معارف اسلامی

نفقه زن در اسلام

نظر اسلام درباره نفقه زن چیست؟
برگرفته از کتاب «نظام حقوق زن در اسلام»، تألیف شهید مرتضى مطهرى

قبلا باید بدانیم که در قوانین اسلامی، نفقه نیز مانند مهر وضع مخصوص به خود دارد و نباید با آنچه در دنیاى غیر اسلامی می گذشته یا می گذرد یکى دانست .
اگـر اسـلام بـه مـرد حـق مـى داد کـه زن را در خـدمـت خـود بـگـمـارد و مـحـصـول کـار و زحـمـت و بـالاخـره ثـروتـى کـه زن تـولیـد مـى کـنـد مـال خـود بـدانـد، عـلت و فـلسـفه نفقه دادن مرد به زن روشن بود زیرا واضح است اگر انسان ، حیوان یا انسان دیگرى را مورد بهره بردارى اقتصادى قرار دهد ناچار است مخارج زنـدگى او را نیز تامین کند. اگر شخصی به اسب خود کاه و جو ندهد آن اسب براى او بارکشى نمی کند.
امـا اسـلام چـنـیـن حـقـى بـراى مـرد قـائل نـیـسـت؛ بـه زن حـق داد مـالک شـود، تحصیل ثروت کند و به مرد حق نداده در ثروتى که به او تعلق دارد تصرف کند؛ و در عـیـن حـال بـر مـرد لازم دانـسـته که بودجه خانواده را تامین کند، مخارج زن و فرزندان و نوکر و کلفت و مسکن و غیره را بپردازد، چرا و به چه علتى ؟
مـتـأسـفانه غرب زده هاى ما به هیچ وجه حاضر نیستند درباره این امور ذره اى فکر کنند؛ چـشـمـهـا را بـه روى هـم می گذارند و عین انتقاداتى را که غربیان بر سیستمهاى حقوقى خودشان می کنند ـ و البته آن انتقادات صحیح هم هست ـ اینها در مورد سیستم حقوقى اسلامی ذکر می کنند.
واقـعا اگر کسى بگوید نفقه زن در غرب تا قرن نوزدهم چیزى جز جیره خوارى و نشانه بـردگـى زن نـبـوده اسـت راسـت گـفـتـه اسـت ، زیـرا وقتى که زن موظف باشد مجاناً امور داخلی زندگى مرد را اداره کند و حق مالکیت نداشته باشد، نفقه اى که به او داده می شود از نوع جیره اى است که به اسیر یا علوفه اى است که به حیوانات بارکش داده می شود.
اما اگر قانون بخصوصى در جهان پیدا شود که اداره داخله زندگى مرد را به عنوان یک وظـیـفـه لازم از دوش زن بـردارد و بـه او حـق تـحـصـیـل ثـروت و اسـتـقـلال کـامـل اقتصادى بدهد، در عین حال او را از شرکت در بودجه خانوادگى معاف کند، نـاچـار فـلسـفـه دیـگـرى در نـظـر گـرفـتـه و بـایـد در اطـراف آن فـلسـفـه تامل کرد.

محجوریت زن فرنگى تا نیمه دوم قرن نوزدهم
در شرح قانون مدنى ایران تالیف دکتر شایگان چنین نوشته شده :
(استقلالى که زن در دارایى خود دارد و فقه شیعه از ابتدا آن را شناخته است ، در حقوق یـونـان و رم و ژاپـن و تـا چـنـدى پیش هم در حقوق غالب کشورها وجود نداشته ؛ یعنى زن مـثـل صـغـیر و مجنون، از تصرف در اموال خود ممنوع بوده است . در انگلستان که سـابـقـا شـخـصـیـت زن کـامـلا در شـخـصـیـت شـوهـر مـحـو بـود دو قـانـون ، یـکـى در سـال 1870 و دیـگـرى در سـال 1882 میلادى به اسم قانون مالکیت زن شوهردار، از زن رفـع حـجـر نمود. در ایتالیا قانون 1919 میلادى زن را از شمار محجورین خارج کرد. در قـانـون مـدنـى آلمـان (1900 مـیـلادى) و در قـانـون مـدنـى سـویـس (1907 مـیـلادى) زن مثل شوهر خود اهلیت دارد. ولى زن شـوهـردار در حـقـوق پـرتـغـال و فـرانـسـه هنوز در عداد محجورین است ، گو که قـانـون 18 فـوریـه 1938 فـرانـسـه در حـدودى حـجـر زن شـوهـردار را تعدیل کرده است .)
چـنـانـکـه مـلاحـظـه مـى فـرمـایـیـد هـنـوز یـک قـرن نـمـى گذرد از وقتى که اولین قانون اسـتـقـلال مـالى زن در مـقـابـل شـوهـر (1882 در انـگلستان) در اروپا تصویب شد و به اصطلاح از زن شوهردار رفع محجوریت شد.
حـالا چـطـور شـد کـه در یـک قـرن چـنـیـن حـادثـه مهمی رخ داد؟ آیا احساسات انسانى مردان اروپایى به غلیان آمد و به ظالمانه بودن کار خود پى بردند؟
پاسخ این پرسش را از ویل دورانت بشنوید. وى در لذات فلسفه صفحه 158 بحثى تحت عـنـوان (عـلل) بـاز کـرده اسـت و در آنـجـا بـه اصـطـلاح علل آزادى زن را در اروپا شرح می دهد. مـتـاءسفانه در آنجا به حقیقت وحشتناکى برمی خوریم . معلوم می شود زن اروپایى براى آزادى و حـق مـالکـیـت خـود، از مـاشـیـن بـایـد تـشـکـر کـنـد نـه از آدم ، و در مـقـابـل چـرخـهـاى عـظـیـم مـاشـیـن بـایـد سـر تـعـظـیـم فـرود آورد نـه در مـقـابـل مـردان اروپـایـى . آزمـنـدى و حـرص صـاحـبان کارخانه بود که براى اینکه سود بـیـشـتـرى بـبـرنـد و مـزد کـمـتـرى بـدهـند قانون استقلال اقتصادى را در مجلس انگلستان گذراند.
ویل دورانت می گوید: (ایـن واژگـونـى سـریـع عـادات و رسـوم مـحـتـرم و قدیمتر از تاریخ مسیحیت را چگونه تعلیل کنیم ؟ علت عمومی این تغییر، فراوانى و تعدد ماشین آلات است. آزادى زن از عوارض انقلاب صنعتى است … نـخـسـتین قدم براى آزادى مادران بزرگ ما قانون 1882 بود. به موجب این قانون ، زنان بریتانیاى کبیر از آن پس از امتیاز بى سابقه اى برخوردار می شدند و آن اینکه پولى را کـه بـه دسـت مـى آوردنـد حـق داشـتـند براى خود نگه دارند. این قانون اخلاقى عالى و مـسـیـحـى را کـارخـانـه داران مـجـلس عـوام وضـع کردند تا بتوانند زنان انگلستان را به کـارخـانـه هـا بـکـشـانـنـد. از آن سـال تـا کنون سودجویى مقاومت ناپذیرى آنان را از بـنـدگى و جان کندن در خانه رهانیده ، گرفتار بندگى و جان کندن در مغازه و کارخانه کرده است .)
چنانکه ملاحظه می فرمایید سرمایه داران و کارخانه داران انگلستان بودند که به خاطر منافع مادى این قدم را به نفع زن برداشتند.

قرآن و استقلال اقتصادى زن
اسـلام در هـزار و چـهـارصـد سـال پـیـش ایـن قـانـون را گـذرانـد و گـفـت : «للرّجال نصیبٌ ممّا اکتسبوا و للنّساء نصیبٌ ممّا اکتسَبنَ» (نساء ، 32) مردان را از آنچه کسب می کنند و بـه دسـت مـى آورنـد بـهـره اى است و زنان را از آنچه کسب می کنند و به دست می آورند بهره اى است .
قرآن مجید در این آیه کریمه همان طورى که مردان را در نتایج کار و فعالیتشان ذى حق دانست ، زنان را نیز در نتیجه کار و فعالیتشان ذى حق شمرد.
در آیـه دیـگر فرمود: «للرجال نصیبٌ مما ترَکَ الوالدانُ و الاقربون و للنساء نصیبٌ مما تـرک الوالدان و الاقـربـون» (نساء ، 7) یـعـنـى مـردان را از مـالى کـه پـدر و مـادر و یـا خویشاوندان بعد از مردن خود باقى می گذارند بهره اى است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود باقى می گذارند بهره اى است .
این آیه حق ارث بردن زن را تثبیت کرد. عرب جاهلیت حاضر نبود به زن ارث بدهد، اما قرآن کریم این حق را براى زن تثبیت کرد.

یک مقایسه:
قـرآن کـریـم سـیـزده قـرن قـبـل در اروپـا بـه زن استقلال اقتصادى داد، با این تفاوت :
اولا، انـگـیـزه اى کـه سـبب شب اسلام به زن استقلال اقتصادى بدهد، جز جنبه هاى انسانى و عـدالت دوسـتـى و الهـى اسـلام نـبـوده. در آنـجـا مـطـالبـى از قـبـیـل مـطـامـع کـارخـانه داران انگلستان وجود نداشت که به خاطر پر کردن شکم خود این قـانـون را گـذراندند، بعد با بوق و کرنا دنیا را پر کردند که ما حق زن را به رسمیت شناختیم و حقوق زن و مرد را مساوى دانستیم .
ثـانـیـا، اسـلام بـه زن اسـتـقـلال اقـتـصـادى داد، امـا خـانـه بـرانـدازى نـکـرد، اسـاس خـانـواده هـا را مـتـزلزل نـکـرد، زنـان را علیه شوهران و دختران را علیه پدران به تمرد و عصیان وادار نـکـرد، اسلام با این دو آیه انقلاب عظیم اجتماع به وجود آورد، اما آرام و بى ضرر و بى خطر.
ثـالثـا آنـچـه دنـیـاى غـرب کـرد ایـن بـود کـه بـه قـول ویـل دورانـت زن را از بندگى و جان کندن در خانه رهانید و گرفتار بندگى و جان کـنـدن در مـغـازه و کـارخـانه کرد؛ یعنى اروپا غل و زنجیرى از دست و پاى زن باز کرد و غـل و زنـجـیـر دیـگـرى کـه کمتر از اولى نبود به دست و پاى او بست . اما اسلام زن را از بـنـدگى و بردگى مرد در خانه و مزارع و غیره رهانید و با الزام مرد به تاءمین بودجه اجـتـمـاع خـانـوادگـى ، هـر نـوع اجـبـار و الزامـى را از دوش زن براى تاءمین مخارج خود و خـانـواده بـرداشـت . زن از نـظـر اسـلام در عـیـن ایـنـکـه حـق دارد طـبـق غـریـزه انـسانى به تحصیل ثروت و حفظ و افزایش آن بپردازد، طورى نیست که جبر زندگى او را تحت فشار قرار دهد و غرور و جمال و زیبایى را ـ که همیشه با اطمینان خاطر باید همراه وی باشد ـ از او بگیرد.
امـا چـه بـایـد کـرد؛ چـشـمـهـا و گـوشـهاى برخى نویسندگان ما بسته تر از آن است که درباره این حقایق مسلم تاریخى و فلسفى بیندیشند.

انتقاد و پاسخ:
خانم منوچهریان در کتاب «انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران» می نویسند:
(قـانـون مـدنـى مـا از یـک سـو مـرد را وا مـى دارد که به زن خود نفقه بدهد یعنى جامه ، خـوراک و مـسـکن وى را آماده کند. همچنانکه مالک اسب و استر باید براى آنان خوراک و مسکن فراهم آورد، مالک زن نیز باید این حداقل زندگى را در دسترس او بگذارد. ولى از سوى دیـگـر مـعـلوم نـیـسـت چرا ماده 1110 قانون مدنى مقرر می دارد که در عده وفات ، زن نفقه نـدارد و حـال آنکه در هنگام مرگ شوهر، زن به ملاطفت و تسلیت احتیاج دارد و می خواهد به محض ‍ از دست دادن مالک خود پریشان روزگار و آشفته خاطر نشود. ممکن است بگویید: شما کـه دم از آزادى مـى زنـیـد و مـى خـواهـیـد در هـمه جا با مرد یکسان باشید، چرا در اینجا می خـواهـید باز هم زن بنده و جیره خوار مرد باشد و چشم داشته باشد که پس از وى نیز این بندگى و جیره خوارى ادامه یابد؟ ما در پاسخ می گوییم : مطابق همان فلسفه بردگى زن کـه طـرح ایـن قـانـون مـدنـى بـر پـایـه آن ریـخـتـه شـده اسـت ، خـوب بـود کـه به قـول سـعـدى (مـالکـان تـحـریـر) پـس از خود نیز نفقه را براى زن مقرر می داشتند و قانون هم این موضوع را رعایت می کرد.)

مـا از ایـن نـویـسنده می پرسیم که از کجاى قانون مدنى و از کجاى قانون اسلام (یا به قول شما فلسفه بردگى زن ) شما استنباط کردید که مرد مالک زن است و علت نفقه دادن مـرد مـمـلوک بـودن زن اسـت ؟ این چطور مالکى است که حق ندارد به مملوک خود بگوید این کـاسـه آب را بـه مـن بـده ؟ ایـن چـطـور مالکى است که مملوکش هر کارى بکند به خودش ‍ تـعـلق دارد نـه به مالک ؟ این چطور مالکى است که مملوکش در کوچکترین قدمی که براى او بـردارد ـ اگر دل خودش ‍ بخواهد ـ حق دارد مطالبه مزد بکند؟ این چطور مالکى است که حق ندارد به مملوک خودش تحمیل کند که بچه اى را که در خانه مالک خود زاییده است مجانا شیر دهد.
ثـانـیـا مـگـر هـر کـس نفقه خور کسى بود مملوک اوست ؟ از نظر اسلام و هر قانون دیگرى فـرزنـدان ، واجـب النـفـقـه پـدر یـا پـدر و مـادرنـد. آیـا ایـن دلیـل اسـت کـه هـمـه قوانین جهان فرزندان را مملوک پدران می دانند؟ در اسلام پدر و مادر اگر فقیر باشند واجب النفقه فرزند می باشند بدون اینکه فرزند حق تحمیلى به آنها داشته باشد. پس آیا باید بگوییم اسلام پدران و مادران را مملوک فرزندان خود شناخته است ؟
ثـالثـا از هـمـه عـجـیـب تر این است که می گویند: چرا نفقه زن در عده وفات واجب نیست در صـورتـى کـه زن در ایـن وقـت کـه شـوهـر خـود را از دسـت مـى دهـد بـیـشـتـر بـه پول شوهر احتیاج دارد؟ مـثـل ایـن اسـت کـه ایـن نـویـسـنـده گـرامـى در اروپـاى صـد سال پیش زندگى می کند. ملاک نفقه دادن مرد به زن احتیاج زن نیست . اگر از نظر اسلام زن در مدتى که با شوهر خود زندگى می کند حق مالکیت نمی داشت ، این مطلب درست بود که بعد از مردن شوهر بلافاصله وضع زن مختل می شود. ولى (با توجه به ) قانونى کـه بـه زن حـق مـالکـیـت داده اسـت و زنـان بـه واسطه تاءمین شدن از جانب شوهران همیشه ثروت خود را حفظ می کنند، چه لزومی دارد که پس از بهم خوردن آشیانه زندگى باز هم تـا مـدتـى نـفـقـه بـگـیـرنـد؟ نفقه حق زینت بخشیدن به آشیانه مرد است . پس از خرابى آشیانه لزومی ندارد که این حق براى زن ادامه پیدا کند.

سه نوع نفقه در اسلام
در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد:
نـوع اول نفقه اى که مالک باید صرف مملوک خود بکند. مخارجى که مالک حیوانات براى آنها می کند، از این قبیل است . ملاک این نوع نفقه مالکیت و مملوکیت است .
نوع دوم نفقه اى است که انسان باید صرف فرزندان خود در حالى که صغیر یا فقیرند و یا صرف پدر و مادر خود که فقیرند بنماید. ملاک این نوع نفقه مالکیت و مملوکیت نیست ، بلکه حقوقى است که طبیعتا فرزندان بر به وجود آورندگان خود پیدا می کنند و حقوقى اسـت کـه پـدر و مـادر بـه حـکـم شـرکـت در ایـجـاد فرزند و به حکم زحماتى که در دوره کـودکـى فـرزنـد خـود مـتـحـمـل شده اند بر فرزند پیدا می کنند. شرط این نوع از نفقه ، ناتوان بودن شخص ‍ واجب النفقه است .
نـوع سوم نفقه اى است که مرد در مورد زن صرف می کند. ملاک این نوع از نفقه نه مالکیت و مـمـلوکـیـت اسـت و نـه حـق طبیعى به مفهومی که در نوع دوم گفته شد و نه عاجز بودن و ناتوان بودن و فقیر بودن زن . زن فرضا داراى درآمد سرشارى باشد و مرد ثروت و درآمد کمی داشته باشد، بـاز هم مرد باید بودجه خانوادگى و از آن جمله بودجه شخصى زن را تامین کند. فرق دیـگـرى کـه ایـن نـوع از نـفـقـه بـا نـوع اول و دوم دارد ایـن اسـت کـه در نـوع اول و دوم اگـر شـخـص از زیـر بار وظیفه شانه خالى کند و نفقه ندهد گناهکار است . اما تـخـلف وظـیـفـه به صورت یک دین قابل مطالبه و استیفا در نمی آید یعنى جنبه حقوقى ندارد. ولى در نوع سوم اگر از زیر بار وظیفه شانه خالى کند زن حق دارد به صورت یک امر حقوقى اقامه دعوا کند و در صورت اثبات از مرد بگیرد.

از نـظـر اسلام، با اینکه بودجه زندگى زن جزء بودجه خانوادگى و بر عهده مرد است، مرد هیچ گونه تسلط اقتصادى و حق بهره بردارى از نیرو و کار زن ندارد.
گفتیم که از نظر اسلام تاءمین بودجه کانون خانوادگى ، از آن جمله مخارج شخصى زن به عـهـده مـرد است . زن از این نظر مسؤولیتى ندارد. زن فرضا داراى ثروت هنگفتى بوده و چـندین برابر شوهر دارائى داشته باشد، ملزم نیست در این بودجه شرکت کند. شرکت زن در ایـن بـودجه ، چه از لحاظ پولى که بخواهد خرج کند و چه از لحاظ کارى که بخواهد صرف کند، اختیارى و وابسته به میل و اراده خود اوست .
از نـظـر اسلام با اینکه بودجه زندگى زن جزء بودجه خانوادگى و بر عهده مرد است، مرد هیچ گونه تسلط اقتصادى و حق بهره بردارى از نیرو و کار زن ندارد و نمی تواند او را استثمار کند. نفقه زن از این جهت مانند نفقه پدر و مادر است که در موارد خاصى بر عهده فـرزنـد اسـت. امـا فـرزنـد در مـقـابـل ایـن وظـیـفه که انجام می دهد هیچ گونه حقى از نظر استخدام پدر و مادر پیدا نمی کند.

رعایت جانب زن در مسائل مالى
اسـلام بـه شـکـل بـى سـابـقـه اى جـانـب زن را در مـسـائل مـالى و اقـتـصـادى رعـایـت کـرده اسـت . از طـرفـى بـه زن اسـتـقـلال و آزادى کـامـل اقـتـصـادى داده و دسـت مـرد را از مال و کار او کوتاه کرده و حق قیمومت در معاملات زن را ـ که در دنیاى قدیم سابقه ممتد دارد و در اروپـا تـا اوایـل قـرن بـیـستم رایج بود ـ از مرد گرفته است . و از طرف دیگر با بـرداشـتـن مسؤولیت تامین بودجه خانوادگى از دوش زن ، او را از هر نوع اجبار و الزام براى دویدن به دنبال پول معاف کرده است .
غـرب پـرسـتان آنگاه که می خواهند به نام حمایت از زن از این قانون انتقاد کنند، چاره اى ندارند از اینکه به یک دروغ شاخدار متوسل شوند. اینها می گویند: فلسفه نفقه این است که مرد خود را مالک زن می داند و او را به خدمت خود می گمارد. همان طورى که مالک حیوان نـاچـار اسـت مخارج ضرورى حیوانات مملوک خود را بپردازد تا آن حیوانات بتوانند به او سـوارى بـدهـنـد و بـرایـش بـارکـشـى کـنـنـد. قـانـون نـفـقـه هـم بـراى هـمـیـن مـنـظـور حداقل بخور و نمیر را براى زن واجب کرده است .
اگـر کسى قانون اسلام را در این مسائل از آن جهت مورد حمله قرار دهد که اسلام بیش از حد لازم زن را نـوازش کـرده و مـرد را زیـر بـار کـشیده و او را به صورت خدمتکار بى مزد و اجرى براى زن در آورده است ، بهتر می تواند به ایراد خود آب و رنگ و سر و صورتى بدهد تا این که به نام زن و به نام حمایت زن بر این قانون ایراد بگیرد.
حـقـیـقـت ایـن اسـت کـه اسـلام نـخـواسته به نفع زن و علیه مرد یا به نفع مرد و علیه زن قـانـونـى وضـع کـنـد. اسـلام نـه جـانبدار زن است و نه جانبدار مرد. اسلام در قوانین خود سـعـادت مـرد و زن و فـرزنـدانـى کـه باید در دامن آنها پرورش یابند و بالاخره سعادت جـامـعـه بـشـریـت را در نـظـر گـرفـتـه اسـت . اسـلام راه وصـول زن و مـرد و فـرزنـدان آنـهـا و جـامـعه بشریت را به سعادت ، در این می بیند که قـواعـد و قـوانـیـن طبیعت و اوضاع و احوالى که به دست توانا و مدبر خلقت به وجود آمده نادیده گرفته نشود.
اسلام در قوانین خود این قاعده را همواره رعایت کرده است که مرد مظهر نیاز و احتیاج و زن مظهر بى نیازى باشد. اسلام مرد را به صورت خریدار و زن را بـه صـورت صـاحـب کـالا مـى شـنـاسـد. از نـظـر اسـلام در وصـال و زنـدگـى مـشـتـرک زن و مـرد، این مرد است که باید خود را به عنوان بهره گیر بـشـناسد و هزینه این کار را تحمل کند. زن و مرد نباید فراموش کنند که در مساءله عشق ، از نـظـر طـبـیـعت دو نقش جداگانه به عهده آنها واگذار شده است . ازدواج هنگامی پایدار و مستحکم و لذت بخش است که زن و مرد در نقش طبیعى خود ظاهر شوند.
عـلت دیـگـر کـه بـراى لزوم نـفقه زن بر مرد در کار است این است که مسؤولیت و رنج و زحمات طاقت فرساى تولید نسل از لحاظ طبیعت به عهده زن گذاشته شده است . آنچه در این کار از نظر طبیعى به عهده مرد است یک عمل لذت بخش آنى بیش نیست . این زن است که بـایـد ایـن بـیـمـارى مـاهـانـه را (در غـیـر ایـام کـودکـى و پـیـرى ) تـحمل کند، سنگینى دوره باردارى و بیمارى مخصوص این دوره را به عهده بگیرد. سختى زایمان و عوارض آن را تحمل نماید، کودک را شیر بدهد و پرستارى کند.
ایـنـها همه از نیروى بدنى و عضلانى زن می کاهد، توانایى او را در کار و کسب کاهش می دهـد. ایـنهاست که اگر بنا بشود قانون ، زن و مرد را از لحاظ تاءمین بودجه زندگى در وضع مشابهى قرار دهد و به حمایت زن بر نخیزد، زن وضع رقت بارى پیدا خواهد کرد. و همین ها سبب شده که در جاندارانى که به صورت جفت زندگى می کنند، جنس ‍ نر همواره بـه حـمـایـت جـنـس مـاده بـرخـیـزد، او را در مـدت گـرفـتـارى تـولیـد نسل در خوراک و آذوقه کمک کند.

اسـلام نـه جـانبدار زن است و نه جانبدار مرد. اسلام در قوانین خود سـعـادت مـرد و زن و فـرزنـدانـى کـه باید در دامن آنها پرورش یابند و بالاخره سعادت جـامـعـه بـشـریـت را در نـظـر گـرفـتـه اسـت.
بـعـلاوه زن و مـرد از لحـاظ نیروى کار و فعالیتهاى خشن تولیدى و اقتصادى ، مشابه و مـسـاوى آفـریـده نـشـده انـد. اگـر بـنـاى بـیـگـانـگـى بـاشـد و مـرد در مقابل زن قد علم کند و به او بگوید ذره اى از درآمد خودم را خرج تو نمی کنم ، هرگز زن قادر نیست خود را به پاى مرد برساند.
گـذشـتـه از ایـنـهـا و از هـمـه بـالاتـر ایـنـکـه احـتـیـاج زن بـه پـول و ثـروت از احـتـیاج مرد افزونتر است . تجمل و زینت جزء زندگى زن و از احتیاجات اصـلى زن اسـت . آنـچـه یـک زن در زنـدگـى مـعـمـولى خـود خـرج تـجـمـل و زیـنـت و خـودآرائى مـى کـنـد بـرابـر اسـت بـا مـخـارج چـنـدیـن مـرد. مـیـل به تجمل به نوبت خود میل به تنوع و تفنن را در زن به وجود آورده است . براى یک مـرد یـک دسـت لبـاس تا وقتى قابل پوشیدن است که کهنه و مندرس نشده است ، اما براى یک زن چطور؟ براى یک زن تا وقتى قابل پوشیدن است که جلوه تازه اى به شمار رود. اى بسا که یک دست لباس یا یکى از زینت آلات براى زن ارزش بیش از یک بار پوشیدن را نـداشـتـه بـاشـد. تـوانـایـى کـار و کـوشـش زن بـراى تحصیل ثروت از مرد کمتر است ، اما استهلاک ثروت زن به مراتب از مرد افزونتر است .
بـعـلاوه بـاقـى مـانـدن زن، یـعـنـى بـاقـى مـانـدن جمال و نشاط و غرور در زن، مستلزم آسایش بیشتر و تلاش کمتر و فراغ خاطر زیادترى اسـت. اگـر زن مـجـبـور بـاشـد مـانـنـد مـرد دائمـا در تـلاش و کـوشـش و در حـال دویـدن و پـول درآوردن بـاشـد. غـرورش در هـم مـى شـکـنـد. چـیـن هـا و گره هایى که گـرفـتـاریـهاى مالى به چهره و ابروى مرد انداخته است در چهره و ابروى او پیدا خواهد شـد. مـکرر شنیده شده است زنان غربى که بیچاره ها در کارگاهها و کارخانه ها و اداره ها اجبارا در تلاش معاشند، آرزوى زندگى زن شرقى را دارند. بدیهى است زنى که آسایش خـاطـر نـدارد، فـرصـتـى نخواهد یافت که به خود برسد و مایه سرور و بهجت مرد نیز واقع شود.
لذا نـه تـنـهـا مصلحت زن ، بلکه مصلحت مرد و کانون خانوادگى نیز در این است که زن از تـلاشهاى اجبارى خردکننده معاش معاف باشد. مرد هم می خواهد کانون خانوادگى براى او کـانـون آسایش و رفع خستگى و فراموشخانه گرفتاریهاى بیرونى باشد. زنى قادر اسـت کـانـون خـانوادگى را محل آسایش و فراموشخانه گرفتاریها قرار دهد که خود به انـدازه مـرد خـسـتـه و کـوفـتـه کـار بـیـرون نـبـاشـد. واى بـه حال مردى که خسته و کوفته پا به خانه بگذارد و با همسرى خسته تر و کوفته تر از خـود روبـرو شـود. لذا آسـایـش و سـلامت و نشاط و فراغ خاطر زن براى مرد نیز ارزش فراوان دارد.
سـر ایـنکه مردان حاضرند با جان کندن پول در آورند و دو دستى تقدیم زن خود کنند تا او بـا گـشـاده دسـتـى خـرج سـر و بر خود کند این است که مرد نیاز روحى خود را به زن دریافته است ، دریافته است که خداوند زن را مایه آسایش و آرامش روح او قرار داده است ؛ «و جَعـلَ منها زوجَها لیسکُنَ الیها»(اعراف ، 189) دریافته است که هر اندازه موجبات آسایش و فـراغ خـاطـر هـمـسـر خود را فراهم کند غیر مستقیم به سعادت خود خدمت کرده است و کانون خـانـوادگـى خـود را رونـق بـخـشـیـده اسـت . دریـافـتـه اسـت کـه از دو هـمـسـر لازم اسـت لااقل یکى مغلوب تلاشها و خستگیها نباشد تا بتواند آرامش دهنده روح دیگرى باشد، و در این تقسیم کار آنکه بهتر است در معرکه زندگى وارد نبرد شود مرد است و آن که بهتر می تواند آرامش دهنده روح دیگرى باشد زن است .
زن از جـنـبـه مالى و مادى نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد از جنبه روحى . زن بدون اتکاء به مرد نمی تواند نیازهاى فراوان مادى خود را ـ که چندین برابر مرد است ـ رفع کند. از این رو اسلام همسر قانونى زن را نقطه اتکاء او معین کرده است . زن اگـر بـخـواهـد آن طـور کـه دلش مـى خـواهـد بـا تـجـمـل زنـدگى کند، اگر به همسر قانونى خود متکى نباشد به مردان دیگر متکى خواهد شد. این همان وضعى است که مع الاسف نمونه هاى زیادى پیدا کرده و رو به افزایش ‍ است .

فلسفه تبلیغ علیه نفقه
یـکـى از عـلل تـبـلیـغ عـلیـه نـفـقـه زن بـر شـوهـر هـمـیـن اسـت کـه احـتـیـاج فـراوان زن بـه پول اگر از شوهر بریده شود زن به آسانى به دامن شکارچى خواهد افتاد.
اگر در فلسفه حقوقهاى گزافى که در مؤسسات به خانمها پرداخته می شود دقت کنید، مفهوم سخن مرا بهتر درخواهید یافت . شک نداشته باشید که الغاء نفقه موجب ازدیاد فحشا می شود.
چـگـونـه بـراى یک زن مقدور است که حساب زندگى خود را از مرد جدا کند و آنگاه بتواند خود را چنانکه طبیعتش ‍اقتضا می کند اداره کند؟
در حـقـیـقـت، فـکـر الغـاء نـفـقـه از طـرف مـردانـى هـم کـه از تـجمل و اسراف زنان به ستوه آمده اند تقویت می شود. اینها می خواهند با دست خود زن و بـه نـام آزادى و مـسـاوات ، انـتـقـام خـود را از زنـان اسـراف کـار و تجمل پرست بگیرند.
ویل دورانت در لذات فلسفه می گوید:
(… مردان از زنان خود خواهند خـواست که خود مخارج خود را در بیاورند. زناشویى دوستانه (ازدواج نوین) حکم می کند کـه زن بـایـد تـا هـنـگـام حـمـل کـار کـنـد. در ایـن جـا نـکـتـه اى هـسـت کـه مـوجـب تـکـمـیـل آزادى زن خـواهـد شـد و آن ایـنـکـه از ایـن بـه بـعـد بـایـد خـود خـرج خـود را از اول تا آخر بپردازد. انقلاب صنعتى نتایج بیرحمانه خود را (درباره زن) ظاهر می سازد. زن بـایـد در کارخانه با شوهر خود کار کند. زن به جاى آنکه در اتاق خلوتى بنشیند و مرد را ناگزیر سازد که براى جبران بى حاصلى او دو برابر کار کند، باید در کار و پاداش و حقوق و تکالیف با او برابر باشد.) آنگاه به صورت طنز می گوید: (معنى آزادى زن این است).

دولت به جاى شوهر
اگر از جنبه مالى مرد را نقطه اتکاء زن قرار داده است، از جـنـبـه آسایش روحى زن را نقطه اتکاء مرد قرار داده است. این دو نیاز مختلف، بیشتر آنها را به یکدیگر نزدیک و متحد می کند.
ایـن جـهـت کـه وظـایف طبیعى زن در تولید نسل ایجاب می کند که زن از نقطه نظر مالى و اقـتـصـادى نـقـطـه اتـکـایـى داشـتـه بـاشـد، مـطـلبـى نـیـسـت کـه قابل انکار باشد.
در اروپـاى امـروز افـرادى هستند که دولت را دعوت می کنند که جانشین پدر شود و به مادران که قطعا حـاضـر نـخـواهـنـد بـود بـه تـنـهـایـى تـشـکیل عائله بدهند و همه مسؤولیتها را به عهده بـگـیـرنـد، پـول و مـسـاعـده بـدهـد تـا از بـاردارى جـلوگـیـرى نـکـنـنـد و نـسـل اجـتـمـاع مـنـقـطـع نـگـردد؛ یـعـنـى زن خـانـواده کـه در گـذشـتـه نـفـقـه خـور و بـه قـول اعـتـراض کـنـنـدگـان مـمـلوک مرد بوده است ، از این به بعد نفقه خور و مملوک دولت باشد؛ وظایف و حقوق پدر به دولت منتقل گردد.
اى کـاش افرادى که تیشه برداشته ، کورکورانه بنیان استوار کانون مقدس خانوادگى مـا را ـ کـه بـر اساس قوانین مقدس آسمانى بنیان شده است ـ خراب می کنند، می توانستند به عواقب کار بیندیشند و شعاع دورترى را ببینند.
الغـاء نـفـقـه زن و بـه قـول ایـن آقایان استقلال مادى زنان، طبق گفته هاى بالا نتایج و آثار ذیل را خواهد داشت:
سـقـوط و طـرد پدر از خانواده و لااقل از اهمیت افتادن پدر، جـانـشـیـن شدن دولت به جاى پدر و مساعده و نفقه گرفتن مادران از دولت به جاى پدر، تـضـعـیـف احـسـاسـات مـادرى، در آمـدن مـادرى از صـورت عـاطـفـى بـه صـورت شغل و کار و کسب .
بـدیـهـى اسـت کـه نـتیجه همه اینها سقوط کامل خانواده است که قطعا مستلزم سقوط انسانیت است . همه چیز درست خواهد شد و فقط یک چیز جاى خالى خواهد داشت و آن سعادت و مسرت و برخوردارى از لذات معنوى مخصوص کانون خانوادگى است .
بـه هـر حـال مـنـظـورم ایـن اسـت کـه حـتـى طـرفـداران اسـتـقـلال و آزادى کـامـل زن و طـرد پـدر از مـحـیـط خانواده ، وظیفه طبیعى زن را در تولید نسل مستلزم حقى و مساعده اى و احیانا مزد و کرایه اى می دانند که به عقیده آنها دولت باید این حق را بپردازد، برخلاف مرد که وظیفه طبیعى او هیچ حقى را ایجاب نمی کند.
قـانـون خـلقـت بـراى ایـنـکـه زن و مـرد را بـهـتـر و بیشتر به یکدیگر بپیوندد و کانون خـانوادگى را ـ که پایه اصلى سعادت بشر است ـ استوارتر سازد، زن و مرد را نیازمند بـه یـکـدیـگـر آفـریده است. اگر از جنبه مالى مرد را نقطه اتکاء زن قرار داده است، از جـنـبـه آسایش روحى زن را نقطه اتکاء مرد قرار داده است. این دو نیاز مختلف، بیشتر آنها را به یکدیگر نزدیک و متحد می کند.
____________________________
منبع:
نظام حقوق زن در اسلام، شهید استاد مرتضى مطهرى

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا