معارف اسلامی

منشا اقانیم ثلاثه در قرآن

قرآن کریم خاطرنشان ساخته که عیسى عبدى بود رسول، واینکه هیچ چیزى جز این‏ ادعا نمی‏کرد و آنچه به وى نسبت می‏دادند خود او ادعایش را نکرده و با مردم ‏جز به رسالت ‏خدا سخنى نگفته، همچنان که قرآن این معنا را در آیه زیر صراحتا از آن جناب نقل کرده‏ می‏فرماید: و اذ قال الله یا عیسى ابن مریم ء انت قلت للناس اتخذونى‏و امی الهین من دون‏ الله؟قال سبحانک ما یکون لى ان اقول ما لیس لى بحق، ان کنت قلته فقد علمته‏تعلم ما فى‏نفسى و لا اعلم ما فى نفسک، انک انت علام الغیوب، ما قلت لهم الا ماامرتنى به: ان اعبدوا الله ربى و ربکم، و کنت علیهم‏شهیدا ما دمت فیهم فلما توفیتنى‏کنت انت الرقیب علیهم و انت على کل شى‏ء شهید، ان تعذبهم فانهم عبادک و ان تغفرلهم‏فانک انت العزیز الحکیم، قال الله هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم (1) .
و این کلام عجیب که مشتمل ‏بر عصاره‏اى از عبودیت و متضمن جامع‏ترین نکات ادب و حیرت‏ آورترین آن است، کشف می‏کند از اینکه نسبت‏ به موقعیت‏ خود در برابر ربوبیت‏ پروردگارش و در برابر مردم و اعمال آنان چه دیدى داشته، می‏ فرماید:عیسى (ع) خود رانسبت به پروردگارش تنها یک بنده می‏دانسته که جز امتثال کارى ندارد و جز به امر مولایش‏ چیزى اراده ‏نمی‏ کند و جز به امر او عملى انجام نمی ‏دهد و خداى تعالى هم جز این دستورى به‏ وى نداده که مردم را به عبادت او به تنهائى‏ دعوت کند، او نیز به مردم جز این را نگفت که اى‏ مردم الله را که پروردگار من و پروردگار شما است بپرستید. و از ناحیه مردم هم جز این مسؤولیتى نداشته که رفتار آنان‏ را زیر نظر گرفته، در باره آن‏ تحمل شهادت کند و بس، و اما اینکه خدا در روزى که مردم به سویش بر می ‏گردند با ایشان ودر ایشان چه حکمی می‏کند، هیچ ارتباطى با آن جناب ندارد، چه بیامرزد و چه عذاب کند. ممکن است کسى بگوید: شما در بحث‏ شفاعتى که قبلا در این‏ تفسیر داشتید یکى ازشفیعان روز جزاء را عیسى نام بردید و گفتید که‏ شفاعتش پذیرفته هم می‏شود و در اینجا می‏گوئید آن جناب هیچ‏کاره است؟. در پاسخ می‏گوئیم بله، باز هم می‏گوئیم او از شفیعان روز جزا است، براى اینکه از شاهدان بحق است و آیه شریفه: و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق ‏و هم ‏یعلمون(2) بر شفاعت‏ شاهدان به حق که عالم هستند دلالت دارد،پس به حکم این آیه عیسى ازشفیعان روز جزاء است، براى اینکه ‏در آیه: و یوم القیمه یکون علیهم شهیدا(3) آن جناب راشاهدخوانده و در آیه: و اذ علمتک الکتاب و الحکمه و التورایه‏و الانجیل (4) ، او را عالم به توحید دانسته(چون توحید هم‏ یکى از معارفى است که کتاب و حکمت و تورات و انجیل بر آن ناطقند).
اعتقاد خرافى به تفدیه عیسى علیه السلام(فدا شدن براى رهائى ‏گناهکاران) با اعتقاد به اینکه آن حضرت از شفیعان روز جزا است فرق دارد پس اگر در بحث‏ شفاعت گفتیم عیسى (ع) نیز از شفیعان‏ است در اینجا منکرش نشدیم، لیکن شفاعت کردن آن جناب مساله ‏اى است و اعتقاد مسیحیان به مساله فدیه ‏دادن‏ مساله ‏اى دیگر، آنچه را که در این مقام در صدد بیانش هستیم این است که می‏خواهیم ‏بگوئیم قرآن کریم تفدیه‏ را براى عیسى(ع) ثابت نکرده و چنین قدرت و اختیارى به آن جناب نداده‏است و تفدیه‏اى که مسیحیان بدان معتقدند،این است که عیسى (ع) با اینکه خداى‏ پسر بود و داراى قدرت خدائى بود و می‏توانست دشمنان خود را در یک چشم بر هم زدن نابود کند)، لیکن براى اینکه کیفرى را که گنهکاران در قیامت‏ دارند باطل سازد، خود را فداى‏ گنهکاران نمود و حاضر شد به این منظور به بالاى دار برود!!. قرآن این معنا را براى آن جناب نه تنها اثبات نکرده، بلکه آیه ‏اى‏ که از نظر خواننده‏ گذشت آن را نفى نموده، عقل هم نمی‏تواند آن را بپذیرد، زیرا این معنا مستلزم‏ آن است که‏ قدرت و سلطنت مطلقه الهى با عمل عیسى باطل شود که ان شاء الله بیانش می‏ آید. و اما شفاعت، در آیه شریفه هیچ تعرضى به آن نشده و از این جهت‏ ساکت ‏است، نه‏اثبات کرده و نه نفى نموده، چون اگر آیه شریفه در مقام اثبات شفاعت بود(گو اینکه مقام‏ آیه‏ مقام اظهار ذلت است نه اختیاردارى)جا داشت بفرماید: و ان تغفر لهم فانک انت الغفورالرحیم (5) ، و اگر درصدد نفى شفاعت بود و می‏خواست بفرماید عیسى از شفیعان روز جزا نیست‏ دیگر جا نداشت مساله شهادت بر اعمال مردم ‏را به میان بیاورد، آنچه در اینجا گفته شد اجمال‏ مطالبى است که ان شاء الله در تفسیر سوره مائده در ذیل آیات مذکور خواهد آمد. و اما آنچه مردم در باره عیسى ع گفته ‏اند؟هر چند مردم بعداز آن جناب به‏ مذاهب مختلف و مسلک‏ هاى گوناگونى – که چه بسا از هفتاد مذهب تجاوز کند- معتقد شده و متشتت گردیده ‏اند، چه بسا که اگر کلیات و جزئیات مذاهب و آراى‏شان در نظر گرفته شود، از این مقدار هم تجاوزکند و لیکن قرآن کریم تنها به نقل سخنانى از مسیحیان اهتمام ورزیده‏ که در باره عیسى(ع) و مادرش گفته ‏اند،چون همین سخنان است که با مساله توحید برخورد دارد، مساله ‏اى که قرآن کریم – و اصولا دین فطرى و قویم – به آن دعوت می‏کند.واما بعضى ازجزئیات از قبیل مساله تحریف و تفدیه را آنطور که باید مورد اهتمام قرار نداده است. آیات شریفه‏ اى که‏ عقائد باطل مسیحیان درباره مسیح(ع)را بیان می‏ کنند و آنچه قرآن کریم از مسیحیان در این باره حکایت کرده و یابه آنان نسبت داده، سخنانى است که آیات زیر بیانگر آنها است:
1 – وقالت النصارى المسیح ابن الله (6) ، که به حکم‏این آیه مسیحیان گفته‏ اندمسیح پسر خدا است و آیه: و قالوا اتخذ ، عبارت اخراى همان آیه‏است،
2 – لقد کفر الذین‏ قالوا ان الله هو المسیح ابن مریم (8) ، به حکم این آیه مسیحیان رسما مسیح را خود خدا دانسته ‏اند،
3 – لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث‏ ثلاثه (9) ، در این آیه که ‏بعد از آیه(72)قرار گرفته، خدا را سومین خدا از خدایان سه گانه دانسته‏ اند، آیه:و لا تقولواثلاثه(10) هم به همین معنا اشاره دارد. و این آیات هر چند به ظاهرش مشتمل بر سه مذهب و سه‏ مضمون و سه معناى مختلف ‏است و به همین جهت بعضى‏ ها از قبیل شهرستانى صاحب کتاب ملل و نحل‏ آنها را حمل‏ بر اختلاف مذاهب کرده و گفته است: مذهب مکانیه قائل به فرزندى حقیقى مسیح براى‏ خدایند و نسطوریه‏ گفته‏ اند: نزول عیسى و فرزندیش براى خدا از قبیل تابش نور بر جسمی شفاف ‏چون بلور است، و یعقوبیه گفته‏ اند: از باب‏ انقلاب ماهیت است، خداى سبحان به گوشت‏ و خون منقلب شده است.(11) و لیکن ظاهرا قرآن کریم(العیاذ بالله)کتاب‏ملل و نحل نیست تا بخواهد به این‏مذاهب بپردازد و هرگز به خصوصیات مذاهب مختلف آنان اهتمام نمی‏ورزد بلکه به اعتقادغلطى‏می‏پردازد که مشترک بین همه آنان است و آن مساله فرزندى مسیح براى خداى تعالى‏است‏و اینکه جنس مسیح از سنخ جنس خدا است و نیز به آثارى می‏پردازد که بر اساس این‏اعتقاد غلط مترتب کرده‏اند که یکى‏از آنها مساله تثلیث است، هر چند که در تفسیر کلمه‏تثلیث اختلاف بسیار و مشاجره و نزاع دامنه‏دار کرده‏اند، دلیل بر این معنااین است که قرآن‏کریم به یک زبان و یک بیان علیه آنان احتجاج کرده، معلوم می‏شودمورد نظر قرآن از کل‏مسیحیت مساله‏اى است که همه در آن شریکند.
مساله پدر و پسر بودن خدا و مسیح در انجیل‏هاى موجود توضیح این که تورات و انجیل‏هاى موجود در دست ما، از یک سو صراحت‏دارند بر این که خداى تعالى یکى استو از سوى دیگر انجیل به صراحت می‏گویدمسیح پسر خدااست!واز دیگر سو تصریح می‏کند به این که این پسر همان پدر است و لاغیر. حتى اگر مساله پسرى را حمل می‏کردند بر صرف احترام وبرگشت گیرى باز قابل‏اغماض بود، این کار را هم نکردند با اینکه در مواردى از انجیل به این معنا تصریح شده،از آن‏جمله می‏گوید: و من به شما می‏گویم دشمنان خود را دوست بدارید و براى لعنت کنندگان‏خود آرزوى برکت‏کنید و به هر کس که با شما دشمنى کرد احسان نمائید و هر کس که شما را از خود راند و ناراحت کرد شما با او پیوند کنید تا فرزندان‏پدر خود شوید، همان پدرى که درآسمان‏ها است، چون او است که خورشیدش را هم بر نیکان می‏تاباند و هم بربدان، و بارانش راهم بر صدیقین می‏باراند و هم بر ظالمان، و اگر تنها کسى را دوست بدارید که او شمارا دوست‏می‏دارد، دیگر چه اجرى می‏خواهید داشته باشید؟مگر عشاران غیر این می‏کنند؟و نیز اگرتنها به برادران‏خود سلام کنید باز چه فضیلتى براى شما خواهد بود؟مگر بت‏پرستان غیر از این‏می‏کنند؟پس بیائیدمانند پدر آسمانیتان کامل باشید که او کامل است (12).
و نیز در همین انجیل است که: همه مراحم خود را در برابر مردم‏و به منظور خودنمائى‏بکار نبندید که در این صورت نزد پدرتان که در آسمان‏ها است اجرى نخواهید داشت. (13) ونیز در همان کتاب در باره نماز می‏گوید: شما نیز اینطور نماز بخوانید: اى پدر ماکه در آسمان‏هائى، نام تو مقدس است…. و نیز آمده: پس اگر جفاکارى‏ها و خطاهاى مردم را ببخشیدپدر آسمانیتان هم‏خطاهاى شما را می‏بخشد، (همه این سه فقره که نقل کردیم در اصحاح ششم از انجیل متى‏است). و نیز می‏گوید:شما نیز مانند پدر رحیمتان رحیم باشید. و به مریم مجدلیه می‏گوید: برو نزد برادرانم و به ایشان بگومن به سوى پدرم که پدرشما نیز هست و به سوى الهم که اله شما نیز هست صعود خواهم کرد (14) . پس این‏عبارات و امثال آن که از سه انجیل نقل کردیم کلمهپدرراکه بر خداى‏تعالى و تقدس اطلاق کرده، هم در مورد عیسى اطلاق کرده و هم در مورد غیر عیسى،و این‏بطورى که ملاحظه کردید صرفا جنبه تشریفات و امثال آن را دارد. هر چند که از بعضى دیگر از عبارات آنها از پسرى و پدرى‏صرف تشریف استفاده‏نمی‏شود، بلکه نوعى از استکمال را می‏رساند، استکمالى که وقتى در انسانى‏محقق شودسرانجام او را با خدا متحد می‏کند، نظیر این عبارت: یسوع – مسیح – به این کلام سخن گفت‏و چشمان‏خود را به آسمان بلند کرد و گفت: اى پدر!آن ساعت مقرر فرا رسید، پسرت راتمجید کن، تا پسرت‏هم تو را تمجید کند، آنگاه دعائى را که براى رسولان از شاگردانش کردنقل می‏کند و آنگاه می‏گوید: و من این درخواست را تنها براى‏اینان نمی‏کنم بلکه درمورد کسانى هم که به زبان به من ایمان آورده‏اند مسئلت دارم، تا همه آنان‏یکى شوند، همانطور که تو اى پروردگار من ثابت‏شدى و من نیز در تو ابت‏شدم، مسئلت دارم تا آنها نیز درمن و تو یکى شوندو تا همه عالم ایمان آورند که تو مرا فرستادى و من به ایشان مجد و آبرو دادم، آن مجدى که تو به من دادى، آرى تا همه‏یکى شوند، آنچنان که ما یکى شدیم، من در آنها و تودر من و همه آنها براى یکى کامل شوند تا همه عالم بدانندکه تو مرا فرستادى و من ایشان رادوست می‏دارم، آنطور که تو مرا دوست می‏دارى (15) .
گفتیم: با اینکه انجیل‏ها صراحت دارد بر اینکه منظوراز پسرى و پدرى صرف تشریف‏است، این کار را نکردند، یعنى عنوان پدرى و فرزندى را حمل بر تشریف نکردند،در اینجامی‏گوئیم در انجیل‏ها کلماتى هست که نمی‏شود آنها را حمل بر تشریف و احترام کرد(و شایدبه خاطروجود این کلمات بوده که مسیحیان دست به چنان حملى نزده‏اند)نظیر اینکه‏می‏گوید: لوقا به عیسى گفت: اى آقا ما نمی‏دانیم‏تو به کجا می‏روى؟و چگونه می‏توانیم‏راه را بشناسیم؟عیسى به او گفت: خود من آن طریقم، به حق سوگند و به‏زندگى قسم که‏احدى به سوى پدرم نمی‏آید، مگر به وسیله من، اگر شما مرا شناخته بودید پدر مراهم شناخته‏بودید، و از همین الان او را می‏شناسید چون او را هم دیدید. فیلبس پرسید: اى سید پدر را به ما نشان بده، دیگر چیزى نمی‏خواهم،یسوع گفت: اى‏فیلبس من در همه این زمان‏ها با شما بودم ولى شما نمی‏شناختید، هر کس مرا ببیندپدر را دیده‏است.با این حال چگونه تو می‏گوئى پدر را به ما نشان بده؟ مگر هنوز ایمان نیاورده‏اى که من‏درپدر حلول کردم و پدر در من حلول کرده است و این سخنى که دارم برایتان می‏گویم(نیز)از ذات من به تنهائى صادر نمی‏شودبلکه از من و از پدر که الحال در من است صادر می‏شود، اواست که دارد این کارها را می‏کند،باورم کنید که می‏گویم من در پدرم و پدرم در من است (16) . و نیز در انجیل است که: لیکن من از الله خارج شدم و آمدم واز پیش خود نیامدم بلکه‏او مرا فرستاده (17) . و نیز می‏گوید:من و پدرم هر دو یک موجودیم.(18) و نیز سخنى را که به شاگردانش گفته چنین حکایت می‏کند: برویدو تمامی‏امت‏ها و اقوام را شاگردان من کنید و ایشان را به نام پدر و پسر و روح القدس غسل‏تعمید بدهید(تعمید مراسمی است از واجبات کلیسا که هر مسیحى باید آن را انجام دهد تا از گناهان پاک‏شود) (19) . ونیز می‏گوید: در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و خدا همان‏کلمه بود، این ازاول نزد خدا بود، هر چیزى به وسیله او وجود یافت و به غیر او چیزى وجود نیافت، از آن جمله‏حیات‏هم به وسیله او وجود یافت و حیات نور مردم است. (20)
پس اگر می‏بینیم‏نصارا قائل به سه خدائى شدند علتش همین کلمات انجیل‏ها است. و منظور نویسندگان انجیل‏ها این بوده که هم توحید راکه مسیح ع درتعلیماتش به آن تصریح می‏کرده حفظ کنند، همچنانکه در انجیل مرقس اصحاح دوازدهم‏می‏گوید:اول هر یک از وصایا(ى من این است که)اى اسرائیل رب اله تو واحد است و تنهااو رب تو استو هم پسر بودن‏مسیح براى خدا را حفظ کنند(و نتیجه‏اش این تناقض‏گوئى‏هاشده است. مترجم). حاصل و نتیجه گفتار مسیحیان(اقنوم‏هاى سه گانه) و حاصل گفتارشان(هر چند که به معناى معقول و قابل‏تصورى برنمی‏گردد)این‏است که ذات خدا جوهر واحدى دارد و این حقیقت واحده سه اقنوم دارد و منظورشان از کلمه: اقنومآن صفتى است که نحوه ظهور و بروزهر چیزى و تجلیش براى غیر با آن باشد، اما نه به‏طورى که صفت غیر موصوف باشد و اقنوم‏هاى سه‏گانه که خداى تعالى باآنها جلوه و ظهورکرده، عبارت است از اقنوم هستى و اقنوم علم که همان کلمه است و اقنوم حیات که همان روح‏است.
و این اقنوم‏هاى سه‏گانه است که یکى را پدر و دیگرى را پسر و سومی‏را روح‏می‏گویند، اولى یعنى پدر را اقنوم وجود، و دومی را که‏اقنوم علم و کلمه است پسر و سوم را که‏اقنوم حیات است روح نامیدند.
و این اقانیم سه‏گانه‏عبارتند از: پدر، پسروروح القدس، اول اقنوم‏وجود و دوم‏اقنوم علم و کلمه، و سوم اقنوم حیات است، پس پسر – که کلمه و اقنوم علم است – ،از ناحیه‏پدرش – که اقنوم وجود است – به همراهى روح القدس – که اقنوم حیات است و اشیاء به وسیله آن روشنى می‏گیرند – نازل شد. آنگاه در تفسیر این اجمال اختلافى عظیم راه انداخته‏اند، ازهمین جا به شعبه‏ها ومذاهب بسیارى منشعب شده‏اند که از هفتاد مذهب هم تجاوز می‏کند وبه زودى به قدرگنجایش این کتاب تفصیلش از نظر خواننده خواهد گذشت. و شما خواننده محترم اگر در آنچه قبلا خاطرنشان کردیم‏دقت بفرمائید خواهید دید که‏آنچه خداى تعالى در آیات زیر حکایت کرده، وجه مشترک بین همه مذاهبى‏است که بعد ازعیسى بن مریم ع در نصرانیت پیدا شده و معنائى هم که براى سه تا بودن یکى کردیم‏را، افاده می‏کند، اینک بار دیگرآن آیات از نظر شما می‏گذرد: لقد کفر الذین قالوا ان‏الله هو المسیح بن مریم…، لقد کفر الذین‏قالوا ان الله ثالث ثلاثه…، و لا تقولواثلاثه انتهوا. و اگر قرآن کریم به حکایت این قدر مشترک اکتفا کرد، براى‏این بود که اشکالى که‏بر عقاید مسیحیان با همه کثرت و اختلاف که در عقائدشان هست وارد است و قرآن بدان‏احتجاج نموده، یک چیز و به یک وتیره است که به زودى روشن می‏شود.(21)

پی نوشت ها:
(1)زمانى که خداى تعالى می‏گوید اى عیسى بن‏مریم آیا تو، به مردم گفته‏اى که اى مردم به جاى‏خدا مرا و مادرم را دو معبود براى خود بگیرید؟عیسى جواب می‏دهد!منزهى‏تو اى خدا، مرا نمی‏رسید که به‏مردم چیزى را بگویم که حقم نبود و به فرض هم گفته باشم تو بدان آگاهى،چون تو می‏دانى آنچه در نفس‏من است و من نمی‏دانم آنچه در نزد تو است، زیرا تو علام الغیوبى، من به مردم نگفتم مگر همان‏دستورهائى‏که تو، به من دادى و آن این بود که اى مردم خداى تعالى پروردگار من و پروردگار خود را بپرستید، مادام‏هم‏در بین ایشان بودم شاهد رفتارشان بودم، ولى بعد از آنکه مرا گرفتى خودت مراقب وضع آنان بودى و تو برهرچیزى شاهد و ناظرى، حال اگر عذابشان کنى کسى حق اعتراض ندارد، چون بندگان خود را عذاب کرده‏اى‏و اگر بیامرزى‏باز هم اعتراضى نیست، چون تو هم عزیزى و شکست‏ناپذیرى و هم کار به حکمت می‏کنى، خداى تعالى می‏فرماید امروزروزى است که راستى راستگویان به آنان سود می‏رساند.سوره مائده، آیه‏116 – 119.
(2)شرکائى که مشرکین می‏پرستند و می‏خوانندمالک شفاعت نیستند، تنها کسانى مالک‏شفاعتند که شاهد به حق و داراى علم به توحید باشند.سوره زخرف، آیه 86
(3)سوره نساء، آیه 159.
(4)سوره مائده، آیه 110.
(5)واگر ایشان را بیامرزى بسیار بجا است، چون تو آمرزنده مهربان هستى.
(6)سوره توبه، آیه 30.
(7)وگفتند رحمان پسر گرفته، منزه است‏خدا.سوره انبیاء، آیه 26.
(8)سوره مائده، آیه 72.
(9)سوره مائده، آیه 73.
(10)سوره نساء، آیه 171.
(11)ملل و نحل ج 1 ص 222 – 224 – 225.
(12)(آخر اصحاح پنجم از انجیل متى)نسخه‏عربیش که در سال 1811 میلادى به چاپ رسیده ومطالب دیگر هم که بعدا نقل می‏کنیم(از این نسخه است).
(13)انجیل لوقا، اصحاح ششم.
(14)انجیل یوحنا، اصحاح بیستم.
(15)انجیل یوحنا، اصحاح هفدهم.
(16)انجیل یوحنا، اصحاح چهاردهم.
(17)انجیل یوحنا، اصحاح هشتم.
(18)انجیل یوحنا، اصحاح دهم.
(19)انجیل متى، اصحاح بیست و هشتم.
(20)انجیل یوحنا، اصحاح اول.
(21) به مقاله <تثلیث، مسیحیت و قرآن‏» مراجعه شود. ترجمه المیزان ج 3 صفحه 44 استاد علامه طباطبایى

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا