فرهنگ واژگان

  • بدون تصویر

    حَفَده

    معنای واژه حَفَده (جمع حافد): خدمتکار (بنین وحفده). (نحل 72)

  • بدون تصویر

    تحلّه

    معنای واژه تحلّه: گشودن (قد فرض الله لکم تحلّه أیمانکم). (تحریم 2)حَلف: سوگند (یحلفون لکم لترضوا عنهم). (توبه 96)

  • بدون تصویر

    اُف

    معنای واژه اُف: کلمه‏اى براى اظهار تنفر است (افّ لکم ولما تعبدون من دون الله). (انبیا 67)

  • بدون تصویر

    حکم

    معنای واژه حکم: خبرى که حق و باطل را جدا میکند (یدعون الى کتاب الله لیحکم بینهم). (آل عمران 23)

  • بدون تصویر

    اِرَم

    معنای واژه اِرَم: سنگ‏هایى که روى هم میچینند براى نشان دادن راه در بیابانها (ارم ذات العماد) (ستونهاى طولانى و بلند). (فجر 7)

  • بدون تصویر

    جَلْب

    معنای واژه جَلْب: جلبه: راندن چیزى. اِجلاب: راندن با صیحه و فریاد (واجلب علیهم بخیلک ورجلک). (اسراء 64)

  • بدون تصویر

    بَدْو

    معنای واژه بَدْو: صحرا، بادیه (وجاء بکم من البدو) (یوسف 100) * به ساکن صحرا «باد» گفته میشود (سواء العاکف فیه والباد). (حج 25)

  • بدون تصویر

    بَخْع

    معنای واژه بَخْع: کشتن خود از اندوه (لعلّک باخع نفسک). (شعراء 3)

  • بدون تصویر

    تَلَّ

    معنای واژه تَلَّ: خاک انباشته روى هم. معنای واژه تلّه: او را به زمین انداخت (خوابانید) (فلمّا اسلما وتلّه للجبین). (صافات 103)

  • بدون تصویر

    بَجْس

    معنای واژه بَجْس: جارى شدن، جوشیدن (فانبجست منه اثنتا عشره عیناً). (اعراف 160)

  • بدون تصویر

    جَثْم

    معنای واژه جَثْم: جثوم سقوط بر روى و یا نشستن به زانو، زمین‏گیر شدن (فاصبحوا فی دارهم جاثمین). (اعراف 78)

  • بدون تصویر

    جمال

    معنای واژه جمال: زیبایى (ولکم فیها جمال حین تریحون). (نحل 6)

  • بدون تصویر

    بدع

    معنای واژه بدع: ابداع: آفریدن چیزى بدون نمونه قبلى (بدیع السموات والارض) (بقره 117) * (بِدْع) در آیه شریفه (ما کنت بِدْعاً من الرسل) (احقاف 9) به معناى مبدَع اسم مفعول است.

  • بدون تصویر

    بَقْل

    معنای واژه بَقْل: سبزیجات (یخرج لنا ممّا تنبت الارض من بقلها). (بقره 61)

دکمه بازگشت به بالا