اشاره در شمارههای پیشین، در این سلسله از سخنرانیها، مباحثی در باره «تزکیه» و «تهذیب نفس» به اهل معرفت تقدیم گردید. در این شماره، ادامه این مباحث را پی میگیریم. معرفت
مقدمه «و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها» (شمس:7 – 10) در مباحث گذشته، درباره این آیات شریفه و نکتههایی که از آن استفاده میشود مطالبی بیان شد. اما دو سؤال اصلی وجود دارد که آیه در مقام بیان آنها نیست. ممکن استبتوان از قراین یا به کمک آیات دیگر و یا وجوه عقلی، جواب آنها را به دست آورد: اول این که وقتی دانستیم بین «فلاح» و «تزکیه» رابطهای حقیقی و تکوینی وجود دارد این سؤال مطرح میشود که تزکیهای که مورد تاکید قرآن کریم است و حتی پیغمبرانعلیهمالسلام و بخصوص پیغمبر اکرمصلی الله علیه وآله وسلم، برای آن مبعوث شدهاند («یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمه»- آل عمران: 164 / جمعه: 2) چیست و مصداق آن کدام است؟ در بحث پیش، گفته شد که «زکات»، که مصدر مجرد تزکیه و حاصل عمل تزکیه است، با اصطلاح علمی «کمال» تطابق دارد و مصداق «کمال» با توجه به بیانات قرآن کریم، قرب خدای متعال است. دوم آن که راه رسیدن به این «تزکیه» و «کمال» چیست؟ طهارت و رشد و کمالی که باید برای نفس پدید آید از چه راهی حاصل میشود؟ برای پاسخ به این سؤال، هم میتوان از دلایل و تاملات عقلی استفاده کرد و هم از آیات شریفه و روایات کمک گرفت. برای خودداری از تطویل بحث، از خود آیه با تحلیلهای عقلی که میتوان در باره آن انجام داد و برخی آیات دیگر استفاده میشود:
کمال در تقرب به خدا حقیقت کمال و زکاتی که باید حاصل شود چیزی است که به قرب و نزدیک شدن به خدا تعبیر میشود و در واقع، مطلوب حقیقی و بالذات اوست و نزدیک شدن مطلوب بالتبع است. وقتی کسی میخواهد به کسی یا چیزی نزدیک شود او را دوست میدارد و به او علاقهمند است که میخواهد به او نزدیک شود. به عبارت دیگر، نزدیک شدن صفتی است که مطلوبیتش ناشی از مطلوبیتخداست. پس آنچه اصالتا مطلوبیت و شرف ذاتی دارد خود ذات الهی است. هدف اصلی اوست: «و ان الی ربک المنتهی» (نجم: 42); هر سیری به سوی او منتهی میشود، «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه» (انشقاق:6); ای انسان، تو به سوی پروردگارت بازگشت میکنی و او را ملاقات مینمایی. بنابراین، او به مرتبهای میرسد که میگوییم قرب به خدا دارد و اگر او را به همان معنایی که میتوانیم برای قرب بپذیریم به متعلقش نسبت دهیم باید بگوییم به خدا رسیده است. وقتی دانستیم که هدف نهایی خدای متعال است و ما باید تلاش کنیم تا به او نزدیک شویم راه این تزکیه هر چه باشد، راهی به سوی اوست. ویژگی اصلی این راه آن است که مقصدش اوست. دانشمندانی که درباره ارزشها و کمالات انسان بحث کردهاند، میگویند: چون انسان موجود ذوابعادی است میتوان برای هر بعدی از وجود او، کمال خاصی در نظر گرفت و مقصد مشخصی معین کرد ولی از آنجا که انسان یک موجود است و در نهایت، یک هدف نیز باید داشته باشد، این راهها هر چه باشد، باید به یک هدف منتهی شود. راهی که انسان باید بپیماید تا به مقام قرب الهی برسد چگونه راهی است؟ آیا مانند راهی است که بین دو منطقه وجود دارد و باید طی شود تا انسان به جایی برسد یا باید به آسمانها برود؟ چگونه انسان به خدا نزدیک میشود؟ خدای متعال موجودی جسمانی نیست و مکان مادی ندارد که انسان بتواند با طی مراحل و مسافتهای مادی به او نزدیک شود. پس مراد، قرب مکانی نیست. اگر چنین بود انسان میتوانست نقطهای را تعیین کند و بگوید که العیاذ بالله خدا آنجاستیا چون کعبه تشریفا بیتالله است میتوانستیم بگوییم نزدیکی ما به آن تقرب الی الله است. ولی منظور از قرب، قرب جسمانی نیست.این قرب به هر صورت که تصور شود، رابطهای الهی بین روح انسان و بین خدا، بین دل و دلدار و مسیری است که دل انسان باید طی کند تا به او نزدیک شود. در این صورت، حتی ممکن استبدن در مکه بوده ولی از خدای متعال بسیار دور باشد; مانند منافقان که با وجود حضور در مکه و مدینه، از خدا، پیغمبرصلی الله علیه وآله و اولیای او دور بودند. کسانی هم با وجود دوری از مکه و مدینه، بسیار به آن حضرت نزدیک بودند; مانند اویس قرنی که آنگونه که در روایات آمده است، در زمان پیغمبر اکرمصلی الله علیه وآله توفیق زیارت آن حضرت نصیبش نشد ولی پیامبرصلی الله علیه وآله نسبتبه دیدار او، اظهار علاقه میکردند و بواقع، از بسیاری افراد دیگر، که در کنار رسول خداصلی الله علیه وآله بودند، به آن حضرت نزدیکتر بود; زیرا رابطه قلبی و روحی قویای با ایشان داشت. مسیری که ما باید طی کنیم و به خدا برسیم و راهی که باید بپیماییم راهی نیست که با پای مادی طی شود. اگر هم احیانا باید قدمی برداشتبه دلیل آن است که این قدم برداشتن، تجسم یک سیر قلبی است. اگر زیارت یا هجرتی مطلوب باشد و سفر مادی و سیر روی زمین با بدن موجب قرب به خدا میشود از آنروست که نماینده آن حرکت قلبی است; زیرا به این وسیله، اطاعتخدا بیشتر حاصل میشود و دل به او نزدیکتر میگردد. پس منظور از این سیر، حرکت قلب و حرکتروحبه سویخداست.اینحرکتچگونهحاصلمیشود؟
راه تقرب به خدا در این زمینه، دو دسته عوامل مؤثرند: الف عوامل اثباتی; ب عوامل سلبی.
الف توجه (عامل اثباتی) از آنچه گذشت، به دست میآید که سیر انسان در راهی که باید بپیماید تا به خدا نزدیک شود با توجه قلبی او ارتباط دارد. هر قدر توجه دل انسان به این مقصد (خدا) بیشتر باشد و در این راه بیشتر فعالیت کند این مسیر را بیشتر طی مینماید; گاهی این فعالیتها هم جسمانی و هم روحانی است و گاهی فقط فعالیت قلب، دل و روح ملاک میباشد. ولی ما از اینکه فعالیت قلب و روح مهمتر از فعالیتبدنی است، غافلیم. وقتی از فعالیتسخن میگوییم فقط تحرک بدنی را در نظر داریم، در صورتی که روح انسان و قلب او که بدین لحاظ که منبع ادراکات و احساسات است، بدان قلب گفته میشود افعال و جهات گوناگونی دارد. توجه به قلب انسان میتواند در این زمینه بسیار مؤثر باشد. این حرکت قلب یک امر انفعالی نیست، بلکه جنبه فعالیت، حرکت، رشد و تکامل دارد. کسانی که از عوالم معنوی دورند، نمیتوانند بپذیرند که روح و قلب انسان بدون اینکه دست و پا حرکت کند، فعالیتی انجام میدهد. پسبایدببینیم که روح چه فعالیتهایی میتواند انجام دهد. مرتاضانی که ریاضت میکشند تا کمی قدرتهای نفسانی پیدا کنند کارهای عجیبی انجام میدهند; مثلا، روی میز میخ میخوابند یا روی یک پا میایستند و یا به صورتهای دیگر به خود سختی میدهند. در نتیجه، به قدرتهای عظیمی دست پیدا میکنند و میتوانند بر عوامل طبیعی غالب شوند; مثلا، جلوی قطاری را که با سرعت، در حال حرکت استبا یک دستیا حتی با نگاه، میگیرند و مانع از حرکت آن میشوند. آنها این قدرت را از کجا پیدا کردهاند؟ آیا بدن قوی و نیرومندی دارند؟ خیر، چنین نیست; بدنشان حتی ضعیفتر و لاغرتر از دیگران است. پس بدن آنها نمیتواند چنین قدرتی داشته باشد. مسلما این قدرت در روحشان وجود دارد. حال باید دید که این قدرت چگونه پیدا شده است؟ تا وقتی روح فعالیتی نکند این قدرتها پیدا نمیشود. آنهمه ریاضتهای بدنی، که آنها تحمل میکنند، برای این است که روحشان فعالتر شود; مثلا، برای این منظور، توجه خود را به نقطهای متمرکز میکنند. این همان فعالیت روح است; یعنی در آن حالات، روح آنها در حال کار کردن است. آن کارها نوعی تمرین درونی و برای تقویت روح است. پس میبینیم که فعالیت انسان فقط منحصر به فعالیتبدنی نیست، فعالیت قلبی و روحی نیز دارند و اصل فعالیتها در سیر الی الله و حرکتی که به خدا منتهی میشود فعالیت دل است; فعالیتهای بدنی تابع و کمکی برای آن یا نماینده آن است. قلب تجلیگاه این فعالیت است. در این زمینه، اصل، حرکت قلب و روح است که باید تکامل پیدا کند. کار قلب در اینجا توجه است و این اصلیترین فعالیت آن است. هر قدر توجه قلب بیشتر باشد فعالتر است. لذا، انسانیت کسی بیشتر است که قلباش زندهتر و فعالتر باشد، نه آنکه بدنش فعالتر باشد; وگرنه حیوانات و نباتات نیز زندگی و فعالیت دارند.
ب محبت (عامل اثباتی) انسان زنده کسی است که دلش زنده، بیدار و آگاه باشد و آنچه از مقوله آگاهی، شعور، علم و توجهات است در او قویتر باشد، نه آنچه از مقوله حرکتهای مادی و مکانیکی است. به اجمال، میتوان گفت که این حرکتباید با توجه به خدا همراه باشد; زیرا این توجه است که دل را به پیش میبرد و به خدا نزدیک میسازد. البته وقتی این توجه وجود دارد جنبه دیگری نیز در قلب تقویت میشود. قلب مرکز ادراکات، احساسات و عواطف است. زمانی فعالیت این ادراکات آنچه از قبیل توجه است در این زمینه بیشتر میشود که عواطفاش نیز متمرکزتر باشد; یعنی هر قدر محبتبیشتر باشد توجه به محبوب قویتر میشود. این دو با هم متلازماند; هم توجه موجب انس میشود و محبت را زیاد میکند و هم محبتبه نوبه خود، موجب توجه به محبوب میشود. به طور قطع، عامل اصلی در سیر الی الله، توجه دل و محبتیا توجه ناشی از محبت و همراه با محبت است.
ج- نفی دلبستگیها (عامل سلبی) «زکات» و «تزکیه» دو جنبه دارد; یک جنبه اثباتی و یک جنبه نفیای. تزکیه این است که مثلا، در مورد یک درخت، ابتدا شاخ و برگ های زاید آن را بزنند، سپس عوامل رشد و نموش را فراهم کنند. انسان نیز اگر بخواهد به کمالات مطلوب خود برسد با توجه به ابعاد گوناگونی که دارد، از یک سو باید شاخ و برگهای فراوان و عوامل مزاحم را از خود دور کند و از سوی دیگر، آن عوامل اثباتی که او را در جهت رسیدن به هدف کمک میکنند، تقویت نماید. از جنبه اثباتی، در جهت رسیدن به هدف، اجمالا دانستیم که باید حالت توجه دل همان توجهی که در لسان شرع «ذکر» نامیده میشود تقویت گردد. اما از جنبه سلبی، یعنی رفع عوامل مزاحم، باید گفت که برخی از عوامل مربوط به خود بدن است که به یک معنی، مزاحمهای داخلی به حساب میآیند و اگر دقت کنیم نوع عمیقترش همان است که اصلا در روح انسان وجود دارد. یک سلسله از مزاحمها نیز خارجی است. اینها نقطه مقابل آن توجه و محبتی است که باید به آن نقطه اصلی و هدف نهایی متوجه باشد. وقتی انسان به کسی علاقه دارد نباید به دشمن او نیز توجه داشته باشد; زیرا هیچگاه نمیتواند تمام دل خود را متوجهدومحبوبکند و توجه او خواه ناخواه،بینآندوتقسیممیشود. به طور کلی، محبتبه یک فرد با محبتبه دشمن او با هم جمع نمیشود. اگر هم جمع شود محبت تقسیم میشود; مانند ظرفی که نصفش را از یک چیز و نصف دیگرش را از چیز دیگری پر کنند. زمانی دل به طور کامل میتواند ظرف یک محبت قرار گیرد که محبت مزاحمی در میان نباشد; اگر هم هست چیزی مسانخ با خودش باشد; مانند شعاع همان محبوب و متعلقات او. اینها مزاحمتی با هم ندارند; مثلا، علاقه به یک فرد با علاقه به لباس یا سایر متعلقاتاش مزاحمتی ندارد. علاقه به لباس آن فرد شعاع محبتخود اوست و در عرض محبت او قرار ندارد. محبتخدا با محبتبه پیغمبر اکرمصلی الله علیه وآله و امیرالمؤمنین و دیگر ائمهعلیهمالسلام مزاحمتی ندارد; زیرا ما حضرت علیعلیهالسلام را مستقل از خدا دوست نداریم، بلکه چون او بنده محبوب خداست دوستش داریم. اما اگر دو موجود در عرض هم باشند; دو موجودی که با هم تضاد دارند دوستخدا و دشمن خدا محبت اینها با هم جمع نمیشود. اگر به فرض چنین چیزی هم امکان داشته باشد از محبتخدا کم میشود و توجه دل میان آنها تقسیم میگردد; وگرنه امکان ندارد که دو محبت متضاد در سرحد کمال، در یک موجود جمع شوند. لذا، اگر چیزهایی مزاحم با آن عامل مقرب وجود داشته باشد باید حذف شود. عامل مقرب، توجه است. بنابر این، آنچه با این عامل تضاد و منافرت دارد باید حذف گردد; وگرنه محبت کامل الهی در دل جای نخواهد گرفت و چه بسا العیاذ بالله سرانجام محبت اضداد غالب شود («ثم کان عاقبه الذین اساؤوا السوای ان کذبوا بایات الله»- روم: 10) و موجب گردد که همان محبت کمرونقی هم که در دل وجود دارد در پایان عمر، از بین برود. وقتی این محبت پایدار و کامل میشود که محبت مزاحمی در کار نباشد; همچنین توجه نیز زمانی میتواند کامل باشد که چیزهایی مزاحم آن نباشد. آیا کسی که در مسیری، گاه به سمت راست و گاه به سمت چپ، میرود زودتر به مقصد میرسد یا کسی که فقط در یک جهتبه جلو حرکت میکند؟ مسیر دل همان توجهاتش به خداست; اگر انسان متوجه خدا باشد به مقصد نزدیک میشود اما اگر گاهی به چیزهای دیگر نیز توجه کند، چیزهایی که در شعاع محبتخدا نیست و با آن مباینت دارد، در این صورت، به طور مداوم از مقصد دور میشود.
دنیاطلبان و آخرتطلبان آنچه به طور عام، در لسان شرع و بیانات قرآن کریم، رسول اکرم و اهل بیتعلیهمالسلام مطرح شده این است که انسانها ابتداء از لحاظ محبت و علاقه به دو دسته تقسیم میشوند: یک دسته کسانی هستند که توجهشان به همین لذایذ دنیاست، همینها را دوست دارند و لذت دیگری نمیچشند; «من کان یرید العاجله عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا.» (اسراء: 18) آیات دیگری نیز مشابه این آیه در این باره نازل شده است. این گروه در اصطلاح شرع و قرآن، «دنیاطلب» معرفی شدهاند و با عبارات «یرید العاجله»، «یرید ثواب الدنیا» (نساء: 134)، «یرید الحیوه الدنیا» (هود: 15) و مانند آن از آنها یاد شده است; یعنی کسانی که دنیاخواه، دنیاطلب و طالب همین لذتهای پیش پاافتاده، مادی و حیوانیاند. کسی که طالب این لذات استبه چیز دیگری توجه نمیکند; زیرا محبوبش همانهاست. این توجهات، انسان را از توجه به مقصد اصلی باز میدارد. لذا، در روایت آمده است: «حب الدنیا راس کل خطیئه.» همه انحراف ها از همین جاست که دل به امور مادی وابستگی پیدا کند و با چیز دیگری سرو کار نداشته باشد. در مقابل این دسته، گروه «آخرتطلب» قرار دارند; «و من اراد الآخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا.» (اسرا:19) اینان همان کسانی هستند که ورای لذتهای مادی، به چیز دیگری معتقدند. البته این نقطه ابتدای مسیر آنهاست و این مسیر تا آنجا ادامه پیدا میکند که درباره آنها میفرماید: «انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا.» (انسان:9) در جای دیگری میفرماید: «الا ابتغاء وجه ربه الاعلی» (لیل: 20) آنها غیر از خدا چیزی نمیبیینند و نمیخواهند و دل به چیزی نمیبندند; حتی لذایذ آخرت اگر به خداوند انتساب نداشته باشد بدانها اعتنایی ندارند. البته انبیای عظامعلیهمالسلام، ائمه اطهارعلیهمالسلام و اولیای خدا نعمتهای آخرت را دوست دارند اما دوستی آنان با دوستی ما تفاوت دارد. ما نعمتهای آخرت، مانند گوشت پرندگان، گلها، نهرهای جاری، درختان و منظرههای زیبا، حورالعین و قصرهای بهشت، را برای استفادههای شخصی و نفسانیمان دوست داریم. اولیای خدا نیز به همین چیزها علاقه دارند، اما به این دلیل که اینها آثار رحمتخدایند. به عنوان مثال، دو نفر را به یک میهمانی دعوت میکنند. اینها هر دو از غذاهای لذیذی که میزبان در اختیار آنها قرار داده است، تناول میکنند و از آنها لذت میبرند; اما یکی به قصد خوردن غذاهای لذیذ به این میهمانی آمده است و دیگری به دلیل علاقه به میزبان. بنابراین، هدف آنها از شرکت در این میهمانی متفاوت است، با آنکه هر دو از غذاهای مهیا شده لذت بردهاند و به آن علاقهمند بودهاند. اگر به جای آن غذا، به شخص دوم نان جو هم بدهند اعتراضی نمیکند و با علاقه، آنها را میخورد; زیرا او با هدف دیگری به آنجا آمده است. لذا، نوع غذا برای او تفاوتی نمیکند. اولیای خدا نعمتهای خدا و مواهب اخروی را دوست دارند، اما نه به این دلیل که شهوتهای مادی را ارضا میکند، بلکه به این دلیل که نشانه لطف و محبتخداست. از اینرو، آنها حتی نعمتهای بهشتی را طلب هم میکنند و برای کسب آنها دعا مینمایند. اما دعای آنها با دعای ما فرق دارد; ما خود آن نعمتها را دوست داریم اما آنها لطف خدا را، که در این نعمتها ظهور پیدا میکند، دوست دارند.
نیاز انسان به محبتخدا محب عنایت محبوب را دوست دارد. کسی که محبت دارد تمام خواستهاش این است که محبوبش عنایتی به او بکند و با یک نگاه یا لبخند و یا کلمهای او را شاد نماید. این عنایت، همانگونه که در قرآن ذکر شده، در روز قیامت مخصوص مؤمنان است و کفار بهرهای از آن ندارند: «لا یکلمهم الله و لا ینظر الیهم یوم القییامه.» (بقره: 174) لذا، یکی از بزرگترین عذابهای کفار در آخرت این است که خدا با آنها سخن نمیگوید. کسانی که معنای قهر کردن محبوب را درک کرده و تلخیاش را چشیدهاند میفهمند که قهر خدا یعنی چه! شاید بسیاری تعجب کنند از این که قرآن میفرماید: «لا یکلمهم الله» و شاید بگویند اگر خدا با آنها سخن نگوید چه میشود؟ آنها نمیفهمند که در قیامت چقدر به سخن خدا نیاز دارند و سخن گفتن خدا با انسان در قیامت، چقدر لذت دارد! کافران هم به حسب اقتضای فطرتشان، تشنه این محبتاند ولی از آن محروماند. محب دوست دارد که محبوباش نیمنگاهی یا حتی گوشه چشمی به او بکند; اما اهل معصیت در آخرت از این نعمت محروماند; «لا ینظر الیهم.» این یکی از بزرگترین عقوبتهای خداست. اما درباره مؤمنان اینگونه نیست. درباره ایشان میفرماید: «وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره» (قیامت: 22 و23); در آن روز، رخسار عدهای از شادی برافروخته است و جمال حق را مشاهده میکنند. علاوه بر آنکه آنها به خدا نظر میکنند، خداوند نیز بدانها نظر لطف و مرحمت دارد; هم آنها از خدا راضیاند و هم خدا از آنها راضی است;«رضیاللهعنهم ورضوا عنه» (مائده:119)
راه تقویت محبتبه خدا بنابراین، ما میتوانیم برای تزکیه عواملی را با اعتبارات عقلی مشخص نماییم. این آیات و آیات مشابه آنها میتواند مؤید خوبی بر این مطلب باشد; هم در جهت اثباتی که باید توجه قلب به خدا زیاد شود و هم در جهت نفیای که متعلقاتی که با خدا متضاد است از دل حذف گردد. برای اینکه این تعلقات ریشه ندواند و قلب را اشغال نکند، باید آنها را از ریشه قطع کرد. در سوره اعلی میفرماید: «قد افلح من تزکی و ذکر اسم ربه فصلی.» (اعلی: 14 و 15) شاید بتوان گفت که «ذکراسم ربه فصلی» عطف تفسیری برای «تزکی» است. شاید هم اگر «تزکی» را به معنای عامتری بگیریم این یکی از مصادیقاش باشد. (وجوه دیگری نیز در تفسیر آیه میتوان ذکر کرد.) لذا، کسی که به خدا توجه داشته باشد «تزکی» پیدا میکند و به این رشد روحی میرسد. چه وقت «تزکی» تقویت میشود؟ آنگاه که یاد خدا در دل بیشتر شود. در ابتدای حرکت، نمیتوان به طور کامل به ذات خدا توجه پیدا کرد، بلکه باید متناسب با حالات خودمان، به اسمی از اسمای الهی توجه کنیم. حتی اگر کسانی به اسم «الله» هم توجه کنند، با اینکه مستجمع جمیع اسمای خداست، باز هم اسم است. پس تنها راه برای قرب به خدا یاد اوست. وقتی توجه انسان به خدا معطوف شد به طور طبیعی میخواهد این توجه و حرکت قلبیاش را مجسم کند. تجسم این حالت قلبی «نماز» است; «فصلی.» خود نیز میفرماید: «اقم الصلوه لذکری.» (طه: 14) هدف از نماز، ذکر است. نماز تجسم ذکر قلبی است. نماز تقویت ذکر و ناشی از رابطه ذاکرانه است; از رابطه متقابلی که میان عمل قلبی و عمل بدنی استسرچشمه میگیرد. حالت قلبی موجب میشود که عمل بدنی صورت گیرد و عمل بدنی نیز به نوبه خود، حالت قلبی را تقویت میکند. این مؤید این مطلب است که نمازراهی باطنی برای تقرب الیالله در جهت اثباتی است. نماز، خود روحی دارد و آن ذکر و توجه قلبی است. ذکر فقط زبانی نیست; ذکر زبانی تنها یک تجلی از آن ذکر قلبی است. دل متوجه میشود، زبان نیز به حرکت درمیآید. اگر توجه قلبی وجود داشته باشد، هرچند هم که توجه زبانی یا ذکر زبانی انجام نشود، اثر خود را میبخشد. البته وقتی ذکر زبانی هم باشد توجه کاملتر میشود; هم مغز است و هم پوست. اما اگر پوستخالی بوده و مغز نداشته باشد ارزشی ندارد.
عوامل مؤثر در تزکیه زکات (صدقه) در جهتسلبی و حذفی نیز گفته شد که باید چیزهایی که با این توجه در تضاد استحذف شود. واژه «زکات» در مال هم به معنای حذف تعلقات قلبی به مال است. از این جهت «زکات» در واقع، فقط زکات مال نیست; گرچه از مال پرداخت میشود اما نتیجهاش زکات روح است; میفرماید: «خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزکیهم.» (توبه:103) نمیفرماید: «صدقه تطهر اموالهم» یا «تزکی اموالهم»، بلکه میفرماید: وقتی مردم زکات میدهند خودشان رشد میکنند، تطهیر میشوند و تکامل پیدا میکنند. چرا؟ چون چیزی را که مایه دلبستگیشان است از خود دور میکنند; همان که موجب آلودگی روح و سرآمد هر خطاست. وقتی انسان با دستخود، مالش را برای خدا از خود دور کرد به چیزی دلبستگی پیدا نمیکند و نفس او از آلودگی تعلق به دنیا پاک میشود. «تطهرهم» تعبیر بسیار بلندی است که هر چه درباره آن فکر کنیم کم است. لذا، کسی که باید زکات بدهد و نداده نجس است; اصلا خودش نجس است، چه رسد به مالش. وقتی زکات میدهد خودش نیز پاک میشود. اما انفاق آنچه که اضافی و مایه زحمت است چندان نتیجهای ندارد; مانند لباس کهنه و اثاثیه ناسالم. «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» (آل عمران: 92); هرگز به نیکی نخواهید رسید، مگر آنکه از چیزهایی که دوست دارید، انفاق کنید. انفاقی اثر دارد که از سر علاقه باشد. حتی اگر میخواهید پولی انفاق کنید بهتر است که از پولهای نو و سالم در راه خدا بدهید; زیرا همین اندازه تعلق خاطر به یک شیء، مانند پول نو، موجب آلودگی است. لذا، توصیه شده است که از چیزهای زیباتر، تمیزتر و دوستداشتنیتر انفاق کنید تا بیشتر موجب رشد روحی گردد.
روزه شرط حصول تقوی یکی دیگر از چیزهایی که از عوامل سلبی به حساب میآید و نسبتبه مساله زکات حالت درونیتری دارد «روزه» است. خداوند میفرماید: «یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون.» (بقره:183) در آیه «فالهمها فجورها و تقویها» نیز گفته شد که مصداق «تقوا» و «تزکیه» یکی است. اکنون باید ببینیم که برای حصول تقوا، قرآن چه فرمانی میدهد؟ در این باره، قرآن دستور میدهد که روزه بگیرید; زیرا نفس در اثر انسی که با لذایذ مادی پیدا میکند، آلوده میشود. گذشته از اینکه روزه موجب سلامتی است و مقداری از مواد غذایی ذخیره شده در بدن، مانند چربیها، را دفع میکند، نتیجه اصلی آن مربوط به روح است. انسی که روح با لذتهای مادی پیدا کرده انسان را آلوده نموده است. این از بزرگترین الطاف الهی است که در ماه مبارک رمضان، برای انسان این وظیفه را معین کرده که از لذتهای خود دل برکند. وقتی انسان به دستخود از لذتهای نفساش دوری کرد و در حال عطش، گرسنگی و میل فراوان، از خوردن و نوشیدن چیزهایی که با دستخود از راه حلال کسب کرده است، خودداری نمود این موجب رشد او و حذف عوامل مزاحم میشود.
عبادت خدا علاوه بر این موارد، در هر یک از عبادات کمابیش این نوع اسرار و حکمتها را میتوان پیدا کرد. هر چه موجب میشود که دلبستگی و انس انسان به شهر و دیار و خانه و زندگی خود کم شود در مسیر عبادات است. البته عاطفهای که مرضی خداست ضرری برای خودسازی ندارد اما آنجا که این عواطف با محبت نسبتبه خدا مزاحمت پیدا میکند باید تعدیل شود. جهاد، برترین عبادات است، از این نظر که همه تعلقات را از انسان قطع میکند. اینها همه مصداق تزکیه است. بنابراین، تزکیه چیزی ورای دستورات شرعی نیست. اگر ما دستورات شرع و واجبات را درست انجام دهیم مراتب بالایی از تزکیه نصیبمان میشود، لکن متاسفانه ما معمولا فقط به ظاهر اعمال اکتفا میکنیم تا از آتش جهنم نجات پیدا کنیم و روح آنها را نمییابیم. بدین دلیل، نماز ما روح ندارد و با توجه همراه نیست و بخلاف آنچه خداوند میفرماید: «اقم الصلوه لذکری»، نماز ما برای ایجاد ارتباط محکم با خدا نیست، تنها برای این است که تکلیف از گردنمان ساقط شود، نه آنکه سعی کنیم حضور قلب داشته باشیم و از اولتاآخرنماز،دلمانازیاد خدا منحرف نشود. متاسفانهدراینزمینه،اهتمام ما کم است، خواه در نمازوخواهدرسایرعبادات. حاصل بحث این که راههای تزکیه، که قرآن بر آنها تاکید کرده، متناسب با خود تزکیه است، همان چیزهایی که مورد تاکید قرآن کریم و سفارشات اهل بیتعلیهمالسلام میباشد. اگر ما این دستورات را به طور کامل رعایت کنیم، هم در جهت اثباتی، که توجه به خداست و هم در جهت نفیای، که حذف مزاحمات است، به مقاماتی بسیار عالی نایل میشویم و شرط قبولی همه اعمال این است که نسبتبه اولیای خدا و وسایط فیض او محبت داشته باشیم; زیرا آنها وسیله آزمایش ما هستند. همچنین باید متوجه باشیم که آیا این محبتها و حرکتها برای رضای خداستیا برای خواستههای نفسانی و شیطانی.