معارف اسلامی

روز پانزدهم ماه شوال

وقایع روز پانزدهم ماه شوال

15 شـوال
١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)
٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع
٣ ـ وقوع جنگ احد
۴ ـ شهادت حضرت حمزه (علیه السلام)
۵ ـ وفات حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام)

1 ـ ردّ الشمس
در این روز بازگشت خورشید برای امیرمؤمنان(علیه السلام) به وقوع پیوست.
این واقعه برای آن حضرت دو بار اتفاق افتاده است: یکی در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در نزدیکی مسجد قبا، و دیگری پس از رحلت آن حضرت در سرزمین بابل در نزدیکی حلّه.
علامه امینی (ره) به تفصیل، احادیث ردّ الشمس را به طرق مختلف و همچنین نام کسانی که درباره آن کتاب تالیف کرده اند، بیان فرموده است.

2 ـ وقوع جنگ بنی قینقاع
در پانزدهم شوال سال دوم هـ .ق. غزوه بنی قینقاع واقع گردید. این جنگ که بین مسلمانان و جماعتی از یهودیان اطراف مدینه اتفاق افتاد، به پیروزی مسلمانان ختم شد و عاقبت هفتصد تن از یهودیان اسیر شدند که رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از کشتن آنها صرف نظر ولی آنها را تبعید نمودند و اموال، خانه ها و باغ‌هایشان برای مسلمانان بر جای ماند.

3 ـ وقوع جنگ احد
در پانزدهم شوال سال سوم هـ .ق. جنگ احد به وقوع پیوست. در این جنگ مسلمانان هزار نفر بودند که به نوشته برخی سیصد نفر در بین راه برگشتند. کفار 3000 نفر بودند که البته در تاریخ 2000، 4000 و 5000 نفر هم گفته‌اند. تعداد کشته‌های کفار 22 یا 23 یا 28 نفر، و تعداد شهدای مسلمانان 70 نفر بود. در این روز دندان و پیشانی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شکسته شد.

ـ فداکاری های امیرمؤمنان (علیه السلام) در احد
در این روز بر اثر فداکاری ها و شجاعت‌هایی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دفاع از وجود شریف خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) و حفاظت از آن حضرت نشان داد، جراحتهای زیادی بر بدن مبارکش رسید؛ در حالی که دیگران فرار کرده بودند. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «یا علی! آیا می‌شنوی که از آسمان‌ها تو را مدح می کنند. یکی از ملایکه به نام رضوان می گوید: “لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار”». امیرمؤمنان(علیه السلام) می فرماید: « از خوش‌حالی گریستم و خداوند سبحان را بر این نعمت حمد کردم».
در این جنگ پیروزی در ابتدا از آن مسلمانان بود؛ ‌ولی اندکی که به تعقیب دشمن رفتند و میدان خالی شد، بازگشتند و مشغول جمع آوری غنایم شدند.بیشتر نگهبانان از دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سرپیچی و محل نگهبانی خود را رها کردند و به جمع آوری غنایم پرداختند.
خالد بن ولید، از سردسته‌های کفار در این جنگ، از همان موضع حمله کرد. تعداد اندکی از نگهبانان دره که نرفته بودند شهید شدند و کفار از پشت سر به مسلمانان حمله کردند. فراریان کفار هم تا این وضع را دیدند بازگشتند و حمله به مسلمانان شدت گرفت. جراحت های فراوانی بر بدن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و شیطان فریاد برآورد: «محمد کشته شده است!
« مسلمانان با شنیدن این ندا فرارکردند و فقط چند نفری از وجود مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محافظت میکردند که عبارت بودند از: امیرمؤمنان(علیه السلام) و ابودجانه که شهید شد و زنی به نام نسیبه و انس بن نضر که تازه از مدینه رسیده بود.
عمر بن خطاب می گوید: «در احد با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت کرده بودیم بر اینکه کسی فرار نکند و هر کس از ما که فرار کند گمراه و هر کس از ما کشته شود، شهید است».
احمد بن حنبل می‌گوید: «ابوبکر و عمر در این جنگ فرار کردند. هنگامی که امیرمؤمنان (علیه السلام) در تعقیب فراریها بود، عمر در حالی که اشک چشمانش را پاک میکرد، برگشت و به ایشان عرض کرد: “مرا ببخشید!!” امیرمؤمنان فرمود: “آیا تو نبودی که صدا زدی: محمد کشته شده است.
به دین قبلی خود برگردید”»؟!! عمر گفت: «”این کلام را ابوبکر گفته است!”» ‌در اینجا بود که این آیه نازل شد: اِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوا مِنکَ یَومَ التُّقَی الجمعانِ اَنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطانُ!» و .
امام صادق(علیه السلام) می‌فرماید: «در جنگ احد امیرمؤمنان(علیه السلام) در حال دفاع از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود که دیگر اصحاب فرار کردند. آن حضرت همچون شیر غضبناک از قفای گریختگان رفت و اول به عمر بن خطاب رسید، که به اتفاق عثمان و حارث بن حاطب و عده‌ای دیگر به سرعت فرار میکردند. حضرت فریاد برآورد: “ای جماعت! بیعت شکستید و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تنها گذاشتید و به سوی جهنم می‌گریزید”؟»
عمر بن خطاب می گوید: «علی را دیدم با شمشیر پهنی که مرگ از آن می‌چکید و چشمهایش از خشم مانند دو قدح خون بود، یا مانند دو کاسه روغنی که آتش در آن افروخته باشند، می‌درخشید. فهمیدم که اگر به ما برسد به یک حمله ما را خواهد کشت. این بود که جلو رفتم و عرض کردم: “ای ابالحسن! تو را به خدا سوگند می دهم که دست از ما برداری، که عرب را عادت است که گاهی می گریزد و گاهی حمله می‌کند . زمانی که حمله می‌کند تلافی گریختن را می‌نماید؛ پس آن حضرت ما را رها کرد؛ به خدا قسم چنان ترسی از آن حضرت در دل من افتاد که تا کنون از دلم خارج نشده است!”»
در این جنگ بر بدن مبارک امیرمؤمنان(علیه السلام) هنگام حمایت از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) 90 جراحت بر صورت ، سر ، سینه، شکم، دست و پا رسید. پس جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «ای محمد! به خدا قسم این عمل علی بن ابی طالب مواسات است». پیامبر فرمود: «این بدان جهت است که من از اویم و او ازمن است» جبرئیل عرض کرد: «و من از شما دو بزرگوارم».

4 ـ شهادت حضرت حمزه (علیه السلام)
در روز پانزدهم شوال سال سوم هـ .ق. در گیر و دار جنگ احد، جناب حمزه بن عبدالمطلب(علیه السلام) عموی گرامی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسید. آن حضرت برادر رضاعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، چون هر دو بزرگوار از زنی به نام ثویبه شیر خورده بودند.
وی مردی شجاع و باهیبت بود و در جنگ احد به دست وحشی و به دستور هند همسر ابوسفیان کشته شد. هند به سبب کشته شدن پدر و برادر و عمویش در جنگ بدر، ابتدا قصد نبش قبر مادر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را داشت؛ ولی کفار قریش از ترس نبش قبور امواتشان، مانع شدند. این بود که او وحشی را با دادن وعده هایی، به کشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا علی مرتضی(علیه السلام) و یا حمزه تحریک کرد. وحشی گفت: «از کشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پسر عمویش عاجزم، ولی برای کشتن حمزه کمین می کنم».
او در میدان جنگ، نیزه‌ای بر سینه و یا شکم مبارک حضرت حمزه زد و آن حضرت را شهید کرد. وقتی خبر به هند دادند، آن خبیث دستور داد سینه آن حضرت را بشکافد و جگر مبارک او را بیرون آورد. وقتی خواست به جگر حمزه دندان بزند، دندانهای نحسش کارگر نشد. همچنین هند با خنجری گوشها، ‌بینی و … آن حضرت را جدا کرد و به گردن انداخت.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که حمزه را با آن وضع دیدند،‌گریستند و عبای مبارک را روی او کشیدند که خواهرش صفیه او را به آن حال نبیند. ‌امیرمؤمنان و فاطمه زهرا (علیهما السلام) و صفیه و دیگران بر آن گریستند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر بدن مبارک او نماز خواندند و او را در احد دفن نمودند. بعد از چهل سال معاویه خواست نهری از احد عبور دهد که با قبر حضرت حمزه برخورد نمود و سر بیلها به پای حمزه رسید و فورا خون جاری شد!
حضرت امام رضا (علیه السلام) به نقل از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «بهترین برادران من علی(علیه السلام) و بهترین عموهای من حمزه است».

5 ـ وفات حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام)
در پانزدهم شوال سال 255 هـ .ق. حضرت ابوالقاسم عبدالعظیم حسنی فرزند عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) وفات یافت. ایشان از عالمان مشهور و از فضلای محدثان است که در زهد و ورع زبانزد خاص و عام بوده و از امام جواد و امام هادی(علیهما السلام) روایت نقل کرده است.
نقل شده که ایشان به طور ناشناس وارد ری شدند و از ترس بنی عباس در ساربانان در خانه یکی از شیعیان زندگی می کردند. تا هنگام وفات کسی متوجه نشد آن بزرگوار کیست تا اینکه بعد از وفات، خواستند آن بزرگوار را غسل دهند، نوشته‌ای در لباس او یافتند که نسب شریف خود را در آن نوشته بود و اکنون مرقد مطهرش در شهر ری مشهور است.
همسر حضرت عبدالعظیم ،‌خدیجه، دختر قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) است. بعضی امام زاده قاسم در شمال تهران را پدر خدیجه همسر حضرت عبدالعظیم میدانند.
دختر آن حضرت سلمی است که حضرت عبدالعظیم او را به عقد محمد بن ابراهیم بن ابراهیم بن حسن بن زید بن حسن علی بن ابی طالب(علیهم السلام) در آورد که ثمره ازدواج سه پسر به نام های عبدالله و حسن و احمد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا