معاد در قرآن

چرا هیچ کسى را بدون مرض قبض روح نمی شود؟

با توجه به این که تا سلول هاى مغز از کار نیفتد مرگ تحقق نمی یابد، چگونه عزرائیل (ع) اگر وجود خارجى و واقعى دارد ـ هیچ کسى را بدون مرض، درد، تصادف و … قبض روح نمی کند؟ آیا تا حالا شنیده اید که مثلا کسى در خیابان بدون هیچ عاملى یک دفعه بمیرد؟

بدون تردید، تمام امور حتى قبض روح و مرگ و زمان آن به دست قدرت خداوند متعال، انجام می گیرد: (اللَّهُ یتَوَفَّى الاَْنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا)[15]؛ خداوند ارواح را به هنگام «مرگ» قبض می کند. و اگر در آیات دیگر سخن از قبض روح به دست «ملک موت» و فرشتگان مرگ آمده، به این دلیل است که آنها فرمان بران حق و مجریان اوامر اویند. خداوند حکیم می فرماید: (وَ مَا یعَمَّرُ مِن مُّعَمَّر وَلاَ ینقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ فِى کِتَـب)[16]؛ و هیچ انسانى عمر طولانى نمی کند و هیچ کس از عمرش کاسته نمی شود، مگر این که در کتاب (علم خداوند) ثبت است.
و در جاى دیگر می فرماید: (وَ لَن یؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَآءَ أَجَلُهَا)[17]؛ خداوند هرگز مرگ کسى را هنگامی که اجلش فرا رسد به تاخیر نمی اندازد. و نیز می فرماید: (… یدْعُوکُمْ لِیغْفِرَ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَیؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَل مُّسَمًّى)[18]؛ … او که شما را دعوت می کند تا گناهانتان را ببخشد و تا موعد مقررى شما را باقى گذارد.
از مجموع آیات در این باره استفاده می شود که انسان دو گونه «اجل» دارد؛ یکى سررسید نهایى عمر یعنى همان مدتى که آخرین توانایى بدن براى حیات است و دیگر «اجل معلق» یعنى پایان یافتن عمر انسان بر اثر عوامل و موانعى در نیمه راه.
در هر صورت، سکته، بیمارى، درد، تصادف و … زمینه ساز هستند که عزرائیل(ع) قبض روح کند؛ مثلا وقتى که آخرین توانایى بدن براى حیات پایان یابد طبیعتاً سکته یا … پیش می آید و همین خود زمینه مرگ و قبض روح را فراهم می کند و هم چنین است اگر فردى به واسطه کارهاى زیان بار به بدن، مرگ طبیعى خود را جلو بیندازد. همین عوامل، سبب و زمینه مرگ و قبض روح او می شود. بنابراین می توان گفت، هر انسانى به هنگام مرگ به واسطه سببى و لو سکته ناگهانى از دنیا می رود. تا جهازها و اندام هاى اصلى بدن سالم است روح وجود دارد. براى جدا شدن روح از بدن به عامل نیاز است و لو آن عامل سکته ناگهانى باشد.[19]
—————
[15] زمر، آیه 42.
[16] فاطر، آیه 11.
[17] منافقین، آیه 11.
[18] ابراهیم، آیه 10.
[19] ر.ک: شهید مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 643 ـ 725 و ج 13، ص 39؛ المیزان، ج 16، ص 395؛ تفسیر نمونه، ج 24، ص 198 و ج 10، ص 290 و ج 22، ص 558.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا