معارف اسلامی

محمود طاهری – شرح مناجات شعبانیه (18)

قسمت هجدهم شرح مناجات شعبانیه سید محمود طاهری

اِلهى اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهولٍ وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ اَقْبَلْتَ عَلَیهِ غَیْرُ مَمْلوکٍ.
معبود من! آنکه تو را بشناسد، ناشناخته نخواهد ماند و هر کس به تو پناه آورد، به یقین خوار و بى ‏مقدار نخواهد گشت و هر که را تو به وى رو نمایى، به آقایى رسید.

نکاتى از این فراز
1. آنکه او را شناخت، در واقع گمنام نمی‏باشد؛
2. پناهنده به او هرگز خوار نخواهد گشت؛
3. آنکه را خدا توجه کند، آقایى خواهد نمود.

«اِلهى اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهولٍ؛ شناخت پروردگار؛ رهایى از گمنامی»
فراز فوق از مناجات، از دو منظر قابل بحث می‏باشد: نخست، اهمیت شناختخداوند و دیگرى، رهایى از گمنامی که یکى از آثار شناخت است.
درباره معرفت خداوند باید گفت: شناخت حق تعالى چنان اهمیت دارد که درحدیثى قدسى، هدف از خلقت، شناخته شدن خداوند، ذکر شده است:
«کُنْتُ کَنْزاً مَخْفیّاً فَاَحْبَبْتَ اَنْ اَعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَىْ اُعْرَفَ؛ گنجى پنهان بودم، پسدوست داشتم شناخته شوم، پس آفرینش نمودم تا مرا بشناسند».(132)

گنج مخفى بُد ز پُرّى جوش کرد خاک را سلطان اطلس پوش کرد

مولانا

و همچنین در تفسیر آیه شریفه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛ جن و انس رانیافریدم مگر براى عبادت خود». (ذاریات: 53) از ابن عباس نقل است که کلمه«لیعبدون» را به «لیعرفون» تفسیر می‏کرد؛ یعنى: جن و انس را نیافریدم، مگر آنکهمرا بشناسند.(133)
در روایتى نیز از امام صادق علیه‏السلام چنین نقل است که: اَیُّها النّاسُ اِنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَل ما خَلَقَ الْعِبادَ اِلا لِیَعْرِفُوهُ فَاِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَاِذا عَبَدُوهُاِسْتَغْنَوْا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَهِ مَنْ سِواهُ.(134)
اى مردم! به درستى که خداى عزوجل، خلق نکرد بندگان را مگر آنکه او رابشناسند، پس هر گاه او را شناختند، عبادتش می‏کنند و آن گاه که عارفانهعبادتش نمودند، از (پرستیدن) دیگران بى نیاز خواهند شد.
البته آدمی نیز با اندکى تأمل، اهمیت شناخت خداوند را اذعان خواهد کرد،چرا که چگونه ممکن است مقام باشکوه عشق به خداوند و محبت به حضرتش وشوق به دیدارش و دلدادگى به جمال بى‏مثال بدون شناخت نسبت به اسماءحسناى او و صفات علیاى حضرتش حاصل گردد و اصولاً آن کس که عارفانه او رامی‏پرستد کجا و آنکه بدون شناخت او را عبادت می‏کند کجا؟ و به تعبیر شیرین مولانا:

خدا دان با خدا خوان فرق دارد که انسان تا به حیوان فرق دارد

سالار شهیدان، حسین بن على علیه‏السلام نیز در دعاى دلنشین عرفه، آنجا که از جامطهور معرفت می‏نوشد، از حلاوت معرفت و ابزارى که موجب معرفت نسبت بهمقام پروردگار می‏شود، این گونه یاد می‏کند:

اِلهى عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآثارِ وَ تَنَقُلاتِ الْاَطْوارِ اَنَّ مُرادَکَ مِنّى اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَىَّ فىکُلِّ شَىْ‏ءٍ حَتّى لا اَجْهَلَکَ فى شَى‏ءٍ… اَنْتَ الَّذى لا اِلهَ غَیرُکَ تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَى‏ءٍفَما جَهِلَکَ شَى‏ءٌ وَ اَنْتَ الَّذى تَعَرَّفْتَ اِلَىَّ فى کُلِّ شَى‏ءٌ فَرَاَیْتُکَ ظاهِراً فى کُلِّشَى‏ءٍ وَ اَنْتَ الظّاهِرُ لِکُلِّ شَى‏ءٍ.

معبود من! از گوناگونى آثار و از تحولات جهان هستى،دانستم که غرض تو ازآفرینشم آن است که تو خود را در هر چیز به من شناسا کنى تا در هیچ چیزنسبت به مقام تو جاهل نباشم… تویى آن خدایى که معبودى جز تو نیست،خود را در هر چیز، معروف و مشهور ساختى، تا آنجا که موجودى، ازمعرفتت جاهل نمی‏باشد و تویى آنکه در هر چیزى، خودت را به من شناساندى،پس من در هر چیز، آشکارا تو را دیدم و تویى که در هر چیز، پیدایى.

حسن روى تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می‏و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقى‏ست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد

حافظ

حاصل سخن آنکه، معرفت و شناخت نسبت به مقام پروردگار جهان، ازجمله آمال و آرزوهاى اولیا الهى و عرفاى ربانى بوده است و در واقع، منشأ وریشه بسیارى از فضایل و مقامات عالیه، همین عرفان کافى و شناخت وافى بهخداوند بزرگ می‏باشد.

جان شرع و (جان) تقوى عارفست معرفت محصول زهد سالِف(135) است

زهد اندر کاشتن کوشیدنست معرفت آن کشت را روییدنست

مولانا

قسمت دوم از فراز مذکور که در واقع به یکى از نتایج شناخت اشاره کردهاست این بود که آنکه او را شناخت، مجهول و ناشناخته و گمنام نخواهد ماند.
در توضیح این سخن باید گفت که شهرت حقیقى و نشاط آور آن است کهآدمی نزد خدایش صاحب نام و عنوان باشد و گمنامی واقعى و درد آور آن استکه انسان، نزد پروردگارش گمنام و بى نام و نشان و اعتبار باشد. مولانا، این امر رابه زیبایى عنوان کرده است که:

چه کنم نام و نشان را چو ز تو گم نشود کس چه کنم سیم و دِرَم را چو در این گنج فتادم

بنابراین آن گونه که در فراز مذکور از مناجات بدان اشاره شد، آنکه توفیقمعرفت خدایش، نصیبش شده است، از اشتهار حقیقى بهره‏مند است. اساساًشهرت و عظمت واقعى نزد خداوند و اهل بیت علیهم‏السلام آن است که از آدمی درآسمان‏ها به عظمت یاد کنند و آدمی نزد اهل آسمان‏ها مشهور باشد. در حدیثى ازنبى اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده است که:
کُونُوا یَنابیعَ الْحِکْمَهِ، مَصابیحَ الْهُدى، اَحْلاسَ الْبُیُوتِ، تُعْرَفُونَ فى اَهْلِ السَّماء وَتُخْفَونَ فى اَهْلِ الْاَرضَ.(136)
همانند چشمه‏هاى جوشان حکمت و چراغ‏هاى هدایت، و بى نام چون گلیمافتاده در خانه‏ها باشید؛ در نزد اهل آسمان‏ها معروف و مشهور باشید و در نزداهل زمین پنهان و گمنام.

اَلا یا اَیُّها السّاقى ز می پرساز جامم را که از جانم فرو ریزد هواى ننگ و نامم را
از آن می ریز در جامم که جانم را فنا سازد برون سازد ز هستى هسته نیرنگ و دامم را
از آن می ده که جانم را ز قید خود رها سازد به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را

امام خمینى رحمه‏الله

از امام صادق علیه‏السلام نقل است که: «مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَ عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لِلّهِ دُعِىَ فى مَلَکُوتِ السَّمواتَ عَظیماً؛ آنکه براى خدا علمآموزد و بدان عمل نماید و دیگران را نیز تعلیم دهد، در مقام‏هاى بلند آسمان، عظیمشخوانند».(137)
باید دانست که شهرت دنیوى، حقیقى نمی‏باشد، زیرا چنین شهرتى، هم دائماًدر معرض زوال و نابودى است و هم، چنانچه تا پایان عمر ادامه یابد باید گفتبسیارى از این عنوان‏ها و شهرت‏ها، تنها اندکى بعد از وفات آدمی، به بادفراموشى رفته و به بوته نسیان گذاشته می‏شود. به گفته حکیم خیام نیشابورى:

اى بس که نباشیم و جهان خواهد بود نى نام ز ما و نى نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبود هیچ خِلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

گمنامی دنیوى، هرگز ضعفى براى آدمی محسوب نمی‏گردد و اساساً آدمیان باصرف نظر از مقام علمی و معنویشان در شهرت و یا گمنامی ازیک مشیت پنهان آسمانىکه بر اساس حکمت‏هاى ربانى بنا نهاده شده است، پیروى می‏کنند و چاره‏اى جز تمکیندر برابر «حکم ربانى» ندارند و این حکم ازلى است که به تعبیر خواجه شیراز، در میاندو شى‏ء گران‏بها یکى را «پرده نشین» و دیگرى را «شاهد بازارى» خواسته است، وانسانى را معروف و مشهور و دیگرى را گمنام و بى‏نام اراده نموده است:

در کار گلاب و گل حکم ازلى این بود کان شاهد بازارى وین پرده نشین باشد

حافظ

حاصل سخن آنکه، کسى که به دنبال شهرت واقعى و حقیقى است که برازندهاو بوده و ابدى و زوال‏ناپذیر نیز می‏باشد، باید راه شناخت حق تعالى را بپیماید کهاز مهم‏ترین اسباب نام آورى و عنوان می‏باشد.

برخیز تا طریق تکلف رها کنیم دکان معرفت به دو جو پر بها کنیم

سعدى

« … وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرَ مَخْذُولٍ؛ پناه آوردن به خدا و رهایى از خذلان و خوارى»
ما بدین در نه پى حشمت و جاه آمده‏ایم از بَد حادثه اینجا به پناه آمده‏ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‏ایم
با چنین گنج که شد خازِن(138) او روح امین به گدایى به در خانه شاه آمده‏ایم
لنگر حلم تو اى کشتى توفیق کجاستکه در این بحر کرم، غرق گناه آمده‏ایم
آبرو می‏رود اى ابر خطاپوش ببارکه به دیوان عمل نامه سیاه آمده‏ایم
حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ماز پى قافله با آتش آه آمده‏ایم

حافظ

اگر آدمی در میان طوفان گرفتارى‏ها و غم‏ها و غصه‏ها و در واماندگى و فروافتادگى حاصل از فشار بى امان شهوات و هواهاى نفسانى و در آرزوى رهایى ازهمه ناکامی‏ها و عقده‏ها، با تمام وجود خویش ـ همانند طفلى که در مواقعاحساس خطر با همه وجودش به آغوش پر مهر مادر پناه می‏برد ـ به پروردگارپناهنده شود و از او پناه خواهد، بى تردید، درِ رحمت و آرامش و آسایش و درِرهایى از گرفتارى‏ها را به سوى خویش گشوده خواهد دید و خود را از تمامآشفتگى‏ها و بحران‏ها رها شده خواهد یافت.

در درگه ما دوستى یکدله کن هر چیز که غیر ماست آن را یَله(139) کن
یک صبح به اخلاص بیا بر در ما گر کار تو بر نیامد آنگه گله کن

ابو سعید ابوالخیر

یکى از صحابه امیرالمؤمنین على علیه‏السلام به نام نوف می‏گوید: آن حضرت را دیدمکه از مردم کناره گرفته و به شتاب به سمت صحرا می‏رود. گفتم: مولاى من! قصدکجا دارید؟ فرمود: اى نوف، مرا رها کن، خواسته‏ها و نیازمندى‏هایم مرا به سوىمحبوبم کشانده است. گفتم: مولایم آرزوهاى شما چیست؟ فرمود: خداوندى که موردامید و آرزوى من است می‏داند، دیگر نیازى به آشکار نمودن براى غیر نیست.
پس گفتم: یا امیرالمؤمنین! من بر خود می‏ترسم از حرص ورزى به دنیا وچشم طمع دوختن به زرق و برق‏هاى دنیا، و اینکه از تحصیل سعادت جاوید، بازبمانم. حضرت فرمود: چرا به حفظ کننده ترسناکان و پناه عارفان، پناهندهنمی‏شوى. به خداوند بلند مرتبه و بزرگ، پناه بر و به او رو آور با عزمی محکم وقصدى جدى که به آرزویت به فضل نیکوى او خواهى رسید.(140)
حاصل سخن آنکه، کسى که به پروردگارش پناه می‏برد، هرگز گرفتار خذلانو درماندگى و ذلت نخواهد گشت، چون او، خداى عزیز و سرچشمه عزتمی‏باشد؛ همان طور که در قرآنش فرمود: «مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّهَ فَلِلّهِ الْعِزَّهُ جَمیعًا؛ آنکه بهدنبال عزت است، بداند که تمامی عزت‏ها نزد خداوند است». (فاطر: 10)
و هر که از سرزمین جانش، نقبى به سوى سرچشمه جوشان عزت الهى ـ باپناه آوردن به او ـ ایجاد نماید، از آن سرچشمه عزت، جز عزت و بزرگوارى بهسرزمین جانش سرازیر نخواهد شد.

هر که خود را به رهت خوار افکند کنگره عزت خود ساخت بلند
عزتى کان نه ز تو خوارى ماست خواریى کز تو سبکبارى ماست

جامی

سخن را با فرازى از دعاى صباح امیرالمؤمنین على علیه‏السلام به پایان می‏بریم:

اِلهى اَنْ خَذَلَنى نَصْرُکَ عِندَ مُحارَبَهِ النَّفْسِ وَ الشَّیطانِ فَقَد وَکَلَنى خِذْلانُکَ اَلىحَیْثُ النَّصَبِ وَ الْحِرْمانِ.

معبود من! اگر هنگام جهاد با نفس و شیطان، یاریم نمی‏کردى و به خودموا می‏گذاشتى، خذلان و خوارى تو کارم را به سختى و ناامیدى می‏کشانید.

«مَنْ اَقْبَلَت عَلَیهِ غَیْرُ مَملُوکٍ؛ عنایت خدا، سرورى بنده»
کافى است تنها جذبه‏اى ناچیز و توجهى اندک، از ناحیه خداوند، بنده‏اش را دریابد،همان خواهد شد که صاحب گلشن راز، شیخ محمود شبسترى اشاره کرده است:

گدایى گردد از یک جذبه شاهى به یک لحظه دهد کوهى به کاهى

عراقى، شاعر توانا نیز چنین سروده است:

در این دریا فکن خود را مگر دُرّى به دست آرى کزین دریاى بى پایان گهر بسیار برخیزد
وگر موجیت برباید چه دولت مر تو را زان به که عالم پیش حکم تو چو خدمتکار برخیزد

حسن ختام مطالب خود را در این قسمت، روایتى از امام صادق علیه‏السلام قرارمی‏دهیم که فرمود:
هر بنده‏اى که به آنچه خداى عزوجل دوست دارد، روى آورد، خداوند نیز بهآنچه او دوست دارد روى آورد و هر که در پناه خدا رود، خدایش پناه دهد،و کسى که خدا به او رو آورد و در پناه خویش قرار دهد، اگر آسمان بر زمینافتد، یا بلایى بر اهل زمین نازل شود و همه را فراگیرد او به سبب تقوایش درزمره حزب خدا بوده و از بلا مصون خواهد ماند. آیا این خداوند نیست کهمی‏فرماید: مردم با تقوى در جایگاه امنى به سر می‏برند.(141)

——————————–
پی نوشت ها:

132. شمس الدین محمد لاهیجى، شرح گلشن راز، ص 252.
133. همان، ص 7.
134. تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 132.
135. قبلى.
136. سفینه البحار، ج 2، ص 899 (ماده شَهَر).
137. اصول کافى، ج 1، ص 43.
138. گنجینه دار.
139. رها.
140. بحارالانوار، ج 19، کتاب الدعاء.
141. اصول کافى، ج 3، ص 106.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا