مقالات

شیعه و صفات الهی

اگر انسانی را مثلا مورد بررسی عقلی قرار دهیم،خواهیم دید ذاتی دارد که همان نسانیت‏شخصی اوست و صفاتی نیز همراه دارد که ذاتش با آنها شناخته می‏شود مانند اینکه زاده فلان شخص است و پسر فلان کسی است،داناست و تواناست و بلند قامت و زیباست‏یاخلاف این صفات را دارد. این صفات اگر چه برخی از آنها مانند صفت اولی و دومی هرگز از ذات جدا نمی‏شوند و برخی مانند دانایی و توانایی امکان جدایی و تغییر را دارند ولی در هر حال همگی غیر از ذات و همچنین هر یک از آنها غیر از دیگری می‏باشد. این مطلب (مغایرت ذات با صفات و صفات با همدیگر) بهترین دلیل است‏بر اینکه ذاتی که صفت دارد و صفتی که معرف ذات است هر دو محدود و متناهی می‏باشند،زیرا اگر ذات نامحدود و نامتناهی بود صفات را نیز فرا می‏گرفت و همچنین صفات نیز همدیگر را فرا می‏گرفتند و در نتیجه همه یکی می‏شد مثلا ذات انسان مفروض همان توانایی بود و همچنین توانایی و دانایی و بلند قامتی و زیبایی همه عین همدیگر و همه این معانی یک معنا بیش نبود. از بیان گذشته روشن می‏شود که برای ذات خداوند عز و جل،صفت (به معنایی که گذشت) نمی‏توان اثبات نمود،زیرا صفت‏بی‏تحدید صورت نمی‏گیرد و ذات مقدسش از هر تحدیدی منزه است (حتی از همین تنزیه که در حقیقت اثبات صفتی است) معنای صفات خداوندیدر جهان آفرینش کمالات زیادی سراغ داریم که در صورت صفات ظاهر شده‏اند اینها صفات مثبتی هستند که در هر جا ظاهر شوند مورد خود را کاملتر نموده ارزش وجودی بیشتری به آن می‏دهند،چنانکه از مقایسه یک موجود زنده مانند انسان با یک موجود بی‏روح مانند سنگ، روشن است.بی‏شک این کمالات را خدا آفریده و داده است و اگر خودش آنها را نداشت‏به دیگران نمی‏بخشید و تکمیل‏شان نمی‏کرد و از این رو به قضاوت عقل سلیم باید گفت‏خدای آفرینش علم دارد قدرت دارد و هر کمال واقعی را دارد.گذاشته از این-چنانکه گذشت-آثار علم و قدرت و در نتیجه آثار حیات از نظام آفرینش پیداست. ولی نظر به اینکه ذات خداوندی نامحدود و نامتناهی است این کمالات که در صورت صفات برای او اثبات می‏شوند در حقیقت عین ذات و همچنین عین یکدیگر می‏باشند (1) و مغایرتی که میان ذات و صفات و همچنین در میان خود صفات دیده می‏شود تنها در مرحله مفهوم است و به حسب حقیقت جز یک واحد غیر قابل تقسیم در میان نیست. اسلام برای جلوگیری از این اشتباه ناروا (تحدیدات به واسطه توصیف یا نفی اصل کمال) عقیده پیروان خود را در میان نفی و اثبات نگه می‏دارد (2) و دستور می‏دهد اینگونه اعتقاد کنند که:خدا علم داردنه مانند علم دیگران،قدرت دارد نه مانند قدرت دیگران،می‏شنود نه با گوش،می‏بیند نه با چشم و به همین ترتیب. توضیح بیشتر در معنای صفاتصفات بر دو قسمند:«صفات کمال و صفات نقص‏»،صفات کمال چنانکه پیشتر اشاره شد معانی اثباتی هستند که موجب ارزش وجودی بیشتر و آثار وجودی فزونتر برای موصوفات خود می‏باشند،چنانکه با مقایسه یک موجود زنده و دانا و توانا با یک موجود دیگر مرده و بی علم و قدرت روشن است،و صفات نقص صفاتی هستند بر خلاف آن. وقتی که در معانی صفات نقص،دقیق شویم خواهیم دید که به حسب معنا منفی بوده از فقدان کمال و نداشتن یک نوع ارزش وجودی حکایت می‏کند،مانند جهل و عجز و زشتی و ناتندرستی و نظایر اینها.بنابر آنچه گذشت،نفی صفات نقص،معنای صفات کامل می‏دهد،مانند نفی نادانی که معنای دانایی و نفی ناتوانی که معنای توانایی می‏دهد. و از اینجاست که قرآن کریم هر صفت کمالی را مستقیما برای خدای متعال اثبات می‏کند و هر صفت نقص را نیز نفی کرده،منفی آن را برای وی اثبات می‏نماید،چنانکه می‏فرماید: و هو العلیم القدیر و هو الحی و لا تاخذه سنه و لا نوم و اعلموا انکم غیر معجزی الله .نکته‏ای که نباید از نظر دور داشت این است که خدای متعال واقعیتی است مطلق که هیچگونه حد و نهایت ندارد و از این روی (3) هر صفت کمالی هم که در موردش اثبات می‏شود،معنای محدودیت را نخواهد داشت. وی مادی و جسمانی و محدود به مکان و زمان نیست و از هر صفت‏حالی که حادث باشد منزه است و هر صفتی که حقیقتا برای وی اثبات می‏شود از معنای محدودیت تعریه و تخلیه شده است، چنانکه می‏فرماید: لیس کمثله شی‏ء(4) صفات فعلصفات (علاوه بر آنچه گذشت) با انقسام دیگری منقسم می‏شوند به صفات ذات و صفات فعل. توضیح اینکه:صفت گاهی با خود موصوف قائم است مانند حیات و علم و قدرت که با شخص انسان زنده و دانا و توانا قائم هستند و ما می‏توانیم انسان را به تنهایی با آنها متصف فرض کنیم اگر چه غیر از وی چیز دیگر فرض نکنیم و گاهی تنها با موصوف قائم نیست و موصوف برای اینکه با آن صفت متصف شود،نیازمند تحقق چیز دیگری است مانند نویسندگی و سخنگویی و خواستاری و نظایر آنها،زیرا انسان وقتی می‏تواند نویسنده باشد که دوات و قلم و کاغذ مثلا فرض شود و وقتی سخنگو می‏شود که شنونده‏ای فرض شود و وقتی خواستار می‏شود که‏خواستنی وجود داشته باشد و تنها فرض انسان در تحقق این صفات،کافی نیست. از اینجا روشن می‏شود که صفات حقیقی خدای متعال (چنانکه گذشت عین ذاتند) تنها از قسم اول می‏باشند و اما قسم دوم که در تحقق آنها پای غیر در میان است و هر چه غیر اوست آفریده او و در پیدایش پس از اوست،صفتی را که با پیدایش خود به وجود می‏آورد نمی‏شود صفت ذات و عین ذات خدای متعال گرفت. صفاتی که برای خدای متعال بعد از تحقق آفرینش،ثابت می‏شود مانند آفریدگار،کردگار، پروردگار،زنده کننده،میراننده،روزی دهنده و نظایر آنها عین ذات نیستند بلکه زاید بر ذاتند و صفت فعلند. مراد از«صفت فعل‏»این است که پس از تحقق فعل،معنای صفت از فعل گرفته شود نه از ذات، مانند آفریدگار که پس از تحقق آفرینش از آفریده‏ها آفریدگار بودن خدای متعال ماخوذ و مفهوم می‏شود و با خود آفریده‏ها قائم است نه با ذات مقدس خدای متعال تا ذات با پیدایش صفت از حالی به حالی تغییر کند. شیعه دو صفت اراده و کلام را به معنایی که از لفظ آنها فهمیده می‏شود (اراده به معنای خواستن، «کلام‏»یعنی کشف لفظی از معنا) صفت فعل می‏دانند (5) و معظم اهل سنت آنها را به معنای علم گرفته وصفت ذات می‏شمارند. پی‏نوشتها:1-امام ششم می‏فرماید:«خدا هستی ثابت دارد و علم او خود اوست در حالی که معلومی نبود و سمع او خود اوست در حالی که مسموعی نبود و بصر او خود او بود در حالی که مبصری نبود و قدرت او خود او بود در حالی که مقدوری نبود»، (بحار،ج 2،ص 125) و اخبار اهل بیت در این مسائل از شماره بیرون است (ر.ک:نهج البلاغه،توحید عیون و بحار،ج 2) 2-امام پنجم،ششم و هشتم-علیهم السلام-می‏فرمایند:«خدای تعالی نوری است که با ظلمت مخلوط نیست و علمی است که جهل در آن نیست و حیاتی است که مرگ در آن نیست‏»، (بحار،ج 2،ص 129) امام هشتم (ع) می‏فرماید:«مردم در صفات،سه مذهب دارند:گروهی صفات را به‏خدا اثبات می‏کنند با تشبیه به دیگران و گروهی صفات را نفی می‏کنند و راه حق مذهب سوم و آن اثبات صفات است‏با نفی تشبیه به دیگران‏»، (بحار،ج 2،ص 94) 3-امام ششم می‏فرماید:«خداوند تبارک و تعالی با زمان و مکان و حرکت و انتقال و سکون متصف نمی‏شود بلکه او آفریننده زمان و مکان و حرکت و سکون است‏»، (بحار،ج 2،ص 96) 4-سوره شوری،آیه 11.5-امام ششم می‏فرماید:«خدا پیوسته در ذات خود«عالم‏»بود در حالی که معلومی نبود و«قادر»بود در حالی که مقدوری نبود».راوی گوید گفتم:و«متکلم‏»بود؟فرمود:«کلام،حادث است، خدا بود و«متکلم‏»نبود پس از آن کلام را احداث و ایجاد کرد»، (بحار،ج 2،ص 147)و امام هشتم (ع) می‏فرماید:«اراده از مردم ضمیر است و پس از آن فعل پیدا می‏شود و از خدا احداث و ایجاد اوست و بس،زیرا خدا مانند ما تروی و هم (قصد) و تفکر ندارد»، (بحار،چاپ کمپانی،ج 2،ص 144) شیعه در اسلام صفحه 123تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا