راءی ما مخالفشما و آنان است تا آنکه هر چهل مسئله را گفتم و او هیچ یک رابیپاسخ نگذاشت . سپس ابوحنیفه گفت : آیا داناترین مردم داناتر آنان به اختلاف(آراء) نیست ؟ هنگامی که امام صادق در حیره به سر میبرده است ، مردم چناندر خانه او گرد میآمدهاند که ملاقتکننده را دیدار او دشوار بودهاست . و چون خواستبه مدینه باز گردد ، عدهای اهل فضل از مردم کوفه، او را مشایعت کردند و در جمله مشایعتکنندگان سفیان ثوری بود. چنان که نوشته شد ، شاگردان امام صادق را تا چهار هزارتننوشتهاند و مقصود کسانی است که در مدت افاضه امام به تناوب وتفریق از او علم فرا گرفتهاند نه آنکه این چهار هزارتن همه روزدر محضر او حاضر بودهاند . مولف کشفالغمه نویسد شماری ازتابعین از او روایت کردهاند که از جمله آنان : یحییبن سعیدانصاری ، ایوب سختیانی ، ابانبن تغلب ، ابو عمرو ابنالعلاء ویزیدبن عبدالله است و از ائمه ، مالکبن انس ، شعبهبن الحجاج ،سفیانثوری ، ابن جریح ، عبداللهبن عمرو ، روحبن قاسم ، سفیانبنعیینه ، سلیمانبن بلال ، عبدالعزیزبن مختار ، وهببن خالد وابراهیمبن طهماناند که از او روایت دارند . یکی از کسانی که او را شاگرد امام صادق (ع) شمردهاند ،جابربن حیان کوفی است . درباره جابر سخنان گوناگون گفتهاند ومطالب مختلف نوشتهاند . ابن ندیم گوید : جماعتی از اهل علم وبزرگان وراقان گویند جابر حقیقت ندارد . و بعضی گفتهاند او راتصنیفی نیست . گروهی گفتهاند او از مردم کوفه بود و از اصحابامام صادق بود و گفتهاند از فیلسوفان بود و بعضی گفتهاند وی بهجعفربن یحیی برمکی اختصاص داشت و آنجا که سیدی جعفر گوید مقصودجعفر برمکی است . اما شیعه گوید او شاگرد جعفر صادق (ع) بود . ابن خلکان درشرح حال امام صادق نویسد : شاگرد او ابوموسی جابربن حیان صوفیطرسوسی است . کتابی در هزار ورق تالیف کرده و رسالههایجعفرصادق (ع) را که پانصد رساله است در آن فراهم آورده . شاگردی جابر در محضر امام صادق در کتابهایی چون تاریخالحکما، قفطی ، قاموسالاعلام ، روضات الجنات ریاض العلما و دیگر کتابهاآمده است . دایره المعارف اسلامی نیز بدان اشارت دارد . از مجموع آنچه درباره جابر نوشتهاند میتوان دریافت که اوبرخلاف گفته آنان که وی را شخصی افسانهای شمردهاند ، وجود داشتهو در سده دوم هجری میزیسته . هر چند مجموع کتابهایی را که بهوی نسبت دادهاند نمیتوان از آن او دانست ، اما کتابهایی درکیمیا (شیمی) نوشته که به زبان لاتین ترجمه شده است . ماهنامه کوثر شماره 34
سید جعفر شهیدی