مقالات

تبیین فصاحت و بلاغت قرآن

چکیده کلام فصیح و بلیغ آن است که از ضعف تالیف، تنافر کلمات و تعقید خالی باشد و به مقتضای حال ایراد شود. وجوه امتیاز قرآن با سایر کلامها عبارتند از: اسلوب ویژه، شمول فصاحت و بلاغت در سراسر قرآن، تکرار آیات بدون کاهش فصاحت و بلاغت. ملاحظه معارضه‏های امرءالقیس شاعر فصیح عرب در عصر نزول زاویای روشنی از وجوه امتیاز فصاحت و بلاغت قرآن بر سایر کلامها را آشکار می‏سازد. کلید واژه‏ها: فصاحت، بلاغت، اعجاز قرآن، امتیازات قرآن.
1. مقدمه طبق اظهارات اهل فن رسول خداصلی الله علیه وآله جهت اثبات صدق دعوت خود شمار فراوانی قضایای خارق‏العاده داشته‏است که معجزه نامیده می‏شود. شاخص‏ترین آنها که جنبه جاودانگی هم دارد، قرآن کریم است. این کتاب بزرگ آسمانی از جهات گوناگون خارق‏العادگی دارد که وجوه اعجاز قرآن خوانده می‏شود (1) . یکی از آن وجوه هنرنمایی از نظر زیبایی کلام قرآن است که در اصطلاح اهل تخصص به آن فصاحت می‏گویند. سعی نگارنده در این مقاله بر این است که در این‏باره بحث کرده و هاله‏هایی از ابهام را از چهره این وجه از اعجاز بزداید. موضوعاتی که در این امر محور بحث قرار خواهد گرفت، عبارتند از: 1. هنر در خدمت وحی; 2. تعریف واژه‏های «فصاحت‏» و «بلاغت‏»; 3. نقل دو گواه بر برتری فصاحت قرآن کریم.
2. هنر در خدمت وحی شکی نداریم که قرآن کریم در زمینه زیبایی و آرایش سخن هنرنمایی کرده است; در حدی که با هیچ سخن زیبا و فصیحی قابل مقایسه و رقابت نیست. آنچه محل کلام است، اینکه آیا نظر قرآن فقط بر این بوده‏است که سخن نیکو گفته، هنرنمایی کند یا خواسته‏است، پیامهای ارزنده خود را القا کند، منتها با بیان شیرین و شیوا؟ ما بر نظر دوم هستیم. یعنی وقتی خداوند می‏فرماید: «و لکم فی القصاص حیاه یا اولی الالباب‏» (2) یا «لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا» (3) یا «انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر ان شانئک هوالابتر» (4) و صدها آیات فصیح دیگر، در همه اینها قرآن حامل پیامهای بسیار مهم است; منتها آنها را در قالب زیباترین اسلوب و هنرمندانه‏ترین تعابیر القا کرده است; بطوریکه از کلمات و سخنان مخلوق نمی‏توانیم، برایش مشابهی نقل کنیم و آیات را به آن‏ها تشبیه نماییم.
3. تعریف لغوی فصاحت و بلاغت«فصاحت‏» در لغت‏به چند معنا اطلاق می‏گردد که یکی از آنها روشنی و ظهور است. در این آیه کریمه نیز به همین معنا آمده است: «و اخی هارون هو افصح منی لسانا (5) ; یعنی ایشان از من روشن گفتارتر است‏». «بلاغت‏» به معنای وصول و انتهاست. بلغ فلان مراده ; یعنی به مراد خود رسید. بلغ الراکب المدینه; یعنی بآنجا منتهی شد (6) .
4. تعریف فصاحت و بلاغت در علم بلاغتفصاحت در علم بلاغت‏سه شاخه دارد: فصاحت در مفرد، فصاحت در کلام، فصاحت در متکلم; ولی بلاغت‏یا در کلام است و یا در متکلم، و در مفرد بلاغت معنا ندارد و صحیح نیست‏بگوییم: «کلمه بلیغه‏». پس از آنچه گفته شد، پنج قسم حاصل می‏شود: 1- کلمه فصیح; 2- کلام فصیح; 3- متکلم فصیح; 4- کلام بلیغ; 5- متکلم بلیغ.
4. 1. فصاحت کلمه در تعریف فصاحت در مفرد چنین گفته‏اند: «آن کلمه‏ای است که از تنافر حروف و غرابت و مخالفت‏با معیار زبان خالی باشد». اگر کلمه‏ای از تنافر حروف و غرابت و مخالفت قانون لغوی سالم باشد، فصیح است و اگر از یک جهت از این جهات سالم نبود، فصیح نخواهد بود; پس در حصول معنای مراد همه شرائط باید باشد و اما در عدم تحقق آن معنا لازم نیست، همه شرایط مفقود باشد; بلکه اگر یکی از آنها هم نباشد، کلمه غیر فصیح خواهد بود; یعنی مثلا کلمه‏ای که تنافر حروف و غرابت ندارد، ولی مخالف قاعده لغوی است، غیر فصیح است. الف. «تنافر حروف‏» آن است که کلمه سنگین باشد و انسان نتواند آن را به آسانی در زبان جاری کند. اگر نظم یا نثری مشتمل بر اینگونه واژه‏ها باشد، باید گفت که نه‏تنها آن کلمه بلکه آن نظم یا نثر از فصاحت‏خواهد افتاد; مانند واژه «مستشزرات‏» در شعر امرء القیس که گوید: غدائره مستشزرات الی العلی تضل العقاص فی مثنی و مرسل (7) گیسوهای او بالا زده شده‏است; طوری که دسته‏ای از آنها در موهای بافته شده و بافته نشده، پنهان می‏گردد. این شعر از قصیده امرء القیس است و اتفاقا یکی از معلقات سبعه او همین قصیده می‏باشد. او مردی بسیار فصیح بوده است; مع ذلک در این شعر از واژه معیوب «مستشزرات‏» استفاده کرده است که تنافر حروف دارد و به آسانی بر زبان جریان نمی‏یابد و با فصاحت منافی است (8) . ب. «غرابت‏» آن است که کلمه از نظر استعمال غیر مانوس و از لحاظ مفهوم و معنا خیلی روشن نباشد. اگر واژه‏ای چنین عیب‏هایی را داشته باشد، فصیح نیست; مانند: کلمه «مسرج‏» در شعر عجاج. وی گوید: و مقله و حاجبا فرججا و فاحما و مرسنا مسرجا (9) محل شاهد «مسرج‏» است که کلمه به علت غرابت و نامانوسی و نیز به جهت عدم وضوح معنا فصیح نیست (10) . ج. مخالفت قیاس لغوی; یعنی واژه بر خلاف مقررات الفاظ موضوعه باشد; مانند کلمه «اجلل‏» در جمله «الحمدالله العلی الاجلل‏» که با فک ادغام است; درحالی که می‏بایست، دو لام آن در یکدیگر ادغام می‏شدند; چون در تجانس دو حرف، قاعده این است که حرف اول ساکن و در حرف دوم ادغام‏شود; اینچنین: «الحمدلله العلی الاجل‏» (11) . در قرآن واژه‏ای که یکی از این ایرادها و ضعفهای مذکور را داشته‏باشد، پیدا نمی‏شود; لذا همه کلماتش فصیح است (12) .
4. فصاحت کلام در تعریف فصاحت در کلام چنین گفته‏اند: «آن کلامی است که از ضعف تالیف و تنافر کلمات و تعقیید خالی و از فصاحت‏برخوردار باشد». الف. ضعف التالیف: و آن عبارت از این است که کلام بر خلاف قانون نحو که در میان جمهور نحات مشهور است، تالیف شده‏باشد; مثل اضمار قبل از ذکر لفظی و معنوی و حکمی (13) ; مانند: «ضرب غلامه زیدا». این کلام فصیح نیست; چون اضمار قبل از مرجع ذکر شده‏است: مرجع ضمیر در «غلامه‏» زید است که متاخر آمده‏است; البته در بعضی مآخذ اضمار قبل از ذکر حکمی را از ضعف تالیف محسوب نکرده‏اند و این درست‏به نظر می‏رسد (14) . ب. تنافر کلمات: مراد از آن این است که وقتی کلمات را در کنار هم می‏چینند در مجموع، عبارت سنگینی را تشکیل بدهند که در این صورت، عبارت فصیح نخواهد بود; هر چند واژه‏ها جداگانه فصیح باشند; مثلا گفته‏اند: این بیت فصیح نیست: و قبر حرب بمکان قفر و لیس قرب قبر حرب قبر قبر حرب در محلی بی‏آب و علف واقع شد. حتی در کنار قبر او قبری هم نیست. «قفر» یعنی بی‏آب و علف. «حرب‏» نام شخصی است که برایش «حرب بن امیه‏» می گفتند. او را کسی کشت و سپس با بیت فوق برایش نوحه‏سرایی کرد. گفته‏اند: این بیت فصیح نیست; زیرا واژه‏هایش در اثر قریب المخرج بودن حروف آنها در زبان به سختی و سنگینی جاری می‏گردد، بطوریکه اگر یک نفر بخواهد، سه‏بار این بیت را پشت‏سر هم بخواند، بدون اشتباه ممکن نخواهد شد (15) . ج. «تعقید»: مراد از تعقید این است که دلالت کلام بر معنای مراد به‏جهت پاره‏ای از خلل و اشکالات، روشن نباشد. چه این خلل از ناحیه ناحیه نظم الفاظ باشد یا از ناحیه ترکیب معانی. در صورت اول آن را تعقیید لفظی و در صورت دوم آن را تعقیید معنوی گویند. تعقید لفظی; مانند: و ما مثله فی الناس الا مملکا ابو امه حی ابوه یقاربه این شعر از فرزدق شاعر معروف و فصیح عرب زبان است. در این شعر دایی هشام‏بن‏عبدالملک یعنی ابراهیم بن‏هشام بن اسماعیل مخزومی را تعریف می‏کند و می‏خواهد بگوید که هیچ کسی نظیر او در فضائل و وارستگی نیست; مگر خواهرزاده‏اش «مملک‏» که همان «هشام‏بن عبدالملک‏» باشد; منتها در این شعر نه صراحتا نامی از «هشام بن‏عبدالملک‏» برده و نه تصریح کرده‏است که او خواهرزاده ابراهیم بوده‏است; بلکه با تعبیر «مملک‏» با صیغه مفعول از او یاد کرده‏است; یعنی مردی که از ملک و ثروت فراوان برخوردار است. او با این تعبیر روشن کرده که منظورش هشام بن عبدالملک است و با تعبیر «ابو امه ابوه‏» هم مشخص کرده که هشام بن عبدالملک خواهرزاده اوست. ملاحظه می‏شود که شعر معقد و پیچیده‏است; در حالی که اصل شعر چنین است: و ما مثله حی یقاربه فی الناس الا مملکا ابو امه ابوه در میان مردم شخصی مانند ابراهیم جز هشام خواهرزاده‏اش پیدا نمی‏شود (16) . تعقید معنوی; مانند این شعر: ساطلب بعد الدار عنکم لتقربوا و تسکب عینای الدموع لتجمدا این بیت از شخصی به نام «عباس بن الاضف‏» است. هدف وی گویا این است که در روزگار هر چه را انسان آرزو می‏کند، به ضدش می‏رسد و چون قانون روزگار چنین است، من دوری و مفارقت‏شما را می‏خواهم تا به ملاقاتتان نائل گردم و گریه و زاری می‏کنم تا فرج و مسرت برای ما حاصل گردد. وی «سکب‏» را بر وزن «فلس‏» که کنایه از غصه و حزن آورده، درست است; ولی «جمود العین‏» را که کنایه از شادی و مسرت آورده، درست نیست; زیرا «جمودالعین‏» را در جایی می‏آورند که به انسان مصیبت رسیده، ولی هرچه می‏خواهد گریه کند، از چشمهایش اشک جاری نمی‏شود و از کثرت و شدت غصه چشمایش خشکیده‏است; از این رو انتقال از این معنا به گریه نکردن به‏علت مسرت و شادی، به قرائن بسیار نیازمند است; لذا معنا معقد است و شعر از فصاحت افتاده است (17) . د. فصاحت کلمات: علاوه بر خلوص از ضعف تالیف و تنافر کلمات و تعقید به هر دو قسم آن، مفردات کلام نیز باید فصیح باشد که شرح آن آمد. هرگاه همه اینها حاصل شد، کلام فصیح و گرنه غیر فصیح خواهد بود و چون هیچ یک از این عیوب در آیات قرآن کریم نیست، از فصاحتی که در حد اعجاز و فوق طاقت‏بشری است، برخوردار است.
5. فصاحت متکلم فصاحت متکلم آن است که متکلم مقاصد خود را با تعابیر و واژه‏های فصیح بیان نماید و این خصوصیت در او به صورت ملکه در آمده‏باشد; لذا در تعریف آن چنین گفته‏اند: آن ملکه‏ای است که به کمک آن می‏توان مقصود را به لفظی فصیح باز گفت (18) .
6. بلاغت در کلام در تعریف بلاغت در کلام چنین گفته‏اند: آن عبارت است از مطابقت کلام با مقتضای حال همراه فصاحت آن. یعنی علاوه بر اینکه کلام باید فصیح باشد، باید با مقتضای حال نیز تطابق داشته‏باشد. مثال کلام بلیغ چنین است که اگر مثلا کسی سخن ما را در زمینه حضور شخصی به نام زید در خانه باور نداشته، به او میگوییم: «ان زیدا فی الدار» یا «والله ان زیدا فی الدار»; ولی اگر همچو کلامی را با این همه تاکیدات به کسی بگوییم که در قبال سخن ما شک و تردیدی ندارد و اگر برایش بدون تاکید هم بگوییم، خواهد پذیرفت و مع‏ذلک از آن تاکیدات در جمله استفاده کنیم، در این صورت کلام بلیغ نخواهد بود.
7. بلاغت در متکلم شخصی که دارای قدرت و ملکه‏ای باشد که در اثر آن بتواند کلام بلیغ بسازد، متکلم بلیغ خوانده می‏شود; به همین جهت در تعریف آن گفته‏اند: آن ملکه‏ای است که به سبب آن بتوان کلامی بلیغ فراهم آورد (19) . نتیجه اینکه بعد از حصول معرفت کامل به هریک از تعاریف پنجگانه ادعا و عقیده ما این است که قرآن و وحی حتی یک مورد هم از این گونه ضعفها نداشته، هم فصیح است و هم بلیغ; آن هم به زبان کسی که نه خطی نوشته و نه سطری خوانده‏است: و ماکنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون (20) نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشتبغمزه مساله‏آموز صد مدرس شد (21)
8. جلوه‏های اعجاز فصاحت و بلاغت قرآن برخی از جلوه‏های برتری فصاحت و بلاغت قرآن کریم بر سایر کلامها به قراری است که در پی می‏آید: الف. قرآن کریم در بیان مسائل گوناگون خود اسلوب و روشی ویژه دارد; غیر از اسلوبهایی که بشر و فصحا و بلغای عرب دارند. حتی با اینکه شخص رسول‏خدا و حضرت امیرعلیه السلام و دیگر ائمه از فصحا و بلغا عرب بودند و سخنان‏شان در اوج فصاحت و بلاغت‏بود، مع‏الوصف وقتی برخی از آیات درخلال سخنان آن بزرگواران قرار می‏گیرد، کاملا از سخنان آنها ممتاز و مشخص است. این روشن می‏کند که قرآن سخنی غیر از سنخ سخنان بشر است. ب. برای فصاحت و بلاغت افراد بشر معمولا حد و حدودی است که هرگز از آن حد تجاوز نمی‏کند; مثلا کسی سخن حماسی را نیک ادا می‏کند; ولی در مدح ضعیف است‏یا مداح فصیح و بلیغی است; ولی در هجو ضعیف است‏یا در هجو تواناست; ولی قدرت رثاگری ندارد یا رثاگر خوب و فصیحی است; ولی در عرفان ضعیف است. خلاصه هیچ کسی که در همه این ابعاد تسلط داشته‏باشد، یافت نمی‏شود; ولی قرآن کریم این‏چنین است و از جامعیت فصاحت و بلاغت در تمام جهات برخوردار است. ج. این کتاب الهی بعضی بحثها را تکرار کرده است و درباره موضوعاتی چون زجر، ترغیب، وعده، وعید، موعظه، تاریخ، یادآوری نعمتهای منعم، دنیا، آخرت، بهشت، جهنم، مرگ، حیات، مبدا، معاد، اعتقادات، اخلاقیات، سیاست و غیر اینها چندبار بحث کرده; ولی علیرغم تغییر در الفاظ و عبارات کوچکترین تغییری در اصل معنا رخ نداده است‏یا فصاحت و بلاغت عبارت دوم از عبارت اول نکاسته‏است; در حالی که خاصیت تکرار در کلام بشر این است که دومی از نظر جودت و فصاحت و سلاست‏بیان به پایه اولی نمی‏رسد; لذا دکتر طه حسین وقتی این کتاب را تعریف و تمجید می‏کند، می‏گوید: نثر نیست; کما اینکه نظم هم نیست; بلکه قرآن است و امکان ندارد غیر از آن، نام دیگری داشته باشد (22) .
9. دو گواه عینی بر اعجاز فصاحت و بلاغت این بزرگ کتاب الهی در زمینه برتری فصاحت و بلاغت قرآن کریم دو داستان به شرح ذیل از امرءالقیس آورده‏اند: گواه اول : امرء القیس از مشاهیر فصحای عرب بود; بطوریکه حتی در محاورات عادی هم واژه غیر فصیح به زبان نمی‏آورد. هر واژه‏ای را بر زبان می‏آورد، دلیل می‏شد به این که آن واژه فصیح است. می‏گویند: وی به سه واژه از قرآن خرده گرفته، گفت که این سه کلمه فصیح نیست و آنها عبارتند از: «یستهزءون، کبار، عجاب‏» (23) . داستان را به عرض رسول خداصلی الله علیه وآله رساندند. حضرت از امرءالقیس دعوت کرد که در روز معینی بیاید و گفته خود را اثبات کند. وی در روز موعود آمد و خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله رسید. حضرت در اولین برخورد با او طوری رفتار کرد که رسم رفتار اعراب آن دوران نبود; لذا ناراحت‏شد و بی‏اختیار به حضرت گفت: اتستهزؤون و انا من کبار العرب ان هذا منک لعجاب; آیا مرا مسخره می‏کنی; در حالی که من از بزرگان عرب هستم. این از شما خیلی تعجب است. او با اینکه آن سه کلمه را غیر فصیح می‏شمرد، بر زبان جاری کرد و بدین‏وسیله بی‏اختیار و ناخودآگاه فصاحت آنها را پذیرفت (24) . گواه دوم : قرآن کریم در ضمن آیات چندی تحدی کرده و از کسانی که درباره آن اظهار تردید می‏کنند می‏خواهد که اگر صدور آن را از سوی خدا قبول ندارید، شما هم مانند آن یا ده‏سوره و یا لااقل یک‏سوره نظیر یکی از سوره‏های قرآن را بیاورید (25) .امرءالقیس گفت: اشکال ندارد. من نظیر آیه «و لکم فی القصاص حیاه‏» (26) را به الفاظی دیگر می‏آورم. گفتند: بیاور! گفت: «القتل انفی للقتل‏»; یعنی کشتن برای جلوگیری از کشتن بهتر است. اهل فن و متخصصین سخن وی را با آیه کریمه سنجیدند، دریافتند که آیه شریفه از هشت جهت نسبت‏به کلام امرءالقیس مزیت دارد که از این قرارند: 1. حروف سخن امرءالقیس بیش از حروف آیه شریفه است و سخن هراندازه کوتاهتر باشد، از نظر ایجاز که یکی از وجوه فصاحت و بلاغت است، پسندیده‏تر است. آیه شریفه دوازده حرف، ولی کلام امرءالقیس چهارده حرف است. 2. در گفتار امرءالقیس دوبار واژه «قتل‏» آمده است و این کلمه از کلمات غیرمطبوع و تنفرآور است; به‏خلاف کلمه «حیاه‏» که در آیه آمده و از هستی و زندگی خبر می‏دهد; نه از مرگ و نیستی. 3. باز کلمه «انفی‏» در کلام امرءالقیس از سلب و نیستی حکایت می‏کند; ولی لحن قرآن اثباتی است و شکی نیست که مثبت سبت‏به منفی امتیاز دارد. 4. در کلام امرءالقیس میان دو قتل فرقی گذاشته نشده و هر دو را با یک تعبیر بیان کرده‏است; در حالی که اولی قتل قصاص و دومی قتل جنایی است; به‏خلاف تعبیر آیه شریفه که هرگز به قتل ابتدائی از جهت قبحی که دارد، تفوه نکرده و قتل عوضی و جزائی را نیز با تعبیر «قصاص‏» آورده‏است. 5. در کلام امرءالقیس وجود قتل علت عدم قتل معرفی شده است و این جور برهان در نفوس چندان اثر ندارد; ولی آیه، قصاص را علت‏حیات اجتماعی معرفی کرده که نسبت‏به تعبیر امرءالقیس به مراتب قابل قبول‏تر است. 6. در کلام امرءالقیس لفظ قتل تکرار شده و تکرار در عبارت مخل فصاحت است; به خلاف آیه کریمه که تکرار ندارد. 7. در آیه کریمه لفظ «فی‏» آمده است و آن بر نگهداری و حفاظت دلالت می‏کند و می‏رساند که قصاص مثل ظرفی که مظروف خود را حفظ کند، حیات و نظام عائله بشری را حفظ می‏کند; در حالی که در کلام امرءالقیس از کلمه «فی‏» خبری نیست. 8. در آیه کریمه لفظ «حیاه‏» نکره آمده تا دلالت‏بر فخامت و عظمت آن کند; یعنی می‏فرماید: در قصاص کردن برای شما یک نوع زندگی است که آن زندگی ویژه و عالیترین گونه حیات است; در حالی که کلام امرءالقیس هرگز معلوم نکرده است که چه منزلت و مرتبه‏ای برای قصاص وجود دارد و این را هم نرسانده‏است که آیا قتل قصاص از قتل جنائی بهتر است‏یا نه؟ (27) پی‏نوشت‏ها: 1. مراجعه گردد به: مناهل العرفان، تالیف محمدعبدالعظیم زرقانی، ج‏2. 2. بقره، آیه‏179. 3. انبیاء، آیه 22. 4. سوره کوثر. 5. قصص، آیه 34. 6. سید احمد هاشمی، جواهر البلاغه، ص‏6 وص‏32; تفتازانی، مختصر المعانی، ص‏6-7 و مطول، ص 15 و ص‏25. 7. مستشرزات الی العلی; یعنی مرتفع شده به طرف بالا غدائر مفردش غدیره است; یعنی دسته‏مو تضل; یعنی پنهان می‏کند عقاص بر وزن «کتاب‏»; یعنی مجموعه‏ای از مو «مثنی‏» بر وزن «مجزا»; یعنی موی بافته شده مرسل; یعنی موی بافته نشده و باز. 8. محمدباقر شریف; جامع الشواهد، ج‏2، ص‏111، «باب الغین بعده الدال‏». 9. مقله‏»; یعنی چشم «مرحج‏»; یعنی ظریف و کشیده «فاحما»; یعنی موی سیاه مثل ذغال «مسرج‏»; یعنی مانند شمشیر سریجی که در نهایت دقت و استوار باشد یا مانند چراغ از جهت نورافشانی و لمعان 10. مطول، ص‏18; مختصر المعانی، ص‏8; جواهرالبلاغه، ص‏9. 11. مطول، ص‏19 و 20; مختصرالمعانی، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص‏11-22. 12. مطول، ص‏19 و 20; مختصرالمعانی، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22. 13. مطول ص 19 و 20، مختصرالمعانی ص‏8-9، جواهر البلاغه ص 11-22. 14. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانی، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22. 15. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانی، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22. 16. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانی، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22. 17. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانی، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22. 18. مطول ص 19 و 20، مختصرالمعانی ص‏8-9، جواهر البلاغه ص 11-22. 19. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانی، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22. 20. عنکبوت، آیه‏48. 21. دیوان حافظ، نسخه فردین و دکتر قاسم غنی حرف دال، ص‏104. 22. راجع به وجوه اعجاز قرآن مراجعه گردد به; روح الدین الاسلامی، تالیف عفیف عبدالفتاح طباره، ص‏22 به بعد و البیان خوئی، ص‏51. 23. انعام آیه 5، نوح آیه ×22 «کبار» با تشدید و تخفیف خوانده شده است قاموس قرآن سید علی اکبر قرشی ج‏6 ص‏74. 24. سیدابوالفضل نبوی قمی تفسیر لئالی منثور ص‏237. 25. اسراء 88- هود 13- بقره 23. 26. بقره 179. 27. سیدابوالفضل نبوی قمی، لئالی منثور تفسیر سوره طور.

حسین شریعتی فرد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا