معارف اسلامی

محمود طاهری – شرح مناجات شعبانیه (1)

قسمت اول شرح مناجات شعبانیه سید محمود طاهری

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُکَ، وَ اسْمَعْ نِدائى اِذانادَیْتُکَ. وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَیْتُکَ، فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْکَ، راجِیا لِما لَدَیْکَ ثَوابى.

پروردگارا! بر محمد و آل‏محمد درود فرست، و دعایم را بشنو و وقتىصدایت کردم، صدایم را بشنو، و آن‏گاه که با تو نجوا نمودم، به من رو کن.پس همانا که من، از دیگران به سوى تو گریختم، و در پیشگاه تو قرار گرفتمدر حالى که درمانده تو هستم و به سوى تو در حال تضرّع و زارى هستم، و بهآنچه نزد تو از ثواب می‏باشد، امیدوار می‏باشم.

نکاتى از این فراز:
1. ذکر صلوات بر محمد و آل‏محمد پیش از دعا؛
2. درخواست از خداوند براى شنیدن و توجه به دعا؛
3. گریز از غیر خدا و پناه به خدا؛
4. تضرّع، زارى و اظهار نیاز به پیشگاه پروردگار؛
5. امید به لطف الهى.

دلیل شروع دعا با صلوات
از شروعِ دعا با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، می‏توان سه پیام براى دعاکننده درک کرد:
الف) تذکر به اینکه هیچ‏گاه ولى نعمتانِ جهان هستى را از یاد نبریم؛ چرا کهتمام خیر در عالَم هستى به یُمن وجودِ آنها بوده است؛ چنانچه در زیارتِ جامعهکبیره می‏خوانیم:
«اِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ اَوَّلَهُ وَ اَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْویهُ وَ مُنْتَهاهُ؛ هرجا که نامی از خیر ونیکویى باشد، شما اولِ خیر و ریشه آن و فرعِ آن و معدن آن و مبدأ و منتهاى آن می‏باشید».
مناجات شعبانیه نیز یکى از خیراتِ بزرگ جهان هستى است که به برکتِ اینخاندان پاک به دست ما رسیده است.
ب) آن نورهاى مقدس را بین خود و خداى خود و براى اجابت دعاهایمانواسطه و شفیع قرار دهیم. توضیح آنکه یکى از تبرکات وجودىِ اهل‏بیت علیهم‏السلام ،واسطه شدن و وسیله بودن آنها براى وصول و ره‏یابىِ آدمیان به بارگاه کبرایىحضرت حقّ تعالى است.
چنانچه در قرآن آمده است: «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَهَ؛ و به او [با وسیله و توسل به سوىخداوند] تقرب جویید». (مائده: 35)
در این راستا استمداد از مقامی بزرگ ـ مخصوصا بزرگى چون معصوم علیه‏السلام ـبراى نیلِ به آرزوها، از نظر عقل نیز، امرى پذیرفته شده‏است.

رهى نمی‏برم و چاره‏اى نمی‏دانم به جز محبت مردان مستقیم احوال
مرا به صحبتِ نیکان، امید بسیار است که مایه داران رحمت کنند بر بَطّال
بُوَد که صدرنشینانِ بارگاه قبول نظر کنند به بیچارگان صف نعال

سعدى

ج) ذکر نام محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و خاندان او در اولِ دعا به معناىِ ابراز احساسات دربرابر بزرگ‏ترین و زیباترین شاهکارهاى جهان هستى می‏باشد که با کِلْکِ(6)قدرتِ خداوندى بر صفحه گیتى ترسیم شده است:

خیز تا بر کِلکِ آن نقاش، جان افشان کنیم کاین همه نقش عَجَب در گردشِ پرگار داشت

حافظ

بارى چگونه می‏شود که در جهان، زیبایى باشد و ما فارغ از آن باشیم؟!

در جهان شاهدىّ و ما فارغ؟! در قدح، جرعه‏اى و ما هشیار؟!

سنایى

د) صلوات بر اهل بیت علیهم‏السلام قبل از هر چیز، براى گوینده آن فایده دارد؛همان‏گونه که در زیارتِ جامعه کبیره می‏خوانیم:

«وَ جَعَلَ صَلَواتِنا عَلَیْکُمْ وَ ما خَصَّنا بِهِمِنْ وِلایَتِکُمْ طیبا لِخَلْقِنا وَ طَهارَهً لِاَنْفُسِنا وَ تَزْکِیَهً لَنا؛ و خداوند، قرار داد،

صلواتِ بر شما وولایت شما را، سببى براى پاکیزه شدنِ خلقتِ ما و طهارت جان هاىِ ما و تزکیه ما».

ه) در نهایت اینکه صلوات بر محمد و آل او، استجابتِ دعا را به همراه دارد.چنانچه از امام صادق علیه‏السلام روایت است که فرمود:

مَنْ کانَتْ لَهُ اِلَى اللّهِ عَزَّ و جَلَّ حاجَهٌ فَلْیَبْدَأْ بِالصَّلاهِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ثُمَّ یَسْأَلُحاجَتَهُ، ثُمَّ یَخْتِمُ بِالصَّلاهِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. فَاِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَکْرَمُ مِنْ اَنْیَقْبَلَ الطَّرَفَیْنِ وَ یَدَعَ الْوَسَطَ اِذا کانَتِ الصَّلاهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لا تُحْجَبُعَنْهُ.
هر که به درگاه خداى عزّ و جلّ حاجتى دارد باید به صلوات بر محمد و آلششروع کند، و سپس حاجتِ خود را بخواهد، و دعا را نیز به صلوات بر محمدو آل محمد ختم نماید، زیرا که خداى عزّ و جلّ کریم‏تر از آن است که دوطرفِ دعا را بپذیرد ولى وسطِ دعا را وا گذارد و به اجابت نرساند، زیرا صلواتبر محمد و آل محمد، محجوب نیست و از طرفِ خداوند، پذیرفته می‏شود.(7)

ازاین‏رو، در تمامی این پیام‏هاى پنج‏گانه‏اى که براى حکمت صلوات پیش ازدعا ذکر شد، یک حقیقت مشترک نهفته است و آن استمداد از، اهل‏بیت علیهم‏السلام براىوصول به حاجت‏ها و آرزوها است.

مدد از خاطر رندان طلب اى دل وَرنَه کار، صَعْب است مبادا که خطایى بکنیم

سایه طایرِ کم حوصله کارى نکند طلب از سایه میمونِ هُمایى بکنیم

حافظ

وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُکَ و اسْمَعْ نِدائى اِذا نادَیْتُکَ وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَیْتُک
با آنکه خداوند، شنواست و شنونده همه نجواها و صداها می‏باشد، چراامام علیه‏السلام از خداوند، مسئلت نمود که «دعاى مرا و نداىِ مرا بشنو!»
براى این سؤال، دست کم، دو توجیه و دو جواب می‏توان بیان کرد:
الف) این عبارت بیانگر شدت میلِ بنده نسبت به این است که معبودش،دعایش را بشنود و به او توجه کند، یعنى با آنکه می‏داند، معبودش، شنواست امااضطرار و بیچارگى، او را وا می‏دارد که تقاضا کند، «مناجات مرا بشنو» یعنى درواقع بنده می‏خواهد، نسبت به اینکه خداوند دعایش را می‏شنود و اجابت می‏کنداطمینان یابد.
ب) اینکه خداوند، دو گونه می‏شنود: یکى آنکه چون «سمیع» است و تمامیصداها را و صوت‏ها و نجواها را می‏شنود. دیگر آنکه خداوند می‏شنود تا عنایتکند، تا مستجاب کند و به فریاد برسد، که به این‏گونه استماع، استماعِ خاصمی‏گویند و امام علیه‏السلام در دعا مسئلت می‏کند که دعاى مرا بشنو! به همراه توجه والتفات تا اینکه در نتیجه، دعایم را مستجاب سازى.
و شاهد بر این سخن، این عبارت است که می‏گوید: «وَ اَقْبِلْ عَلَىَّ اِذا ناجَیْتُک؛ به منرو کن و توجه فرما، آن‏گاه که با تو به مناجات می‏نشینم».

«فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْک؛ همانا به سوى تو فرار کردم»
فرار از چیزى، به معناى ترس و وحشت از آن چیز است. امام علیه‏السلام با اینعبارت، وحشت خود از غیر خداوند و در نتیجه آرام گرفتن در سایه مناجات با اورا، ابراز می‏دارد.
توضیح آنکه، عوالمی که در آن، گناه و آلودگى و کفر، به وقوع می‏پیوندد،عوالمی ظلمانى و وحشتناکند که خداوند در قرآن کریم این عوالِم تاریک را بهزیباترین صورت، این‏گونه تبیین فرموده است:

أَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیِّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌبَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُمِنْ نُورٍ. (نور: 40)

اعمالِ آنها که کفر ورزیدند، همچون ظلماتى است در یک دریاى عمیق وپهناور که موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج دیگرى و بر فراز آن، ابرىتاریک است. ظلمت‏هایى است، یکى بر فراز دیگرى، آن‏گونه که هرگاهدست خود را خارج کند، ممکن نیست آن را ببیند! و کسى که خدا نورىبراى او قرار نداده، نورى براىِ او نیست.

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راهِ بى نهایت
در این شب سیاهم گم گشت راهِ مقصود از گوشه‏اى برون آى اى کوکب هدایت

حافظ

براى انسان سالِک، یعنى انسانى که «فرار از هر چه غیر از خدا» را آغاز نمودهاست، فرار از گناهان و اعمال کفرآمیز، مرحله آغازینِ سیر و سلوک او می‏باشد. اوهر چه که در این راه سیر می‏کند، به منازلى می‏رسد که گرچه در ابتداى راه، برایشدشوار و ترسناک نمی‏نمود، ولى اکنون که به میانه راه رسیده است وقوف در اینمنازل براى او وحشت‏آور است و باید از آنها نیز فرار کند و آن منازلِ وحشتناک،توجه به اسباب و غفلت از مسبِّب است.

توضیح آنکه، انسان سالک در این مرحله به این نتیجه می‏رسد و به یقین درمی‏یابد که تا مسبِّب یعنى خداوند نخواهد، از دستِ اسباب، هرگز کارى ساختهنیست؛ تا او نخواهد، هیچ تیغى بُرّان نخواهد بود:

اگر تیغِ عالَم بجنبد ز جاى نبرّد رگى تا نخواهد خداى

نظامی

تا او اراده نکند، کوهى از آتش نیز، «خلیلش» را نمی‏سوزاند:

گلستان کند آتشى بر خلیل گروهى بر آتش بَرَد ز آب نیل

سعدى

خلاصه آنکه از خداوند، «دیده‏اى» می‏خواهد که کارایى سبب را بدون مشیّتحق‏تعالى از «بیخ و بُن» بر دارد و تنها، اراده خداوند را مؤثر در جهان هستى بداند:

دیده‏اى خواهم سبب سوراخ کن تا سبب را بر کَنَد از بیخ و بُن

مولانا

بنابراین، نوع دیگر از فرار به سمت خداوند، فرار از «اسباب» و توجه خاصبه «مُسبِّبُ الاسباب» است که در نوع خود قابل توجه است. (هرچند خداوند درامور طبیعى توجه به اسباب را توصیه می‏کند).
شیخ ابو عبداللّه‏ بن خفیف، آن شیخ المشایخِ دیار پارس، خاطره سفر حج خودرا چنین نقل کرده است:
خواستم به حج روم. چون به بغداد رسیدم، تصمیم به دیدار یکى از بزرگانگرفتم. وارد صحرایى شدم و طناب و دلوى نیز به همراه داشتم. تشنه شدم.چاهى دیدم که آهویى از وى آب می‏خورد. چون به سر چاه رفتم، آب پایینرفت. گفتم: خداوندا! مرا قدر، از این آهو کمتر است؟ چون این بگفتم آوایىشنیدم که در گوشم گفت: اى مرد! این آهو دلو و طناب نداشت. اعتماد او بهما بود نه به اسباب. دلو و طناب بینداختم و حرکت کردم. آوازى شنیدم که:ابن خفیف! بازگرد و آب خور. بازگشتم. آب بر سرِ چاه آمده بود. وضوساختم و آب خوردم و برفتم.(8)

انبیا در قطعِ اسباب آمدند معجزاتِ خویش بر کیوان زدند
جمله قرآن هست در قطع سبب عِزِّ درویش و هلاک بُولهب
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام (رَفض)(9) اسباب است و علّت و السّلام

مولانا

و بالاخره نهایى‏ترین مرحله فرار به سوى حضرت حق، گریز از آن است کهمبادا به غیر از خدا، کس دیگرى بر دل او حاکم و مسلط گردد که از این مقام که بعداز فرار نهایى براى وى حاصل می‏گردد در اصطلاحِ عرفا به مقام فناى در خداوندو لقاءاللّه تعبیر می‏شود و چون در این مقام، انسان سالک، جز خدا چیزىنمی‏بیند، از آن به مقام فناى در خداوند تعبیر می‏شود، که تنها در این صورت استکه لقا و دیدار با خداوند، با چشمِ قلب، نصیبِ سالک می‏شود.

خلقى که خواهند آمدن از نسل آدم بعد ازین جان‏هاى ایشان بهر تو هم در فنا پا کوفته
اندر خراباتِ فنا شاهنشهانِ محتشم هم بى کُلَه سرور شده هم بى‏قبا پا کوفته

مولانا

بارى آنکه از همه این وحشت‏ها گریخت و به پروردگارش پناه آورد، در واقعاز «مقرّبین» درگاه حق تعالى شده است. براى او در این مقام، حتى توجه به اسبابو غفلت از مسبب الاسباب نیز نوعى لغزش و گناه محسوب می‏شود، در حالى کهاین حالت براى سالکِ مبتدى و یا سالکى که در میانه راه است، گناهى نیست.چنانچه از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده که فرمود: «حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ؛ کارهایىکه براى نیکوکاران، شایسته و نیکوست، براى مقربان به منزله گناه است(10)».

طاعتِ عامه، گناه خاصگان وصلتِ عامه، حجابِ خاصْ‏دان

براى مثال، آن هنگام که یوسف علیه‏السلام در زندان به سر می‏برد، به دوست زندانىِخود که قرار بود آزاد شود توصیه کرد که مرا نزد سلطان مصر یادآورى کن تا براىآزادى من اقدام کند. در اینجا چون یوسف علیه‏السلام از مسبب‏الاسباب غافل شد و به اسبابتوجه کرد، این عمل، براى او که از مقرّبین بود، نوعى خطا و لغزش به شمار آمد.
به همین علت بود که خداوند در قرآن فرمود: «به سبب این غفلت (یوسف باآنکه بنا بود چند روز بعد آزاد گردد)، سال‏ها در زندان بماند.
وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَفِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (یوسف: 42)

به یکى از آن دو که می‏دانست رهایى می‏یابد گفت: مرا نزد صاحبت (سلطانمصر) یادآورى کن، ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وىبرد، و به دنبال آن چند سال در زندان باقى ماند.

از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل است که فرمود: «عَجِبْتُ مِنْ اَخى یُوسُفَ کَیْفَ اسْتَغاثَ بِالْمَخْلُوقِدُونَ الْخالِقِ؛ من از برادرم یوسف در شگفتم که چگونه به مخلوق، و نه به خالق، پناه برد و از اویارى طلبید».(11)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه‏السلام می‏خوانیم:
پس از این داستان، جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت: چه کسى تو را زیباترینمردم قرار داد؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى، مهر تو را آن‏گونه در دلپدر افکند؟ گفت: پروردگارِ من. گفت: چه کسى قافله را به سراغ تو فرستاد، تااز چاه نجاتت دهند؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى تو را از چاه رهایىبخشید؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه کسى مکر و حیله زنان مصر را از تودور ساخت؟ گفت: پروردگار من. در اینجا جبرئیل چنین گفت: پروردگارتمی‏گوید: چه چیز سبب شد که حاجتت را نزد مخلوق بردى و نزدِ مننیاوردى؟ و به همین جهت باید چند سال در زندان بمانى.(12)

زین سبب فرمود فخر کائنات طاعت ابرار باشد سیّئات
از براى اهل قرب بارگاه هست آن را طاعت و این را گناه
آنچه در بیرونِ در باشد روا کى روا باشد به بزم پادشاه

ملااحمد نراقى

تذکر
مسبّب الْاَسباب را از یاد نبردن و تأثیرگذار ندانستن اَسباب به طور مستقل بهمعناى رها کردن اسباب و در انتظار مسبّب الاسباب بودن، نیست، بلکه آدمی بایدبراى رسیدن به مقصود، از طریق اسبابش وارد گردد؛ چنانچه در روایت است که: «اَبَىاللّهُ اَنْ یَجْرِى الْاُمُورَ اِلاّ بِاَسْبابِها؛ خداوند، اِبا دارد که امور را، بدونِ اسباب به جریان اندازد».
به تعبیر سعدى:

رزق اگر چند بى‏گمان برسد شرط عقلست جُستن از درها
ور چه (کس) بى‏اجل نخواهد مرد تو مرو در دهانِ اژدرها

بنابراین، مقصود آن است که آدمی در همان حال که براى نیل به مطلوب خود،از اسباب، مدد می‏جوید معتقد باشد این اسباب در صورتى می‏توانند مؤثر باشندکه خداوند اراده فرماید و مشیّت او بر آن تعلق گرفته باشد.
بنابراین، کسى که مضمون «فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ» را در زندگى خویش، اجرا کند و بهراستى از غیر خداوند بگریزد، می‏تواند به عوالِمی وارد شود که پیامبرى چونموساى کلیم علیه‏السلام در آن عوالِم گام برمی‏داشته است و به مواهبى دست یابد که کلیماللّه علیه‏السلام به آن دست یافته است. همان‏گونه که قرآن از زبان موسى علیه‏السلام فرموده است:
فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبّی حُکْمًا وَ جَعَلَنی مِنَالْمُرْسَلینَ. (شعراء: 21)
چون از شما (و اعمالتان) بیمناک شدم فرار نمودم، پس پروردگارم مقامخلافت و رسالت را به من، موهبت و ارزانى داشت.
بنابراین، فرار از غیر خداوند می‏تواند، خلافت و رسالت را نتیجه دهد.
«وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکینا لَکَ، مُتَضَرِّعا اِلَیْک.» این عبارت در صدد بیان مسکنتو بیچارگى و تضرع در پیشگاه معبود است:

هر که را خواهى ز غم خسته کنى راه زارى بر دلش بسته کنى
وانکه خواهى از بلایش وا خرى جان او را در تضرّع آورى

مولانا

گریه و تضرّع، یکى از رموزِ تسخیر قلب معشوق است و به زودى توجه او رابه خود جلب می‏کند. و همان‏گونه که در دعاى کمیل آمده است، گریه اسلحهمؤمن است: «وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ».

گریه و تضرع در ابتداى دُعا ـ بلکه در هر حالى ـ درهاى رحمت و استجابتالهى را می‏گشاید و اصولاً علامتى نیکو بر فریاد رسى حق‏تعالى نسبت به بنده‏اشمی‏باشد:

چون خدا خواهد که مان یارى کند میلِ ما را جانب زارى کند
اى خُنُک چشمی که آن گریان اوست وى همایون دل که آن بریان اوست
آخرِ هر گریه آخر خنده‏اى است مردِ آخر بین مبارک بنده‏اى است
هر کجا آبِ روان، سبزه بُوَد هر کجا اشک روان رحمت شود

مولانا

از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده که فرمود: «اَلْبُکاءُ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ مِفْتاحُ الرَّحْمَهِ وَ عَلامَهُالْقَبُولِ وَ بابُ الْاِجابَهِ؛ گریه از خوفِ خداى تعالى کلید رحمت و نشانه پذیرش و درب مستجابشدن دعا است.»(13)

همچنین امام صادق علیه‏السلام فرمود:
خداى تعالى به موسى علیه‏السلام وحى کرد که محبوب‏ترین اعمالى که بندگان من، بهواسطه آنها به من تقرب می‏جویند سه چیز است. موسى علیه‏السلام عرض کرد:پروردگارا، آن سه خصلت کدامند؟ فرمود: زهدِ در دنیا و پرهیز از گناهان وگریه از خوفِ من. موسى علیه‏السلام عرض کرد: پروردگارا! آنکه چنین کند چهپاداشى دارد؟ خداى عزّ و جلّ به او وحى کرد:
اى موسى! امّا پاداش زهد ورزان در دنیا، بهشت است و اما کسانى که ازخوف من بسیار می‏گیرند پس در بالاترین مقام بهشتى هستند و هیچ کسنمی‏تواند با آنان در آن مقام، شریک باشد، و اما آنان که از گناهان پرهیزدارند، پس من اَعمال مردمان را بررسى می‏کنم، اما اعمال آنها را بررسىنخواهم نمود. (و آنها را خواهم بخشید).(14)

کسى را که خدا بخشید گریه بیاموزید راه دلگشایى
به جز این، گریه را نفعى دگر هست ولى سیرم ز شعر و خودنمایى

مولانا

نکته دیگر درباره اظهار نیاز و زارى در پیشگاه معشوق، اینکه مقام عاشق ومعشوق، هر کدام اقتضایى دارد، و شأن هر یک باید متناسب با منزلت آنها باشد. ازجمله آنکه چون معشوق در مقام «ناز» می‏باشد، عاشق باید همواره در مقام «نیاز»باشد. باید چیزى به درگاه معشوق عرضه کرد که فاقدِ آن باشد و آن را بپذیرد و آن،چیزى جز «نیاز» نمی‏باشد.

میانِ عاشق و معشوق فرق بسیار است چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

حافظ

وگرنه، ناز کردن پیش معشوق، به تعبیر شمس تبریزى در کتاب مقالات، زیرهبه کرمان بردن است. وى در این‏باره می‏گوید:

زیره به کرمان برى، چه قیمت و چه نرخ و چه آبروى آرد؟ چون چنینبارگاهى است، اکنون او بى‏نیاز است تو نیاز ببر، که بى‏نیاز، نیاز دوست دارد.به واسطه آن نیاز، از میان این حوادث ناگاه بجهى و از خداوند چیزى به توبپیوند که آن عشق است.(15)و(16)

پیشِ بالاى تو میرم چه به صلح و چه به جنگ که به هر حال برازنده ناز آمده‏اى

حافظ

«راجِیا لِما لَدَیْکَ ثَوابى؛ امید به خدا»
ذکرِ این فراز از دعا، در واقع، از شِگردهاى بنده براىِ جلب توجه معبود به خویشاست. یعنى می‏خواهد عرض کند: من که با هزار امید به تو روى آوردم و به تو دلخوش نمودم، چگونه می‏پسندى، ناامید از در خانه‏ات بر گردم.
بنابراین، «امید به خداوند» خود، از کلیدهاى گشودن در رحمت و اجابت حضرتشبه شمار می‏رود. چنانچه در دعاى ابوحمزه ثِمالى چنین آمده است: «وَ اَعْلَمُ اَنَّکَ لِلرّاجىبِمَوْضِعِ اِجابَهٍ؛ و من می‏دانم که دعاىِ آنان را که به تو امید دارند مستجاب می‏فرمایى».
همچنین سالار شهیدان حضرت حسین بن على علیه‏السلام در دعاى شریف عرفه درمقام امیدوارى به محبوب خویش، این‏گونه مناجات می‏کند: «کَیْفَ تُخَیِّبُ آمالى وَ هِىَقَدْ وَفَدَتْ اِلَیْکَ؛ چگونه ناامیدم می‏فرمایى در حالى که به تو امیدوار شدم».
بارى، ناامیدى از درى که همواره به روى بندگان گشوده است، چه معنایى دارد؟!

بى خودى می‏گفت در پیش خداى کاى خدا آخر درى بر من گشاى
«رابعه(17)» آنجا مگر بنشسته بود گفت اى غافل کى این در بسته بود؟

عطار

نومید مشو جانا کاومید پدید آمد امید همه جان‏ها از غیب رسید آمد
نومید مشو، گرچه مریم بشد از دستت کان نور که عیسى را بر چرخ کشید آمد
نومید مشو اى جان در ظلمتِ این زندان کان شاه که یوسف را از حبس خرید آمد
اى شب به سحر برده در یا رب و یا رب تو آن یا رب و یا رب را رحمت بشنید آمد

مولانا

پی نوشت ها:
1. کافى، ج 1، ص 139.
2. على شریعتى، نیایش، صص 33 و 34.
3. صحیفه نور، ج 20، صص 82 و 152.
4. همان، ج 17، ص 265.
5. میرزا جواد ملکى تبریزى، مراقبات، ص 167 و 168.
6. قلم.
7. اصول کافى، ج 4، ص 252.
8. عطّار، تذکره الاولیاء، ص 572.
9. از میان بردن.
10. بحارالانوار، ج 11، ص 256.
11. تفسیر نورالثّقلین، ج 2، ص 427.
12. همان، صص 427 و 428.
13. میرزا جواد ملکى تبریزى، لقاء اللّه، ص 148.
14. همان، ص 154.
15. مقالات شمس تبریزى، ص 69.
16. و نیز آمده است که: «حق تعالى به موساى کلیم علیه‏السلام وحى فرمود: یا موسى! آیا هرگز تحفه‏اى به درگاهما آورده‏اى که در بارگاه ما نباشد. عرض کرد: الهى آن چیست که لایق بارگاه تو است؟ فرمود: تضرّعاست که در بارگاه جلال ما نیست» عبدالحسین طهرانى، اسرار الصّلوه، ص 189.
17. از زنان عارفه و بلند مرتبه قرن دوم هجرى.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا