مقالات

واقعیت عینی

واقعیت عینی – بخش اول

شامل: بداهت واقعیت عینی، گونه‏های انکار واقعیت، راز بداهت واقعیت عینی، منشا اعتقاد به واقعیت مادی.
بداهت واقعیت عینی
نظر به اینکه موضوع فلسفه موجود است به بیان بدیهی بودن اعتقاد به حقیقت عینی آن می‏پردازیم .
حقیقت این است که وجود هم از نظر مفهوم و هم از نظر تحقق خارجی مانند علم است و همچنانکه مفهوم آن نیازی به تعریف ندارد تحقق عینی آن هم بدیهی و بی‏نیاز از اثبات است و هیچ انسانی عاقلی چنین توهمی هم نمی‏کند که جهان هستی هیچ در هیچ است و نه انسانی وجود دارد و نه موجود دیگری و حتی سوفیستهایی که مقیاس همه چیز را انسان می‏دانند دست کم وجود خود انسان را قبول دارند تنها یک جمله از گرگیاس که افراطی‏ترین سوفیستها به شمار می‏رود نقل شده که ظاهر آن انکار مطلق هر وجودی است چنانکه در حث‏شناخت‏شناسی گذشت ولی گمان نمی‏رود که مراد وی به فرض صحت نقل همین ظاهر کلام باشد به طوری که شامل وجود خودش و سخن خودش هم بشود مگر اینکه به بیماری روانی سختی مبتلی شده بوده یا در اظهار این کلام غرضی داشته باشد .
در مقال دوازدهم درباره شبهه نفی علم گفتیم که خود آن متضمن چندین علم است در اینجا اضافه می‏کنیم که همان شبهه مستلزم پذیرفتن موجوداتی است که متعلق علمهای یاد شده می‏باشند اما اگر کسی وجود خودش و وجود انکارش را هم انکار کند مانند کسی است که در مساله گذشته وجود شکش را هم انکار نماید و باید او را عملا وادار به پذیرفتن واقعیت کرد .
به هر حال انسان عاقلی که ذهنش با شبهات سوفیستها و شکاکان و ایده‏آلیستها آلوده نشده باشد نه تنها وجود خودش و وجود قوای ادراکی و صورتها و مفاهیم ذهنی و افعال و انفعالات روانی خودش را می‏پذیرد بلکه به وجود انسانهای دیگر و جهان خارجی هم اعتقاد یقینی دارد و از این روی هنگامی که گرسنه می‏شود به خوردن غذای خارجی می‏پردازد و وقتی احساس گرما یا سرما می‏کند در مقام استفاده از اشیاء خارجی برمی‏آید و موقعی که با دشمنی روبرو شود یا خطر دیگری را احساس کند به فکر دفاع و چاره‏جویی می‏افتد و اگر بتواند به مبارزه برمی‏خیزد و گرنه فرار را بر قرار ترجیح می‏دهد و نیز هنگامی که احساس دوستی می‏کند در صدد انس گرفتن با دوست‏خارجی برمی‏آید و با او روابط دوستانه برقرار می‏نماید و همچنین در سایر امور زندگی و گمان نمی‏رود که سوفیستها و ایده‏آلیستها هم جز این رفتاری داشته بودند و گرنه زندگی آنان دیری نمی‏پایید و یا از گرسنگی و تشنگی می‏مردند و یا دچار آفت و سانحه دیگری می‏شدند .
از این روی گفته می‏شود که اعتقاد به وجود عینی بدیهی و فطری است ولی این سخن نیاز به بسط و تفصیلی دارد که در حدود گنجایش این مبحث به آن می‏پردازیم اما قبل از پرداختن به این مطلب خوب است گونه‏های مختلف انکار واقعیت را برشمریم تا در برابر هر یک از آنها موضع مناسبی اتخاذ نماییم
گونه‏های انکار واقعیت
انکار واقعیت عینی به شکلهای مختلفی ظاهر می‏شود که می‏توان آنها را در پنج گروه دسته‏بندی کرد .
1 انکار مطلق هستی به طوری که برای مفهوم موجود که موضوع فلسفه است هیچ مصداقی باقی نماند چنانکه ظاهر کلامی که از گرگیاس نقل شده اقتضاء دارد واضح است که با چنین فرضی نه تنها جایی برای بحثهای فلسفی و علمی باقی نمی‏ماند بلکه باید باب گفت و شنود را هم مطلقا بست و در برابر چنین ادعائی پاسخ منطقی کارآیی ندارد و باید به وسایل عملی دست زد .
2 انکار هستی خارج از من درک کننده به طوری که تنها برای مفهوم موجود یک مصداق باقی بماند این ادعاء گرچه به سخافت ادعای قبلی نیست ولی بر اساس آن ادعا کننده حق بحث و گفتگو ندارد زیرا وجود شخص دیگری را نمی‏پذیرد تا با او به بحث و مناظره بپردازد و اگر چنین کسی در مقام مباحثه برآید باید نخست او را به نقض ادعای خودش محکوم کرد و پذیرفتن این نقض مستلزم خروج از این فرض است .
3 انکار هستی ماوراء انسان چنانکه از بعضی از سوفیستها نقل شده است و بر اساس آن مصداق موجود منحصر در انسانها خواهد بود این ادعاء که نسبه معتدلتر است باب بحث و گفتگو را باز می‏کند و جا دارد که از ادعا کننده دلیل پذیرفتن وجود خودش و انسانهای دیگر را سؤال کرد و وی را به پذیرفتن بدیهیات ملزم نمود و سپس بر اساس بدیهیات مسائل نظری را هم برایش اثبات کرد .
4 انکار هستی موجودات مادی چنانکه از سخنان بارکلی برمی‏آید زیرا وی موجود را مساوی با درک کننده و درک شونده می‏شمارد و درک کننده را شامل خدا و موجودات غیر مادی می‏داند سپس در صدد برمی‏آید که درک شونده‏ها را منحصر در صورتهای ادراکی معلومات بالذات نماید که در خود درک کننده‏ها تحقق می‏یابند نه خارج از ایشان و بدین ترتیب جایی برای وجود خارجی اشیاء مادی باقی نمی‏ماند .
سایر ایده‏آلیستهایی که مانند هگل جهان را به صورت اندیشه‏هایی برای روح مطلق تصور می‏کنند و آنها را محکوم قوانین منطقی نه قوانین علی و معلولی می‏دانند نیز به این گروه ملحق می‏شوند .
5 جا دارد که در برابر ایده‏آلیستها که بخشی از واقعیت‏یعنی واقعیت مادی را انکار می‏کنند ماتریالیستها را نیز از منکرین واقعیت به شمار آورد زیرا ایشان در حقیقت بخش عظیمتری از واقعیت را انکار می‏کنند افزون بر این سخن ایده‏آلیستها منطقی‏تر از ایشان است زیرا تکیه‏گاه آنان علوم حضوری و تجارب درونی است که دارای ارزش مطلق می‏باشند هر چند در استنتاجاتشان به خطا می‏روند ولی تکیه‏گاه ماتریالیستها داده‏های حسی است که خاستگاه بیشترین خطاها در ادراک می‏باشند .
با توجه به گونه‏های مختلف انکار واقعیت به این نتیجه می‏رسیم که تنها فرض اول به معنای انکار مطلق واقعیت است و فرضهای دیگر هر کدام به معنای انکار بخشی از واقعیت و محدود کردن دایره آن می‏باشد .
از سوی دیگر در برابر هر یک از فرضهای پنجگانه فرض دیگری وجود دارد که به صورت شک در مطلق واقعیت‏یا در واقعیتهای خاص ظاهر می‏شود این شکها اگر توام با ادعای نفی امکان علم باشد یعنی اگر گوینده علاوه بر اینکه خودش اظهار شک می‏کند ادعا داشته باشد که منطقا هیچ کس نمی‏تواند علم پیدا کند چنین ادعائی در واقع مربوط به شناخت‏شناسی می‏شود و پاسخ آن در جای خودش داده شده است اما اگر اظهار شک توام با نفی امکان علم نباشد می‏تواند پاسخ خود را در مباحث هستی شناسی بیابد و اصولا تبیین مسائل فلسفی برای رفع و دفع اینگونه شکها و شبهه‏ها است
راز بداهت واقعیت عینی
چنانکه در آغاز این مقال اشاره کردیم انکار مطلق واقعیت و هیچ‏انگاری جهان سخنی نیست که هیچ عاقلی آگاهانه و بی غرضانه بر زبان بیاورد همانگونه که انکار مطلق علم و اظهار شک در همه چیز حتی در وجود خود شک و شک کننده چنین است و به فرض اینکه کسی چنین اظهاری کند نمی‏توان او را با استدلال منطقی محکوم کرد بلکه باید به او پاسخ عملی داد .
از سوی دیگر وجود همه واقعیتهای خاص هم بدیهی نیست و اثبات بسیاری از آنها نیاز به دلیل و برهان دارد و چنانکه اشاره شد یکی از بزرگترین وظایف فلسفه اثبات انواع واقعیتهای خاص است .
اکنون این سؤال مطرح می‏شود که راز بداهت اصل واقعیت چیست .
ممکن است پاسخ داده شود که تصدیق به وجود واقعیت عینی بطور اجمال و سربسته و تصدیق به واقعیت مادی بطور متعین و مشخص مقتضای فطرت عقل است و شاهد آن وجود چنین اعتقادهایی در همه انسانها است چنانکه رفتار عملی ایشان نیز آنرا تایید می‏کند و بدین ترتیب چهار گونه از گونه‏های انکار واقعیت غیر از گونه پنجم ابطال می‏شود .
ولی این سخن از ارزش منطقی کافی برخوردار نیست زیرا همانگونه که مقالات قبلی[1] گفته شد چنین مطلبی نمی‏تواند صحت این اعتقادها را تضمین کند و جای این سؤال باقی می‏ماند که از کجا اگر عقل ما طور دیگری آفریده شده بود به گونه دیگری درک نمی‏کرد افزون بر این استناد به نظر و رفتار انسانها در واقع استدلال به استقراء ناقص است که ارزش منطقی صد در صد ندارد .
ممکن است گفته شود که این تصدیقات از بدیهیات اولیه که صرف تصور موضوع و محمول آنها برای تصدیق کفایت می‏کند.
ولی این ادعا هم نادرست است زیرا اگر قضیه را به صورت حمل اولی فرض کنیم روشن است که مفاد آن چیزی جز وحدت مفهومی موضوع و محمول نخواهد بود و اگر آن را به صورت حمل شایع فرض کنیم و موضوع آن را ناظر به مصادیق خارجی بگیریم و به اصطلاح منطقی از قبیل ضروریات ذاتیه به حساب آوریم صدق چنین قضایایی مشروط به وجود خارجی موضوع است در صورتی که منظور این است که وجود خارجی آن با همین قضیه اثبات شود و به دیگر سخن قضایای حقیقیه در حکم قضایای شرطیه‏اند و مفاد آنها این است که هر گاه مصداق موضوع در خارج تحقق یافت محمول قضیه برای آن ثابت‏خواهد بود مثلا قضیه بدیهی معروف هر کلی از جزء خودش بزرگتر است نمی‏تواند وجود کل و جزء را در خارج اثبات کند بلکه معنایش این است که هرگاه کل‏ی در خارج تحقق یافت از جزء خودش بزرگتر خواهد بود .
بطلان این ادعا نسبت به واقعیتهای مادی روشنتر است زیرا فرض نفی وجود از جهان مادی امتناعی ندارد و اگر اراده الهی تعلق نگرفته بود چنین جهانی به وجود نمی‏آمد چنانکه بعد از آفریدن آن هم هر وقت اراده کند آنرا نابود خواهد کرد . [1] . مقاله نقش عقل و حس در تصورات و مقاله نقش عقل و حس در تصدیقات

واقعیت عینی – بخش دوم

حقیقت این است که بداهت واقعیت نخست در مورد وجدانیات و اموری که با علم حضوری خطا ناپذیر درک می‏شوند شکل می‏گیرد و سپس با انتزاع مفهوم موجود و واقعیت از موضوعات آنها به صورت قضیه مهمله که دلالت بر اصل واقعیت دارد درمی‏آید و بدین ترتیب اصل واقعیت عینی بطور اجمال و سربسته به صورت یک قضیه بدیهی نمودار می‏گردد
منشا اعتقاد به واقعیت مادی
نتیجه‏ای که از بحث گذشته به دست آمد این بود که منشا اعتقاد به اصل واقعیت عینی همان علم حضوری به واقعیتهای وجدانی است و بنابراین نمی‏توان علم به سایر واقعیتها و از جمله واقعیتهای مادی را بدیهی به حساب آورد زیرا همانگونه که در گفته شد[1] آنچه را واقعا می‏توان بدیهی و مستغنی از هر گونه استدلالی دانست وجدانیات و بدیهیات اولیه است و وجود واقعیتهای مادی جزء هیچکدام از این دو دسته نیست از این روی این سؤال مطرح می‏شود که منشا اعتقاد جزمی به وجود واقعیتهای مادی چیست و چگونه است که هر انسانی خود بخود وجود آنها را می‏پذیرد و رفتار همه انسانها بر همین اساس استوار است .
پاسخ این سؤال این است که اعتقاد انسان به واقعیت مادی از یک استدلال ارتکازی و نیمه آگاهانه سرچشمه می‏گیرد و در واقع از قضایای قریب به بداهت است که گاهی به نام فطریات نیز نامیده می‏شود .
توضیح آنکه در بسیاری از موارد عقل انسان بر اساس آگاهیهایی که به دست آورده با سرعت و تقریبا به صورت خودکار نتیجه‏هایی می‏گیرد بدون آنکه این سیر و استنتاج انعکاس روشنی در ذهن بیابد و مخصوصا در دوران کودکی که هنوز خود آگاهی انسان رشد نیافته این سیر ذهنی توام با ابهام بیشتری است و به ناآگاهی نزدیکتر می‏باشد و از این روی چنین پنداشته می‏شود که علم به نتیجه بدون سیر فکری از مقدمات حاصل شده و به دیگر سخن خود بخودی و فطری است ولی هر قدر خود آگاهی انسان رشد یابد و از فعالیتهای درون ذهنی خودش بیشتر آگاه گردد از ابهام آن کاسته می‏شود و تدریجا به صورت استدلال منطقی آگاهانه ظاهر می‏شود .
قضایایی را که منطقیین به نام فطریات نامگذاری کرده‏اند و آنها را به این صورت تعریف نموده‏اند قضایایی که توام با قیاس هستند القضایا التی قیاساتها معها یا حد وسط آنها همیشه در ذهن حاضر است در واقع از قبیل همین قضایای ارتکازی هستند که استدلال برای آنها با سرعت و نیمه آگاهانه انجام می‏گیرد .
علم به واقعیات مادی هم در واقع از همین استنتاجات ارتکازی حاصل می‏شود که مخصوصا در دوران کودکی از مرتبه آگاهی دورتر است و هنگامی که بخواهیم آنرا به صورت استدلال دقیق منطقی بیان کنیم به این شکل درمی‏آید.
این پدیده ادراکی مثلا سوزش دست هنگام تماس با آتش معلول علتی است و علت آن یا خود نفس (ل‏من درک کننده) است و یا چیزی خارج از آن اما من خودم آن را به وجود نیاورده‏ام زیرا هرگز نمی‏خواستم دستم بسوزد پس علت آن چیزی خارج از وجود من خواهد بود .
البته برای اینکه اعتقاد ما نسبت به اشیاء مادی به وصف مادیت مضاعف شود و احتمال تاثیر مستقیم یک امر غیر مادی دیگری نفی شود نیاز به ضمیمه کردن استدلالهای دیگری دارد که مبتنی بر شناخت ویژگیهای موجودات مادی و غیر مادی می‏باشد ولی خدای متعال چنین توانی را به ذهن انسان داده است که قبل از آنکه ملکه استدلالات دقیق فلسفی را پیدا کند بتواند نتایج آنها را به صورت ارتکازی و با استدلال نیمه آگاهانه به دست بیاورد و بدین وسیله نیاز زندگی خود را تامین کند.
خلاصه
1 اصل واقعیت عینی همانند اصل علم بدیهی و غیر قابل انکار است .
2 وجود موجودات عینی دیگر غیر از من درک کننده نیز قطعی است و رفتار همه انسانها بر اساس پذیرفتن آنها استوار است .
3 انکار واقعیت عینی را می‏توان بر پنج گونه تقسیم کرد که یکی انکار مطلق واقعیت است و بقیه انکار واقعیتهای خاص مانند قول به انحصار وجود در من درک کننده یا انحصار آن به انسانها یا قول به انکار وجود مادی یا قول به انکار وجود غیر مادی .
4 بعضی اعتقاد به واقعیت عینی را بطور اجمال و به واقعیت مادی را به صورت خاص مقتضای فطرت عقل دانسته‏اند ولی چنانکه قبلا اشاره شد چنین سخنی علاوه بر اینکه قابل منع است نمی‏تواند صحت این اعتقاد را تضمین نماید .
5 همچنین اعتقاد به واقعیات عینی را نمی‏توان از بدیهیات اولیه شمرد زیرا مفاد حمل اولی چیزی جز وحدت مفهومی موضوع و محمول نیست و صدق حمل شایع هم مشروط به تحقق موضوع است .
6 راز بدیهی بودن اعتقاد به واقعیت عینی علم حضوری به امور وجدانی است که از آنها قضیه مهمله‏ای گرفته می‏شود که مفاد آن وجود واقعیت فی الجمله است .
7 اعتقاد به واقعیت مادی در حقیقت از قضایای قریب به بداهت است که ابتداء انسان آن را به صورت ارتکازی و بر اساس استدلالی نیمه آگاهانه درک می‏کند و سپس با استدلال دقیق فلسفی علم آگاهانه و مضاعف به آن پیدا می‏کند .
8 شکل استدلال برای واقعیتهای مادی این است این پدیده ادراکی معلول علتی است علت آن یا من هستم یا موجودی خارج از من ولی من علت آن نیستم پس علت آن در خارج موجود است. [1] . مقاله نقش عقل و حس در تصدیقات.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا