مقالات

امامان شیه و امویان

آشنایی باحکومت امویاناما اینکه چرا حزب ابوسفیان زمام را در دستگرفت برای این بود که یکنفر از همین امویها که او سابقه سوئی در میان مسلمین نداشت و از مسلمین اولین بود به خلافت رسید . این کار سبب شد که امویها جای پائی در دستگاه حکومت اسلامی پیدا کنند , جای پای خوبی به طوری که خلافت اسلامی را ملک خود بنامند , ( همان طوری که مروان به انقلابیون همین را گفت ) هر چند جای پا در زمان عمر پیدا شد که معاویه والی سرزمین زرخیز شام و سوریه شد خصوصا با در نظر گرفتن این معما که عمر جمیع حکام را عزل و نصب می کرد و تغییر و تبدیل می داد به استثناء معاویه . امویها سبب فساد در دستگاه عثمان شدند و مردم هم علیه عثمان انقلاب کردند و او را کشتند و معاویه که همیشه خیال خلافت را در دماغ می پروراند از کشته شدن عثمان استفاده تبلیغاتی کرد و نام خلیفه مظلوم , خلیفه شهید به عثمان داد و پیراهن خون آلود عثمان را بلند کرد و وجهه مظلومیت خلیفه پیغمبر را تقویت کرد و به مردم هم گفت : رأس و رئیس کشندگان عثمان , علی ( ع ) است که بعد از عثمان خلیفه شده و انقلابیون را هم پناه داده و چه گریه ها و اشکها که از مردم نگرفت ! تمام مردم شام یعنی قبائلی از عرب که بعد از فتح اسلام در شام سکنی کرده بودند یکدل و یکزبان گفتند که در مقام انتقام و خونخواهی خلیفه مظلوم تا قطره آخر خون خود حاضریم و هر چه تو فرمان دهی ما اطاعت می کنیم . به این وسیله معاویه نیروی اسلام را علیه خود اسلام تجهیز کرد .بنی امیه درمنظرعلی ( ع )چند موضوع را علی ( ع ) پیش بینی کرد :1 – ظلم و استبداد و استیثار بنی امیه و اینکه دیگر از این عدل و مساوات امروز خبری نخواهد بود و از & لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله & و از اینکه لن تقدس امه حتی یؤخذ للضعیف حقه . . . خبری نخواهد بود که فرمود : لا یکون انتصار احدکم منهم الا کانتصار العبد من ربه(1)
. مسلم بن عقبه در واقعه مدینه از مردم بیعت بر عبودیت و غلامی یزید گرفت . اینطور پیش بینی مولا محقق شد . 2 – اینکه نخبه ها و نیکان و فهمیدگان و روشنفکران شما را خواهند کشت و هر سری که در آن سر , مغزی و در آن مغز , برقی از روشنی موجود باشد روی تن باقی نخواهند گذاشت , که فرمود : عمت خطتها و خصت بلیتها (2)… ونیز فرمود: و اصاب البلاء من ابصر فیها و اخطأ من عمی عنها ( 3 ) .3 – حرمت احکام اسلام عملا از بین می رود , حرامی باقی نمی ماند . مگر آنکه حلال می شود : والله لا یزالون حتی لا یدعوا الله محرما الا استحلوه , و لا عقدا الا حلوه , و حتی لا یبقی بیت مدر و لا وبر الا دخله ظلمهم و نبابه سوء رعیهم ( 4 ) . . ع جعل حدیث علیه علی ( ع ) , و به عبارت دیگر استخدام عامل روحانیت به وسیله علماء سوء علاوه بر استخدام عامل دیانت از راه قتل عثمان . ( بدالله بن حنظله گفت : ما از پیش کسی میآییم که ینکح الامهات و الاخوات .4 – اینکه اسلام مورد تحریف و پشت رو کردن قرار می گیرد , عناصر غیر اسلامی وارد افکار مردم می شود : یکفأ الاسلام کما یکفأ الاناء ( ص 21 ). و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا (5) . ( ص 35 ) . همه اینها که علی مثل اینکه در آینه ببیند دیده , واقع شد , و یک سر محبت زائد الوصف عده ای نسبت به علی ( ع ) گذشته از سیرت و عدل و خلقش , وقوع این پیش بینی ها بود .کرامت آل علی ( ع ) در استخدام وسیله پیروزیآل علی همانطوری که با مخالفین خود از لحاظ مقصد و هدف فرق داشتند از نظر استخدام وسیله و سببنیز فرق داشتند . آنها هر وسیله ای را برای رسیدن به هدف به کار نمی بردند . مثلا معاویه به مسموم کردن که یکی از اعمال ناجوانمردانه دنیاستمتوسل می شد , امام حسن و اشتر نخعی و سعد وقاص و حتی عبدالرحمن بن خالد بهترین دوستو نصیر خود را که چشم به خلافت بعد از معاویه داشت مسموم کرد و می گفت : ان الله جنودا من عسل . ولی آل علی از به کار بردن این وسائل امتناع داشتند زیرا با که مقصدشان که اشاعه فضیلت بود منافات داشتبرخلاف معاویه که مقصدی جز تکیه زدن به مسند خلافت نداشت . مسلم بن عقیل حاضر نشد ابن زیاد را در خانه ( هانی( غیله و غفله بکشد و گفت : انا اهل بیت نکره الغدر ( 6 ) و یا گفت : من به یادم هست حدیثی از پیغمبر که فرمود : الایمان قید الفتک ( 7 ) .
… کارگزاران معاویهعمرو بن العاص مجسمه شیطنت و رذالت است . روزی علی علیه السلام در صفین آمد و فریاد کرد : معاویه ! چرا اینهمه مردم مسلمان را به کشتن می دهی ؟ خودت بیا با یکدیگر نبرد بکنیم , هر که غالب شد , و هر که مغلوب شد . منطق روشن بود , نتیجه هم از اول معلوم است . عمرو عاص گاهی سر به سر معاویه می گذاشت می گفت : معاویه ! راست می گوید , حرف همین است , تو هم که مرد شجاعی هستی , اسلحه بپوش برو به جنگ علی . معاویه که حساب دستش بود با نیرنگ توانست روزی عمرو عاص را به جنگ بفرستد ولی نه به جنگ با علی علیه السلام . البته او فی حد ذاته مرد شجاعی بوده , مصر را او فتح کرده بود . عمرو عاص اسلحه پوشید آمد در میدان جنگ و مبارز طلبید :
* یا قاده الکوفه من اهل الفتن
یا قاتلی عثمان خیر المؤتمن
* یا ایها الاشراف من أهل الیمن
اضربکم و لا أری اباحسن (8) * ضمنا گوشه و کنار را نگاه می کرد که یک وقت با حضرت امیر مواجه نشود. می گفت : اضربکم و لا اری اباحسن .شما را می زنم ولی علی را نمی بینم . از جمله جاهایی که نوشته اند حضرت ابوالفضل حضور داشته ظاهرا همین جا بوده که جوانی چهارده ساله بوده است . امیرالمؤمنین آهسته به گونه ای که عمرو عاص ابتدا نفهمد که علی است ولی نمی خواست تا آخر هم در غفلت باقی بماند آمد و آمد . عمرو عاص نفهمید که علی ( ع ) است . حضرت , نزدیککه رسید نخواست باز هم او نفهمد با که مواجه است , گفت : انا الامام القرشی المؤتمن .منم امام قرشی مؤتمن . خودش را معرفی کرد : من علی هستم , که دیگر عمرو عاص خودش را باخت , فورا سر اسب را برگرداند و شروع به فرار کرد .امیرالمؤمنین او را تعقیب کرد , شمشیری به او زد , او از روی اسب پرید و خورد به زمین . من نمی دانم چه تعبیه ای کرده بود , قبلا چه پیش بینی ای کرده بود , فورا کشفعورت کرد , چون می دانست علی مردی نیست که با یک آدم اینچنین مواجه شود . تا اینجور کرد , حضرت رویشان را برگرداندند و رفتند . معاویه تا آخر عمر می گفت عمرو عاص ! ولی تو شفیع خوبی پیدا کردی , در همه دنیا من یک نفر را پیدا نمی کنم که شفیعی به این مقدسی پیدا کرده باشد .حالا آدمهایی که برای هدفها از هر وسیله ای استفاده می کنند تیپ عمرو عاص اند . هر کس دیگر باشد می گوید : وای ببین چه آدمی را علی در چه فرصتی رها کرد ؟ ! خوبیک شمشیر حواله اش می کردی پدرش را در میآوردی . ولی علی مردی نبود که ولو برای کشتن عمرو عاص , این مردی که برای نجات خودش به عورتخودش متوسل شده از مسیر حق منحرف شود . رویش را برگرداند و رفت.ابو هریرهزمانی که ابوهریره از سوی معاویه حاکم مکه بود مردی مقداری پیاز از عکه ( همین عکای فعلی ) آورده بود به مکه تا بفروشد . کسی نخرید . پیازها ماند , امکان بردن به جای دیگر هم نبود و داشت در هوای گرم می گندید . رفت پیش ابوهریره و گفت : ابوهریره ! یک ثواب می توانی بکنی ؟ گفت : چه ثوابی ؟ گفت من یک مسلمانم , به من گفته اند در مکه پیاز پیدا نمی شود و مردم مکه پیاز می خواهند , من هر چه مال التجاره داشتم همه را پیاز خریدم و آوردم اینجا , حالا هیچکس نمی خرد و دارد از بین می رود . تو داری یک مؤمنی را نجات می دهی , یک نفسیر را احیاء می کنی . آیا می توانی کاری بکنی یا نه ؟ گفت بسیار خوب , روز جمعه که نماز جمعه خوانده می شود پیازها را در یک جای معین حاضر کن , آن وقت من می دانم . آن روز وقتی که مردم همه جمع شدند , گفت : ایها الناس سمعت من حبیبی رسول الله شنیدم از حبیبم پیغمبر که فرمود : من اکل بصل عکه فی مکه وجبت له الجنه . هر کس پیاز عکه را در مکه ( 9 ) بخورد بهشتبر او واجب است . یکساعته تمام پیازها را مردم خریدند . خیلی هم آقای ابوهریره در وجدانش راضی بود که من مؤمنی را نجات دادم , تاجر مسلمانی را از ورشکستگی نجات دادم . ای خدا مرگت بدهد , مگر حدیث پیغمبر باید وسیله این جور چیزها باشد ؟ بعدها در همین زمینه ها چه حرفها که نگفته اند ! شاید صدی نود و پنج خبرها و حدیثهایی که در فضیلت شهرها گفته اند , چیزهایی بوده که افراد به نفع خودشان خواسته اند بگویند . مثلا گفته اند پیغمبر فرمود : خیر القری بیهق . ( قری به معنی اعم از ده و شهر است) بهترین جاها بیهق است, همین نزدیکسبزوار . پیغمبر به بیهق چه کار داشت که حالا بیاید از میان اینهمه جا بگوید : خیر القری بیهق چرا ؟ چون فلان آقای بیهقی می خواسته برای خودش وسیله درست بکند . و امثال اینها که اگر بخواهم برایش مثال ذکر بکنم الی ماشاءالله هستکه نمی خواهم ذکر بکنم ولی این قدر بدانید که دین را این چیزها خراب کرده است و حال آن که همین طوری که ایشان ( علامه طباطبائی ) می فرمایند جزء آداب نبوتو جزء سیره کلی همه انبیاء این بوده است که هرگز برای هدف مقدس یعنی برای حق از باطل استفاده نکردند .در تاریخ اسلام , در پنجاه ساله بین وفات رسول خدا و شهادت حسین بن علی علیه السلام , جریانات و تحولات فوق العاده ای رخ داد . محققین امروز , آنهائی که به اصول جامعه شناسی آگاه هستند , متوجه نکته ای شده اند . مخصوصا عبدالله علائلی با اینکه سنی است , شاید بیشتر از دیگران روی این مطلب تکیه می کند . می گوید : بنی امیه برخلاف همه قبائل عرب ( قریش و غیر قریش ) تنها یکنژاد نبودند , نژادی بودند که طرز کار و فعالیتشان شبیه طرز کار یک حزب بود , یعنی افکار خاص اجتماعی داشتند , تقریبا نظیر یهود و در عصر ما و بلکه در طول تاریخ که نژادی هستند با یک فکر و ایده خاص که برای رسیدن به ایده خودشان گذشته از هماهنگی ای که میان همه افرادشان وجود دارد , نقشه و طرح دارند . قدمای مورخین , بنی امیه را بصورت یک نژاد زیرک و شیطان صفت معرفی کرده اند . و امروز با این تعبیر از آنها یاد می کنند که بنی امیه همان گروهی هستند که با ظهور اسلام , بیش از هر جمعیت دیگری احساس خطر کردند و اسلام را برای خودشان خطری عظیم شمردند و تا آنجا که قدرت داشتند با اسلام جنگیدند , تا هنگام فتح مکه که مطمئن شدند دیگر مبارزه با اسلام فایده ندارد , لذا آمدند و اسلام ظاهری اختیار کردند و به قول عمار یاسر : ما اسلموا و لکن . . و پیغمبر اکرم هم با آنها معامله مؤلفه قلوبهم می کرد , یعنی مردمی که اسلام ظاهری دارند ولی اسلام در عمق روحشان نفوذ نکرده است .چنانکه می دانیم از سال 41 هجری تا 132 یعنی نزدیک یک قرن امویان بر جهان اسلام حکومت راندند . امویان , اصلی را که اسلام میرانده بود , یعنی امتیازات قومی و نژادی , کم و بیش زنده کردند , میان عرب و غیر عرب بالخصوص ایرانی تبعیض قائل می شدند , سیاستشان سیاستنژادی بود . امویان حساسیت خاصی علیه ایرانیان داشتند که با سایر نژادهای غیر عرب مثلا قبطیها , نداشتند . علت اصلی این حساسیت تمایل نسبی ایرانیان نسبت به علویین خصوصا شخص علی علیه السلام بود , نقطه حساس سیاست اموی جنبه ضد علوی آن است و نظر به اینکه سیاست علوی بر اجراء جنبه های ضد نژادی و ضد طبقاتی اسلام بود و طبعا اجراء این اصل بر عرب خصوصا قریش که خود را نژاد برتر می دانست دشوار بود , امویان از نخوتعربی و قرشی به سود حکومت خویش بر ضد علویان استفاده می کردند . لهذا امویان با هر عنصر طرفدار علویین اعم از عربیا ایرانی یا افریقایی یاهندی مبارزه می کردند , مظالمی که آل علی و پیروان عربشان از امویان دیدند از مظالمی که بر ایرانیان در آن دوره وارد شد بسی بیشتر و جانگدازتر بوده است . 24معاویه و امویها برای محو دو اصل از اصول اسلام کوشش بسیار کردند یکی امتیاز نژادی که عرب را بر عجمترجیح دادندو دیگر ایجاد فاصله طبقاتی که بعضی مانند عبدالرحمن بن عوف و زبیر صاحب آلاف الوف شدند و بعضی فقیر و صعلوک باقی ماندند . بیجهت نیست که علی ( ع ) می فرماید :. . . ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم امویین از چند چیز حمایتمی کردنداز جمله چیزهایی که حمایت می کردند دامن زدن به آتش تعصبهای نژادی بود . در ( الامام الصادق( می نویسد که ( حجاج(به عامل خود در بصره نوشتکه وقتی که نامه من به تو می رسد ( نبطیه( را از خود دور کن که برای دین و دنیا مفسده اند . عامل – به قرینه کلام – افراد متقی و قاریان قرآن را استثنا کرد و گزارش داد . حجاج نامه ای بنوشت و در آن نامه نوشت که به رسیدن این نامه اطبا را جمع کن که در خوابتو را معاینه کنند اگر رگی پیدا کردند فورا قطع کن .امویین از جمله چیزهایی که ازآن حمایت می کردند دامن زدن به آتش تعصبهای نژادی بود . در ( الامام الصادق( می نویسد که ( حجاج(به عامل خود در بصره نوشتکه وقتی که نامه من به تو می رسد ( نبطیه( را از خود دور کن که برای دین و دنیا مفسده اند . عامل – به قرینه کلام – افراد متقی و قاریان قرآن را استثنا کرد و گزارش داد . حجاج نامه ای بنوشت و در آن نامه نوشت که به رسیدن این نامه اطبا را جمع کن که در خوابتو را معاینه کنند اگر رگ نبطی پیدا کردند فورا قطع کن . 2. احیای ادبیات جاهلییکی دیگر ترویج اشعار و بالاخص اشعار جاهلی بود . گذشته از اشعار بزمی کوشش می کردند که به مردم القا کنند که حکمتهم در اشعار است . در جلد چهارم ابن خلکان صفحه 328 ضمن شرح حال ابوعبیده نحوی می نویسد : ( و ذکر المبرد فی کتاب الکامل ان معاویه بن ابی سفیان الاموی قال : اجعلوا الشعر اکبر همکم و اکثر آدابکم فان فیه مأثر اسلافکم و مواضع ارشادکم فلقد رأیتنی یوم الهزیمه و قد عزمت علی الفرار فما ردنی الاقوال ابن الاطنابه الانصاری :
* ابت لی عفتی و ابی بلائی
و اخذی الحمد بالثمن الربیح *
* و اجشامی علی المکروه نفسی
وضربی هامه البطل المشیح *
* و قولی کلما جشأت و جاشت
مکانک تحمدی او تستریحی *
* لادفع عن ماثر صالحات
و احمی بعد عن عرض صریح * ( 10 )
p> آن جمله های معاویه در واقع مبارزه ای است با & الشعراء یتبعهم الغاون & و سنت نبوی . معاویه چرا در آنوقت به فکر آیات جهاد قرآن نیفتاد و به فکر این اشعار تعصب آمیز افتاد ؟ ! البته استشهاد به شعر حکمت عیب ندارد , همانطوری که اباعبدالله هم در ایام حرکت به کربلا به اشعار یکی از انصار تمثل جست – سأمضی و ما فی الموت . . . – ولی این بیان کلی معاویه که می گوید : اجعلوا الشعر اکبر همکم خیلی خطرناک است و به علاوه خیلی فرق استبین آن اشعار و این اشعار .جرجی زیدان در جلد چهارم ( تمدن اسلام( ص 131 می گوید : ( در نظر بنی امیه مردم سه دسته می شدند : اول فرمانروایان که خود عربها بودند , دوم موالی یعنی بندگان ( مسلمانان آزاد شده ) آنان , سوم ذمیها , چنانکه معاویه راجع به مردم مصر می گوید : اهل آن کشور سه دسته ناس , شبیه ناس , نسناس و یا لا ناس ( جانور (می باشند .طبقه اول عربها و دوم موالی و سوم ذمیان یعنی قبطیان هستند( .در جلد چهارم , جرجی زیدان فصلی دارد در سیاست دولت در عصر اموی . وی راجع به اینکه امویها به اهل ذمه سخت می گرفتند برای پول و اگر پول می داد او را خیلی گرامی می داشتند ارجاع می کند به ( خطط( مقریزی . جعل وتحریف احادیث
بعد از شهادت علی علیه السلام , معاویه خلیفه مطلق مسلمین شد و دیگر همه قدرتها در اختیار او قرار گرفت. در اینجا یک قدرت چهارم را نیز توانست استخدام بکند و آن این بود که شخصیتهای دینی و به اصطلاح امروز روحانیت را اجیر خودش کرد . از آن روز بود که یک مرتبه شروع کردند به جعل و وضع حدیث در مدح عثمان و حتی مقداری در مدح شیخین , چون معاویه , این را به نفع خودش می دانست و به ضرر علی علیه السلام . و چه پولها که در این راه مصرف و خرج شد . روزی که مسجد مدینه را بنا می کردند , عماریاسر فوق العاده تلاش صادقانه می کرد , نقل کرده اند ( از نقلهای مسلم است) که پیغمبر اکرم فرمود : یا عمار ! تقتلک الفئه الباغیه ( 11 ) ای عمار ! ترا آن دسته ای می کشند که سرکشند . اشاره به آیه قرآن است که می فرماید اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند و یک دسته سرکشی کرد , شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد شوید و اصلاح کنید . این جمله را که پیغمبراکرم ( ص ) درباره عمارفرمود : شخصیت بزرگی به او داد . لهذا عمار که در صفین در خدمت امیرالمؤمنین ( ع ) بود , وزنه بزرگی در لشکر علی علیه السلام شمرده می شد , حتی افراد ضعیف الایمانی بودند که تا وقتی که عمار کشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند عملی که در رکاب علی ( ع ) می کنند , بحق است , یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است . روزی که عمار به دست اصحاب معاویه در لشکر امیرالمؤمنین ( ع ) کشته شد , ناگهان فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد . بهترین دلیل برای اینکه معاویه و یارانش بر باطل اند این است که اینها قاتل عمار هستند و پیغمبر اکرم ( ص ) در گذشته خبر داد : یا عمار ! تقتلک الفئه الباغیه ( 12 ) که اشاره است به آیه : & و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغتاحدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امرالله & ( 13 ) . امروز مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه , لشکر ( باغی( یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی است . پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان علی ( ع ) , علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد . این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد . معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خود را پیش می برد , اینجا دست به یک تحریف معنوی زد , چون نمی شد انکار کرد و گفت پیغمبر ( ص ) درباره عمار چنین چیزی نگفته است , زیرا اقلا شاید پانصدنفر در آنجا بودند که شهادت می دادند که ما این جمله را از پیغمبر ( ص ) شنیدیم و یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود . بنابراین , این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود . شامیها به معاویه اعتراض می کردند که عمار را ما کشتیم و پیغمبر فرمود : تقتلک الفئه الباغیه , گفت اشتباه کردید ! درست است که پیغمبر فرمود عمار را آن فئه سرکش , طائفه سرکش , لشکرسرکش می کشند , ولی عمار را ما نکشتیم ! گفتند لشکریان ما کشتند . گفت نه ! عمار را علی کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشته شدنش را فراهم کرد !عمروعاص دو پسر داشت , یکی مانند خودش دنیادار و دنیاپرست و دیگری نسبتا جوان مؤمن و با ایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی کرد . اسم او عبدالله بود . در یک جلسه ای که عبدالله حاضر بود , همین مغلطه معنوی را بکار بردند . عبدالله گفتاین چه حرفی استکه می زنید , این چه مغلطه کاری است که می کنید ؟ ! چون عمار در لشکر علی بود پس علی او را کشت ؟ ! گفتند بله ! گفت پس بنابراین حمزه سید الشهدا را هم پیغمبر کشت , چون حمزه سیدالشهداء در لشکر پیغمبر بود و کشته شد . معاویه ناراحتو عصبانی شد به عمروعاص گفت چرا جلوی این پسر بی ادبت را نمی گیری ؟ ! این را می گویند تحریف معنوی .مبارزه باشخصیت علی(ع) معاویه در دوره خودش مبارزات زیادی با فکر علی علیه السلام کرد , سب و لعنها بالای منبر برای علی می شد . بخشنامه کرده بودند که در سراسر کشور اسلامی در نماز جمعه ها علی علیه السلام را لعن بکنند . و این علامت این است که علی علیه السلام به صورت یک نیرو و یک سمبل و یک فکر و عقیده و ایمان در روح مردم زنده بود و وجود داشت . علی ( ع ) از دنیا رفت و معاویه خلیفه شد . برخلاف انتظار معاویه , علی ( ع ) به صورت نیروئی باقی ماند و معاویه آنطوری که اعمال بیرون از تعادل و متانتش نشان می دهد از این موضوع خیلی ناراحت بود لهذا تجهیز ستون تبلیغاتی علیه علی ( ع ) کرد . در منابر و خطبه ها دستور داد علی ( ع ) را سب و لعن کنند . طرفداران خیلی جدی علی را بی پروا می کشت و دستور داده بود به تهمت هم شده بگیرند و مانع نشر فضیلت علی ( ع ) بشوند . با پول , احادیث علیه علی ( ع ) , له امویها جعل کردند . این سه کار را برای مبارزه با فکر علی ( ع ) که در دلها و سینه ها جاداشت می کردند . حجر بن عدی و عمرو بن حمق را برای همین جهت کشت . میثم و رشید را که عبید الله در کوفه کشت روی همان برنامه معاویه بود . بالاخره یک نیروی غیر متشکل به نام تشیع علیه حکومت اموی همیشه در فعالیت بود . برای ما تحقیق در امر حادثه حکومت اموی تنها جنبه تعجب آمیز ندارد . این یک امر سطحی نبوده که فقط مربوط به سیزده قرن پیش باشد که بگوئیم آمد و رفت . این , خطری بود برای اسلام از آن روز تا روزی که خدا می داند . حتما اگر ما بخواهیم به تاریخ روحیه خودمان رسیدگی کنیم باید به تاریخ اموی رسیدگی کنیم . فکر اموی در زیر پرده و لفافه با فکر اسلامی مبارزه می کرد . عنصر فکر اموی داخل عناصر فکر اسلامی شد . ای بسا که در فکر همانهائی که هر صبح و شام بنی امیه را لعنتمی کنند , عنصری از فکر اموی موجود باشد و خودشان خیال کنند فکر اسلامی است و قطعا اینطور است ( 14) . مثل موضوع رعایت شؤونات در مصرف زکات و خمس و در استطاعت حج و در نفقه زوجه و امثال اینها .
امویین کاری کردند که شخصیت اسلامی را در میان مسلمین میراندند . کوفه مرکز ارتش اسلام بود , و اگر امام حسین ( ع ) به کوفه نمی رفت , امروز تمام مورخین دنیا او را ملامت می کردند , می گفتند عراق که مرکز ارتش اسلامی بود از تو دعوت کرده بود و هجده هزارنفر با نماینده تو بیعت کردند و دوازده هزارنامه برای تو فرستادند , چرا به آنجا نرفتی ؟ مگر از عراق جایی بهتر و بالاتر هم بود ؟ ! اساسا کوفه شهری است که بعد از جنگهایی که در صدراسلام واقع شد , به دستور عمربن خطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد , و از کوفیها و مردم عراق شجاعتر و سلحشورتر وجود نداشت . در عین حال همین مردمی که هجده هزار بیعت کننده داشتند , و دوازده هزار نامه نوشته بودند , به مجرد اینکه سر و کله پسر زیاد پیدا شد همه فرار کردند , چرا ؟ چون زیاد بن ابیه سالها در کوفه حکومت کرده بود , آنقدر چشم در آورده بود , آنقدر دست و پاها بریده بود , آنقدر شکمها سفره کرده بود , آنقدر افراد را در زندانها کشته بود که اینها بکلی احساس شخصیت خودشان را از دست داده بودند . لذا تا شنیدند پسر زیاد آمد , زن دست شوهرش را می گرفتو او را از پیش مسلم کنار می کشید , مادر دستبچه خودش را می گرفت, خواهر دست برادر خودش را می گرفت , پدر دست فرزند خودش را می گرفتو از مسلم جدا می کرد , و بی شک مردم کوفه از شیعیان علی بن ابیطالب ( ع ) بودند و امام حسین ( ع ) را شیعیانش کشتند , لذا در همان زمان هم می گفتند : قلوبهم معه وسیوفهم علیه ( 15), چرا که امویها شخصیت ملت مسلمان را له کرده بودند , کوبیده بودند , و دیگر کسی از آن احساسهای اسلامی در خودش نمی دید . مبارزه بااسلام مبارزه شدید امویان که در رأس آنها ابوسفیان بود با اسلام و قرآن , دو علت داشتیکی رقابت نژادی که در سه نسل متوالی متراکم شده بود . دوم تباین قوانین اسلامی با نظام زندگی اجتماعی رؤسای قریش مخصوصا امویها که اسلام برهم زننده آن زندگانی بود و قرآن این را اصلی کلی می داند . در سوره سبا می فرماید : & و ما ارسلنا فی قریه من نذیر الا قال مترفوها . . . & در سوره های زخرف, واقعه , مؤمنون و هود نیز همین مطلبهست . گذشته از همه اینها مزاج و طینت آنها طینتی منفعت پرست و مادی بود , و در اینگونه مزاجهای روحی , تعلیمات الهی و ربانی اثر ندارد و این ربطی به باهوشی و بیهوشی آنها ندارد . کسی به تعلیمات الهی اذعان پیدا می کند که در وجود خودش پرتوی از شرافت و علو نفس و بزرگواری موجود باشد , نوری و حیاتی و هدایتی در خمیره خودش موجود باشد . & لتنذر من کان حیا 0 انما تنذر من اتبع الذکر 0 و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنین 0 لیمیز الله الخبیث من الطیب & . این مطلب خود یک اصل بزرگی است . داستان ابوسفیان و عباس و گفتن لقد صار ملک ابن اخیک عظیما , ایضا قصه : بالله غلبتکیا اباسفیان ! , ایضا قصه : تلقفوها تلقف الکره , همگی دلیل کور باطنی ابوسفیان است .
اگر در زمان عثمان اموال و مناصب غصب شد و اگر در زمان معاویه لعن و سب علی ( ع ) و جعل حدیث و دروغ بستن به پیغمبر و کشتن بیگناهان و مسموم کردن و خلافت را موروثی کردن و امتیاز نژادی به وجود آوردن معمول شد , عهد یزید عهد رسوائی اسلام و مسلمین بود . نمایندگان کشورهای دیگر میآمدند و از همه جا بی خبر بجای پیغمبر مردی را می دیدند که در دستش شراب و در کنارش بوزینه ای با جامه های دیبا نشسته . دیگر چه آبروئی برای اسلام باقی می ماند ؟ ! یزید , مست غرور , مست جوانی , مست حکومت, مست شراب بود . آنطوری که مورخین نوشته اند کسی که او را به این کار تشجیع کرد و مطمئن ساخت که این کار عملی است , مغیره بن شعبه بود , آن هم به خاطر طمعی که به حکومت کوفه بسته بود . قبلا حاکم و والی کوفه بود , از اینکه معاویه او را معزول کرده بود , ناراحت بود . او از نقشه کش ها و زیرکها و به اصطلاح از دهات عرب است. برای اینکه دو مرتبه به حکومت کوفه برگردد نقشه ای کشید , به این صورت که رفت به شام و به یزید بن معاویه گفت : نمی دانم چرا معاویه درباره تو کوتاهی می کند , دیگر معطل چیست ؟ چرا ترا به عنوان جانشین خودش به مردم معرفی نمی کند ؟ یزید گفت : پدرم فکر می کند که این قضیه عملی نیست . گفت : نه , عملی است . شما از کجا بیم دارید ؟ فکر می کنید مردم کجا عمل نخواهند کرد ؟ هر چه معاویه بگوید مردم شام اطاعت می کنند , و از آنها نگرانی نیست . اما مردم مدینه , اگر فلان کس را به آنجا بفرستید او این وظیفه را انجام می دهد . از همه جا مهمتر و خطرناکتر عراق ( کوفه ) است , این هم به عهده من . یزید نزد معاویه می رود و می گوید مغیره چنین سخنی گفته است . معاویه مغیره را می خواهد . او با چرب زبانی و با منطق قویی که داشتتوانست معاویه را قانع کند که زمینه آماده است و کار کوفه را که از همه سختتر و مشکلتر است خودم انجام می دهم . معاویه هم دو مرتبه برای او ابلاغ صادر کرد که به کوفه برگردد . ( البته این جریان بعد از وفات امام مجتبی علیه السلام و در سالهای آخر عمر معاویه است ) . جریانهایی دارد . مردم کوفه و مدینه قبول نکردند . معاویه مجبور شد که به مدینه برود . روسای اهل مدینه , یعنی کسانی که مورد احترام مردم بودند , حضرت امام حسین علیه السلام , عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر را خواست . با چرب زبانی کوشید تا به عنوان اینکه مصلحت اسلام فعلا اینطور ایجابمی کند که حکومت ظاهری در دست یزید باشد ولی کار در دست شما تا اختلافی میان مردم رخ ندهد , شما بیائید فعلا بیعت کنید , عملا زمام امور در دست شما باشد , آنها را قانع کند . ولی آنها قبول نکردند و این کار آنطور که معاویه می خواست عملی نشد . بعد با نیرنگی در مسجد مدینه می خواست به مردم چنین وانمود کند که آنها حاضر شدند و قبول کردند , که آن نیرنگ هم نگرفت .عقاد می گوید ( ص 29 – 31 ) : معاویه قصدش این بود که خلافت را تبدیل به ملک اموی کند و در فکر زمینه برای یزید بود تا دید پیر شده و ممکن است بمیرد و این کار انجام نشود . به مروان حکم نوشت که از مردم بیعت بگیرد و چون خود مروان طمع در خلافت داشتاباء کرد از این کار , و دیگران را هم علیه یزید تحریک کرد . معاویه مروان را معزول کرد و بجای او سعید بن العاص را حکم داد و به او موضوع را نوشت . البته کسی به سخنش پاسخ موافق نداد . معاویه نامه هایی به امام حسین ( ع ) و عبدالله بن عباس و عبدالله زبیر و عبدالله جعفر نوشت و سعید را مأمور ایصال کرد که جواب بگیرد ( و ظاهرا هیچکس جواب ننوشت) . به سعید نوشت : و لتشد عزیمتک و تحسن نیتک , و علیکبالرفق , و أنظر حسینا خاصه فلا یناله منک مکروه , فان له قرابه و حقا عظیما لا ینکره مسلم و لا مسلمه . . . و هو لیث عرین , و لست آمنک ان ساورته ألا تقوی علیه . ( 16 ) سعید رنجها در این راه برد که مردم را و بالاخص این چند نفر را راضی کند ( و موفق نشد ) . معاویه خودش به قصد مکه ( ظاهرا و باطنا برای بیعت گرفتن برای یزید ) به مدینه آمد و همین چند نفر را خواند و با نرمی و تعارف گفت : من میل دارم که شما با یزید که برادر شما و ابن عم شماست بیعت کنید به خلافت , و البته اختیار عزل و نصب با شما خواهد بود و همچنین جبایت و تقسیم مال و اسم خلافتاز یزید باشد ! ابن زبیر گفت : بهتر اینست که تو یا مثل پیغمبر بکنی که هیچکس را معین نکرد و یا مثل ابوبکر بکنی که کسی از غیر فرزندان پدر خود انتخاب کرد , یا مثل عمر کار را به شورا واگذاری . معاویه ناراحت شد و روی خشونت نشان داد , به او گفت : غیر از این هم سخنی داری ؟ گفت نه . به دیگران گفت شما چطور ؟ آنها هم گفتند : نه . گفت : عجب ! شما از حلم من سوء استفاده می کنید . گاهی من در منبر خطابه می خوانم , یکی از شما بلند می شود و مرا تکذیب می کند و من حلم می ورزم . قسم به خدا اگر یکی از شما در این موضوع سخن مرا رد کند از من سخنی نخواهد شنید تا آنکه شمشیر به فرقش فرود آید : لئن رد علی أحدکم فی مقامی هذا لا ترجع الیه کلمه غیرها حتی یسبقها السیف الی رأسه , فلا یبقین رجل الا علی نفسه . بعد به رئیس شرطه امر کرد که بالای سر هر کدام از اینها دو نفر مسلح بگذارد و دستور داد که هر کدام از اینها که در پای منبر من بخواهد سخنی به تصدیق یا تکذیب بگوید گردنش را بزن ( 17 ) . بعد از این مقدمه معاویه به منبر رفت و بعد از حمد و ثنای پروردگار ! گفت :این جماعت بزرگان مسلمین و نیکان مسلمین می باشند . هیچ کاری بدون رأی و نظر و عقیده اینها انجام نمی شود و بدون مشورت اینها کاری نباید انجام شود . اینها عقیده دارند که با یزید بیعت شود و خودشان هم بیعت کردند : هؤلاء الرهط ساده المسلمین و خیارهم لا یبرم أمر دونهم , و لا یقضی الا علی مشورتهم و انهم قد رضوا او بایعوا لیزید , فبایعوه علی اسم الله . فبایع الناس ! ( 18 ) معاویه در عین حال می دانست که این بیعت اساسی ندارد , لهذا وصیت کرد به یزید که بعد از مردنش از اینها بیعتبگیرد – به ترتیبی که در ( نفس المهموم( هست – ولی یزید که جوانی و بی تجربه بود و مستشارهائی مثل مستشارهای پدرش از قبیل عمرو عاص و زیاد و مغیره نداشت , در عمل خشونت کرد و در نامه ای که به ولید بن عتبه بن ابی سفیان عامل آنوقت مدینه نوشت اینطور نوشت : ( خذ حسینا و عبدالله بن عمر و عبدالله بن الزبیر بالبیعه اخذا شدیدا( ( 19) . ولید فرستاد دنبال مروان برای مشورت , الی آخر .فرق معاویه و یزیدامام حسین به مروان حکم در مدینه فرمود : و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید . راجع به کلمه ( مثل یزید( باید تأمل کرد که چه خصوصیتی در یزید بود که حتی در معاویه نبود ؟ این جهت را تا اندازه ای قبلا گفتیم . دیگر اینکه دو مقدمه باید اینجا اضافه کنیم : یکی اینکه نباید گمان کرد که معاویه و یزید آنطور که بودند و در این زمانها کاملا شناخته شده اند در آن زمان هم کاملا شناخته شده بودند ( همچنان که در عصر ما بعضی از جنایتکاران گذشته , از قدیسین می باشند چون کسی آنها را نشناسانده است مثل شاه عباس صفوی ) . با نبودن وسائل و ارتباطاتدر آنروز , امام حسین کاملا یزید را می شناخت امام عموم مردم کما هو حقه آگاه نبودند . لهذا عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه بعد از آنکه یک سفر با وفدی به شام رفت عقیده اش علیه یزید آنقدر تحریک شد که گفت ترسیدیم در شام از آسمان سنگباران شویم , و بعد هم با هشت پسر خود در راه مبارزه با یزید خود را به کشتن داد . پس امام حسین درخشت خام می دید آنچه را که دیگران در آینه نمی دیدند .مقدمه دوم اینکه فرق است بین خلیفه ای که شخصا ناصالح است ولی امور را درست می چرخاند و بین خلیفه ای که وجودش در حال حاضر علیه مصالح مسلمین است . لهذا علی علیه السلام در وقتی که بنا شد با عثمان بیعت شود فرمود: لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری , و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا علی خاصه التماسا لاجر ذلک و فضله و زهدا فیما تنافستموه من زخرفه و زبرجه ( 20 ) . در زمان امام حسین عمده این بود که مدار خلافت اسلامی تبدیل به سلطنت جائرانه و ظالمانه و مترفانه و فاسقانه عربی شده بود و نفاقها از پرده در افتاده بود و همچنانکه قبلا گفتیم اگر امام حسین قیام نمی کرد خطر این بود که بساط اسلام از طرفمردم با انقلاب ممالک فتح شده برچیده شود .فرق انصار و مشاورین معاویه با انصار و مشاورین یزید ( 1 )( عقاد( اعوان معاویه را که عقلا بودند انصار الدول و بناه العروش می خواند ولی انصار یزید را جلادین می خواند . می گوید : ( فکان أعوان معاویه ساسه و ذوی مشوره , و کان أعوان یزید جلادین و کلاب طراد فی صید کبیر( ( 21 ) . یزید عادت داشت که سگهائی را به دنبال شکار بیگناهی بفرستد . عقاد اعوان یزید را بالاتر از دنیاپرست و هوادار دنیا می خواند . مثلا عمرو عاص و کلیه زیر کان دور و بر معاویه هواخواه دنیا بودند , ولی سران اعوان یزید یک عده ای بودند که فطرت بشری آنها به کلی مسخ شده بود .اخلاق و صفات شمر و عبیدالله و مسلم بن عقبههر یک از این سه نفر یک نقصی در بدن یا در نسب داشتند و روی قاعده روانشناسی هر کسی که نقصی دارد می خواهد هر طور شده آن نقص را جبران کند و فعالیت زیادی می کند ( 22) و احیانا جبران نقص خود را در پائین آوردن و منکوب نمودن دیگران می خواهد بنماید تا تعادل برقرار شود . درباره شمر گفته اند : کان أبرص کریه المنظر , قبیح الصوره و کان یصطنع المذهب الخارجی ( چون در سایه این مذهب بهتر می شود از اجتماع انتقام گرفت ) یحارب بها علیا و أبناءه , و لکن لا یتخذه حجه لیحارب بها معاویه و أبناءه ( 23 ) . درباره مسلم بن عقبه گفته اند : کان أعور أمغر , ثائر الرأس , کأنما یقلع رجلیه من وحل اذا مشی ( 24 ) . درباره عبیدالله گفته اند : کان متهم النسب فی قریش ( عرب به افتخار نسبی قطع نظر از حلال زاده بودن اهمیت زیادی می داد ) لان أباه زیادا کان مجهول النسب فکانوا یسمونه زیاد بن أبیه . ثم ألحقه معاویه بأبی سفیان القصه . . . و کانت أم عبیدالله جاریه مجوسیه تدعی مرجانه ( ظاهرا ایرانی بوده و شاید در مدت ولایت فارس او را پیدا کرد ) فکانوا یعیرونه بها و ینسبونه الیها , کان الکن اللسان لا یقیم نطق الحروف العربیه , فکان اذا عاب الحروری من الخوارج قال ( هروری) فیضحک سامعوه , و أراد مره أن یقول : اشهروا سیوفکم فقال : افتحوا سیوفکم فهجاه یزید بن مفرغ ( 25 ) :
* و یوم فتحت سیفک من بعید
أضعت و کل أمرک للضیاع *( 26 ) مسلم بن عقیل درباره اش گفت : ( و یقتل النفس التی حرم الله قتلها علی الغضب و العداوه و سوء الظن و هو یلهو و یلعب کأنه لم یصنع شیئا) (28) . ( موت وجدان ) . عبیدالله در وقعه کربلا فقط 28 سال داشت.یزید به واسطه امتناعی که زیاد از بیعت گرفتن اهل بصره برای یزید کرد , از زیاد و پسرش بدش میآمد ( 29 ) و این هم یک علتی بود برای اینکه عبیدالله کوشش بیشتری در خدمت بکند و بیشتر اظهار اخلاص بکند اما عمر بن سعد صرفا کور و کر طمع منصب , پول و لذت بود .چند نکته در اینجا هست( فرق اصحاب معاویه و اصحابابن زیاد ) (30 :الف – بین اصحاب معاویه در صفین و اصحاب یزید در کربلا فرق بود زیرا معاویه با یک نوع ظاهرسازی آنها را فریب داده بود و آنها خیال می کردند فقط برای انتقام خلیفه مظلوم می جنگند و هنوز پرده از روی مقاصد معاویه برداشته نشده بود بر خلاف عصر یزید و دوره یزید . و به همین دلیل در مبارزه علی ( ع ) و امام حسن با معاویه نفاق طرف آنقدر آشکار نبود که در مبارزه امام حسین آشکار بود . ولی مردم در طول این بیست سال تا اینقدر عقب رفته بودند و به نظر نمی رسد که در دوره معاویه مردم در حادثه ای مثل حادثه کربلا از بنی امیه دفاع می کردند . پس بنی امیه م ردم را به مقدار زیادی در این مدتعقب بردند .ب – در قضیه معاویه و طلب ثار و انتقام که مردم به حرکت آمدند بی شک روح عصبیت و جاهلیت و میل به خونخواهی و خونخواری که در طبیعت عرب بود و در جاهلیت به صورتهای دیگری تظاهر می کرد , در این حادثه موجود بود ولی تظاهرش رنگ اسلامی داشت . ج – معاویه در زمان خلافت خود کار مهمی کرد که همان چیز موجب زوال حکومت از بنی امیه شد و آن , موضوع ولی عهد قراردادن یزید بود که اولا یزید ناصالح ترین افراد بود و ثانیا ولایت عهد درست بازی کردن و دست بدست کردن خلافت به صورت سلطنت بود و مخصوصا معاویه در زندگی خودش برای یزید بیعت گرفت . اساسا معاویه در سایر کارها نیز روش خلافترا تبدیل کرده به روش سلطنت هر چند از زمان عثمان بنی امیه خلافت را ملک خود می نامیدند . د – عمل اعوان بنی امیه در کربلا منتهای قوس نزول اخلاق در امت اسلامیه بود و از حادثه کربلا انتباه و شعور به آزادی و زیر بار نرفتن شروع شد . قیام مدینه و قیامهای کوفه و مخصوصا قیام عبدالله بن عفیف ازدی نمونه ای از آغاز تجلیات روحی اسلامی به شمار می رود . اعوان بنی امیه بعد از کربلا هم خست و دنائتخود را به خرج دادند ولی شروع بیداری از حسین بن علی ( ع ) شد .موضوع عجیب اینست که اعوان یزید در حادثه کربلا و حادثه مدینه یک نوع خست و دنائتی نشان دادند که نظیر نداشت . اینها این کارها را می کردند در حالی که کافر و منکر مطلق نبودند , واقعا نماز می خواندند و شهادتین می گفتند . عقاد می گوید : ( بل حسبک من خسه ناصریه ( یزید ) انهم کانوا یرعدون من مواجهه الحسین بالضرب فی کربلاء لاعتقادهم بکرامته و حقه , ثم ینتزعون لباسه و لباس نسائه فیما انتزعوه من أسلاب, و لو أنهم کانوا یکفرون بدینه و برساله جده لکانوا فی شریعه المروءه أقل خسه من ذاک)(31 ) .از اینجا معلوم می شود که جنگاصحاب ابن زیاد جنگ عقیده نبوده بلکه جنگ با عقیده بوده یعنی به خاطر شکم و ریاستو دنیا با عقیده خودشان می جنگیدند و از یک نظر اینها از کفار بدر و احد پستتر بودند زیرا جنگ آنها تا حدی جنگ در راه عقیده بود .1-نهج البلاغه ،خ92،ص274
2-نهج البلاغه ،خ92،ص274
3-نهج البلاغه ،خ94
4-نهج البلاغه ،خ97
5-نهج البلاغه ،خ107
6 – عقاد , ص . 18ما خاندانی هستیم که مکر و حیله را ناخوشایند می داریم .
7 – سرمایه سخن , جلد دوم . ایمان از ترور جلوگیری کرده است . 8- . کتاب صفین نصر بن مزاحم , ص 371 با اندکی تفاوت .
9- . بالخصوص در مکه , در غیر مکه هم نه , آن هم پیاز عکه باید باشد , پیاز غیر عکه نه ! .
10- ترجمه : مبرد در کتاب کامل آورده که : معاویه بن ابی سفیان اموی گفت : باید شعر بزرگترین کوشش و بیشترین ادبیات شما باشد که آثار پیشینیان شما و مواضع ارشاد و راهیابی شما در آن نهفته است . همانا من در روز هزیمت ( گریز از جنگ ) تصمیم برفرار گرفتم , و چیزی مرا باز نگرداند جز این سخن ابن اطنابه انصاری : ( عفتو ورزیدگی من و اینکه خواستم با بهائی گران ستایش را برای خود بخرم و نفسم را بر ناگواریها واداشتم , و بر فرق دلیری که خود را می پاید کوفتم , و به نفس خود وقتی بی تابی و غضب می کرد گفتم سرجای خود باش تا ستایش شوی یا استراحتکنی همه اینها باعث شد که از میدان کارزار نگریزم , تا از آثار صالح و شایسته دفاع کنم و از آبروی نیک خود حمایت نمایم .
11 – سیره حلبی جلد 2 صفحه 77 .
12 – مسند ابن حنبل ج 2 ص 199 .
13 – سوره حجرات آیه 9 .
14 – امویها رفتند ولی مع الاسف عناصر فکر اموی و رژیم اموی باقی ماند و با تغییر , جزء اصول زندگی ما شده . امروز هم اصول معاویه ای عامل دیانت را استخدام کرده علیه دیانت , و نمی شود یک کلمه علیه اصول اموی سخن گفت . به اندازه گریه ای که در پای پیراهن عثمان ریختند باز می ریزند . 15 – مقتل المقرم , ص 203 و تاریخ طبری , ج 6 , ص 218 و کامل ابن اثیر , ج 6 , ص 16 و ارشاد شیخ مفید , ص 218 و مناقب ابن شهر آشوب , ج 4 , ص 195 وکشف الغمه , ج 2 , ص 32 قلبهایشان با او بود و شمشیرهایشان بر علیه او .
16- ترجمه : و باید که عزمت محکم و نیتت نیکو باشد , و رفق و نرمی را از دست مده , و حسین را تنها مهلتده ( تحت نظر بگیر ) مبادا ناخوشایندی از تو به او برسد که او را ( با رسول خدا ) قرابت و نزدیکی است و او را حقی است که احدی از مرد و زن مسلمان منکر آن نیست . . . و او شیر بیشه شجاعت است , و از تو مطمئن نیستم که اگر با او درگیر شوی بتوانی بروی دست پیدا کنی.
17 – انتخابآزاد ! بی شباهتبه انتخابات زمان ما نیست ( 1 ) هم می خواست یزید را به ولایت عهد نصبکند و هم می خواست از مردم بیعت بگیرد . در آنوقت قانونی نبود که اگر خلیفه کسی را در زمان حیاتبه ولایت عهد نصب کرد بعد از مردنش او خلیفه است – استثناء در مورد عمر عملی شد – ناچار می بایست پای مردم را هم به میان بکشند و از مردم بیعت بگیرند . بیعت آنروز مثل رأی دادن امروز بود یعنی عمل و انتخابی بود از مردم . معاویه به زور می خواست رأی بگیرد . در زمان ما نیز که حکومتبه حسب قانون مشروطه استو کیل باید انتخاب شود ولی چماق بالای سر رأی دهنده ها است و چون تمدن بالا رفته و رأی نوشتن و صندوق به میان آمده یعنی ابزارها عوض شده نه روحیه ها گاهی صندوق را می دزدند و رأیها را عوض می کنند .
*- باید توجه داشت که این یادداشتها در زمان رژیم منفور پهلوی نگارش یافته است .
18 – ابوالشهداء , ص 32 .
19- ترجمه : از حسین ( ع ) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر با شدت بیعت بگیر .
20- نهج البلاغه , خطبه 73ترجمه : وراستی که شما خود می دانید که من از دیگران به خلافت سزاوارترم و به خدا سوگند تا زمانی به مسالمترفتار می کنم که امور مسلمین سالم بماند و تنها به شخص من ستم شود , و این کار را به جهت دریافت اجر و فضیلت آن و بی رغبتی در زینت و جلوه گریهای آنچه شما در راه آن با یکدیگر رقابت می ورزید انجام می دهم .
21 – از باب( تعرف الاشیاء با ضدادها(باید هیئت حاکمه آن زمان شناخته شود تا امام حسین ( ع ) و سر نهضتآن حضرتشناخته شود .
22 – ص 88 ترجمه : یاران معاویه همگی سیاستمدار و اهل شور بودند , و یاران یزید همه جلاد و سگان ولگردی بودند که برای صید بزرگی رها شده بودند .
23 – در روانشناسی جدید مکانیسم جبران اصطلاح شده است .
24- ترجمه : او پیس و زشت رو و بدقیافه بود , مذهب خوارج را اختیار کرده بود تا به این بهانه با علی و فرزندانش بجنگد , ولی آنرا حجت و دلیل قرار نمی داد تا با معاویه و اولادش بجنگد .
25- ترجمه : یک چشم و گلگون و سپیدموی بود , و چون راه می رفتگویی دو لنگش را می خواهد از گل بیرون آورد .
26- رجوع شود به بیست مقاله قزوینی ص 39 داستان یزید بن مفرغ و عباد بن زیاد و شعر معروف : * الا لیت اللحی کانت حشیشا
فتعلفها خیول المسلمینا * و او ارجاع به جلد 17 اغانی ص 56 و طبری سلسله 2 ص 192 و 193 و طبقات الشعراء ابن قتیبه ص 120 می دهد , و در بیست مقاله مختصر شده . ایضا در این قصه رجوع شود به جلد 5 ابن خلکان ص 384 .
27- ترجمه : در نسب خود میان قریش متهم بود زیرا پدرش زیاد نسبش ناشناخته بود لذا او را زیاد بن ابیه می خواندند . سپس معاویه او را فرزند ابوسفیان قرار داد داستانش معروف است … و مادر عبیدالله کنیزی مجوسی بود که مرجانه نام داشت , و مردم وی را به خاطر او سرزنش می کردند و وی را به او منتسب می دانستند . او زبانش لکنت داشت و حروف عربی را به خوبی ادا نمی کرد , و چون می خواست یکی از حروریان خارجی را عیب گوید می گفت : هروری , و شنوندگان همه به او می خندیدند . یکبار خواست بگوید : شمشیرهاتان را برکشید , گفت : شمشیرهاتان را باز کنید , و یزید بن مفرغ او را به این بیت هجو کرد : و روزی که شمشیرت را از دور باز کردی خود را ضایع نمودی , و همه کارهایت ضایع است.
28- و او انسان بی گناه را به محض خشم و دشمنی و بدگمانی می کشت و با این حال به لهو و لعب می پرداخت که گویی اصلا عمل زشتی مرتکب نشده است .
29 – در جلد ( 1 ) (ضحی الاسلام) ص 175 : قال یزید بن معاویه یعدد فضل بیته علی زیاد بن ابیه : لقد نقلناک من ولاء ثقیف الی عز قریش , و من عبید الی أبی سفیان , و من القلم الی المنابر .ترجمه : یزید بن معاویه فضائل خاندان خودش را بر زیاد بن ابیه بر می شمرد و عقاد در کتاب ابوالشهداء ص 12 می گوید : ان الذین انخدعوا او تخادعوا . . . و الاجام .
30-عقاد در کتاب ابوالشهداء ص 1
31- ترجمه : در پستی یاوران او ( یزید) همین بس که در کربلا به جهت اعتقادی که به کرامت و حق آنحضرت داشتند از مقابله رو در رو با آنحضرت می هراسیدند , ولی پس از شهادت لباس او و زنانش را در میان اموال غارت شده بیرون میآوردند . و اینان اگر به دین او و رسالت جدش هم کافر بودند این عمل آنها در مذهب مردانگی پستترین کار بود .تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری – جلد دوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا