شعر

محمد رسولی – ما بی‌وجود لطف تو مذهب نداشتیم

ما بی‌وجود لطف تو مذهب نداشتیم
در دین وعلم این همه منصب نداشتیم
نورت اگر نبود به جز شب نداشتیم
ذکر حسین جان به روی لب نداشتیم

آری اگر که شیعه بپا هست و عاشق است
از قالَ باقر است از این قالَ صادق است

با گوشه نگاه تو زائر درست شد
با روضه‌خوانی تو شعائر درست شد
از ذوق توست این همه شاعر درست شد
از قطره‌ای زعلم تو جابر درست شد

هرکس بدون توست به محشر معطل است
توحید ما طفیلی درس مفضل است

شاگرد تو اگرچه که چندین هزار بود
از آن‌همه چقدر برای تو یار بود؟
دردت یکی نبود، غمت بیشمار بود
مثل علی همیشه به چشم تو خار بود

پس چاره‌ای به غیر صبوری نداشتی
بیش از سه چار شیعه تنوری نداشتی

خفاش‌های نیمهشب تار آمدند
تو در نماز در پی پیکار آمدند
مانند دزد از سر دیوار آمدند
اینگونه در مدینه همه بار آمدند

برروی خاک از نفس افتاده می‌کشند
اینها ز زیر پای تو سجاده می‌کشند

در کوچه نیست پوشش وعمامه بر سرت
آتش گرفته است دری در برابرت
اما نبود پشت در خانه همسرت
پیچیده است ناله «ای وای مادر»ت

این حال و روز و صحنه برای تو آشناست
در کوچه پابرهنه… برای تو آشناست

در کوچه دست‌بسته… علی بود وفاطمه
تنها، غریب، خسته… علی بود و فاطمه
در بین خون نشسته… علی بود وفاطمه
با پهلویی شکسته… علی بود و فاطمه

آنکه فرشته بود پی همنشینی‌اش
آمد به گوش ناله فضه خذینی‌اش

رحمی اگرچه هیچ به تو دشمنت نداشت
یا نیتی اگرچه بجز کشتنت نداشت
اما زسنگ ونیزه نشانی تنت نداشت
اما طمع به غارت پیراهنت نداشت

یکدشت زخم داشت به‌روی بدن حسین
جان همه فدای تو ای بی‌کفن حسین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا