مقالات

مقدادبن اسود

مقداد نخستین سوار سلحشور اسلام! مهر پیامبر (ص) قلب و فکر او را از مسئولیتهای حفظ جان و سلامت پیامبر پر ساخته بود . در مدینه هیچ سر و صدائی شنیده نمی‏شد مگر اینکه در یک چشمـبهم زدن، مقداد پشت اسب خود می‏پرید و شمشیر هندی برنده خود را از غلاف می‏کشید و در مقابل خانه پیامبر می‏ایستاد !. مقداد بن عمرو دوستان و رفقای او درباره او می‏گفتند: «نخستین کسی که اسب خود را در راه خدا به حرکت در آورده «مقداد بن اسود است». مقصود از «مقداد بن اسود»،قهرمان داستان ما «مقداد بن عمرو» است.مقداد در دوران جاهلیت با شخصی بنام «اسود بن عبد یغوث» پیمانی بست که بموجب آن، اسود او را پسر خود خواند، روی این اصل او را «مقداد بن اسود» می‏خواندند تا آنکه آیه‏ای که موضوع فرزندـخواندگی را نسخ کرد، نازل شد (1) از آن به بعد، او را به پدرش «عمرو بن سعید» نسبت داده «مقداد بن عمرو» می‏خواندند. مقداد از جمله نخستین ایمان آورندگان، و هفتمین شخص هفت نفری است که در مکه اسلام خود را آشکار و علنی ساختند، و در نتیجه، مقداد، سهم خود را از آزار و شکنجه قریش با کمال شجاعت و مردانگی که به پیروان و یاران خاص پیامبر (ص) اختصاص داشت، تحمل نمود. در صفحات آینده خواهید دید نقشی که او روز جنگ «بدر» ایفا نمود، تابلو جاوید و جالبی است که یکدنیا ارزش دارد، نقشی که هر کس آن را دیده بود آرزو می کرد ایـکاش او صاحب آن بود! «عبد الله بن مسعود» یار پیامبر (ص) می‏گوید: «موقعیتی از مقداد مشاهده نمودم که اگر من دارای آن باشم نزد من محبوب تر است از اینکه تمام دنیا مال من باشد». آن روز (روز جنگ بدر) که به دشواری آغاز شد زیرا قریش با سپاه وحشت انگیز، و پا فشاری ناشی از کنیه ورزی و غرور و تکبر، به جنگ مسلمانان آمده بودند، آن روز که عده مسلمانان کم بود و قبل از آن در هیچ جنگی بخاطر اسلام امتحان نشده بودند، و نخستین جنگی بود که در آن شرکت می‏کردند، آری آن روز پیامبر (ص) خواست ایمان کسانی را که با او بودند آزمایش کند و استعدادشان را برای برخورد با سپاهی که پیاده و سواره بر سر آنها هجوم آورده بودند، بسنجد، لذا یاران خود را جمع کرد و یک شورای نظامی تشکیل داد. اصحاب پیامبر (ص) می‏دانستند هر وقت او مشورت می‏کند و رأی مسلمانان را می‏خواهد، کاملا بجاست، چون از هر یک از مسلمانان نظریه و حقیقت رأی او را می‏خواهد، و مسلمانان در اظهار رأی کاملا آزادی دارند، و اگر فرضا یکنفر نظریه‏ای اظهار کرد که مخالف رأی همه مسلمانان است، هیچ گونه باک و سرزنشی بر او نیست. مقداد ترسید در میان مسلمانان کسانی باشند که به مسأله جنگ و کشته شدن بی میلی نشان دهند، از این رو قبل از اینکه کسی پیش از او سخنی بگوید، خواست با سخنان قاطع خود، شعار پیکار را قالب ریزی کند و در ایجاد و نقشبندی روح و محور جنگ سهمی داشته باشد، ولی قبل از اینکه لب به سخن باز کند«ابو بکر»شروع به سخن کرد و مطالبی گفت، بدنبال ابو بکر،« عمر بن خطاب» سخنان و مطالبی گفت.آنگاه، مقداد جلو آمد و چنین گفت: «یا رسول الله! هر آنچه خدا به تو امر نموده اجرا کن، در رکاب شما حاضر به همه گونه جانفشانی هستیم.سوگند بخدا ما، هرگز آنچنانکه بنی اسرائیل به موسی گفتند، به تو نمی‏گوئیم: تو برو باتفاق پروردگارت بجنگ، ما اینجا نشسته‏ایم (2) بلکه ما می‏گوئیم: تو برو باتفاق پروردگارت بجنگ، ما نیز در رکاب شما می‏جنگیم، سوگند بخدائی که تو را بحق بر انگیخته اگر ما را تا مرکز آب سرزمین «غماد» ببری (3) باتفاق شمشیر می‏زنیم تا به آن نقطه برسیم، ما، در سمت راست و چپ روبرو و پشت سر تو جنگ می‏کنیم تا خدا پیروزی را نصیب تو گرداند». کلمات از میان لبهای مقداد همچون تیر رها شده بیرون جهید و در هدف فرو نشست، صورت پیامبر (ص) همچون غنچه گل شکفته شد، و دعای خیری که در حق مقداد کرد، در میان لبانش درخشید . شور و حماسه سخنان قاطعی که مقداد بیان نمود، در دل مسلمانان پاک و با ایمان نفوذ کرد و با قدرت بیان و طرز اقناع خود، نوع گفتار و طرز سخن را برای هر کس که می‏خواست در آن شورا سخنی بگوید، شناساند. آری، سخنان مقداد در دلهای مؤمنان به هدف خود رسید و «سعد بن معاذ» رئیس «انصار» بپا خاست و چنین گفت: «یا رسول الله!ما به تو ایمان آورده و تو را تصدیق نموده‏ایم و شهادت داده‏ایم که آیین تو حق است، و بر این موضوع پیمان‏ها و عهده‏ها با تو بسته‏ایم، پس هر آنچه می‏خواهی بکن، ما در رکاب تو هستیم، سوگند بخدائی که تو را بحق بر انگیخته اگر فرمان دهی که وارد این دریا شویم و خود وارد آن شوی ما باتفاق تو خویشتن را در دستخوش امواج دریا می‏سازیم و یک نفر از ما بر جای نمی ماند، و اگر همین فردا ما را با دشمن روبرو کنی، هرگز رو گردان نمی‏شویم.ما در صحنه پیکار، و هنگام برخورد با دشمن پایداریم و شاید خدا بواسطه ما آنچه مایه روشنی چشم تو است، پیش آورد، پس دستور بده حرکت کنیم که عنایت حضرت پروردگار رقیق راه ماست». قلب پیامبر (ص) از شادمانی لبریز گشت و به یاران خود فرمود: «حرکت کنید، مژده باد بر شما»دو سپاه بهم رسیدند…آن روز از مسلمانان فقط سه نفر اسب سوار بودند: «مقداد بن عمرو»،«مرثد بن ابی‏مرثد» و«زبیر بن عوام» و بقیه مجاهدین، پیاده و یا سوار شتر بودند .سخنانی که قبلا از مقداد شنیدیم نه تنها شجاعت او را نشان می دهد، بلکه حکمت وزین، و تفکر عمیق او را نیز تصویر می‏کند. راستی مقداد چنین بود، او حکیم و بصیر بود، حکمت او فقط ضمن چند جمله سخن، خود نمائی نمی‏کرد، بلکه در مبادی نافذ و رفتار صحیح و همه جانبه او جلوه گر می‏شد، بعلاوه، تجربه‏های مقداد، مایه کمال حکمت و پختگی و تیز هوشی او بود. پیامبر (ص)روزی او را عهده دار حکمرانی یکی از نقاط کرد، وقتی که برگشت، پیامبر (ص)سؤال فرمود: «فرمانروائی را چگونه یافتی؟»او با کمال صراحت و صداقت جواب داد:«با تفویض فرمانروائی به من مرا چنان قرار دادی که وقتی به خود نگاه می‏کردم، مثل این بود که من بالای سر مردم باشم و همه پائین‏تر از من قرار گرفته باشند.سوگند به خدائی که تو را بحق بر انگیخته، بعد از این ابدا حتی بر دو نفر حکمرانی نخواهم کرد.»باید پرسید: اگر حکمت این نباشد، پس چیست؟و اگر چنین آدمی حکیم نباشد، پس حکیم کیست؟ مردی است که نه از خود گول می‏خورد و نه از ضعف روحی خود، متصدی فرمانروائی می شود، طبعا تکبر و خود پسندی بر روح او چیره می‏گردد، این ضعف روحی را در خود احساس می‏کند، قسم یاد می‏کند که بعد از آن تجربه تلخ، از موجبات تکبر و خود پسندی دوری کرده، پشت پا به حکمرانی بزند و هرگز گرد آن نگردد.بعد هم به قسم خود عمل می‏کند و از آن به بعد ابدا گرد حکمرانی و فرمانروائی نمی‏گردد. او پیوسته حدیثی را که از پیامبر (ص)شنیده بود، زمزمه می‏کرد، و آن این بود که: «سعادتمند کسی است که از فتنه بر کنار باشد». و وقتی فهمید که در حکمرانی تکبر وجود دارد که او را دچار فتنه می‏سازد، یا ممکن است دچار سازد، متوجه شد که سعادت او در خودداری از حکمرانی است. یکی دیگر از مظاهر حکمت مقداد، صبر و تأمل او در حکم نمودن به خوبی و بدی اشخاص بود، و این یکی را نیز از پیامبر (ص)آموخته بود، چون پیامبر (ص)به مسلمانان یاد داده بود که قلب انسان سریع‏تر از دیگ جوشان، از حالی به حال دیگر منقلب می‏گردد. لذا مقداد حکم نهائی درباره مردم را تا دم مرگ آن‏ها به تأخیر می‏انداخت تا این نکته را تأکید کند که می‏خواهد حکمی درباره افراد صادر کند که هرگز تغییری در آن راه نیابد،و پس از صدور حکم، چیز تازه‏ای بر حیات آن‏ها افزوده نگردد، زیرا بدیهی است که هیچ گونه تغییر یا چیز تازه‏ای بعد از مرگ وجود نخواهد داشت. حکمت او از سخنانی که یکی از یاران همنشین او برای ما نقل می‏کند، در حدیث یک پختگی و جهان بینی کاملی جلوه گر می‏شود.وی می‏گوید: روزی در محضر مقداد نشسته بودیم،مردی از کنار ما عبور می‏کرد، وی مقداد را مخاطب: قرار داد و گفت: «خوشا به حال این دو چشمی که پیامبر(ص) را دیده‏اند. سوگند به خدا دوست می‏داریم آنچه تو دیده‏ای ما هم می‏دیدیم، و آنچه مشاهده نموده‏ای مشاهده می‏کردیم». مقداد رو به او کرد و گفت:«چرا بعضی از شما چیزی را آرزو می‏کند که خدا از چشم او پنهان ساخته است با اینکه نمی‏داند اگر او آن زمان حاضر بود، چگونه عکس العمل نشان می‏داد؟ سوگند به خدا اقوامی با پیامبر (ص) معاصر بودند که خدا آنها را بسر به جهنم انداخت، آیا خدا را شکر نمی‏کنید که شما را از مثل امتحان آن‏ها دور نگهداشت و شما را به پروردگار و پیامبر خویشتن مؤمن قرار داد»؟ این است نمونه‏ای دیگر از حکمت مقداد!شما هیچ مؤمنی را که خدا و پیامبر (ص)را دوست می‏دارد، پیدا نمی‏کنید جز اینکه می‏بینید آرزو می‏کند ای کاش در زمان پیامبر (ص) زندگی می‏کرد و آن حضرت را می‏دید. ولی بصیرت مقداد روشندل و حکیم، موضوعی را که در این آرزو هیچ استعبادی ندارد، کشف می‏کند : آیا محتمل نیست این کسی که آرزو می‏کند کاش در آن زمان زندگی می‏کرد، اهل جهنم می‏شد؟ آیا محتمل نیست او نیز مانند بسیاری از کفار، کافر می‏شد؟ در این صورت آیا خوب نیست خدا را شکر کند که زندگی را در عصری برای او روزی قرار داده که ارکان اسلام استوار گشته، و در نتیجه با میل و رغبت خود به اسلام گرویده است؟ این نظریه مقداد است که نور حکمت و فطانت، در آن به چشم می‏خورد، براستی او در تمام نقش‏هائی که ایفا کرد، و در تمام سخنان و تجربه‏هایش، بصیر و حکیم بود. دلبستگی مقداد به اسلام عجیب بود، او علاوه بر این، پاسدار اسلام بود، پاسداری که از حکمت بهره مند بود. آری محبت و مهر وقتی که بزرگ و حکیمانه باشد صاحبش را انسان بلند قدری می‏سازد که لذت این مهر را نه در خود مهر، بلکه در مسئولیتهای آن جستجو می‏کند. مقداد از همین قبیل بود: مهر پیامبر (ص) قلب و فکر او را از مسئولیت‏های حفظ جان و سلامت پیامبر (ص) پر ساخته بود، در مدینه هیچ سر و صدائی شنیده نمی‏شد مگر اینکه در یک چشم بر هم زدن مقداد بر پشت اسب خود می‏پرید و شمشیر هندی برنده خود را از غلاف می‏کشید و مقابل خانه پیامبر (ص) می‏ایستاد! مهر اسلام، قلب او را چنان از مسئولیت‏های حمایت از اسلام پر ساخته بود که نه تنها از بد اندیشی دشمنان اسلام، بلکه حتی از خطا و لغزش دوستان اسلام نیز نگران بود. روزی همراه سپاهی به جنگ رفت، دشمن، آنها را در محاصره قرار داد، فرمانده سپاه اسلام فرمان داد هیچ کس مرکب خود را نچراند، اتفاقا یکی از مسلمانان که از این موضوع کاملا اطلاع نداشت، مسأله را سرسری انگاشت و با دستور فرمانده مخالفت کرد، فرمانده او را که شاید اصلا مستحق تنبیه نبود، بیش از حد استحقاق کیفر داد. گذار مقداد بر آن مرد افتاد، دید گریه و فریاد می‏کند از علت گریه‏اش سؤال کرد، آن مرد آنچه واقع شده بود، باز گفت. مقداد دست او را گرفت و نزد فرمانده برد و شروع به استیضاح فرمانده نمود، بالاخره خطای فرمانده بر خودش ثابت شد، مقداد گفت:«حال، خودت قصاص او را بده و برای قصاص،به او تمکین کن»! فرمانده تصدیق کردو حاضر به دادن قصاص شد لیکن آن مرد نظامی از حق خود گذشت و او را عفو نمود، مقداد از عظمت نقشی که بازی کرده بود و از عظمت دینی که این عزت را به آنها بخشیده بد، سر مست شد و در حالی که راه می‏رفت، با خود چنین زمزمه می‏کرد: «باید تا دم مرگ من، اسلام عزیز باشد»آری، آرزوی او این بود که تا هنگام مرگ او اسلام عزیز باشد، و در راه تحقق این آرزو، همراه سایر پاسداران اسلام، چنان پاسداری درخشانی نسبت به اسلام کرد که او را شایسته این قرار داد که پیامبر (ص) درباره او بگوید: «مقداد!خدا مرا به دوستی تو امر نموده است و به من خبر داده که خود نیز تو را دوست می‏دارد» . پی‏نوشتها: 1ـ«…و ما جعل ادعیائکم ابنائکم ذلک قولکم بافواهکم و الله یقول الحق و هو یهدی السبیل ادعوهم لابائهم هو اقسط عند الله فان لم تعلموا آبائهم فاخوانکم فی الدین و موالیکم …»(سوره احزاب آیه‏3ـ4) :خدا پسر خواندگان شما را پسران شما قرار نداده است این صرفا گفتار شماست که بر زبان می‏آورید، خدا سخن حق می گوید و به راه راست هدایت می کند.پسر خواندگان را بنام پدرانشان بخوانید، این، در پیشگاه خداوند عادلانه‏تر است، و اگر پدران آنها را نمی شناسید، برادران دینی و یا غلامان شما می باشند. 2ـفاذهب انت و ربک فقاتلا انا هیهنا قاعدون(سوره مائده آیه 24) 3ـسرزمینی است در حجاز(مترجم) قهرمانان راستین ص 253

تألیف خالد محمد خالد ترجمه مهدی پیشوایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا