مقالات

وضع خاص آیاتی که درباره اهل بیت است

مطلبی که واقعا رمز مانند است این است که به طور کلی در قرآن آیاتی که در مورد اهل بیت پیغمبر است و مخصوصا آیاتی که لااقل از نظر ما شیعیان در مورد امیرالمؤمنین است، یک وضع خاصی دارد و آن اینکه در عین اینکه دلائل و قرائن بر مطلب در خود آیه وجود دارد ولی گویی یک کوششی هست که این مطلب در لابلای مطالب دیگر یا در ضمن مطلب دیگری گفته شود و از آن گذشته شود.این جهت را آقای محمد تقی شریعتی در کتاب خلافت و ولایت در ابتدای بحثشان نسبتا خوب بیان کرده‏اند.البته دیگران هم این مطلب را گفته‏اند ولی در فارسی شاید اول بار بیانی باشد که ایشان ذکر کرده‏اند.رمز مطلب چیست؟ضمن پاسخ این سؤال جواب کسانی هم که می‏گویند اگر خدا می‏خواست که[جانشینی پیغمبر(ص)]بر علی(ع)تنصیص بشود چرا اسمش در قرآن به صورت صریح نیست، داده می‏شود.
آیه تطهیر مثلا آیه‏ای داریم به نام آیه تطهیر: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (1) . اگر ما باشیم و همین آیه و همین قسمت، می‏گوییم مفاد خیلی آشکاری دارد: خدا چنین اراده کرده است و می‏کند که از شما اهل البیت پلیدی را زایل کند، پاک و منزهتان بدارد «یطهرکم تطهیرا» شما را به نوع خاصی تطهیر و پاکیزه کند.تطهیری که خدا ذکر می‏کند معلوم است که تطهیر عرفی و طبی نیست که نظر به این باشد که بیماریها را از شما زایل می‏کند، میکروبها را از بدن شما بیرون می‏کند.نمی‏خواهم بگویم این، مصداق تطهیر نیست، ولی مسلم تطهیری که این آیه بیان می‏کند، در درجه اول، از آن چیزهایی است که خود قرآن آنها را رجس می‏داند.رجس و رجز و اینجور …………………………………………………….. 1.احزاب/33.
صفحه : 911 چیزها در قرآن یعنی هر چه که قرآن از آن نهی می‏کند، هر چه که گناه شمرده می‏شود، می‏خواهد گناه اعتقادی باشد یا گناه اخلاقی و یا گناه عملی.اینها رجس و پلیدی است.این است که می‏گویند مفاد این آیه، عصمت اهل بیت‏یعنی منزه بودن آنها از هر نوع آلودگی است. فرض کنید ما نه شیعه هستیم و نه سنی، یک مستشرق مسیحی هستیم که از دنیای مسیحیت آمده‏ایم و می‏خواهیم ببینیم کتاب مسلمین چه می‏خواهد بگوید.این جمله را در قرآن می‏بینیم، بعد می‏رویم سراغ تاریخ و سنت و حدیث مسلمین.می‏بینیم نه تنها آن فرقه‏ای که شیعه نامیده می‏شوند و طرفدار اهل بیت هستند، بلکه آن فرقه‏ای هم که طرفداری بالخصوصی از اهل بیت ندارند، در معتبرترین کتابهایشان هنگام بیان شان نزول آیه، آن را در وصف اهل بیت پیغمبر دانسته‏اند و در آن جریانی که می‏گویند آیه در طی آن نازل شد، علی(ع)هست و حضرت زهرا و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین و خود رسول اکرم.و در احادیث اهل تسنن است که وقتی این آیه نازل شد، ام سلمه (1) که یکی از زنهای پیغمبر است می‏آید خدمت‏حضرت و می‏گوید: یا رسول الله!آیا من هم جزء اهل البیت‏شمرده می‏شوم یا نه؟می‏فرماید: تو به خیر هستی ولی جزء اینها نیستی.[مدارک] این[مطلب]هم یکی و دو تا نیست، عرض کردم در روایات اهل تسنن زیاد است. همین آیه را ما می‏بینیم که در لابلای آیات دیگری است و قبل و بعدش همه درباره زنهای پیغمبر است.قبلش این است: «یا نساء النبی لستن کاحد من النساء» (2) ای زنان پیغمبر!شما با زنان دیگر فرق دارید(البته نمی‏خواهد بگوید امتیاز دارید)، گناه شما دو برابر است زیرا اگر گناهی بکنید اولا آن گناه را مرتکب شده‏اید و ثانیا هتک حیثیت‏شوهرتان را کرده‏اید، دو گناه است، کار خیر شما هم دو برابر اجر دارد چون هر کار خیر شما دو کار است، همچنانکه اینکه می‏گویند ثواب کار خیر سادات و گناه کار شرشان مضاعف است نه از باب این است که مثلا یک گناه درباره اینها با دیگران فرق دارد، بلکه بدین جهت است که یک گناه آنها می‏شود دو گناه.به عنوان مثال اگر یک …………………………………………………….. 1.او زنی است که در میان ما شیعه فوق‏العاده احترام دارد، بعد از خدیجه مجلل‏ترین زن پیغمبر است.در میان اهل تسنن هم خیلی محترم است.از نظر آنها بعد از خدیجه و عایشه، ام سلمه است. 2.احزاب/32.
صفحه : 912 سید – العیاذ بالله – مشروب بخورد، غیر از اینکه شراب خورده یک کار دیگر هم کرده و آن این است که چون منسوب به پیغمبر و ذریه پیغمبر است، هتکی هم از پیغمبر کرده است.کسی که می‏بیند فرزند پیغمبر اینطور علنی بر ضد پیغمبر عمل می‏کند، در روح او اثر خاصی پیدا می‏شود. در این آیات ضمیرها همه مؤنث است: «لستن کاحد من النساء ان اتقیتن‏» .معلوم است که مخاطب، زنهای پیغمبرند.بعد از دو سه آیه یکمرتبه ضمیر مذکر می‏شود و به همین آیه می‏رسیم: «انما یرید الله لیذهب عنکم(نه عنکن)الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» .بعد دو مرتبه ضمیر مؤنث می‏شود.قرآن هیچ کاری را به گزاف نمی‏کند.اولا در اینجا کلمه «اهل البیت‏» آورده و قبلا همه‏اش نساء النبی است: «یا نساء النبی‏» .یعنی عنوان نساء النبی تبدیل شد به عنوان اهل البیت پیغمبر.و ثانیا ضمیر مؤنث تبدیل شد به ضمیر مذکر.[اینها]گزاف و لغو نیست، لابد چیز دیگری است، مطلب دیگری می‏خواهد بگوید غیر از آنچه که در آیات پیش بوده است.آیات قبل و بعد از این آیه، همه تکلیف و تهدید و خوف و رجاء و امر است راجع به زنان پیغمبر: «و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیه‏» در خانه‏های خودتان بمانید و مانند زمان جاهلیت تظاهر به زینت نکنید.همه‏اش امر است و دستور و تهدید، و ضمنا خوف و رجاء که اگر کار خوب بکنید چنین می‏شود و اگر کار بد بکنید چنان می‏شود. این آیه[یعنی آیه تطهیر]بالاتر از مدح است، می‏خواهد مساله تنزیه آنها از گناه و معصیت را بگوید.مفاد این آیه غیر از مفاد آیات ماقبل و مابعد آن است.در اینجا مخاطب اهل البیت است و در آنجا نساء النبی.در اینجا ضمیر، مذکر است و در آنجا مؤنث.ولی همین آیه‏ای که مفاد آن اینهمه با ماقبل و مابعدش مختلف است، در وسط آن آیات گنجانده شده، مثل کسی که در بین صحبتش مطلب دیگری را می‏گوید و بعد رشته سخنش را ادامه می‏دهد.این است که در روایات ما ائمه علیهم السلام خیلی تاکید دارند که آیات قرآن ممکن است ابتدایش در یک مطلب باشد، وسطش در مطلب دیگر و آخرش در یک مطلب سوم.اینکه در مساله تفسیر قرآن اینقدر اهمیت قائل شده‏اند برای همین است. نه تنها روایات و ائمه ما گفته‏اند که «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس…» با ماقبل و مابعدش فرق دارد و مخاطب و مضمونش غیر از آنهاست و مربوط به همانهایی
صفحه : 913 است که آن داستان (1) در ارتباط با آنهاست، بلکه اهل تسنن نیز همه، این مطلب را روایت کرده‏اند. نمونه دیگر: آیه «الیوم اکملت…» در آیه « «الیوم اکملت لکم دینکم‏» هم می‏بینیم عین همین مطلب هست و بلکه در مورد این آیه عجیب‏تر است.قبل از این آیه همه‏اش صحبت از یک مسائل خیلی فرعی و عادی است: «احلت لکم بهیمه الانعام‏» (2) گوشت چارپایان بر شما حرام است و تذکیه چنین بکنید و اگر مردار باشد حرام است و آنهایی را که خفه می‏کنید(منخنقه) حرام است و آنهایی که با شاخ زدن به یکدیگر کشته می‏شوند گوشتشان حرام است و…یکدفعه می‏گوید: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» .بعد دوباره می‏رود دنبال همان مسائلی که قبلا می‏گفت.اساسا این جمله‏ها به ماقبل و مابعدش نمی‏خورد یعنی نشان می‏دهد که این، مطلبی است که در وسط و شکم مطلب دیگری گنجانده شده و از آن رد شده‏اند.آیه‏ای هم که امروز می‏خواهیم بگوییم عین همین سرنوشت را دارد، یعنی آیه‏ای است در وسط آیات دیگر که اگر آن را برداریم، رابطه آنها هیچ با همدیگر قطع نمی‏شود کما اینکه اگر «الیوم اکملت…» را از وسط آن آیات برداریم، رابطه ماقبل و مابعدش هیچ قطع نمی‏شود.آیه‏ای است در وسط آیات دیگر به طوری که نمی‏شود گفت دنباله ماقبل یا مقدمه مابعد است، بلکه مطلب دیگری است.در اینجا نیز قرائن خود آیه و نقلهای شیعه و سنی همه از همین مطلب حکایت می‏کنند، ولی این آیه را نیز قرآن در وسط مطالبی قرار داده که به آنها مربوط نیست.حال رمز این کار چیست؟ این باید یک رمزی داشته باشد.
رمز این مساله رمزی که برای این کار هست، هم از اشاره خود آیه قرآن استفاده می‏شود و هم …………………………………………………….. 1.[ظاهرا مقصود داستان مباهله است.] 2.مائده/1.
صفحه : 914 در روایات ائمه ما به همین مطلب اشاره شده است و آن این است که در میان تمام دستورات اسلامی هیچ دستوری نبوده است مثل امامت امیرالمؤمنین و خصوصیت‏خاندان پیغمبر که اینهمه کم شانس اجرا داشته باشد، به این معنا که به دلیل تعصباتی که در عمق روح مردم عرب وجود داشت، آمادگی بسیار کمی برای این مطلب به چشم می‏خورد.با اینکه به پیغمبر اکرم راجع به امیرالمؤمنین دستور می‏رسید، حضرت همیشه این بیم و نگرانی را داشت که اگر بگوید، منافقینی که قرآن پیوسته از آنها نام می‏برد می‏گویند ببینید! – به اصطلاح معروف – دارد برای خانواده خودش نان می‏پزد. در صورتی که رسم و شیوه پیغمبر(ص)در زندگی این بود که در هیچ موردی برای خودش اختصاص قائل نمی‏شد و اخلاقش این بود و دستور اسلام هم همین بود که فوق‏العاده اجتناب داشت از اینکه میان خودش و دیگران امتیاز قائل بشود و همین جهت عامل بسیار بزرگی بود برای موفقیت پیغمبر اکرم. این مساله[یعنی ابلاغ اینکه جانشین من علی(ع)است]امر و دستور خدا بود اما پیغمبر(ص)می‏دانست که اگر آن را بیان کند عده‏ای ضعیف الایمان که همیشه بوده‏اند خواهند گفت ببینید!دارد برای خودش امتیاز درست می‏کند.در آیه «الیوم اکملت لکم دینکم‏» دیدیم که قبلش این بود: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون‏» می‏گوید دیگر کافران امیدی به این دین ندارند یعنی آنها دیگر از اینکه از آن راهی که بر علیه اسلام مبارزه می‏کردند بتوانند بر این دین پیروز شوند مایوسند، فهمیدند که دیگر کارشان پیش نمی‏رود «فلا تخشوهم‏» دیگر از ناحیه کافران نگرانی نداشته باشید «واخشون‏» ولی از من بیم داشته باشید، که عرض کردم مقصود این است که بیم داشته باشید زیرا اگر در داخلتان خراب بشوید، به حکم سنتی که من دارم که هر قومی چنانچه[در جهت فساد]تغییر کند من هم نعمت‏خویش را از آنها سلب می‏کنم، [نعمت اسلام را از شما سلب می‏نمایم.]در اینجا «واخشون‏» کنایه است از اینکه از خودتان بترسید، از من بترسید از باب اینکه از خودتان بترسید، یعنی بیم از داخل است، دیگر از خارج بیمی نیست.از طرفی هم می‏دانیم که این آیه در سوره مائده است و سوره مائده آخرین سوره‏ای است که بر پیغمبر نازل شده یعنی این آیه در همان دو سه ماه آخر عمر پیغمبر در وقتی که اسلام قدرتش بسط یافته بود نازل گردیده است. در آیه‏ای که قبلا عرض کردم نیز همین مطلب را که از داخله مسلمین بیم هست
صفحه : 915 ولی از خارج بیم نیست می‏بینیم.می‏گوید: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس‏» . اصلا ما غیر از این آیه، دیگر آیه‏ای در قرآن نداریم که بخواهد پیغمبر را[به انجام کاری]تشویق کند.مثل این است که شما می‏خواهید کسی را به کاری تشویق کنید، او یک قدم جلو می‏گذارد و یک قدم عقب، بیم دارد.در این آیه پیغمبر را دعوت می‏کند که ابلاغ کن، از یک طرف تهدیدش می‏کند و از طرف دیگر تشویق می‏نماید یعنی تسلی‏اش می‏دهد.تهدیدش می‏کند که اگر این موضوع ابلاغ نشود تمام رسالت تو بیهوده است، و تسلی‏اش می‏دهد که نترس!خدا تو را از این مردم نگهداری می‏کند (و الله یعصمک من الناس).در آیه «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم‏» فرمود دیگر از کافران نترسید.مسلما پیغمبر(ص)در درجه اول نباید از کافران بترسد ولی آیه «یا ایها الرسول…» نشان می‏دهد که پیغمبر نگرانی دارد.پس این نگرانی از داخل مسلمین است.حالا من کار ندارم که آنهایی که از داخل مسلمین[پذیرای این موضوع یعنی جانشینی علی(ع)نبودند]کافر باطنی بودند یا نبودند، بالاخره این موضوع به گونه‏ای بود که آمادگی آن را نداشتند و حاضر به پذیرش آن نبودند.
شواهد تاریخی اتفاقا جریانهای تاریخی هم همین را حکایت می‏کند، یعنی جامعه‏شناسی مسلمین را همین‏طور نشان می‏دهد.لهذا عمر گفت: ما که علی را به خلافت انتخاب نکردیم حیطه علی الاسلام بود یعنی برای اسلام احتیاط کردیم، زیر بارش نمی‏رفتند، قبول نمی‏کردند.یا در جای دیگر که با ابن عباس صحبت می‏کرد به او گفت: قریش این کار را صحیح نمی‏دید که امامت در همان خاندانی باشد که نبوت هم در همان خاندان بوده، یعنی گفت نبوت که در خاندان بنی هاشم پیدا شد طبعا برای بنی هاشم امتیاز شد.قریش حساب کرد که اگر خلافت هم در این خاندان باشد همه امتیازات از آن بنی‏هاشم می‏شود.از این جهت بود که قریش نسبت به این مطلب کراهت داشت. ابن عباس هم جوابهای خیلی پخته‏ای به او داد.آیاتی را از قرآن در این زمینه خواند
صفحه : 916 که جوابهای بسیار پخته‏ای است. بنابراین در جامعه مسلمین یک وضعی بوده است که به عبارتها و زبانهای مختلف بیان شده است.قرآن به آن صورت می‏گوید، عمر همان را به بیان و صورت دیگری می‏گوید.یا مثلا می‏گفتند علی(ع)از باب اینکه در جنگهای اسلامی خیلی از افراد و سران عرب را کشته است و مردم عرب هم مردم کینه‏جویی هستند و بعد از آنکه مسلمان شدند نیز کینه پدرکشی و برادرکشی آنها نسبت به علی محفوظ بود، [برای خلافت مناسب نیست.]عده‏ای از اهل تسنن هم می‏خواهند همینها را عذر درست کنند، می‏گویند درست است که افضلیت و مقام و ارجحیت علی(ع)روشن بود ولی این جهت هم بود که خیلی دشمندار بود. بنابراین یک نوع نگرانی در زمان پیغمبر وجود داشته است برای تمرد از این یک دستور.شاید سر اینکه قرآن این آیات را با قرائن و دلائل ذکر کرده این است که هر آدم بی‏غرضی مطلب را بفهمد ولی نخواسته مطلب را به صورتی درآورد که آنهایی که می‏خواهند تمرد کنند، تمردشان به صورت تمرد در مقابل قرآن و اسلام درآید.کانه می‏خواهد بگوید: آنها که به هر حال تمرد می‏کنند پس تمردشان به شکلی در نیاید که به معنی طرد قرآن در کمال صراحت باشد، اقلا یک پرده‏ای بتوانند برایش درست کنند. این است که ما می‏بینیم آیه تطهیر را در وسط آن آیات قرار می‏دهد ولی هر آدم فهیم و عاقل و مدبر و متدبری می‏فهمد که این، چیز دیگری است.آیه «الیوم اکملت‏» را آنطور قرار می‏دهد و آیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک‏» را اینطور. آیه «انما ولیکم الله…» آیات دیگر در این زمینه نیز به گونه‏ای هستند که فکر و اندیشه را برمی‏انگیزد برای اینکه انسان بفهمد که در اینجا چیزی هست، و بعد هم به کمک نقلهای متواتر قضیه ثابت می‏شود، مثل آیه «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون‏» (1) .تعبیر عجیبی است: ولی امر شما خداست و پیغمبر و کسانی که ایمان آورده‏اند، آنها که نماز را بپا می‏دارند و در حال رکوع زکات …………………………………………………….. 1.مائده/55.
صفحه : 917 می‏دهند.زکات دادن در حال رکوع یک کار عمومی نیست که بشود آن را به صورت یک اصل کلی ذکر کرد، بلکه این مطلب نشان می‏دهد که اشاره به یک واقعه معین است.هم تصریح نکرده است تصریحی که تمرد از آن نزد دوست و دشمن تمرد از قرآن شمرده شود، و هم تفصیح کرده است‏یعنی طوری بیان نموده که هر آدم بی‏غرضی می‏فهمد که در اینجا یک چیزی هست و اشاره به یک قضیه‏ای است. «الذین…یؤتون الزکوه و هم راکعون‏» (در حال رکوع زکات می‏دهند)یک امر معمولی نیست، یک قضیه استثنائی است که اتفاقا رخ می‏دهد.این قضیه چه بوده است؟می‏بینیم همه اعم از شیعه و سنی گفته‏اند که این آیه درباره علی بن ابیطالب است.
سخن عرفا آیات دیگری نیز هست که تدبر عمیق مطلب را روشن می‏کند.این است که عرفا از قدیم سخنی گفته‏اند و البته این سخن در خود شیعه هست و عرفا آن را خوب بیان کرده‏اند.می‏گویند مساله امامت و ولایت باطن شریعت است، یعنی کسی به این مطلب می‏رسد که اندکی از قشر عبور کرده باشد و به مغز و لب پی برده باشد، و اساسا مساله امامت و ولایت در اسلام یک مساله لبی بوده یعنی افراد عمیق آن را درک می‏کرده و می‏فهمیده‏اند، دیگران دعوت شده‏اند که به این عمق برسند، حال برخی می‏رسند و برخی نمی‏رسند. اکنون می‏رویم سراغ بعضی آیات دیگر.ما می‏خواهیم با استدلالهایی که شیعیان می‏کنند آشنا شویم و منطق آنها را درک کنیم.
امامت در شیعه مفهومی است نظیر نبوت آیه‏ای است در قرآن که این هم جزء همین سلسله آیات است و آیه عجیبی است.البته این آیه راجع به شخص امیرالمؤمنین نیست، راجع به خود مساله امامت است به همان معنایی که عرض کردم و اکنون اشارتا تکرار می‏کنم. گفتیم که این بسیار اشتباه بوده از قدیم در میان متکلمین اسلامی که مساله را به این صورت طرح کرده‏اند: شرایط امامت چیست؟مساله را طوری فرض کردند که صفحه : 918 امامت را هم ما قبول داریم و هم اهل تسنن ولی در شرایطش با همدیگر اختلاف داریم، ما می‏گوییم شرط امام این است که معصوم و منصوص باشد، آنها می‏گویند نه، در صورتی که آن امامتی که شیعه به آن اعتقاد دارد، اصلا سنی معتقد به آن نیست.آنچه اهل تسنن به نام امامت معتقدند، یک شان دنیایی امامت است که یکی از شؤون آن است، مثل اینکه در باب نبوت، یکی از شؤون پیغمبر این بود که حاکم مسلمین بود، اما نبوت که مساوی با حکومت نیست.نبوت خودش یک حقیقتی است که هزاران مطلب در آن هست.از شؤون پیغمبر این است که با بودن او مسلمین حاکم دیگری ندارند و وی حاکم مسلمین هم هست.اهل تسنن می‏گویند امامت‏یعنی حکومت، و امام یعنی همان حاکم میان مسلمین، فردی از افراد مسلمین که باید او را برای حکومت انتخاب کنند.آنها بیش از حکومت بالا نرفتند.ولی امامت در شیعه مساله‏ای است تالی تلو نبوت و بلکه از بعضی از درجات نبوت بالاتر است‏یعنی انبیای اولوالعزم آنهایی هستند که امام هم می‏باشند.خیلی از انبیا اصلا امام نبوده‏اند.انبیای اولو العزم در آخر کار به امامت رسیده‏اند. غرض اینکه وقتی چنین حقیقتی را قبول کردیم، همان طور که تا پیغمبر هست صحبت این نیست که چه کسی حاکم باشد زیرا او یک جنبه فوق بشری دارد، تا امام هست نیز صحبت کس دیگری برای حکومت مطرح نیست.وقتی او نیست(حالا یا اصلا بگوییم موجود نیست و یا بگوییم مثل عصر ما غایب است)آنگاه صحبت‏حکومت به میان می‏آید که حاکم کیست.ما نباید مساله امامت را با مساله حکومت مخلوط کنیم و بعد بگوییم اهل تسنن چه می‏گویند و ما چه می‏گوییم.این، مساله دیگری است.در شیعه امامت پدیده و مفهومی است درست نظیر نبوت آنهم عالیترین درجات نبوت.بنابراین ما شیعه قائل به امامت هستیم و آنها اصلا قائل نیستند نه اینکه قائل هستند و برای امام شرایط دیگری قائلند.
امامت در ذریه ابراهیم(ع) آیه‏ای که می‏خواهم بخوانم، راجع به مفهوم امامت به همین معنی است که شیعیان می‏گویند.شیعه می‏گوید از این آیه استفاده می‏شود که یک حقیقت دیگری وجود دارد به نام امامت که نه فقط بعد از پیغمبر اسلام بلکه از زمانی که پیامبران ظهور
صفحه : 919 کردند وجود داشته است و این حقیقت در ذریه ابراهیم باقی است الی یوم القیامه.آن آیه در سوره بقره است: «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین‏» (1) و آنگاه که خدا ابراهیم را با فرمانهایی آزمایش کرد و او این آزمایشها را به حد کمال و اتمام رساند…
ابراهیم(ع)در معرض آزمایشها دستور مهاجرت به حجاز خود قرآن راجع به آزمایشهای ابراهیم مطالبی ذکر کرده است، از مقاومتش در مقابل نمرود و نمرودیها که حاضر شد در آتش برود و به آتشش افکندند، تا جریانهای دیگری که بعدها برایش رخ داد.یکی از آنها این بود که یک فرمان عجیبی که اجرای آن جز برای کسی که در مقابل امر خدا تعبد مطلق داشته باشد و بی‏چون و چرا تسلیم باشد برای احدی ممکن نیست به او می‏رسد.پیرمردی که اولاد نداشته، برای اولین بار همسرش هاجر در سن هفتاد هشتاد سالگی می‏زاید.به او دستور می‏رسد که از شام و سوریه باید بروی به منطقه حجاز و در همین محل فعلی مسجد الحرام این زن و بچه را بگذاری و خودت هم از آنجا بروی.این اصلا با هیچ منطقی جز منطق تسلیم مطلق و اینکه چون امر خداست(این را حس می‏کرده زیرا وحی بوده)من اطاعت می‏کنم، جور درنمی‏آید. «ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوه‏» (2) .البته او خودش به وحی الهی می‏داند که نهایت امر چیست ولی از عهده امتحان به خوبی برآمد.
فرمان ذبح فرزند از اینها بالاتر قضیه ذبح فرزند است.به او می‏گویند باید با دست‏خودت سر فرزندت را ببری در همین منی که امروز ما به یادگار آن تسلیم فوق‏العاده‏ای که …………………………………………………….. 1.بقره/124. 2.ابراهیم/37.
صفحه : 920 ابراهیم نشان داد گوسفند قربانی می‏کنیم.(چون خدا گفته انجام می‏دهیم، چون و چرا هم ندارد.)بعد از دو سه بار که در عالم رؤیا به او وحی می‏شود و یقین می‏کند که این، وحی الهی است، مطلب را با فرزندش در میان می‏گذارد.فرزند هم بدون چون و چرا می‏گوید: «یا ابت افعل ما تؤمر» هر چه به تو فرمان رسیده است انجام بده «ستجدنی ان شاء الله من الصابرین‏» (1) ان شاء الله خواهی دید که من هم خویشتنداری خواهم کرد. قرآن چه عجیب تابلو را مجسم می‏کند: «فلما اسلما» چون ایندو تسلیم شدند یعنی در مقابل امر ما تسلیم نشان دادند «و تله للجبین‏» و او را به پیشانی خواباند(یعنی وقتی آخرین مرحله رسید که نه ابراهیم شک داشت که باید سر بچه‏اش را ببرد و نه اسماعیل شک داشت که سرش بریده می‏شود، پدر با طمانینه کامل و پسر با طمانینه کامل) «و نادیناه ان یا ابراهیم قد صدقت الرؤیا» (2) فریاد کردیم، وحی کردیم که ابراهیم!تو رؤیا را به حقیقت رساندی، انجام دادی، یعنی هدف ما سر بریدن نبود، ما نمی‏خواستیم که سر بریده شود.نگفت لازم نیست که این کار را عملی کنی، گفت عملی کردی، تمام شد، چون آن چیزی که ما خواستیم این نبود که سر اسماعیل بریده شود بلکه ظهور اسلام و تسلیم شما پدر و فرزند بود که انجام شد. ابراهیم(ع)به نص قرآن در پیری، خداوند به او فرزند داد.نص قرآن است که وقتی فرشتگان آمدند و به او خبر دادند که خداوند به تو فرزند خواهد داد، زنش گفت: «االد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا» من پیر زن بزایم با این شوهر پیر مردم؟!(یک آقا شیخ مهدی بود مازندرانی، به شوخی می‏گفت بیشتر روی «هذا بعلی شیخا» تکیه داشت) «اتعجبین من امر الله رحمت الله و برکاته علیکم اهل البیت‏» (3) فرشتگان به او گفتند نه، رحمت‏خدا و برکات اوست بر شما اهل بیت.بنابراین خداوند به ابراهیم در پیری فرزند داده است.پس تا جوان بود بچه نداشت.او هنگامی فرزنددار شد که پیغمبر شده بود چون آیات قرآن درباره ابراهیم(ع) – که خیلی زیاد است – نشان می‏دهد که ابراهیم پس از سالها که پیغمبر بود، در اواخر عمر و در سنین هفتاد هشتاد سالگی، خداوند به او فرزند می‏دهد و ده بیست‏سال بعد از آن هم زنده بوده است تا وقتی که اسحاق و اسماعیل …………………………………………………….. 1.صافات/102. 2.صافات/103 – 105. 3.هود/72 و 73.
صفحه : 921 هر دو بزرگ می‏شوند و اسماعیل آنقدر بزرگ می‏شود که با کمک ابراهیم(ع)خانه کعبه را می‏سازند. آیه «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین‏» (1) می‏گوید خدا ابراهیم را مورد آزمایشها قرار داد و او آن آزمایشها را به نهایت و اکمال رساند.آنگاه خدا به او گفت من تو را امام قرار می‏دهم. ابراهیم گفت آیا از ذریه من هم؟جواب دادند که ستمگرانشان نه.این آیات مربوط به چه زمانی است؟آیا مربوط به اوایل عمر ابراهیم است؟مسلما مربوط به دوره قبل از نبوت نیست چون صحبت وحی است.مربوط به دوران نبوت است.آیا اوایل دوره نبوت است؟نه، اواخر است به دو دلیل، یکی اینکه می‏گوید بعد از آزمایشها بود. آزمایشهای ابراهیم همه در طول دوره نبوت بوده و مهمترین آنها در اواخر عمر ابراهیم بوده است، و دیگر آنکه در همین آیه صحبت از ذریه اوست.از اینکه گفته است: «و من ذریتی‏» معلوم می‏شود که بچه داشته است. این آیه به ابراهیم رسول نبی تازه در آخر عمر می‏گوید ما می‏خواهیم به تو یک شان دیگر و یک منصب علیحده بدهیم: «انی جاعلک للناس اماما» .معلوم می‏شود که ابراهیم پیغمبر بوده است، رسول بوده است، این مراحل را طی کرده بوده است ولی یک مرحله دیگر بوده که هنوز ابراهیم به آن نرسیده بوده است، و نرسید مگر بعد از پایان دادن تمام آزمایشها.آیا این نشان نمی‏دهد که در منطق قرآن یک حقیقت دیگری هست که نامش امامت است؟حال معنای امامت چیست؟
امامت عهد خداستامامت‏یعنی انسانی در حدی قرار بگیرد که به اصطلاح یک انسان کامل باشد که این انسان کامل به تمام وجودش می‏تواند پیشوای دیگران باشد.ابراهیم فورا به یاد ذریه و نسلش می‏افتد: خدایا و از ذریه من چطور؟از نسل من چطور؟جواب می‏دهند: «لا ینال عهدی الظالمین‏» .در اینجا مساله امامت «عهد خدا» نامیده شده است.این است که شیعه می‏گویند امامتی که ما می‏گوییم، با خداست و لهذا قرآن هم می‏گوید: …………………………………………………….. 1.بقره/124.
صفحه : 922 «عهدی‏» یعنی عهد من است نه عهد مردم.ما وقتی که بدانیم امامت غیر از مساله حکومت است، دیگر تعجب نمی‏کنیم که بگوییم با خداست.می‏گویند حکومت با خداست‏یا با مردم؟این حکومتی که ما می‏گوییم، غیر از امامت است.امامت عهد من است و عهد من به ستمگران فرزندان تو نمی‏رسد.نه گفت «نه‏» به طور کلی، و نه گفت «آری‏» به طور کلی.چون اینطور تفکیک کرد و ستمگرانشان را کنار گذاشت، پس غیر ستمگران باقی می‏مانند و این آیه نشان می‏دهد که در نسل ابراهیم امامت اجمالا وجود دارد. آیه دیگر آیه دیگر قرآن در این زمینه(و جعلها کلمه باقیه فی عقبه) (1) نیز درباره ابراهیم است. می‏فرماید خداوند این را[یعنی امامت را]به صورت یک حقیقت باقی در نسل ابراهیم باقی گذاشت. مقصود از ظالم چیست؟ آنوقت مساله «ظالمین‏» پیش می‏آید.ائمه علیهم السلام همیشه به این آیه ظالمین استدلال کرده‏اند.مقصود از ظالم چیست؟ از نظر قرآن هر کسی که به نفس خود یا به غیر ظلم کند ظالم است.در عرف مردم، همیشه ما ظالم به غیر و کسی را که به حقوق مردم تجاوز می‏کند می‏گوییم «ظالم‏» ولی «ظالم‏» در قرآن اعم است از کسی که به غیر تجاوز کند یا به خود.کسی که به غیر تجاوز کند باز به خود ظلم کرده است.در قرآن آیات زیادی است در شرح ظلم به نفس. علامه طباطبایی از یکی از اساتیدشان نقل می‏کنند که در ارتباط با سؤالی که ابراهیم(ع)درباره فرزندانش کرد، نسل ابراهیم، ذریه ابراهیم از نظر بد بودن و خوب بودن اینطور تفسیر می‏شود: یکی اینکه فرض کنیم که افرادی بودند که از اول تا آخر عمر همیشه ظالم بودند.دیگر اینکه فرض کنیم که در اول عمر ظالم بودند، در آخر عمر …………………………………………………….. 1.زخرف/28.
صفحه : 923 خوب شدند.سوم آنکه در اول عمر خوب بودند، بعدها ظالم شدند، و چهارم اینکه هیچ وقت ظالم نبودند.می‏گویند محال است که ابراهیم(ع)امامت را با این شان بزرگی که خود او می‏دانست قضیه از چه قرار است که بعد از دوران نبوت و رسالت به او می‏گویند چنین منصبی را به تو می‏دهیم، برای آن بچه‏هایی خواسته باشد که از اول تا آخر عمرشان ظالم و بدکار بودند. همچنین محال است که تقاضای ابراهیم برای آن فرزندانش باشد که اوایل عمرشان خوب بودند اما اکنون که می‏خواهند این منصب را به آنها بدهند، بدند.ابراهیم(ع)اگر تقاضا کرده باشد برای فرزندان خوبش تقاضا کرده است.خوبها دو قسمند: خوبهایی که از اول تا آخر عمر همیشه خوب بوده‏اند، و خوبهایی که اول بد بوده‏اند و حالا خوب شده‏اند.وقتی که مورد تقاضای ابراهیم مشخص شد که از ایندو تجاوز نمی‏کند، پس شامل کسانی می‏شود که اگر چه اکنون ظالم و ستمگر نیستند ولی در گذشته آلودگی داشته‏اند و سابقه‏شان خوب نیست. [ولی می‏بینیم]قرآن می‏گوید: «لا ینال عهدی الظالمین‏» آنها که سابقه ظلم دارند، نه، عهد من به ستمکاران نمی‏رسد.مسلما آن که بالفعل ظالم است که یا همیشه ظالم بوده و یا قبلا نبوده و بالفعل ظالم است، مورد تقاضا نیست.بنابراین قرآن نفی می‏کند که امامت به کسی برسد که سابقه‏اش بد است. این است که شیعه بر این اساس استدلال می‏کنند که امکان ندارد امامت به کسانی برسد که دورانی از عمرشان را مشرک بوده‏اند. سؤال: معصوم یعنی چه؟آیا این، ساخته منطق ما شیعه است‏یا مبانی دارد و ما پرورشش داده و بهترش کرده‏ایم؟اصولا آیا به کسی معصوم می‏گوییم که گناه نکند یا کسی که علاوه بر گناه، اشتباه هم نکند.ما بیست‏سال پیش در جلسه درس مرحوم میرزا ابوالحسن خان فروغی شرکت می‏کردیم.ایشان به خصوص در مساله عصمت مطالعات مخصوص و عقاید خاصی داشت و خیلی هم مفصل و تمیز صحبت می‏کرد و ما هشتاد درصد از صحبتهایش را نمی‏فهمیدیم ولی از بیست درصدش که می‏فهمیدیم، عصمت را یک جور دیگری تعریف می‏کرد.می‏گفت معصوم کسی نیست که گناه نکند.ما خیلی افراد را داریم که در زندگیشان گناه نکرده‏اند اما به آنها معصوم نمی‏گویند.حالا به آن منطق کاری نداریم.قطعا آقای مطهری جوابی دارند
صفحه : 924 که معصوم چیست.اما اگر معصوم کسی است که باید اشتباه هم نکرده باشد، ما می‏بینیم از ائمه دوازده‏گانه بیش از دو نفرشان خلافت نکردند: حضرت علی و حضرت امام حسن به مدت خیلی کوتاهی، و شک نیست که اینها در امر خلافت و اداره مملکت اشتباهاتی کردند و به لحاظ منطق تاریخ بحثی در این اشتباهات نیست و این با آن تعریف معصوم جور درنمی‏آید.مثلا حضرت امام حسن کسی را که مامور کرد با معاویه بجنگد عبید الله عباس بود.یا خود حضرت امیر که عبد الله بن عباس را حاکم بصره کرد اگر می‏دانست که این آدم یک چنان رسوایی به بار می‏آورد و آنطور کثافتکاری می‏کند، مسلم این کار را نمی‏کرد.پس مسلم این مطلب را نمی‏دانست‏یعنی قبلا فکر می‏کرد که او بهترین کسی است که برای این کار انتخاب کرده و بعد خراب از آب درآمد.و اگر تحقیق بیشتری درباره دوره حکومت‏حضرت بکنیم حتما خیلی از این مسائل هست و به لحاظ تاریخی هیچ ایرادی ندارد ولی با این تعریف عصمت جور درنمی‏آید. …اینکه بنده عرض کردم که این نوع بحث کردن به اصطلاح یکطرفه که یک عده‏ای که همه موافق هستند در یک بحثی شرکت کنند زیاد مفید نیست، برای این است که واقعا انسان وقتی یک عقیده‏ای دارد، آن را دوست دارد و تمایل ندارد که برخلاف عقیده‏اش چیزی بشنود به خصوص ما که از کودکی در افکارمان حب تشیع و خاندان علی بوده و هیچ وقت انتقاد نشنیده‏ایم.شاید انتقاد نسبت به خود دین و اصول دین و حتی توحید و خداپرستی را خیلی راحت‏تر شنیده‏ایم اما انتقاد به تشیع و ائمه و اینکه کسی از زندگی آنها ایراد بگیرد که چرا این کار را کردند و آن کار را نکردند، نشنیده‏ایم.به همین جهت برای ما خیلی شاق است که کسی مثلا به امام حسن ایراد بگیرد یا احیانا به امام حسین ایراد بگیرد که آن خیلی مشکلتر است. ولی مثلا این آیه‏ای که جناب آقای مطهری در جلسه اول و در این جلسه روی آن تکیه کردند که می‏گوید افرادی که نماز می‏خوانند و زکات می‏دهند در حالی که رکوع می‏کنند، و بعد استدلال کردند که این جز درباره حضرت علی و آن حالتی که اتفاق افتاد که در حال رکوع انگشترش را داد نیست، به نظر من زیاد منطقی و معقول به نظر نمی‏رسد زیرا اولا ما در شرح حال حضرت علی شنیده و خوانده‏ایم که ایشان در حال نماز اینقدر توجهش به خدا بود که افراد را[نمی‏شناخت]و گفته‏اند حتی در حال وضو گرفتن نیز افرادی را که از جلویش عبور می‏کردند نمی‏شناخت.چطور می‏شود که چنین شخصی در حال نماز باشد و آنقدر حواسش به دیگران باشد که آن فقیر از در وارد می‏شود و گدایی می‏کند و کسی به او چیزی نمی‏دهد و حضرت انگشترش را بیرون می‏آورد و به او می‏دهد.و تازه این کار خوبی نیست که به گدا
صفحه : 925 پول بدهیم.به گدا پول دادن آنچنان اهمیت ندارد که انسان نمازش را اقلا به لحاظ روانی ناقص کند یا بدان لطمه برساند. بعلاوه زکات به انگشتر تعلق نمی‏گیرد و مطابق فتوای فقهای شیعه انگشتر جزء چیزهایی نیست که به آنها زکات تعلق می‏گیرد.گذشته از این، عده‏ای که خیلی در این مورد تعصب دارند برای اینکه این موضوع را بزرگتر جلوه دهند گفته‏اند که این انگشتر هم خیلی گرانقیمت بوده، در حالی که حضرت امیر انگشتر گرانقیمت دستش نمی‏کرده است. جواب: مساله‏ای که ایشان گفتند یک افرادی هم باشند که در جهت مخالف صحبت کنند، البته برای همه جلسات یک امر مفیدی است.جواب این را من نباید بدهم.من همین قدر اقرار می‏کنم که کار خوب و مفیدی است. اما مساله عصمت.معنی عصمت چیست؟یک وقت هست که انسان اینطور فکر می‏کند که عصمت‏یعنی اینکه خداوند افراد مخصوصی از بشر را همیشه مراقبت می‏کند که هر وقت اینها تصمیم می‏گیرند گناهی را مرتکب شوند، فورا جلویشان را می‏گیرد.مسلم است که عصمت به این معنی نیست و اگر هم باشد، برای کسی کمالی نیست.اگر کودکی را یک کسی همیشه مراقب باشد و هیچ‏گاه نگذارد که او کاری را که نباید بکند انجام دهد و مانعش باشد، این، کمالی برای آن کودک شمرده نمی‏شود.ولی یک مطلب دیگر هست که از قرآن استنباط می‏شود و آن اینکه ما می‏بینیم که قرآن درباره یوسف صدیق در آن تنگنایی که آن زن از او کام‏طلبی می‏کرد می‏گوید: «و لقد همت به‏» آن زن آهنگ یوسف را کرد «و هم بها لو ان رای برهان ربه‏» و یوسف هم اگر نبود که دلیل پروردگار مشهودش بود، آهنگ او را می‏کرد، یعنی او هم یک بشر بود، یک جوان بود و غریزه (1) داشت.آن زن به طرف یوسف رفت ولی یوسف به طرف او نرفت، یوسف هم اگر نبود که داشت‏یک شهودی می‏کرد، به سوی او می‏رفت.یوسف به حکم اینکه با ایمان بود و ایمان او یک ایمان کامل و در حد ایمان شهودی بود و بدی و زیان این کار را می‏دید، همان ایمانی که خدا به یوسف داده بود مانع و نگهدارنده او از این کار بود. هر فردی از افراد ما بدون آنکه یک قوه‏ای به زور جلوی ما را گرفته باشد، از بعضی لغزشها و گناهها معصوم هستیم به خاطر کمال ایمانی که ما به خطر آن گناهان …………………………………………………….. 1.یوسف/24.
صفحه : 926 داریم.مثلا خود را از بالای پشت بام یک ساختمان چهار طبقه پرت کردن یا خود را داخل آتش انداختن یک گناه است اما ما این گناه را هرگز مرتکب نمی‏شویم چون خطر و زیان آن برای ما ثابت و مجسم است.می‏دانیم دست به برق گرفتن همان و جان تسلیم کردن همان.فقط وقتی این گناه را مرتکب می‏شویم که از آن خطر چشم پوشیده باشیم.ولی یک بچه دست به آتش می‏زند، چرا؟چون خطر این گناه آنچنان که برای ما مسجل است برای او مسجل نیست.یک نفر آدم عادل، ملکه تقوا دارد و به همین جهت بسیاری از گناهان را اصلا انجام نمی‏دهد.همان ملکه به او در این حد عصمت می‏دهد.بنابراین عصمت از گناه بستگی دارد به درجه ایمان انسان به گناه بودن آن گناه و خطر بودن آن خطر.ما گناهان را تعبدا پذیرفته‏ایم که گناه است‏یعنی می‏گوییم چون اسلام گفته است‏شراب نخور ما نمی‏خوریم، گفته قمار نکن نمی‏کنیم.کم و بیش هم می‏دانیم که بد است اما آنچنان که خطر «خود را در آتش انداختن‏» برایمان مجسم است، خطر این گناهان برای ما مجسم نیست.اگر ما همان اندازه که به آن خطر ایمان داریم به خطر این گناهان نیز ایمان می‏داشتیم، ما هم از این گناهان معصوم بودیم.پس عصمت از گناه یعنی نهایت و کمال ایمان.آن کسی که می‏گوید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» (1) اگر پرده هم برافتد بر یقین من افزوده نمی‏شود)قطعا معصوم از گناه است.او در این سوی پرده هم پشت پرده را مجسم می‏بیند، یعنی مثلا او حس می‏کند که با یک دشنام دادن در واقع عقربی برای جان خود آفریده، و به همین دلیل چنین کاری نمی‏کند.در اینکه قرآن نیز از ایمانهایی در این درجه یاد می‏کند شک نیست.و لهذا عصمت، نسبی است‏یعنی مراتب و درجات دارد. معصومین نسبت به آن چیزهایی که برای ما گناه است و گاهی مرتکب می‏شویم و گاهی اجتناب می‏کنیم، معصوم هستند و هرگز گناه نمی‏کنند ولی آنها هم مراحل و مراتبی دارند و نیز همه مثل همدیگر نیستند.در بعضی از مراحل و مراتب، آنها مثل ما هستند در این مرحله.همان‏طور که ما نسبت به گناهان عصمت نداریم، آنها[در آن مراحل و مراتب]عصمت ندارند.از آن چیزی که ما آنها را گناه می‏شماریم آنها معصوم هستند ولی چیزهایی برای آنها گناه است که برای ما حسنه است چون ما[به آن درجه]نرسیده‏ایم.مثلا اگر یک شاگرد کلاس پنجم یک مساله کلاس ششم را حل …………………………………………………….. 1.سفینه البحار، ج 2/ص 734(از علی علیه السلام).
صفحه : 927 کند برای او فضیلت است و جایزه دارد اما اگر همان مساله را شاگرد کلاس نهم حل کند چیزی برایش شمرده نمی‏شود و ارزشی ندارد.چیزهایی که برای ما حسنات است، برای آنها گناه است. این است که ما می‏بینیم قرآن در عین حال به انبیا نسبت عصیان می‏دهد: «و عصی ادم ربه‏» (1) ، یا به پیغمبر(ص)می‏گوید: «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر» (2) . اینها می‏رساند که عصمت‏یک امر نسبی است، او در حد خودش و ما در حد خودمان. پس ماهیت عصمت از گناه، برمی‏گردد به درجه و کمال ایمان.انسان در هر درجه‏ای از ایمان باشد، نسبت به آن موضوعی که نهایت و کمال ایمان را به آن دارد یعنی در مرحله «و لو لا ان رای برهان ربه‏» است، قهرا عصمت دارد، نه اینکه شخص معصوم هم مثل ماست، هی می‏خواهد برود به طرف معصیت، ولی ماموری که خدا فرستاده دستش را می‏گیرد و مانع می‏شود.اگر اینطور باشد هیچ فرقی بین بنده و امیرالمؤمنین نیست چون هم من به طرف گناه می‏روم و هم او، منتها برای او یک مامور فرستاده‏اند که مانع می‏شود ولی برای من مامور نفرستاده‏اند.اگر مامور خارجی مانع گناه کردن انسان شود که هنر نشد.مثل این است که شخصی دزدی می‏کند و من دزدی نمی‏کنم ولی من که دزدی نمی‏کنم به خاطر این است که همیشه پاسبانی همراه من است.در این صورت من هم مثل او دزد هستم با این تفاوت که او دزدی است که پاسبان جلویش را نگرفته و من دزدی هستم که پاسبان جلویم را گرفته.این، هنری نیست. عمده در مساله عصمت، عصمت از گناه است.عصمت از خطا مساله دیگری است که آن نیز دو گونه است.یکی مساله خطای در تبلیغ احکام است که بگوییم پیغمبر احکام را برای ما بیان کرده است ولی شاید اشتباه کرده، شاید خدا به گونه‏ای به او وحی کرده و او اشتباها به گونه‏ای دیگر گفته همان طور که ما اشتباه می‏کنیم، به ما می‏گویند برو این پیغام را برسان، بعد ما می‏رویم عوضی می‏گوییم.یعنی اصلا اعتمادی به گفته پیغمبر نیست از باب اینکه ممکن است اشتباه کرده باشد.قطعا چنین چیزی نیست. اما در سایر مسائل.در اینجا آقای مهندس خیلی سرعت قضاوت نشان دادند و …………………………………………………….. 1.طه/121. 2.فتح/2.
صفحه : 928 به امیرالمؤمنین ظلم کردند و واقعا ظلم فاحشی بود.شما چطور به این سرعت قضاوت کردید که اگر شما به جای امیرالمؤمنین بودید، عبد الله بن عباس را انتخاب نمی‏کردید و…؟در این گونه مسائل تاریخی قضاوتهای ظنی مانعی ندارد. انسان درباره شخصی قضاوت می‏کند که من فکر می‏کنم اگر فلان کس در پانصد سال پیش به جای آن کار این کار را می‏کرد بهتر بود.کسی می‏گوید قطعا؟می‏گوید من اینطور فکر می‏کنم.این، مانعی ندارد.ولی در این گونه مسائل قضاوت قطعی کردن حتی نه نسبت به امیرالمؤمنین، نسبت به افراد دیگر هم صحیح نیست.او حاضر در وقایع و مسائل بوده است و عبد الله بن عباس را از ما و شما بهتر می‏شناخته است و اصحاب دیگرش را هم از ما و شما خیلی بهتر می‏شناخته است.آنوقت ما اینطور قضاوت کنیم که اگر حضرت به جای عبد الله بن عباس کس دیگری را انتخاب می‏کرد، او آن کار را بهتر انجام می‏داد، و او را انتخاب نکرد.این، سرعت در قضاوت در این گونه مسائل است.بعلاوه شما خودتان در بیاناتتان که ما همیشه استفاده کرده‏ایم، همواره این مطلب را گفته‏اید که علی(ع)یک سیاست‏خاصی داشت و نمی‏خواست و نمی‏بایست‏یک ذره از آن سیاست تخلف کند، و در این سیاست همراه نداشت، خودش هم همیشه می‏گفت فرد ندارم.همین عبد الله بن عباس و دیگران دائما می‏آمدند علی(ع)را توصیه می‏کردند به انعطاف یعنی همان چیزی که امروز به آن سیاست می‏گویند.شما بیایید به من ثابت کنید که علی(ع)یک کادر کافی داشت و در آن کادر کافی – العیاذ بالله – اشتباه کرد.من که نمی‏توانم ثابت کنم که یک کادر کافی داشت.من همین قدر می‏دانم که علی(ع)که پیغمبر او را برای خلافت تعیین کرده و خودش اینهمه فریاد می‏کشد راجع به اینکه خلافت را ربودند، وقتی بعد از زمان عثمان می‏آیند سراغش که با او بیعت کنند، عقب می‏کشد و می‏گوید: «دعونی و التمسوا غیری فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان…و ان الافاق قد اغامت و المحجه قد تنکرت‏» (1) زمینه و اوضاع، دیگر خراب شد و خلاصه نمی‏شود کار کرد، یعنی من فرد ندارم، افراد را از دست داده‏ام، من ندارم آدمی که بتوانم[به کمک او اوضاع جامعه را]اصلاح کنم. همچنین می‏گوید: «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر…» (2) بر من دیگر حجت…………………………………………………….. 1.نهج البلاغه، خطبه 91. 2.نهج البلاغه، خطبه 3.
صفحه : 929 تمام شده، من در مقابل تاریخ عذری ندارم، تاریخ این حرف را از من نمی‏پذیرد، می‏گویند علی فرصت را از دست داد.من با اینکه این فرصت، فرصت نیست، ولی برای اینکه تاریخ نگوید فرصت‏خوبی بود و از دست داد، قبول می‏کنم.بنابراین او خودش مدعی است که[فرد]نیست و الآن وقت‏خلافت من نیست. درباره هر کسی انسان تردید کند، درباره خود علی(ع)تاریخ هم تردید نمی‏کند که او خودش را احق به خلافت می‏دانست از دیگران.سنیها هم این را قبول دارند که علی(ع)خودش را احق به خلافت می‏دانست از ابو بکر و عمر و…آنوقت چطور علی(ع) که خودش را احق به خلافت می‏دانست از ابو بکر و عمر، بعد از عثمان که می‏روند سراغش برای خلافت، عقب می‏نشیند و می‏گوید من اگر بعد از این هم برایتان مشاور باشم بهتر از این است که امیر باشم.بنابراین چنین افرادی نداشته، حالا به چه علل و عواملی، بحث دیگری است. اما مساله «و یوتون الزکوه و هم راکعون‏» .اولا اینکه ایشان فرمودند زکات به انگشتر تعلق نمی‏گیرد، اصلا به طور کلی انفاق کار خیر را زکات می‏گویند.این زکات اصطلاحی که امروز به کار می‏رود، در عرف فقها علم شده است برای زکات واجب، و الا در قرآن اینطور نیست که هر جا دارد: «یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه‏» مقصود همین زکات واجب است.زکات یعنی صاف کردن مال، پاک کردن مال و حتی پاک کردن روح و نفس.قرآن به طور کلی انفاق مالی را زکات مال یا زکات روح و یا زکات نفس می‏گوید، کما اینکه کلمه صدقه هم همین طور است.امروز صدقه مفهوم خاصی دارد، مثلا می‏گوییم صدقه سری.قرآن هر کار خیری را می‏گوید صدقه.اگر شما یک بیمارستان بسازید یا یک کتاب تالیف کنید که خیر آن به مردم می‏رسد، از نظر قرآن صدقه است(صدقه جاریه)و لهذا کسانی از اهل تسنن هم که خواسته‏اند به مفهومی که از این آیه برداشت‏شده ایراد بگیرند، به این کلمه‏اش ایراد نگرفته‏اند که زکات به انگشتر تعلق نمی‏گیرد، چون آنها وارد به ادبیات عرب هستند و می‏دانند که زکات اختصاص به زکات واجب ندارد. و اما مساله اینکه چرا در حال رکوع اینچنین شد؟این ایراد را افرادی از قدما مثل فخر رازی گرفته‏اند که علی(ع)همیشه در حال نماز آنچنان از خود بیخود بود که توجه به اطراف پیدا نمی‏کرد، چگونه شما می‏گویید که در حال نماز این طور شد؟ جواب این است که اولا اینکه علی(ع)در نماز از خود بیخود می‏شد، یک حقیقتی
صفحه : 930 است اما اینجور نیست که همه حالات اولیای الهی، همیشه مثل همدیگر بوده است. خود پیغمبر اکرم هر دو حال برایش نقل شده، گاهی در حال نماز یک حالت جذبه‏ای پیدا می‏کرد که اصلا طاقت نمی‏آورد که اذان تمام شود، می‏گفت: «ارحنا یا بلال!» زود [باش]که شروع کنیم به نماز.گاهی هم در حال نماز بود، سر به سجده می‏گذاشت، امام حسن یا امام حسین یا نوه دیگرش می‏آمد روی شانه‏اش سوار می‏شد و حضرت با آرامش صبر می‏کرد که این بچه نیفتد، سجده‏اش را طول می‏داد تا اینکه او بلند شود.یک دفعه پیغمبر اکرم ایستاده بود به نماز، جلوی محل نماز گویا کسی آب دهان انداخته بود.پیغمبر(ص)یک قدم به جلو برداشت و با پایش روی آن را پوشاند و بعد برگشت، که فقها از این[قضیه]مسائلی را در باب نماز استخراج کرده‏اند. سید بحر العلوم می‏گوید: و مشی خیر الخلق بابن طاب یفتح منه اکثر الابواب یعنی اینکه پیغمبر(ص)در حال نماز دو قدم رفت جلو، آن کار را کرد و برگشت، خیلی مسائل را حل می‏کند که در باب نماز چه مقدار عمل خارج جایز است‏یا جایز نیست و خیلی چیزهای دیگر.بنابراین حالات مختلفی بوده است. مطلب دیگری که عرفانی است این است که آنها که روی مذاقهای عرفانی سخن می‏گویند معتقدند که اگر انجذاب خیلی کامل شد، در آن، حالت برگشت است‏یعنی شخص در عین اینکه مشغول به خدا هست، مشغول به ماوراء هم هست.آنها این طور می‏گویند و من هم این حرف را قبول دارم ولی در این جلسه شاید خیلی قابل قبول نیست که ما بخواهیم عرض بکنیم. مثل مساله خلع بدن است.افرادی که تازه به این مرحله می‏رسند، یک لحظه‏ای، دو لحظه‏ای، یک ساعتی خلع بدن می‏کنند. بعضی افراد در همه احوال در حال خلع بدن‏اند(البته من معتقد هستم و دیده‏ام)، مثلا الآن با ما و شما نشسته‏اند و در حال خلع بدن هستند.به نظر آنها آن حالتی که در وقت نماز تیر را از بدنش بیرون بکشند و متوجه نشود، ناقصتر از آن حالتی است که در حال نماز توجه به حال فقیر دارد، نه اینکه در اینجا از خدا غافل است و به فقیر توجه کرده، بلکه آنچنان توجه به خدایش کامل است که در آن حال تمام عالم را می‏بیند.پس بنابراین با این قرائن نمی‏شود اینها را رد کرد. مجموعه آثار جلد 4 صفحه 909 استاد شهید مرتضی مطهری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا