مقالات

ساختار چند مرتبه‌ای صورتهای ذهنی در ادراک صحنه‌های دیداری

پیشگفتار بینایی منبعی غنی از اطلاعات درباره جهان مادی، از جمله رنگ، اندازه، بافت، مکان، روابط و تاثیرات متقابل اشیا با محیط اطراف، به شمار می‏آید ولی روند شناخت از دنیای بیرون به همین اطلاعات سطحی و ساده ختم نمی‏شود، بلکه دامنه آن تا طبقه‏بندی اشیای ادراک شده و مفهوم‏سازی درباره آنها نیز گسترش می‏یابد. نگرش عمومی در میان دانشمندان این است که تمامی این اطلاعات بطور همزمان و از یک طریق به دست نیامده و ایجاد نمی‏شود، بلکه در چند رتبه از ذهن و با مراتب گوناگونی از انتزاع روی می‏دهد. در این مقال، چند طرح مشهور، در باب ادراک بینایی و مراتب تصورات ذهنی نشات گرفته از صحنه‏های دیداری، در دو حوزه «علم ادراک‏» (Cognitive Science) و «فلسفه اسلامی‏» مورد بررسی قرار خواهد گرفت. هدف از این بررسی جستجو در باب آن ابعادی از ادراک است‏که درهیچ طرحی موردتوجه قرارنگرفته و بر اساس آن، قابل توجیه نمی‏باشد و در عوض، می‏توان در پرتو طرحهای دیگر آنها را تحت پوشش‏گرفت. دراین جستار،هرچنداز یافته‏های تجربی روان‏شناسی‏ادراک وعلوم کامپیوتر و نیز استدلالهای عقلی فلسفه اسلامی بهره خواهیم گرفت ولی روش این‏نوشته یک رویکرد تحلیل مفهومی‏خواهدبود.به‏نظر می‏رسدکه هر روشی، با چشم‏انداز منحصر به فرد خود، به بخش یا بخشهایی از حقیقت راه می‏برد و تصویری نسبتا کامل و درک بهتر واقعیت در گرو فهم و بررسی دقیق همه داده‏ها و یافته‏های موجود و تلفیق آنها در یک نظام واحد و پویاست. این بررسی با مروری بر آثار مربوط به مطالعات شناختی – چه نظریات عام و چه یافته‏های خاص در حوزه بینایی – شروع می‏شود; سپس به مرتبه زیست‏شناختی و عصبی ادراک بینایی اشاره خواهد داشت و به دنبال آن، دو طرح برای تبیین صورتهای ذهنی چند رتبه‏ای ارائه می‏دهد و با چند اظهار نظر و یک نتیجه‏گیری، که کاربرد نظریه فلسفی مورد بحث را در باب مسائل خاص بینایی جمع‏بندی می‏کند، پایان می‏یابد. مروری بر آثار
روان‏شناسی شناختی (Cognitive Psychology) اولین رشته‏ای بود که به عنوان روان‏شناسی علمی به سمیت‏شناخته شد. در این رشته، که در سال‏1879 توسط ویلهلم وونت (Wilhelm Wundt) بنیاد نهاده شد، مبحث ذهن و هوشیاری تنهاموضوع مهم به شمار می‏رفت. (1) اما وونت تحت تاثیر کارهایی بود که در حوزه فیزیولوژی انجام‏شده‏بود. وتوسط ژوهانس‏مولر (Johannes Muler) هلمولتز، (Helmholtz) درکتاب خودبه‏نام OptiK ( 1856-1866) Handbuchder Physiologischen صفات فیزیولوژیک، حسی و ادراکی قوه بینایی را برشمرده است، بویژه نظریه‏ای درباره فضای دیداری و نیز رنگ‏بینی ارائه نموده است. (2) در آمریکا، در برهه‏ای که نظرات فلسفی عملگرایان (Pragmatists) وکنش‏گرایان (Functionalists) روند روان‏شناسی را تعیین می‏کرد، به آثاری همچون اصول (Principles) ویلیام جیمیز (Willian James) (1890) و گفتارهایی در زمینه روان‏شناسی مقدماتی احساس و توجه (3) (1908) تالیف ادوارد بی‏تیچز (Edward B. Titchener) بر می‏خوریم. (4) در چنین‏حال وهوایی بودکه مکتب رفتارگرایی (Behaviorism) ، در حدود سال 1920، ظهور کرد و پوزیتیویسم منطقی را به دنبال خویش به صحنه آورد. در نتیجه سیطره رفتارگرایی و نظریات یادگیری، که مبتنی بر طرز تلقی رفتارگرایانه در مسائل روان‏شناختی بود، ذهن به عنوان زیرساخت‏بیولوژیک رفتار معرفی شد و حرکت جایگزین آگاهی گشت (5) و به دنبال آن نوعی شک و حتی رد و انکار نسبت‏به امکان مطالعه علمی رویدادهای ذهنی پدید آمد که تا سالهای 1965 ادامه داشت. (6) رفتارگرایی درحالت افراطیش اصطلاحاتی همچون احساس، ادراک، تصور و تفکر را، به بهانه‏اینکه مفاهیمی ذهنی و قرون وسطایی‏اند، از قلمرو روان‏شناسی خارج‏کرد. (7) اما رفتار انسانی ثابت کرد که به چنین طرز تلقی‏ای از ادراک تن در نمی‏دهد. و از اینرو، روان‏شناسان درصدد برآمدند تابه نوعی این نقیصه را برطرف نمایند. نظریه گشتالت (Gestalt theory) ، به عنوان مثال،ادراک حسی را رمزگزاری‏اصلی‏یک واقعه تلقی‏نمود و بر «بینش‏» به عنوان یک‏اصل در یادگیری تاکید ورزید. این نظریه دستگاه ذهنی را عاملی کنترل کننده درحل مساله و حافظه را به منزله فرایندی پویا در سیستم روان‏شناختی خود وارد نمود. با این وجود، نظریه گشتالت، به دلیل عدم تبعیت از هنجارهای رسمی روان‏شناسی و نیز عدم قابلیت پیش‏بینی، در قلمرو روان‏شناسی اهمیت چندانی نیافت. (8) در اواسط دهه 1960، پس از یک سلسله مخالفتها با رفتارگرایی که از ناحیه برخی روان‏شناسان رشدگرا – مانند پیاژه ( و نگرش پردازش اطلاعات (Connectionism) ، بخصوص در حوزه ادراک و بازشناسی الگوها و نیز هوش مصنوعی رخ داد، گرایش قوی و تغییر جهتی به سوی روان‏شناسی شناختی پدید آمد که در آن، شناخت‏بطور عام، و شناخت انسانی، بطور خاص، به منزله یک نظام نمادپردازی مورد مطالعه قرار گرفت تا پیچیدگی و غنای رفتار را توجیه و تعلیل کند. در سال 1985،طرح پیوندگرایی، به عنوان یک‏مدعی دربرابرنظریه مسلط طرح‏نمادپردازی به وجود آمد. این روند تازه، به عنوان نوع جدیدی از رفتارگرایی توصیف شده است (Suppes et al.1994,P.529) ، که پیوند S-R را بین محرک و پاسخ مفروض می‏گیرد (kaplan,1989,P.10 Simon and) ، و دستگاه شناخت انسانی را مجموعه‏ای‏از«بافت‏های عصبی وبه هم‏بسته در یک شبکه‏» در نظر می‏گیرد. یکی از معارضات عمده میان این دو شرایط، به این سؤال مربوط می‏شودکه‏آیافرآیندهای‏شناختی‏انسان موازی‏اند یا متوالی (Simon and kaplan, 1989, P. 14) . یا شناخت موقعیتی ( Situation Cognition) نام دارد که بر نقش رویدادهای تاریخی، تعامل اجتماعی، محیط، فرهنگ و اطلاعات موجود در زمینه و بافت اجتماعی در فرآیندهای شناختی تاکید می‏ورزد (Norman,1993,P.1) . به نظر می‏رسد که هر یک از رویکردهای (approach) مذکور – در کنار دیگر رویکردها – در مطالعه و بررسی شناخت، به درک ما از این پدیده پیچیده کمک کرده است. هر ساختار، تئوری یا طرح (Model) به بخشی از کل فرآیند پرداخته است که در غیراین صورت، ممکن بود مورد غفلت قرار گیرد. این امر یا با تاکید بر بعد خاصی‏از مساله و یاباپیشنهاد یک روش‏شناسی ویژه درجهت‏گردآوری‏اطلاعات وتحلیل داده‏ها انجام می‏گیرد. اما هیچ‏یک از آنها کل قضیه را بازگو نکرده‏اند. از اینرو، محدود کردن حوزه تحقیق و اعتماد کردن به یک رویکرد خاص ممکن نیست همه ابعاد چنین فعالیت ذهنی پیچیده‏ای را توجیه و تعلیل کند. رویکرد چند جانبه و مبتنی بر رشته‏های گوناگون علوم ( multidisciplinary approach) می‏تواند بهترین بدیل باشد و حتی‏الامکان بسیاری از ابعاد مساله را در نظر می‏گیرد. مراتب ادراک بینائی
فرض کنید برای اولین بار در زندگی خود صحنه‏ای دیداری، مانند آتش شعله‏وری را در بخاری، می‏بینید. سیاله‏ای از اطلاعات مربوط به این واقعه وارد دستگاه ادراکی شما می‏شود و شما تصویری مطابق با واقعیت‏خارجی را با خصوصیات فیزیکی‏اش دریافت می‏کنید. اگر چشمانتان را برهم بگذارید صورتی در ذهن شما موجود است که شبیه همان چیزی است که اندکی پیش دیده‏اید. ازاین گذشته، قادرید آنچه را که به عنوان «آتش‏» و «شعله‏» دیده‏اید، بدون ارتباط دادن آن با محیط، طبقه‏بندی کنید. همچنین می‏توانید ارتباط این دو پدیده، مثلا ارتباط بین آتش و محیط اطرافش، نظیر مکان و حرکت آن را تعیین کنید. سؤال این است که آیا همه این فرایندها همزمان، به یک شکل و در یک مرتبه از ذهن روی می‏دهند یا در مراتب گوناگون ذهن پردازش می‏شوند؟ این سؤالها قرنهای متمادی موضوع بحث و مشاجره در فلسفه، منطق، روان‏شناسی شناخت، علوم شناختی و علوم کامپیوتر بوده است. مرتبه زیست‏شناختی بینایی
هر منظره‏ای که گیرنده‏های نوری شبکیه (retinal photoreceptors) چشم دریافت می‏کند مشتمل بر «حدود120 میلیون واحد نقطه مانند ازتراکم نوری است‏»، (Hildreth and Ulman, 1989,P.584) که بلافاصله پس از بستن چشم ناپدید می‏شود. پس‏ازاینکه‏این نورازطریق‏شبکیه‏چشم دریافت‏شد،به تکانه‏های عصبی‏تبدیل می‏شود واز رهگذر چلیپای بصری (neural impulse) و هسته زانویی جانبی (Optic chiasma) به ناحیه بصری در قشر مخ (9) می‏رسد. این بخش فرآیند عصب – زیست‏شناختی ادراک و اولین گام به سوی بینایی است. تصویر شبکیه‏ای را در این سطح می‏توان به مثابه آرایه طویلی از نقاط بی‏شمار در نظر گرفت که دائما در حال تغییر بوده و تراکمهای نوری را نشان می‏دهد. دستگاه بینایی قادر نیست در یک مرحله از این آرایه دریابد که چه چیزی در صحنه وجود دارد، بلکه مراحل متعددی را طی می‏کند و در هر مرحله، اوصافی دقیق‏ترو مفیدتر از جهان خارج بدست می‏آورد. ( Hildreth and Ullman 1989,P.582) عمل بینایی را مستقل از مبانی زیست‏شناختی هم می‏توان توصیف کرد. این نظر در آثار دیوید مار (1982)(David Marr) کانون توجه بوده و در رشد و تکامل نظریه کامپیوتری بینایی عاملی اصلی به شمار می‏رود.( (Hildreth and Ullman 1989, P.581-582 بر اساس آزمایشات اسپرلینگ (Sperling) (1960)، شواهدی بر وجود یک حافظه دیداری‏کوتاه مدت (brief visual sensory memory) وجود دارد که می‏تواند مقادیر زیادی از اطلاعات را، در حدود یک پنجم ثانیه، در معرض دید نگه دارد. این حافظه را که نیسر (Neisser) (1967)آن را «حافظه icinic » نامیده است ذاتا تصویری است و در فرآیند ادراک، بویژه در مورد آن دسته از محرکهایی که کوتاه مدت هستند، بسیار مهم است. حافظه، سیستم بینایی را قادر می‏سازد تا شمایلها و صورتها را در طی مدتی که جریانات ذهنی می‏تواند در سطوح بالاتر پردازش شوند، نگاهداری نماید. (Anderson 1990, PP.49-51) فرایندهای زیست‏شناختی بینایی عموما مورد پذیرش محققان احساس و ادراک است هرچند در برخی جزئیات یا تفسیر بعضی پدیده‏ها اختلاف نظریه‏هایی وجود دارد. آنچه بیشتر مورد گفتگو و بحث است و آراء متعارض در آن به وفور یافت می‏شود آن فرایندهای ادراکی است که پس از این مرحله رخ می‏دهد. برخی جریان ادراک را در همین مرحله خاتمه یافته دانسته‏اند و به فرافکنی (Profection) جریانات عصبی به ناحیه بصری × شکل شماره 1: مراتب تصورات دیداری و مناسبات بین آنها بسنده نموده‏اند. در میان کسانی که این اندازه را برای‏تحقق‏ادراک کافی‏نداسته‏اند نیزپیرامون‏چند و چون مراحل‏بعدی‏ادراک‏اتفاق‏نظروجودندارد. الگوی تصورات چند رتبه‏ای
در این قسمت، به دو الگویی که مراتب گوناگون پردازش دیداری را بیان می‏کنند، می‏پردازیم. اولین الگو متعلق به هیلدرث و اولمن (Hildreth and Ullman) از (دپارتمان) مغز و علوم شناختی وابسته به انستیتو تکنولوژی ماساچوست (10) و دومین‏الگو برگرفته‏از نظریات استاد مصباح یزدی‏ازمؤسسه‏آموزشی پژوهشی امام خمینی‏رحمه الله در حوزه علمیه قم است. 1- الگوی هیلدرث و اولمن از مراتب تصورات دیداری هیلدرث و اولمن (1989) به مراحل اولیه بینایی،به عنوان‏بینایی‏مرتبه‏نازل (Low-level vision) ، اشاره می‏کنند و بینایی مرتبه نازل را عهده‏دار بازیابی کیفیاتی نظیر مکان و توصیف شدت تغییرات و مرزبندیها در مراحل اولیه می‏دانند. در تصورات بعدی، هندسه موضعی یا شکل سه بعدی سطوح مشهود هر صحنه دیداری در اثر فرآیندهایی مانند تجزیه و تحلیل حرکت، سه بعد بینی دو چشمی، سایه روشنی سطح، بافت و رنگ، ادراک می‏شود. فرآیندهای مرتبه نازل باویژگی‏پایین به بالا (bottom-upmode) توصیف می‏شوند; یعنی به محرک دیداری وابسته‏اند و نه به عملی که صورت می‏پذیرد. ویژگی دیگر این فرآیندها، توازی فضایی‏است که منظور از آن این است که یک سلسله عملیات در سرتاسر حوزه دید یا بخش عظیمی از این حوزه انجام و تکرار می‏شود. (صفحه 610) بینایی مرتبه متوسط و بالا فرآیندهایی است که در سازمان دادن تصورات بعدی دخیل می‏باشد و اطلاعات ضروری را برای انجام کارهای پیچیده‏ای، چون حرکت در محیط، دخل و تصرف در اشیا با هدایت چشم، حرکت و بازشناسی فراهم می‏کنند. این مراتب بینایی را «متوجه به هدف (goal-directed) (در مقابل از پایین‏به‏بالا) و متمرکز فضایی ( (درمقابل‏هم‏شکل‏فضایی) (Spatially Uniform) توصیف می‏کنند». (صفحه 610) تفاوت بین فرآیندهای بینایی مرتبه بالا و مرتبه متوسط در این است که بینایی مرتبه بالا توسط شناخت هدایت می‏شود ومعرفت‏خاصی درباره اشیا به منظور انجام پاره‏ای امور، مانند بازشناسی اشیا بکار می‏گیرد، در حالی که بینایی مرتبه متوسط به وسیله داده‏ها راهبری (data-driven) می‏شود و ویژگیهای مربوط به شکل و نیز روابط فضایی میان اشیای موجود در صحنه را از اطلاعات بصری انتزاع می‏کند. اما اصطلاحات مرتبه «بالا» و «متوسط‏» مستلزم مفهوم نظم متوالی نیست، بلکه هر کدام از آنها می‏توانند مستقل از هم رخ دهند. (همان ماخذ) در این الگو، تصورات مرتبه متوسط، که عهده‏دار درک خواص مربوط به شکل و روابط فضایی بین اشیا می‏باشند، مشهود تلقی شده‏اند، در حالی که به نظر می‏رسد این مطلب با ویژگی این مرتبه، که «از معرفت‏خاصی درباره اشیای جهان بهره نمگیرد» در مقابل بینایی مرتبه بالا ناسازگار باشد. (Ullman 1989, P.610 Hilreth and) فرآیند بازشناسی خواص شکلی و روابط فضایی متضمن بکارگیری مفاهیمی نظیر «بالا، پایین‏»، «جلو، عقب‏»، «داخل، خارج‏» و مانند آنهاست، (همان ماخذ، ص:61) که باید در حافظه بلند مدت (tony term memory) جای داشته باشد. توصیف این فرآیند در قالب جریانات دیداری، مانند جابجایی، نمایه‏سازی، تفکیک اشیا به موجب رنگ و مرزیابی اشیا (همان ماخذ، ص‏616-610) هر چند می‏توانند برای ما در توضیح چگونگی بکارگیری معرفت قبلی خود در بازشناسی مصادیق چنین مفاهیمی مفید باشند، با این همه، نمی‏توانند توجیه و توضیحی بدست دهند که ما چگونه آن مفاهیم را در ابتدا می‏سازیم. به نظر می‏رسد که همین سؤال در مورد شیوه‏ای که این الگو برای حل مساله بازشناسی اشیا به کار گرفته است قابل تعمیم باشد. برحسب این الگو، روشن نیست که مفاهیم و مقولات جدید چگونه و در چه مرتبه‏ای ساخته می‏شوند. نقص دیگر آن مربوط به این حقیقت است که این الگو صور تخیل دیداری را، که به عقیده کاسلین (Kosslyn) (1980) فرآیندی مجزا و مسؤول تصاویر دیداری است‏به حساب نیاورده است. 2- نظریه استاد مصباح در باب مراتب تصورات ذهنی یکی از نظریات مشهور درفلسفه اسلامی درباره مراتب تصورات ذهنی درفرآیند شناخت‏انسانی را استاد مصباح‏یزدی(1989) مطرح کرده‏است. این نظریه‏که ریشه در سنت فلسفی‏اسلامی دارد متاثر از ملا صدرای شیرازی (1640-1569) و علامه طباطبایی(1982-1910)است.این‏نظریه به‏طورکلی‏باشناخت‏انسانی سر وکار دارد و همه اقسام شناختها رادربر می‏گیرد.اما دراینجا، به آن جنبه‏ها وابعاداین‏نظریه‏اشاره‏می‏کنیم‏که به بحث‏حاضرمربوط می‏شود وبراین‏اساس، مدلی برای مراتب تصورات ذهنی‏که دراثنای‏ادراک دیداری و پس از آن به وجود می‏آید ارائه خواهد گشت. به عقیده ایشان، معرفت‏یا شناخت‏حصولی (معرفت از رهگذر تصورات) در یکی از مراتب نفس به‏نام ذهن رخ می‏دهد. ذهن هم به نوبه خودپدیده‏ای دارای مراتب و شؤون گوناگون است که برخی از مراتب آن بر مراتب دیگر اشراف دارد و آنها را به مثابه سوژه‏های ادراکی مورد مشاهده قرار می‏دهد. (1989,vol.2.p.202) استاد مصباح (1989م.- 1368ش) به نازلترین مرتبه‏تصورات‏دیداری باعنوان‏«صورت بصری‏» آن را (Visual form) اشاره می‏کند و پدیده ذهنی بسیطی می‏داند که در اثر ارتباط چشم با جهان مادی بدست می‏آید. این «صورتها» یا تصورات، برخاسته از علوم و شناختهای متقدم نبوده است، بلکه مستقیما «ناشی از داده‏های محیطی‏» هستند و در محیط یا بافت مقیدند. (11) (contextually constrained) و پس از آنکه رابطه چشم با محیط قطع گردد، برای حدود چند دهم ثانیه دوام خواهند داشت. فاعل شناسا (Subject) ( مدرک) نه هیچ کنترلی نسبت‏به کسب این نوع از تصورات و نه نیازی به قصد عمدی در جریان این ادراک دارد، گو اینکه «توجه‏» نقش تعیین کننده‏ای در این فرآیند دارد. این مطلب با یافته‏های تجربی کیل (Keele) ، پوسنر و بوئیس (Posner and boies) (1971)و شیفین وگاردنر (Shiffin and Gardner) (1972) تائید می‏شود. آنان اظهار می‏کنند که فاعل‏شناسا( مدرک)ظاهراتدبیر هوشمندانه‏ای برای رده‏بندی یا گزینش اطلاعات ورودی ندارد; چرا که فرآیندهای رمزگذاری اطلاعات ورودی (input coding) چندان در معرض کنترل آگاهانه فاعل‏شناسا نیست. Posner 1973,p.38) ) مرحله بعد، صور تخیلی دیداری است که درآن «صورت‏» یا«صورت متخیل‏» انتزاعی‏تری در مرتبه خیال ذهن تشکیل می‏گردد. تصورات این مرتبه مطابق با صور دیداری‏اند، جز آنکه که به رغم قطع ارتباط چشم با جهان مادی باقی می‏مانند و بعدها قابل بازیابی و یادآوری می‏باشند (همان ماخذ). دراین تصورات می‏توان دخل و تصرف کرد یا آنها را بازسازی نمود. همچنین می‏توان از آنها برای خلق صور متخیل تازه استفاده کرد (صدرای شیرازی، 1985، ج‏1، ص‏264) این دو مرحله ویژگیهای مشترکی دارند. تصورات، در این مراحل، جزئی (و نه کلی) و «ناشی از داده‏های محیطی‏» هستند و بدون انجام تلاش از سوی مدرک و خودبه خود تشکیل می‏شوند. هر چند استاد مصباح اشاره صریحی به حافظه در این مرتبه نکرده‏اند اما می‏توان استنباط کرد که صور دیداری پیش از آنکه اعاده شوند، دخل و تصرفی در آنها صورت گیرد یا صورتهای متخیل دیداری جدیدی را بوجود آورند، باید در نازلترین مرتبه حافظه بلند مدت ذخیره شده باشند. تصورات مرتبه سوم مقولات یا مفاهیم هستند. آنها هم «ناشی از داده‏های محیطی‏» هستند و خود به خود از صور دیداری یا از صور متخیل دیداری انتزاع می‏شوند ولی به لحاظ بافتی آزادند. در مثالی که درباره آتش شعله‏ور ذکر شد، مفاهیم «آتش‏» و «اشتعال‏» مفاهیمی از این سنخ هستند. آنها ماهیت و مقوله اشیا مشهور را نشان می‏دهند، چنان که گویی قالبهایی تهی هستند که همه مصادیق گوناگون همان مقوله با عوارض گوناگون می‏توانند در آن جای گیرند. به محض اینکه مفهوم «آتش‏» ساخته شد، این مفهوم چنان عام و کلی خواهد بود که آتشهای گوناگون با ابعاد و اندازه‏های گوناگون و منشاهای متعدد می‏توانند به عنوان مصادیق آن شناخته شوند. از اینرو، آنها را به عنوان «قالبهای مفهومی‏» ( conceptual fra mes) توصیف می‏کنند.(استاد مصباح‏1989، ج‏1،ص‏177، و1980، ص‏114-115)این‏تصورات در حافظه بلند مدت ذخیره می‏شوند و همان تصوراتی هستند که برای بازشناسی اشیا مورد نیاز است. رابطه بین تصورات حافظه و تصورات مرتبه سوم در شکل 2 نشان داده شده است. تصورات مرتبه چهارم تصوراتی هستند که وجود و عدم، نوع (سنخ) وجودی (و نه مقوله آنها) و روابط میان اشیای مشهود (از جمله کنش متقابل و روابط فضایی آنها) را نشان می‏دهند. این تصورات، معقولات ثانیه فلسفی نامیده می‏شوند.(استاد مصباح،1989، ج‏1، ص 178). به عنوان نمونه، در مثال پیشین، مفاهیم «علت‏» و «معلول‏»، که نوع رابطه وجودی بین آتش و اشتعال را نشان می‏دهند، در این مرتبه بوجود می‏آیند. آنها این حقیقت را نشان می‏دهند که اشتعال برای وجود خود به آتش نیازمند است، در حالی که آتش برای وجود خویش محتاج اشتعال نمی‏باشد، گرچه هر جا آتش هست اشتعال هم وجود دارد.از اینرو روشن‏می‏شودکه صرف همزیستی (coexistence) و همراهی در وجود به منظور برقراری رابطه علی و معلولی بین دو پدیده یا دو رویداد کافی نیست، بلکه این نحوه رابطه دو پدیده است که موجب انتزاع مفهوم علیت می‏شود. این تصورات، بر خلاف مراتب قبلی، خود به خود و بدون تلاش ذهن، ساخته نمی‏شوند، بلکه پس از مقایسه و تحلیل رابطه میان پدیده‏های مشهود به دست می‏آیند. در مثال مذکور، مفهوم علیت آتش برای اشتعال درک نمی‏شود مگر آنکه نوع رابطه بین آنها را نظر بگیریم.(استادمصباح‏1989، ج‏1، ص‏177-178)دو مرحله ابتدایی این مرتبه مفاهیم «وابسته به مقوله‏»اند، (category-bounded) اما در یک مرحله بعد، از لحاظ مقولی و نیز بافتی آزاد می‏شوند، یعنی مفاهیم «علت‏» و «معلول‏» از وابستگی به آتش و اشتعال آزاد می‏شوند. در نتیجه، بر اشیا یا مقولات گوناگون اطلاق‏پذیر خواهند بود، به شرط آنکه همان رابطه وجودی میان آنها وجود داشته باشد. ویژگی دیگر این مرتبه ازتصورات آن‏است که‏برخلاف مقولات، دو مفهوم متضاد از این نوع می‏توانند بر یک شی‏ء اطلاق گردند. (استاد مصباح،1989، ج‏1، ص‏243- 244). اشتعال، در مثال پیش، «معلول‏» آتش است و همزمان با آن می‏تواند «علت‏» برای روشنایی باشد; یا گرمایی که معلول یک آتش است می‏تواند خود علت آتش دیگری باشد. مراتب و رابطه بین تصورات مرتبه چهارم و مراتب حافظه در شکل شماره‏3 به تصویر کشیده شده است. در اینجا، لازم است‏به دو نکته اشاره شود: نکته اول تمایزی است که باید بین مفاهیم یا مقولات و نمادهای متناظر آنها در زبان قایل شد. زبان، در نظر استاد مصباح، همچون سایر فلاسفه مسلمان، فقط ابزاری است‏برای انتقال مفاهیم، نظرات، افکار و عقاید که هر فردی از پیش در ذهن خود دارد. البته این مطلب واحدهای زبانی نمادهایی تلقی می‏شوند که به منظور ایجاد ارتباط و تفاهم، تصورات ذهنی بوسیله آنها برچسب زده می‏شوند. (12) نکته دوم به خواص مفاهیم در این الگو مربوط است.مفاهیم رابسیطترین واحدادراک و صور ذهنی در نظر می‏گیرند که می‏توانند اشیا یا رویدادها را نشان دهند. (استاد مصباح‏1993، ص‏43) تصورات با قضایا تفاوت دارند; زیرا متضمن‏هیچ حکمی( تصدیقی)نیستند. (همان ماخذ، ص 25 -27). وانگهی، مفهوم‏سازی، در این نظریه، با بازشناسی شیئی متفاوت است; زیرا مفهوم سازی هنگامی صورت می‏گیرد که فاعل‏شناسا برای اولین بار در طول حیات خود شیئی را درک می‏کند. سپس این مفهوم ساخته شده را در حافظه دراز مدت خود برای بازشناسی شیئی‏ذخیره می‏سازد. این کار مستلزم نوعی مطابقت‏بین تصورات درونی ذخیره شده در حافظه از یک شی‏ء با تصورات مشابهی است که در ذهن نقش می‏بندد. (Hildreth and Ullman 1989, p.616) نتیجه گیری
به نظر استاد مصباح، واقع‏بینانه نخواهد بود اگر تمام روند ادراک دیداری را به فرآیند واحد تنزل دهیم. گرچه مرتبه زیست‏شناختی بینایی عهده‏دار ادراک شناخته نمی‏شود، اما نقش آن هم انکار نمی‏گردد. مرتبه زیست‏شناختی مقدمه، ادراک‏است. در حقیقت، تا آنجا که به ادراک دیداری مربوط می‏شود، مرتبه زیست‏شناختی به عنوان واسطه‏ای تصور می‏شود که مواد خام را از محیط گرفته و آنرا به شکل قابل استفاده دستگاه‏ادراکی درآورده و دراختیارآن قرار می‏دهد. این امر با دریافت منظر مورد دید و کدگزاری آن با رمزهای عصبی صورت می‏گیرد. این فرآیندها را می‏توان به سخت‏افزار و زبانهای کامپیوتری تشبیه نمود. ولی تا اینجا هیچ‏گونه ادراکی صورت نمی‏پذیرد، همچنان که در کامپیوتر نیز ادراک تحقق نمی‏یابد. فرآیند ادراک هنگامی آغاز می‏گردد که این رمزهای فیزیکی،فیزیولوژیکی و عصبی از طریق مراتب دیداری گوناگون دستگاه ادراکی به صورتها و رمزهای انتزاعی‏تری تبدیل شده باشند. بر طبق این نظریه، تشبیه دستگاه ادراکی به کامپیوتر برای توجیه تمام جنبه‏های ( وجوه) ادراک کفایت نمی‏کند. استاد مصباح دیدن یک منظره سه بعدی را، که هر بعد آن دو کیلومتر باشد، برای مثال به کار می‏برد. با قبول این مطلب که این صحنه با طول و عرض و عمقش در مغز جای نمی‏گیرد و در آنجا موجود نیست، این سؤال باقی می‏ماند که صحنه دیداری را چگونه و در کجا می‏بینیم; زیرا بدون شک، یک منظره 2×2×2 کیلومتری را می‏بینیم. آنچه مشاهده می‏کنیم نه دسته‏ای از رمزهاست و نه یک مفهوم انتزاعی. این منظره باید در جایی قرار گرفته باشد که برای دربرگیری چنین تصوری به قدر کافی گنجایش داشته باشد. استاد مصباح، در تبیین چنین ظرفی، اظهار می‏دارد که این ظرف و نیز تصویری که ادراک می‏شود ممکن نیست که موجودی مادی باشد، بلکه یکی از قابلیتهای روح مجرد است. بر اساس این نظریه، تخیل دارای همان ویژگی‏های مشابه ادراک است. بنابراین، آزمایشاتی مانند آزمایشات شپارد ( Shepard) و متزلر (Metzler) بر روی چرخش ذهنی (mental rotation) ک و آزمایشات کاسلین ( و ریزر (Reiser) (1978) بر روی تقطیع صور متخیل (image scanning) را دیگر نمی‏توان مؤید این نظریه آورد که فرآیند ذهنی «ظاهرا شبیه به چرخش فیزیکی‏است‏» (1990,p. 93Anderson) ، یا «این ادعا که صورتهای متخیل پدیده‏هایی شبه تصویری (quasi- pictorial entities) هستند»، بلکه‏آنها به صورت پدیده‏های مجردی شناخته می‏شوند که روح بر اساس آنچه در حافظه بلند مدت ذخیره کرده است، خلق می‏کند. و چرخش ذهنی چیزی شبیه به تصاویر متحرک تصور می‏شود که قوه متخیله روح آنها را یکی پس از دیگری بوجود می‏آورد. پی‏نوشتها
1- John R. Anderson, Cognitive Psychologg andits implications (NY:W.H. Freeman and ComPany, 1990) P.8; lyleE. Bourne, Roger L.Dominowsri and ElizabthF. hoftus,CognitveProcesses. (NJ:Prentice – Hall, 1979) 2_Robert I. Watson The Great Psychobyists.(NY, philadelplia:L
257-267 3- Lectures on The Elementary psychology ofFeeline and Attent 4- Mancoltheart (ED.), Readings in CoynitivePsychology (Montral:Holt, Rinehart
andwinston, 1972) P.N; R.watson, GreatPsychologiscs, PP. 367- 369, 413- 434 5- Bourne etal, Coynitive Proeesses, P. 16 6- P. suppes and M.Pavel and J.Ch. Flamaye,Representations an
Psychology,Annual Review of Psychology, 42,529; cooper A.hynn and Roger N.
Shepard, Chronomatric Seudies of the Rotation of Mental Imayes.InWilliam G.
Chase (Ed.), Visual InformationPrcessing (NY:Acodemic Press,1973) P. 75 7- J.Watson,Behaviorism(NY:Norton,1430)P. 215 8- Bourne etal., op. cit, P.25 9- hateral geniculate nuleus cortex 10- Department of Brain and Cognitive Sciences,Massachusetts,

علی مصباح

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا