مقالات

عشق الهی در منظر قرآن

چکیده عشق رابطه‏ای قلبی میان دو موجود است که چون به نحو اعم برقرار شود، عاشق را در معشوق فانی می‏سازد و در قرآن اگر چه لفظ عشق نیامده، ولی از معنای آن با الفاظ دیگر مانند حب و ود سخن رفته است . از لوازم عشق آن است که عاشق را تابع و تسلیم اراده و فرمان معشوق می‏گرداند; به طوری که جز وصل به او و کسب خشنودی او هیچ هم و غمی ندارد . مهمترین ستونی که خیمه عشق را برپا می‏دارد، نماز و عبادت عاشقانه و عارفانه است; نماز و عبادتی که جز از روی حب و عشق به خدای تعالی گزارده نشود . کلید واژه‏ها: عشق الهی، حب الهی، نماز عارفانه، عبادت عاشقانه
1 . مقدمه در این مقاله نخست از مفهوم عشق و آثار آن سخن می‏رود; سپس عشق الهی در آیات قرآن و پاره‏ای از روایات بررسی می‏شود و سرانجام نماز و آثار و اقسام آن به عنوان یکی از برترین اعمال عاشقانه معرفی می‏گردد .
2 . معنای عشق و عاشق تا انسان عاشق نشود، عشق را به نحو حضوری درک نمی‏کند; پس عشق یافتنی است، نه بافتنی و امر صرف و خالص و بسیط تحت اسم و رسم و لقب و وصف درنیاید; از این رو عشق قابل تعریف نیست . سنایی چنین سروده است: ای بی خبر از سوخته و سوختنی عشق آمدنی بود; نه آموختنی مولوی نیز چنین انشاد کرده است: گر چه تفسیر زبان روشنتر استلیک عشق بی‏زبان، روشنتر استمفهوم آن هم یک امر ذهنی است، پس آن خود عشق نیست . آنچه مهم است این که انسان باید به خود عشق برسد . اساسا انسان آن‏سان انسان است که به عرفان و کتمان نزدیک و از نسیان و عصیان به دور باشد . لغت‏نویسان عشق را اینگونه معنا می‏کنند: در گذشتن از حد دوستی، اعم از اینکه در پارسایی باشد یا در فسق و آن ماخوذ از عشقه است و آن گیاهی است که بر درختی بپیچد و آن را خشک کند و خود با طراوت باقی بماند; لذا اگر گیاه عشق روح انسان، درخت تن او را احاطه کند، او را نسبت‏به زرق و برق دنیا خشک و بی‏حرکت و نسبت‏به محبوب و معشوق شیفته و بی‏قرار می‏کند . اگر عشق انسان به شهوات به فعلیت درآید، روح تابع تن می‏گردد و اگر روح انسان و عشق معنوی او رشد کند، جسم و تن بناچار تابع روح می‏گردد و تن به زحمت و رنج می‏افتد . در این زمینه متنبی گوید: و اذا کانت النفوس کبارا تعبت فی مرادها الاجسام وقتی نفس کسی بلندمرتبه شود، تن او در راه نیل به مراد آن به زحمت می‏افتد [1] و مولوی هم در این بابت می‏گوید: خشم و شهوت، وصف حیوانی بود مهر و رقت، وصف انسانی بود این چنین خاصیتی در آدمی استمهر، حیوان را کم است، آن از کمی استعرفا معتقدند: بنیاد هستی، بر عشق به یک مرکز به نام خدا نهاده شده است و آن یک نوع جنب و جوششی است که سراسر وجود را فرا گرفته‏است [2]. در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد عشق آخرین مرحله محبت است . شعله‏ای است که در دل آدمی افروخته می‏شود و بر اثر آن آنچه جز خداست، می‏سوزد و نابود می‏گردد، یعنی عاشق، شهید می‏شود و به حیات خالص و جاویدان نیل پیدا می‏کند . روایت می‏کنند: من عشق وعف و کتم و مات، مات شهیدا [3] ; هر که عاشق شود و عفت نفس پیش بگیرد و رازدار باشد و بمیرد، شهید مرده است . عشق جنون الهی است که بنیان بدن را ویران می‏سازد، یعنی زندان و قفس تن انسان را می‏شکند و با معشوق مطلق، اتصال برقرار می‏کند; در نتیجه، تن عاشق گم و متلاشی، و روح او، منور می‏گردد و آخرالامر با معشوق اتحاد پیدا می‏کند که این همان وحدت عشق و عاشق و معشوق است . ابن فارض می‏فرماید: بینی و بینک انی ینازعنی فارفع بلطفک انی من البین میان من وتو، «من‏» نزاع می‏کند، خداوندا به لطفت، «من‏» را از میان بردار! حجاب چهره جان می‏شود غبار تنم خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم که این قفس نه سزای چو من خوش الحانی استروم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم به قدری انسان به معشوق یعنی خداوند نزدیک می‏شود که در او فانی گشته، به او باقی می‏گردد; به همین دلیل حلاج گفت: انا الحق، یعنی من خدایم و این نیست، جز این که حضرت حق در قلب عارف نفوذ می‏کند و در حدیث آمده است: «قلب المؤمن عرش الرحمن; دل مؤمن تخت‏خداست‏» . چرا درخت طور به حضرت موسی (ع) بگوید: انی انا الله لا اله الا انا [طه/13] و آدمی نگوید: انا الحق؟ موسیی نیست که دعوی انا الحق شنود ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیستبعضی، خود خدا را عشق می‏دانند، براین اساس توحید در نظر عرفا عشق است و در نظر فلاسفه وجود حضرت احدیت . حافظ می‏فرماید: فاش می‏گویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از دو جهان آزادم سفارشهای یوحنا نیز همین است: «یکدیگر را دوست‏بدارید، زیرا عشق، اصلی خدایی دارد . هر که دوست‏بدارد، فرزند خداست و خدا را شناخته‏است و آنکه دوست نمی‏دارد، خدا را نشناخته است، چون خداوند، عشق است‏» [4]. بهترین عاشقان و هنرمندترین هنرمندان و زیباترین موجودات خداست; زیرا دارای جمیع کمالات است; چه او بسیط مطلق و عین هستی است . به این ترتیب او مصداق اتم عشق و عاشق و معشوق صرف و خالص است . ابن‏سینا در این زمینه می‏فرماید: «عاشق‏ترین کس نسبت‏به چیزی، اول بالذات (خدا) است; زیرا چیزهایی بیشتر درک می‏شوند که کاملتر باشند» [5]. از فروغ عشق، جذب و انجذاب طبیعی یا عزیزی یا فطری است که خداوند در میان موجودات قرار داده‏است که جلوه‏های آن در صنایع ظریف و هنر و عشق به تشکیل خانواده، جهت‏بقای نوع و تعلیم و تعلم و به طور کلی روابط انسانها با هم به چشم می‏خورد; حتی در حرکات کرات و ترکیب اجسام، جاذبه عمومی و کشش فراگیر وجود دارد که همه بر پایه پرمایه عشق است . ذره ذره کاندر این ارض و سماستجنس خود را همچو کاه و کهرباستنقل می‏کنند که وقتی حضرت ختمی (ص) از کوه احد می‏گذشت‏با چشمان پرفروغ و نگاه از محبت لبریزش، کوه احد را مورد عنایت قرار داده، فرمود: «جبل یحبنا و نحبه، یعنی کوهی است که ما را دوست دارد و ما نیز آن را دوست داریم‏» [6]. عشق انسان، لب عقل و عقل، لب روح و روح لب تن و تن، لب اجسام است; چنانکه عرفان، لب برهان است; بنابراین با همدیگر متضاد نیستند; بلکه در طول یکدگر قرار دارند . خاقانی چنین سراید: دولت عشق تو آمد، عالم، جان تازه کرد عقل کافر بود، آن رخ دید و ایمان تازه کرد
3 . قرآن و عشق در قرآن کلمه عشق استمعال نشده‏است . شاید به این دلیل که در زمان نزول، کلمه عشق، به وسیله شعرا تنها در خدمت فسق و فجور و شهوترانی قرار گرفته‏بود; چنانکه اشعار شعرای آن زمان محتوایی جز دنیاپرستی و زرق و برق زندگی زودگذر دنیای دنی نداشت که نمونه آن اشعار سبعه معلقه است و همین باعث‏شد که خداوند شعرای آن زمان و زمین را گمراه معرفی کند و در سوره شعرا می‏فرماید: والشعراء یتبعهم الغاوون [225] الم ترانهم فی کل واد یهیمون [226] و انهم یقولون ما لا یفعلون [227] الا الذین آمنوا و عملوالصالحات; گمراهان از شعرای (بی‏ایمان) پیروی می‏کنند . آیا ندیدی که آنها در هر وادی سرگشته می‏روند و آنچه را عمل نمی‏کنند می‏گویند; مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند . با توجه به اینکه خود آیات مسجع و با وزن و آهنگ خاصی است، باید گفت: منظور آیه این نیست که هر شاعری متبوع گمراهان است; به همین دلیل پیامبر فرمود: ان لمن البیان لسحرا [7] بعضی از بیانها سحر هستند . در روایات کلمه عشق آمده‏است . در حدیث معروف قدسی آمده است: من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته [8] ; (خداوند فرمود:) هر کس مرا طلب کند، مرا می‏یابد و هر که مرا بیابد، مرا می‏شناسد و هر که مرا بشناسد، مرا دوست می‏دارد و هر کسی مرا دوست‏بدارد، عاشقم می‏شود و هر کس عاشقم بشود، عاشقش می‏شوم و هر کس را عاشق بشم، او را می‏کشم و هر کس را بکشم، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم دیه او هستم . در قرآن به جای کلمه عشق «حب‏» آمده‏است . آنجا که می‏فرماید: و الذین آمنوا اشد حبا لله; کسانی که ایمان آوردند، شدیدترین محبت (آنها) برای تنها حضرت رب‏العالمین است . بنابراین اساس پرستش، عشق است; چنانکه دین هم جز محبت چیزی نیست و از امام باقر (ع) روایت‏شده است: هل الدین الا الحب [9]. علامه طباطبائی در مورد آیه مذکور می‏فرماید: «از مجموع مباحث در مورد آیه چند نکته به دست می‏آید: 1 . حب یک نوع ارتباط وجودی و جاذبه خاص میان علت و معلوم است; لذا مثلا دانشجو استادش را که علت‏باسواد شدنش است، دوست می‏دارد و استاد هم شاگر خود را که درس می‏خواند، دوست می‏دارد و از همه بهتر و مهمتر خداوند است که چون خالق و رازق و مدبر ماست، همه باید به او علاقه داشته باشیم; چنانکه خداوند هم مخلوقاتش را دوست می‏دارد; چون آنها آثار اویند . 2 . محبت دارای شدت و ضعف و در یک نظام طولی است، نه عرضی . 3 . خداوند از هر جهت‏شایسته و بایسته محبت ذاتی و حقیقی و خالص و شدید و دائمی موجودات نسبت‏به او است . 4 . اساس محبتها، به محبت‏خود، یعنی حب ذات بر می‏گردد و اگر غیر خود را هم دوست می‏داریم، برای این جهت است که به ما وابسته‏است; لذا خدا که خود را دوست می‏دارد، مخلوقاتش را هم که از آثار اوست، دوست می‏دارد . 5 . محبت اعم از آگاهانه و ناآگاهانه است; بنابراین هر موجودی بهره‏ای از عشق و محبت دارد» [10].
4 . جلوه‏های عشق به مادیات و معنویات عشق آدمی به هر چیزی اعم از امور مادی و معنوی جلوه‏ها و آثاری دارد که اینک برخی از مهمیرین ذکر می‏شود: 1 . عشق به مادیات، عشق حقیقی و دائمی و کلی و عمیق نیست; زیرا آن، معشوق واقعی انسان نیست; بلکه آن مربوط به قوای غضبی و خواهشهای نفسانی و حیوانی است; لذا وقتی انسان در شهوت و شکم غرق شد، یک حالت تنفر و دلزدگی و خستگی و سستی به او نسبت‏به آنها دست می‏دهد; ولی عشق به امور معنوی مثل عشق به خدا و معصومین (ع) و مردان ربانی و علم و فلسفه، عامل شور و شوق و گرمی و امید است و هر چه در این موارد ترقی کند، عشق قویتر می‏گردد; چون روح انسان با این امور سنخیت دارد; به همین دلیل در فلسفه اثبات شده است: علت پیوند و اتصال انسان به خدا و اولیای او سنخیت و مناسبت داشتن حقیقت روح انسان با آنهاست . از امام حسین (ع) روایت‏شده است: ان الله یحب معالی الامور و یبغض سفسافها; خداوند کارهای بلند و گرامی را دوست و کارهای پست و زبون را دشمن دارد [11]. 2 . انسان از کسی که به او ارادت و محبت داشته‏باشد، الگو می‏پذیرد: لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا [احزاب/22] ; بدون شک رسول خدا برای شما که به خدا و روز قیامت امید دارید و خدا را بسیار یاد می‏کنید، اسوه و مقتدا و الگو و انگاره خوبی است . خواجه نصیرالدین در شرح متن شیخ الرئیس می‏فرماید: «بیشتر خشنودی عاشق به رفتارهای معشوق و آثاری است که از نفس وی صادر می‏گردد . این عشق رقتی ایجاد می‏کند که عاشق را از آلودگیهای دنیایی بیزار می‏گرداند» [12]. 3 . عشق به خدا و اولیای او انسان را مهذب می‏کند و تابع پیر و مراد و قطب می‏گرداند: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله [آل عمران/29] ; پیامبر (به کفار) بگو اگر خدا را دوست می‏دارید، از من (پیامبر) اطاعت کنید تا خدا دوستتان بدارد و به همین دلیل محبت و مودت اهل بیت‏خواسته پیامبر (ص) از ماست: قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی [شوری/23] ; (ای پیامبر) بگو: برای آن (نبوت و رسالت) اجری جز مودت و محبت‏به خویشاوندان نزدیکم مسالت نمی‏کنم . در آیه دیگر آمده‏است که آن اجر و مزد هم به نفع شماست: قل ما اسئلکم من اجر فهولکم [سبا/47] ; بگو مزدی را که درخواست می‏کنم، به نفع شماست . عکس مطلب هم صادق است; یعنی هر چه ایمان و عمل انسان بیشتر شود، محبوب شدن او نزد مردم بیشتر است: ان الذین آمنوا و عملواالصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا [مریم/94]. اطاعت‏خدا به نسبت عشقی است که انسان دارد; همچنانکه امام صادق فرمود: تعصی الا له و انت تظهر حبه هذا لعمری فی الفعال بدیع لو کان حبک صادقا لاطعته ان المحب لمن یحب مطیع [13] خدا را نافرمانی می‏کنی و اظهار دوستی او می‏کنی؟ به جان خودم، این رفتاری شگفت است . اگر دوستیت راستین بود، اطاعتش می‏کردی; زیرا دوستدار، مطیع کسی است که او را دوست دارد . نتیجه این که شخص در اثر عشق به کسی، ناخودآگاه، در تفکر و تغذیه و پوشش و رفتار و حتی قیافه ظاهری وصدا و . . . مثل او می‏شود [14]. البته ممکن است‏برای عشق معایبی هم ذکر کنند; از جمله آنها این که در اثر استغراق در حسن معشوق، عیب او از طرف عاشق مورد غفلت واقع‏شود; به همین رو است که گفته‏اند: «حب الشی‏ء یعمی و یصم; حب هر چیزی عاشق را کور و کر می‏کند» یا گفته‏اند: «و من عشق شیئا اعمی بصره و امرض قلبه [15] ; هر کس چیزی را دوست داشته‏باشد، چشمش را کور و قلبش را بیمار می‏کند» . وحشی بافقی می‏سراید: اگر در کاسه چشمم نشینی بجز از خوبی لیلی نبینی تا آنجا که گفته‏اند: عاشق حتی عیب معشوق را هنر می‏بیند که در این زمینه باید گفت: تفاوت علم و عشق این است که در علم، عالم تابع عالم خارجی است ولی عشق جنبه داخلی و نفسانیش بیش از جبنه عینی است . عاشق نیرویی نهفته‏است که دنبال موضوع می‏گردد . همین که موضوعی یافت و با آن توافقی دست داد . آن نیرو تجلی می‏کند و به اندازه توانایی خودش حسن می‏سازد; نه به آن اندازه که در محبوب وجود دارد [16]. 4 . عشق انسان به خدا باعث می‏شود که وی تقاضای مرگ کند: قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنو الموت ان کنتم صادقین [جمعه/77] ; ای کسانی که یهودی شده‏اید، اگر تنها شما اولیای خدا هستید، آرزوی مرگ بکنید . این جان عاریت که به حافظ سپرده دوستروزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم 5 . گاهی عشق چند برابر عقل اثر دارد; مثلا ممکن است‏با یک محبت و عمل عاطفی عده‏ای را به مقصد مطلوبی دعوت کرد . مولوی می‏گوید: پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت‏بی تمکین بود اهل عرفان و سیر و سلوک، به جای پویش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پیشنهاد می‏کنند و می‏گویند: شخص کاملی را پیدا کن و رشته محبت وی را به گردن دل بیاویز که از راه عقل و استدلال بی خطرتر و سریعتر و با ثمرتر است [17]. 6 . عشق و محبت کینه‏ها را از سینه‏ها بیرون می‏برد و تلخها را شیرین، می‏کند . قرآن می‏فرماید: ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عدواه کانه ولی حمیم [فصلت/34] ; با اخلاق نیکوتر دفع شر کن! آنگاه آنکه بین تو و او دشمنی است، گویا دوستی یکدل شده است . مولوی گوید: از محبت تلخها شیرین‏شود از محبت مسها زرین شود 7 . عشق معنوی عاشق را از خودپرستی نجات می‏دهد; یعنی علاقه و تمایل را به خارج از وجودش متوجه می‏کند و خودش را توسعه می‏دهد، مشروط بر این که عشق، به مسیر درستی هدایت‏شود . نیست‏بر لوح دلم جز الف قامت‏یار چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم ولی عشق به دنیا و زرق و برق آن، تفرقه و خصومت و نسیان و عصیان و کودنی و کوری و تنگی و اسارت و پوچی و بیگانگی و از خود بی‏خود شدن و محدود گردیدن و . . . . به وجود می‏آورد . 8 . مظهر عشق مادی خنده و غفلت و تکثر و ضعف و انفعال و جلوه عشق معنوی، گریه و توجه و وحدت و فعالیت و امید است . گریه بر هر درد بی درمان دواستچشم گریان چشمه فیض خداستو حافظ می‏گوید: دل سنگین تو را، اشک من آورد به راه سنگ را سیل تواند به لب دریا برد گریه وسیله کمال انسان است و اساس آن عاطفه و رقت قلب و عرفان است و به همین دلیل بانوان از کمال و عاطفه بیشتری نسبت‏به مردها برخوردارند; چرا که هر موقع وعظ و پندی باشد، زودتر تحت تاثیر قرار می‏گیرند; پس تنها گریه از اندوه و غم نیست; بلکه چه بسا به سبب شوق و لذت عرفانی و تحریک معشوق باشد .
5 . آثار نماز عاشقانه حال که تا حدودی خواص عشق بیان گردید، باید بدانیم که عامل وجود عشق تنها در عبادت و پرستش عارفانه و عاشقانه و خالصانه برای تنها خداوند است . مصداق بارز چنین عبادتی نماز است; آن نمازی که فعل و ذکر و ورد آن، ناشی از بیتابی عاشق در برابر معبود ناب و معشوق صاف و جمیل پاک است . چنین نمازی نتایج و آثار بسیار ارزشمندی به همراه دارد که برخی از مهمترین آنها این قرارند: 1 . نماز از فحشا و منکر جلوگیری می‏کند: «و اقم الصلوه ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر [عنکبوت/45] ; نماز را به پا بدار; زیرا آن، (انسان را) از زشتی و ناپسندی باز می‏دارد و یادکرد خدا از هر چیزی بزرگتر است . البته باید نماز با شرایط خاص خود باشد، تا چنین خاصیتی داشته‏باشد; چون نماز مشتمل بر ذکر خداست; بنابراین اگر نیت، خالص و نماز دائمی و از کیفیت‏بالایی برخوردار باشد، قطعا باعث می‏شود ملکه پرهیز از فحشا در نمازگزار پیداشود; لذا وقتی آن، مقبول درگاه حضرت احدیت است که او را از هر گناهی باز دارد و به خدا نزدیک کند تا آنجا که در فکر و قلب هم گناه نکند . 2 . جمله «ولذکر الله اکبر» ، بیانگر این است که نماز علاوه بر نتیجه سلبی که همان منع از فحشاست، نتیجه وجودی هم دارد . این نتیجه وجودی عبارت از ذکر قلبی است [18]. 3 . نماز قلب را جلا می‏دهد و از توجه به مادیات دور می‏دارد، در نتیجه سنخیت میان عابد و معبود پیدا می‏شود که ثمره آن شجره طیبه این است که خداوند در عقل و فکر او، نفوذپیدا می‏کند; «ان الله تعالی جعل الذکر جلاء للقلوب . . . . رجال ناجاهم فی فکرهم و کلمهم فی ذات عقولهم [19] ; خداوند نماز را برای صیقلی دلها قرار داده است . . . . مردانی هستند که خداوند در سر ضمیر آنها با آنها راز و با عقل آنها سخن می‏گوید . 4 . نماز گزاردن با تمام شرایطش در انسان رغبتی ایجاد می‏کند که او دائما نماز بخواند: «الذین هم علی صلوتهم دائمون‏» [معارج/23]. نمازگزاران کسانی هستند که بر نمازشان مداومت می‏کنند و اگر از نماز خارج شدند، باز ذکر و ورد دارند; به عبارت دیگر افکار و اعمالشان تجسم عینی و خارجی نماز است و بر اثر اطاعت و عبادت توام با عشق، به نور الهی منور می‏شوند و دیگران را هم منور می‏کنند; از این رو دوستی با آنها و دیدن آنها، انسان را به یاد خدا می‏اندازد; چنانکه پیامبر فرمود: «من ذکرکم بالله رویته; آن دوستان کسانی هستند که دیدن آنها شما را به یاد خدا می‏اندازد» . 5 . نماز باعث اطمینان قلب انسان می‏گردد: الا بذکر الله تطمئن القلوب [رعد/13]. جهت آن این است که نماز، مصداق اتم ذکر و یاد خداست . 6 . نماز باعث پیدایش زهد در انسان می‏شود . لازمه نماز، اتصال به مرکز هستی و عشق به آن است; چون صلاه از صله و وصل است . پیوسته طاعت صرف و خالص و ناب او را به حرکت تکاملی موفق می‏کند تا فانی در ذات خداوند و باقی به بقای او گردد . انسان در اثر عبادت، اتصال با عالم و احدیت، بلکه با جهان احدیت پیدا می‏کند و وجودش وسیع می‏شود که عالم دنیا و طبیعت در مقابل او بسیار کوچک است . شعری به حضرت علی (ع) منسوب است که: اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر آیا گمان کردی جرم کوچکی هستی، در حالی که در تو عالم اکبر بنهاده شده‏است . انسان در عبودیت، خود واقعی خویش را می‏یابد; ولی در مادیات به چیزی دیگری، به جای خود، می‏رسد . در زمین دیگران خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن تا تو تن را چرب و شیرین می‏دهی گوهر جان را نیابی فربهی تو به هر صورت که آیی بیستی که منم این والله این تو نیستی 6 . انسان، با عبودیت آزاد می‏شود; یعنی می‏تواند در سیر و صراط مستقیم مراحل تکامل را بدون مانع، و سریع و آسان، طی طریق کند . حافظ از جود تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که بند توام آزادم آنانی که خود را از مصرع عشق حقیقی رهانیدند، به دام دنیا دنی و پرستش آن گرفتار شدند . 7 . با عبودیت انسان بر خودش مسلط می‏شود; لذا می‏تواند افکارش را در کنترل خود در بیاورد و از خواطر ناپسند جلوگیری کند: «العبودیه جوره کنهها الربوبیه; جوهر و گوهر عبودیت، ربوبیت و پرورگاری است‏» . دنیا، جانوراان را اشباع می‏کند; ولی انسان را نمی‏تواند اشباع کند; به همین دلیل شخص هواپرست، به دنبال تنوع‏طلبی دائمی است و سرانجام هم اشباع نمی‏گردد و اگر هم اشباع گردد، این اشباع کاذب است; زیرا به خواست فطری و نفسانیش، وقعی ننهاده است . در حدیث قدسی آمده است: «یابن آدم خلقت الاشیاء لا جلک و خلقتک لاجلی‏» ; ای فرزند آدم اشیاء را برای تو خلق و تو را برای خودم خلق کردم‏» . لذا چون انسان، خداپرست گردد، کمال قناعت و رضایت را در خود احساس می‏کند و چون مطلوبش بی‏نهایت است، مثل و نظیر ندارد تا عوض بشود . عشق و پرستش و نماز تا آنجا انسان را بالا می‏برد که جز رضا به قضای الهی و تسلیم در مقابل امر معشوق مطلق چیزی در ذهن و ذکرش نیست . وقتی تیر زهرآلودی برسینه امام حسین (ع) می‏نشیند می‏فرماید: «رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لامعبود سواک یا غیاث المستغیثین; به تقدیرت خشنودم و از فرمانت اطاعت می‏کنم . هیچ معبودی جز تو نیست ای فریادرس فریادخواهان‏» . 8 . انسان به یاری صبر و نماز می‏تواند در مقابل مشکلات فایق آید: «واستعینوا بالصبر و الصلوه و انها لکبیره الا علی الخاشعین‏» [بقره/45] ; و از خداوند به وسیله صبر و نماز یاری بجوبید که نماز امری بزرگ و دشوار است، مگر برای فروتنها (که بسیار سهل و آسان است). 9 . نمازگزاران واقعی، وقتی در زمین به پستی برسند، به پستی تن در نمی‏دهند و جلوه عشق را در میان مردم تعمیق و گسترش می‏دهند: الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلوه [حج/41] ; آنان (که خداوند یاریشان می‏کند) اگر در زمین، مکانت و اقتدار پیدا کنند، نماز به پا می‏دارند . 10 . چنانچه کسی بتواند نمازهای مستحبی، به ویژه نماز شب بخواند، خداوند در قیامت‏برایش پاداشهایی در نظر می‏گیرد که هیچ کسی حتی خود پیامبر ختمی (ص) هم نمی‏داند که چیستند; تتجافا جنوبهم عن المضاجع . . . فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قره اعین جزاء بما کانوا یعملون [سجده/16 و 17] ; پهلوهایشان از خوابگاهها جدا می‏شود (شب بیدار می‏شوند . .). هیچ کس نمی‏داند خداوند برای آنها از چشم روشنی‏ها چه مخفی داشته است (تا روز قیامت آشکار کند). مرحوم طبرسی ذیل این آیه، حدیث‏بسیار جالبی را از پیامبر نقل می‏کند: «و قد ورد فی الصحیح عن النبی (ص) انه قال ان الله یقول اعددت لعبادی الصالحین ما لا عین رات و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر . . .» [20] ; در حدیث صحیح به نقل از پیامبر آمده‏است که فرمود: «خداوند می‏فرماید: برای بندگان صالح خود چیزهایی آماده کردم که آنها را چشمی ندیده و گوشی نشنیده است و آنها به قلب احدی خطور نکرده است‏» .
6 . اقسام نماز همچو کار در دنیا که از روی ترس و فشار یا مزد و پاداش و یا محض عشق و علاقه است، نماز نیز ممکن است از بیم دوزخ یا میل به بهشت و یا صرف حب و عشق الهی گزارده شود . ابوعلی سینا در زمینه عبادت عارف می‏نویسد: «تعبده له فقط لانه مستحق للعباده و لانها نسبه شریفه الیه لا لرغبه اورهبه [21] ; تعبد و پرستش عارف برای این است که خداوند مستحق برای عبادت است; چرا که عبادت سنخیت و رابطه (وجودی و) نسبت‏با شرافت (انسان) با اوست; نه از روی رغبت و میل (برای پاداش) یا ترس (از عذاب).
7 . منابع 1 . مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، ج‏3، ص‏366 و ج‏1، ص 143 2 . حسینی طهرانی، علامه سیدمحمد حسین، روح مجرد، ص 570 3 . ابن‏سینا، اشارات و تنبیهات، ج‏3، ص 384 4 . آلندی، رنه، عشق، ترجمه جلال ستاری، نامه اول یوحنا، III ، ص‏16 5 . ابن‏سینا، پیشین، ج‏3، ص 359 6 . مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی (ع)، ص 25، پاورقی . 7 . طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ذیل آیات . 8 . حسینی، پیشین، ص 167 9 . مطهری، جاذبه و دافعه، ص 64 10 . طباطبائی، پیشین، ج‏1، ذیل آیه 165، سوره بقره . 11 . یعقوبی، احمد; تاریخ یعقوبی، ج‏2، ص‏365 . 12 . ابن‏سینا، پیشین، ج‏3، ص‏383 . 13 . مطهری، پیشین، ص‏67- 66 . 14 . همان، ص‏78 . 15 . نهج البلاغه، خ‏107 . 16 . مطهری، پیشین، ص‏75- 73 . 17 . همان، ص‏75 . 18 . طباطبائی، پیشین، ذیل آیه . 19 . نهج‏البلاغه/خ‏120 . 20 . طبرسی، مجمع البیان، ج‏8 و 7، ص 518 . 21 . ابن‏سینا، پیشین، ج‏3، ص 375 .

رحمت اله شریعتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا