نبوت در قرآن

اگر پیامبران معصومند، معناى آیات مربوط به حضرت آدم چیست؟

اگر پیامبران معصومند، معناى آیات مربوط به حضرت آدم مانند: (فازلّهما الشیطـن عنها …)[1] و (… عَصى ءادمُ رَبَّهُ فغوى)[2] چیست؟

پیش از بررسى و تحلیل این آیه ها، ذکر این نکته لازم است که نهى، دو نوع است: 1. نهى تکلیفى: در این نهى، مولى از مقام ولایت خود بر بندگانش دستور صادر می کند که چنین کارى را نکنید. و بندگان باید به این گونه نواهى متعبّد شوند. 2. نهى ارشادى: در این نهى، مولا بر کرسى قدرت و حکومت تکیه نزده است که این دستور را صادر کند، بلکه صرفاً مصلحت حقیقى انسان را در نظر گرفته و از باب راه گشایى و دل سوزى به انجام کارى دستور داده است.
امر و نهى ارشادى نیز بر دو قسم است: الف) ارشادى محض که در انجام آن، هیچ گونه قصد تعبدى معتبر نیست؛ ب) ارشادى همراه با مولویت: مثل مستحبات که علاوه بر ارشادى بودن، نوعى امر مولایى نیز در ضمن آن به چشم می خورد که قصد تعبّد از لوازم معتبر آن است و بدون تعبّد هیچ اثرى ندارد.
بعد از این توضیح می گوییم: نهیى را که خداى حکیم براى حضرت آدم صادر فرمود، ارشادى محض است که فقط همانند افراد خیرخواه، دل سوز و نیک اندیش، لوازم و واکنش کردار او را گوشزد کرده است، که اگر حضرت آدم امر مولى را اطاعت می کرد و از آن میوه ممنوع نمی خورد، ارمغانى براى مولاى خود نبرده بود، چون خداوند دستورى داده بود که آدم موظف نبود آن را اطاعت کند. اولین ارمغانى که اطاعت فرمان خدا براى آدم می توانست داشته باشد، آن بود که در بهشت، از همه امکانات رفاهى و آسایشى برخوردار شود و با نادیده گرفتن فرمان خدا، از موقعیت فراهم آمده محروم گشت و هیچ گونه هتک حرمتى نسبت به مولا صورت نگرفته است تا به آن، معصیت اطلاق شود، بلکه حضرت آدم در ترک این دستور تنها به خودش ظلم کرد.
ارشادى بودن نهى را بررسى آیاتى که درباره حضرت آدم و بهشت هستند، تأیید می کند که در ذیل به آنها می پردازیم.
1. از این که جمله «فتشقى» در آیه (فَقُلنا یــادَمُ اِنَّ هَـذا عَدُوٌّ لَکَ ولِزَوجِکَ فَلا یخرِجَنَّکُما مِنَ الجَنَّهِ فَتَشقى * اِنَّ لَکَ اَلاّ تَجوعَ فیها ولا تَعرى * واَنَّکَ لا تَظمَؤُا فیها ولا تَضحى )[3] با فاى نتیجه آمده است، بهترینِ گواه بر این است که نتیجه مخالفت آن نهى، این بود که آدم و همسر وى «شقاوت» پیدا نکنند؛ سپس آیه بعد: (اِنَّ لَکَ اَلاّ تَجوعَ فیها ولا تَعرى) بیانگر این شقاوت است و این که تفاوت خوردن و نخوردن از میوه این درخت این است که در صورت نخوردن، برهنگى، تشنگى و گرسنگى نیست، درحالى که در صورت مخالفت، همه این ها هست و هرگز در صدد بیان مؤاخذه نیست، بلکه در صدد بیان عکس العمل طبیعى این عمل است که همان محروم شدن از نعمت ها می باشد.
2. وقتى آدم و حوا نتیجه مخالفت خود را با دیدگان خود دیدند که لباس هایشان ریخت و با ندامت مخصوص، «عورت» خود را بهوسیله برگ ها پوشاندند، ناگهان ندایى شنیدند که می گوید: آیا من شما را از این درخت نهى نکردم و به شما نگفتم که شیطان براى شما دشمن آشکارى است؟[4]
این جمله، همانند گفتار ناصحى مشفق و مهربان است که وقتى طرف مقابل، از اندرز او سرپیچى کرد، به ملامت او برمی خیزد و هیچ گونه مؤاخذه اى را آن گونه که در اوامر مولوى است مقصودش نیست.
3. اگر نهى خدا مولوى بود، باید تبعات و لوازم آن، به وسیله توبه از بین برود؛ در صورتى که می بینیم آدم و حوا توبه کردند و توبه آنها قبول شد، ولى تبعات آن (خروج از بهشت و …) از بین نرفت. با توجه به این مطالب، جواب از آیاتى که موهم صدور گناه از حضرت آدم هستند، روشن می شود. بنابراین، پاسخ آیه (فأزلّهما الشیطـن) این است که لغزش، هیچ گاه ملازم با «ذنب» و «گناه» نیست. آن جا که انسان به سخن ناصح مشفق گوش فرا ندهد و دچار مشقت و زحمت در زندگى شود نیز «لغزش» صدق می کند. هم چنین لغزش در زندگى، منحصر به مخالفت با اوامر مولوى نیست، بلکه آن جا که دستور بزرگ تر را که جنبه ارشادى و عنوان پند و اندرز دارد، گوش ندهد و با ضررهایى روبه رو گردد نیز لفظ لغزش صدق می کند.
پاسخ آیه (و عصى ءَادمُ ربَّه فغوى) چنین است: عصى در لغت، معناى خلاف اطاعت است. اگر کسى از سخن کسى پیروى کند، می گویند: «اطاع» و اگر مخالفت کند، می گویند: «عصى» و روشن است که هر نوع مخالفت و پیروى نکردن، عصیان اصطلاحى نیست، بلکه آن گاه جرم و گناه حساب می شود که با امر مولوى مخالفت ورزد، نه با امر ارشادى و حضرت آدم، تنها با اوامر ارشادى مخالفت کرد که این، با صدور جرم و گناه از ایشان ملازم نیست.
«غَوى» در لغت، به معناى گمراهى و حرمان است که بر طبق هر دو معنا، صدور گناه و معصیت از حضرت آدم لازم نمی آید، چون اگر به معناى حرمان و محروم شدن باشد، از آن جا که حضرت آدم از فواید و ثمرات بهشتى خود را محروم ساخت، نسبت «غى» به او داده شده است و اگر به معناى گمراهى بگیریم، هر گمراهى دلیل بر گناه کارى نیست. فردى هم که سخن ناصح را در مسیر زندگى، چه از نظر تحصیل یا داشتن زندگى سعادتمند و … گوش نکند و سرانجام با مشکلات روبه رو شود، گمراه شمرده می شود، ولى هرگز در این موارد، مسئله معصیت خدا مطرح نیست. بنابراین، آیه با توجه به قراین دیگر این را می فهماند که حضرت آدم، با امر ارشادى مخالفت کرده است و ادله عصمت، انبیا را از مخالفت چنین اوامر و نواهى منزه نمی داند.[5]
پاسخ دیگرى که می شود در مورد عدم عصیان حضرت آدم مطرح کرد، این است که محور بحث در عصمت، مخالفت با تشریع الهى است؛ یعنى آن جا که محیط، محیط تکلیف باشد و تشریع الهى به وسیله پیامبران اعلام شود، در چنین صورتى، مسئله عصمت براى پیامبران و اولیا مطرح می گردد، ولى محیطى که آدم و حوا در آن جا زندگى می کردند، هرگز محیط تکلیف به صورت یاد شده در بالا نبود؛ نه پیامبرى آمده و نه شریعتى تصویب شده بود و نه افرادى زیر بار تکلیف رفته بودند، بلکه فقط خطابى متوجه فردى شده بود که نتایج اطاعت و مخالفت تکلیف را لمس نکرده و کاملاً با آن آشنا نشده بود، بنابراین، از مخالفت حضرت آدم با فرمان خداوند، خلاف عصمت استنباط نمی شود.[6]
قرآن کریم در این باره می فرماید: (قُلنَا اهبِطوا مِنها جَمیعـًا فَاِمّا یأتِینَّکُم مِنّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُداىَ فَلا خَوفٌ عَلَیهِم ولاهُم یحزَنون )؛[7] گفتیم: همه از آن [بهشت] فرو شوید، پس اگر رهنمودى از من به سوى شما بیاید، آنان که از راهنمایى من پیروى کنند، نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین شوند. همین معنا با اندک تفاوت در سوره طه آیه 123 آمده است.
بنابراین، دین و شریعت پس از خروج آدم از بهشت آمده است و پیش از آن، شریعت و احکامی نبوده، تا مسئله مخالفت با آن و گناه مطرح شود.
در پایان قسمتى از روایت نقل شده از امام رضا(ع) را مرور می کنیم: خداوند متعال حضرت آدم را حجت و خلیفه خود بر روى زمین قرار داده است، نه این که او را براى بهشت خلق کرده باشد. معصیت آدم در بهشت بوده، نه روى زمین تا خطاب امر و نهى تکلیفى به او بشود، بعد از آن که به روى زمین آمد او را حجت و خلیفه قرار داد.[8]
—————
[1] بقره، آیه 36.
[2] طه، آیه 121.
[3] طه، آیه 117 ـ 119.
[4] اعراف، آیه 23.
[5] ر.ک: جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج 5، ص 68 ـ 82 و محمد هادى معرفت، تنزیه الأنبیاء از آدم تا خاتم، ص 242 ـ 252.
[6] جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج 5، ص 75.
[7] بقره، آیه 38.
[8] المیزان، ج 1، ص 146.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا