مقالات

دین و زبان تمثیلی

توجیه قالب زبانی حقایق دینی
اشاره آنچه در پی می‏آید بخشی از کتاب اسلام و مسیحیت در عصر حاضر (1983 میلادی) نوشته مونتگمری وات، اسلام‏شناس مشهور انگلیسی، است. این کتاب به بررسی مسائلی می‏پردازد که امروزه دو دین بزرگ جهانی، اسلام و مسیحیت، مشترکا با آن مواجه‏اند. در این میان، ارتباط علم و دین از جایگاه ویژه‏ای برخوردار است. به خواست‏خدا، متن کامل این کتاب همراه با تعلیقات انتقادی به‏زودی در اختیار ارباب‏معرفت‏قرارمی‏گیرد.
مقدمه حقایق دینی را به دلیل استفاده از تعابیر استعاری، صنایع ادبی، (1) تخیلات شاعرانه و تصورات افسانه‏ای (2) یا اسطوره‏شناختی (3) مکررا مورد انتقاد و رد قرار می‏دهند. این انتقاد مبتنی بر (برخی) تصورات نادرست درباره ارتباط میان زبان و واقعیت می‏باشد و برای رد آن باید موضوع را تا حدی به تفصیل مورد بررسی قرار داد.
الف‏زبان‏نمادین (4) ،ترجمانی‏ازواقعیتدر این کتاب، الفاظ «نماد» و «زبان نمادین‏» به معنای بسیار عامی به کار می‏روند تا هر آنچه را که «زبان اولیه‏» (5) نیست، شامل شود. کلمه «نماد» به این دلیل ترجیح داده شده است که غالبا دارای بار (6) مثبت می‏باشد. مطابق با برخی دریافت‏ها، کلمات «استعاره‏» و «اسطوره‏» بدیل و جایگزین «نماد» هستند، اما هر دو کلمه اغلب در تصور افراد معمولی، دارای بار منفی هستند و بر «غیرواقعی‏» بودن دلالت دارند، گرچه برخی از اهل کلام، بخصوص در آمریکا، «اسطوره‏» را به معنای مثبتی به‏کار می‏برند. هانس کونگ در کتاب اخیرش، از «زبان استعاری تخیلات‏» (7) سخن به میان می‏آورد. در اینجا مقصود از «زبان اولیه‏» کلمات رایج در زندگی عادی است که برای اجسام، صفات، افعال، نسبت‏ها (8) و نظایر آن به‏کار می‏روند; مثلا، میز، خانه، رودخانه، آبی، شیرین، سریع، راه رفتن، آواز خواندن، بالای، بعد از، پسر، پسرعمو، شاه، برده. در بسیاری از زبان‏ها، این کلمات یا ریشه‏ها (9) اولی و اصلی‏اند و یا ارتباط نزدیکی با آنها دارند. این کلمات بر الگوهایی دلالت می‏کنند که در تجربه نسبتا ساده یافت می‏شوند. بسیاری از این الگوها را می‏توان با اشاره نشان داد. سایر الگوها مانند نسبت‏های خانوادگی طی زندگی اجتماعی فراگرفته می‏شوند. احتمالا یک بچه معنای اجتماعی «پسر» و «پسر عمو» را بسیار قبل از افعالی که مبنی و اساس این نسبت‏ها هستند، می‏شناسد. در اینجا، مقصود از «زبان نمادین‏» هر چیزی است که اولی نباشد. نام نمادین برای یک شی‏ء جدید (10) معمولا بر اساس شباهت آن شی‏ء جدید با شی‏ء دارای نام اولی است. بی‏شک لامپ برق را از این جهت bulb می‏خوانند که از لحاظ شکل، شبیه پیاز گیاهان (معنای اصلی bulb ) است. پس از مختصر تجربه‏ای درباره لامپ برق، نمادین یا استعاری بودن این نام در آغاز، هیچ مشکلی در مقام عمل ایجاد نخواهد نمود; ما می‏دانیم که با کاشتن یکی از این اشیای جدید در باغ، نمونه‏های جدیدی به دست نخواهیم آورد. هنگامی که درصدد انتزاع تصورات و الگوهای پیچیده برمی‏آییم ناگزیر به زبان نمادین روی می‏آوریم. بیشتر الفاظی که در مباحث عقلی به کار می‏روند، نمادین هستند; مانند: «نفوذ (11) داروین‏»، «جنبش (12) اگزیستانسیالیستی در فلسفه‏»، «انقلاب‏های (13) سیاسی‏»، «فردگرایی لجام‏گسیخته (14) ». در درستی به کارگیری این الفاظ، به طور عام، بحثی نیست. حتی هنگامی که قضیه خاصی را مورد بحث قرار می‏دهیم الفاظ به کار رفته در آن را می‏پذیریم. اغلب ما از نمادین بودن الفاظ رایج ناآگاهیم. هنگامی که درباره انقلاب فرانسه سخن می‏گوییم چرخ در حال گردش (15) به ذهنمان نمی‏آید و در حقیقت، بارهای معنایی کلمه revolution در کاربرد سیاسی‏اش، از تجربه سیاسی ناشی شده است، نه از مشاهده چرخ‏ها. بنابراین، در این‏گونه موارد، الفاظ نمادین یا استعاری برای دلالت‏بر الگوهایی به کار می‏روند که در واقع، در امور مادی یافت می‏شوند و تنها تردید ما درباره آنها، تنها به دلیل احتمال وجود الگوهای بدیلی در همان امر مادی است که برای اغراض ما مناسب‏ترند. برخی از دانشمندان جدید سعی دارند تا حد امکان از استعاره اجتناب کنند. ایشان چنین ادعا می‏کنند که در بحث «موجی‏» یا «ذره‏ای‏»بودن نور، استعاره‏ها (صرفا) برای واضح‏تر کردن امور برای عوام به کار رفته‏اند. اما مورخان علم در به کارگیری استعاره تردیدی به خود راه نمی‏دهند. نام یکی از کتب مشهور در زمینه تاریخ علم ساختار ماده (16) است که دارای عناوینی همچون «جو جدید تفکر (17) »، «مشروعیت علمی رواقیون (18) »، «امپراتوری فیزیک کلاسیک (19) » و «ورود به جهان کوانتم (20) » می‏باشد. زیست‏شناسان نیز ظاهرا از تعابیری همچون «انتخاب طبیعی‏» (21) و «دامنه تکوین تدریجی (22) » خشنودند. این نکته نیاز به توضیح بیشتر ندارد که شیوه نامگذاری یک الگو تاثیری بر واقعیت آن الگو ندارد. تا مدتی برخی از دانشمندان نظریه انتخاب طبیعی داروین را نمی‏پذیرفتند، اما این بدان دلیل بود که آنها شاهدی بر وجود این الگو نداشتند، نه اینکه به کاربرد استعاره ایرادبگیرند. بحث وافی درباره کاربرد استعاره در اشعار، در این مجال نمی‏گنجد، اما این نکته قابل توجه است که استعارات شاعرانه موجب التفات به الگوهای موجود در زمینه‏ای که به آن آگاهی داریم، می‏شوند و به همین اندازه، نمادهای الگویی (23) هستند.هنگامی که وردزورث (24) از گل‏های نرگس زرد، که در نسیم پرپر می‏زنند و رقص می‏کنند، سخن می‏گوید در واقع، در نرگس‏های زردی که باد آن ها را به حرکت درآورده است، الگویی مشابه الگوی پرنده‏ها یا حشراتی که پرپر می‏زنند و افرادی که می‏رقصند، می‏یابد و با این زبان توجه خواننده را به این الگو جلب می‏نماید. البته اینکه چرا استعارات شاعرانه برای ما خوشایند هستند مساله دیگری است. نمادهای قراردادی در مواردی به کار می‏روند که میان نماد و شی‏ء صاحب نماد مشابهتی نباشد و ارتباط میان آنها صرفا مبتنی بر قرارداد باشد. بدینسان، پرچم هر کشور نماد آن کشور می‏باشد; شکلی همچون صلیب یا ستاره داود نماد دین یا جامعه‏ای دینی می‏باشد، طرح صندلی چرخدار نشانگر اشخاص معلول و یا تسهیلاتی برای آنها می‏باشد و مانند آن. کلمات به استثنای اسمای اصوات (25) نمادهای قراردادی هستند. علایم اختصاری و یا تجاری نیز اینگونه‏اند. چگونگی نشات‏گیری نمادهای قراردادی همچون نمادهای الگویی، تاثیری بر واقعیت‏شی‏ء صاحب نماد ندارد. البته واقعیت آن ممکن است‏به شیوه‏های دیگری تحت تاثیر قرار گیرد; مثلا، ممکن است وجودش پایان یابد یا اصلا موجود نشود (آن‏گونه که برخی در مورد UFO (26) ادعا می‏کنند.) در صورتی که نماد قراردادی شیئی مادی همچون پرچم یا صلیب باشد، امکان دارد که در ذهن آدمی، با شی‏ء صاحب نماد به گونه‏ای متحد شود که سرسپردگی نسبت‏به آن کشور یا فرد الهی به نماد نیز سرایت کند. در هر صورت، این سرایت‏به مواردی که در آن عنصر دینی وجود دارد، منحصر نمی‏شود. عکس شخص محبوب یا مکان مورد علاقه ممکن است‏خاطرات شاد و احساسات مناسبی را برانگیزد. بدین ترتیب،از این تحقیق مختصر درباره انواع گوناگون نمادها و زبان نمادین واضح می‏گردد که کاربرد یک لفظ نمادین یا استعاری مستلزم غیرواقعی بودن معلول آن نیست. سرایت احساسات از شی‏ء صاحب نماد به نماد، پدیده‏ای روان‏شناختی است که باید مورد توجه قرار گیرد، ولی تاثیری بر ارتباط میان نماد با واقعیت نمادین شده ندارد. نوع سوم از نمادها، نمادهای اصلی (27) هستند. این اصطلاح از ایر اپروگاف است که آنها را چنین توصیف می‏کند: «نمادهای اصلی بازتاب فرایندهای اولیه جهان در مراحل و جنبه‏های متنوعش، در انسان می‏باشند. عدم تناهی جهان انسان را احاطه کرده و شگفتی او را بر می‏انگیزد، اما از (چنگ) معرفت او می‏گریزد. با این وجود، به‏نظر می‏رسد که جنبه‏ای از عدم تناهی جهان بخشی از ماهیت انسان باشد. آن در انسان به صورت معادل انسانی اصل خلاقی (28) ، که جهان را پر کرده است، حضور دارد و بیانگر خویشاوندی انسان با بقیه عالم خلقت است. نفس (29) با قوه بازتاب (30) خود به‏منزله آینه‏ای است که اصولی که به‏وسیله آن عدم تناهی جهان خود را پخش ساخته و به الگوها و اشکال خاصی محدود می‏کند، در آن منتفش می‏شوند.» منظور از این عبارت، نهایتا قلمرو دینی است، گرچه از اصطلاحات دینی صریح به دقت اجتناب شده است. نمادهای اصلی به نظر می‏رسد که تقریبا همان چیزی هستند که یونگ (Yung) از «نمونه مثالی‏» (31) اراده می‏نمود و من در جای دیگری، عبارت «عنصر پویا یا مثالی‏» در انگاره‏سازی دینی (32) را درباره آن بکار برده‏ام. نمادهای اصلی را همچنین می‏توان از نقطه نظر تعریفی از دین که ر. ن. بلا – برای مقاصد محدودی در 1944 مطرح نمود، مورد توجه قرار داد. بر طبق این تعریف، دین «مجموعه‏ای از اعمال و صور نمادین است که انسان را با احوال غایی (33) وجود خویش مرتبط می‏سازد.» بدینسان، نمادپردازی دینی در عین اینکه انسان را به قدرت‏های عالی، مافوق طبیعی یا الهی، که حیاتش به آنها وابسته است، مرتبط می‏سازد، «در مرتبط ساختن انسان با خویشتن و نمادپردازی از هویت‏خود او نیز نقش دارد.» ارتباط ما با قدرت‏های عالی اغلب با تصوری پویا یا مثالی، که از روابط خانوادگی اخذ شده است، بیان می‏گردد. تصور «مادر» دارای اهمیت عظیم فراگیری است، چه در ادیان نخستین به عنوان مادر زمین (34) یا مادر بزرگ (35) که در سیبلی، (36) دیمیتر (37) ، اشترث (38) (ایشتار (39) ، استارتی (40) ) یا آیسس (41) تشخص می‏یافت و چه در مسیحیت‏به عنوان مریم عذرای مبارک (42) (مادر عذرا) (43) و کلیسای مادر. (44) ابوت در اقنوم (45) نخست از تثلیث مسیحی و نیز در«پدر خدایان و انسان‏ها» در اساطیر یونانی مشاهده می‏شود. بنوت (46) با اقنوم دوم تثلیث پیوند دارد، ولی با تصوراتی همچون رهبر الهام‏شده (47) و پادشاه مسیح شده (48) نیز درآمیخته است. در بسیاری از موارد، این تصورات پویا ظاهرا در درون انسان‏ها پدید می‏آیند و سپس، اگر این تعبیر درست‏باشد، به جستجوی شخص مناسبی می‏پردازد که «حامل‏» آن «تصور» باشند. به عنوان مثال، مسلمانان شیعه‏مذهب ظاهرا چنین دریافته‏اند که وجود امام یا رهبر معصوم ضروری است و علی و فرزندانش را به عنوان «حاملان‏» این تصور برگزیده‏اند. مخالفان احساس می‏کردند که این اشخاص درخور امامت نیستند، ولی این از سرسپردگی شیعیان به ایشان نکاست. در عهد عتیق، در حدود سال 520 قبل از میلاد، هنگامی که زندگی در اورشلیم برای تبعیدشدگانی که مراجعت نموده بودند، دشوار می‏گشت و بسیاری از افراد در آرزوی منجی یا رهبر الهام‏شده‏ای بودند، حتی پیامبرانی همچون حجی (49) و ، زرو بابل، (51) مامور عالی را منجی دانستند; اما در نهایت، گرچه کارهای بسیاری انجام شد و ساختن معبد دوم آغاز گشت، زرو بابل تا حدی مطابق با انتظارات آنها پیش نیامد و دیگر چیزی درباره او شنیده نشد. (52) این مطلب نیز روشن است که هرگاه تصور پویا از رهبر به فرد خاصی پیوند زده می‏شود، سرسپردگی بسیاری نسبت‏به او در قلب پیروانش، دست کم تا هنگامی که او را شایسته حمل آن تصور می‏دانند، می‏جوشد. تصورات پویا محدود به آنچه ذکر شد، نمی‏باشند. تقریبا هر شی‏ء طبیعی یا فرایند طبیعی ممکن است‏به عنوان نماد به کار گرفته شود. در بسیاری از ادیان، مرگ و تجدید حیات سالانه نباتات نماد مرگ و معاد انسان‏ها بوده است. از جمله دیگر نمادها، می‏توان پرندگان، تخم پرندگان، درختان، آب، کوه‏ها، غارها، تدفین، ماه و مانند اینها را سراغ گرفت. پروگاف موردی را بیان می‏کند که در آن فضاهای خالی درون ساختمان سنگ نماد مهمی برای انسان می‏شوند. از آنجا که بسیاری از اشیا و فرایندها می‏توانند نماد شوند، این فکر موجه است که نمادهای اصلی تا حدی مشابه نمادهای الگویی از نوع نخست عمل می‏کنند. آنها به ما کمک می‏کنند تا از الگوهای پیچیده در جنبه‏هایی از تجربه‏مان آگاه شویم که به رابطه ما با احوال غایی وجودمان مربوط می‏شود. با اینهمه، میان نمادهای اصلی و نمادهای الگویی معمولی تفاوتی وجود دارد. در نمادهای الگویی معمولی، ما تصور یا ادراک روشنی از شی‏ء صاحب نماد داریم، خواه انقلاب فرانسه باشد یا لامپ برق. اما نمادهای اصلی در زمینه‏ای بر الگوها دلالت می‏کنند که ما درباره آن، تنها آگاهی مبهم و غیر روشنی داریم و گاهی باید جستجوی دقیقی برای یافتن الگوها در آن زمینه انجام دهیم (بخصوص هنگامی که یک منبع دینی از بیرون، آن الگوها را برای ما طرح نماید; «مثلا، آیا شما حیات مجدد را تجربه کرده‏اید؟» احتمالا نمادهایی، مانند آنچه پروگاف بیان نمود، که خودبه‏خود در (ذهن) اشخاص پدیدار می‏شوند، در تجربه آن شخص آسانتر ردیابی می‏شوند، اما آنها به‏ندرت، از اعتبار گسترده نمادهای عظیم دینی برخوردارند. از آنجا که نمادهای اصلی به ما کمک می‏کنند تا از الگوهای خاصی در تجربه خود آگاه شویم و بدین‏ترتیب، تجربه‏مان را مفهوم‏سازی کنیم و نیز به دلیل وضوح بیشتر این نمادها، ما مایلیم که به جای تجربه غیرواضحی، که الگوها در آن جای دارند، این نمادها را در مقابل اذهانمان نگه‏داریم. بدین طریق، نماد با امر صاحب نماد متحد می‏شود; مگر اینکه ما بی‏جهت‏ساده و خام باشیم. به هرتقدیر، در اینجا تا حدی خطر خلط و اشتباه وجود دارد. این حالت زیاد یافت می‏شود که معنای نماد در تقریرهای عقلانی کاملا قابل درک نیست. همیشه ژرفای بیشتری وجود دارد که هنوز بیان نشده و شاید تا حدی ناشناخته باشد، لکن آنچه بر این تقریرها حاکم است تجربه‏ای‏غیرواضح‏است،نه‏تصوری‏واضح‏ازنماد. از این تحقیق مختصر درباره انواع گوناگون نمادها و زبان نمادین واضح می‏گردد که کاربرد یک لفظ نمادین یا استعاری مستلزم غیرواقعی بودن معلول آن نیست. لامپ برق گرچه پیاز گیاه نیست، ولی یک شی‏ء کاملا واقعی است. علاوه بر این، شناخت ما از لامپ برق به هیچ وجه درگرو شناخت گیاه نیست و کاملا از تجربه ما در سرو کار داشتن با لامپ‏های برق ناشی می‏شود. همین‏طور دانش دانشمندان درباره اتم‏ها برگرفته از آزمایش‏های بی‏شماری است که عمدتا در دو قرن گذشته صورت پذیرفته و به هیچ وجه درگرو این حقیقت نیست که «اتم‏» در اصل (به معنای) بخش «تجزیه‏ناپذیر» ماده است. در هر دو مورد، منشا نمادین یا استعاری لفظ ربطی به کاربرد امروزی آن ندارد. اگر الفاظ از باب استعاره (در معنای ثانوی) به کار روند و به زبان غیر استعاری ترجمه شوند این خطر وجود دارد که بخش زیادی از معنی مفقود گردد. لذا، بهتر است که این الفاظ را همان‏گونه که هستند، بپذیریم و آگاهانه از مسائل معرفت‏شناختی اجتناب نماییم. در ارتباط با الفاظی همچون «نفوذ»، «جنبش‏» و «انقلاب‏» مساله کمی تفاوت می‏کند. اینها اجمالا دلالت‏بر الگوهای پیچیده‏ای دارند که در انبوهی از واقعیات جای دارند; اما مساله مورد نظر ما چندان ربطی به این ندارد که آیا آن الگوها واقعا وجود دارد یا خیر (; زیرا آن الگو معمولا وجود دارد)، بلکه بیشتر به این مربوط می‏شود که آیا آن الگوها برای درک ما از آنچه واقع شده، مهم و معنادارند یا خیر. بدون شک، انبوهی از پدیده‏ها وجود دارد که بر آن تعبیر «انقلاب فرانسه‏» به نحو شایعی اطلاق می‏شود و مناسب نیز بوده است; اما جای این سؤال وجود دارد که آیا این بهترین شیوه توصیف آن پدیده‏هاست‏یا اینکه ممکن است الگوی بهتری جایگزین آن شود؟ با این وجود، حتی اگر الگویی که لفظ نمادین بر آن دلالت می‏کند، مهم نباشد دست کم وجود دارد.
ب زبان نمادین در موضوعات دینی این حقیقت که در موضوعات غیر دینی زبان نمادین مستلزم غیرواقعی بودن نیست الهامگر این امر است که در مورد قضایای دینی نیز باید مطلب از همین قرار باشد. درست همان‏گونه که مورخ غیر دینی الگوهایی را در انبوهی از حوادث می‏یابد، این گفته نیز که «خدا سیر تاریخ را کنترل می‏کند» دلالت‏بر الگویی دارد که در انبوهی از امور جای دارد. این امور تنها تاریخی را که در کتاب مقدس و قرآن یافت می‏شود، در بر نمی‏گیرد، بلکه علاوه بر آن، تجربیات تاریخی بعدی امم یهودی، مسیحی و مسلمان و افراد این امت‏ها را نیز شامل می‏شود. نزد این امت‏ها، خطوط کلی تاریخ مذکور در کتابشان بخشی از مبنای اعتقادی ایشان محسوب می‏شود، اما در مورد حوادث بعدی، تقریبا همیشه امکان الگوهای بدیل وجود دارد. بدینسان، هرگاه حادثه خوبی برای شخصی اتفاق بیفتد او ممکن است‏بپرسد: «آیا خدا این کار را برای ما انجام داد یا صرفا یک حسن اتفاق بود؟» در مورد امور شخصی یا حوادث تاریخ سیاسی اخیر، پاسخ دادن به چنین سؤالی مشکل است; اما گواهی این سه امت دینی در خلال قرون بر این است که سیر تاریخ تحت کنترل خداست، هرچند نتوان اغراض خدا را در هر مورد بیان نمود. این حقیقت نیز، که خدا به ما فرمان می‏دهد تا به شیوه‏های خاصی عمل نماییم، مبنایش در کتب آسمانی است، لکن اشکال متنوعی از تجربه درونی همچون درونی شدن هنجارهای اجتماعی (این احساس که باید کارهای خاصی را انجام داد یا ترک نمود) و تلقین‏های درونی، که افراد را به انجام کارهای مشخصی فرامی‏خواند، آن را تایید می‏کند. پاداش‏ها و عقوبت‏های موقتی خداوند همانند تقویت انسان‏ها برای به‏دست آوردن پیروزی در نبرد و تحقق بخشیدن خداوند به اهدافش توسط پیامبران، قدیس‏ها و دیگر مردان و زنان برجسته بخشی از الگوی کنترل تاریخ توسط خداوند هستند. بدین طریق، بیشتر عقاید مربوط به فعالیت‏خداوند در سیر تاریخ را می‏توان الگوهایی دانست که بر انبوهی از اموری که در تجربه امت‏ها یافت می‏شوند، مبتنی هستند. مسائل مربوط به امور جزئی و مسائل ناشی از قضایایی که فراتر از سیر تاریخ‏اند در فصول بعدی مورد بررسی قرار خواهند گرفت. از دیرباز، خداباوران به نقص شناخت‏خود از خدا آگاهی داشته‏اند. در کتاب مقدس، این مطلب در قالب این الفاظ حث‏شده است که آیا انسان می‏تواند خدا را ببیند. (البته این تعبیری نمادین است.) در این موضوع، بیانات متعارضی وجود دارد. در جایی که عهد جدید قاطعانه می‏گوید که «هیچ انسانی در هیچ زمانی خدا را ندیده است‏»، عهد عتیق ظاهرا رؤیت (53) یا دیدن (54) محدود خدا را ممکن می‏شمرد. موسی در سینا گرچه چهره خدا را ندید، اما «پشت‏» (55) خدا به او نشان داده شد. ولی در همان زمان، این مطلب مورد تاکید قرار می‏گیرد که هرگونه آگاهی کاملتری از خدا برای انسان خطرناک و نابودکننده است; «زیرا هر انسانی که مرا ببیند، زنده نخواهد ماند.» علی‏رغم این عبارت، اشعیا و ایوب درباره خود چنان سخن می‏گویند که خدا را دیده‏اند، گرچه به این مطلب نیز اشاره شده است که این تجربه نزدیک بود که به نابودی آنها منتهی شود. اشعیا بیان می‏کند که چگونه در سال وفات عزیای پادشاه، خدا را دید که بر تختی بلند و مرتفع نشسته است و فرشتگان سرافین (56) عبادتکنان به دور او می‏چرخند و سپس بلند اظهار می‏دارد: «وای بر من که هلاک شدم; زیرا من که مردی ناپاک لب هستم… خداوند، پادشاه قادر متعال را دیدم‏» (57) ! اما هنگامی که یکی از آن فرشتگان زغال بر افروخته‏ای از قربانگان را به لبان اشعیا می‏مالد و به او می‏گوید که گناهانش از بین رفته است او اطمینان خود را باز می‏یابد. او سپس صدای خدا را می‏شنود و «انگیزه‏ای درونی‏» نسبت‏به وظیفه پیامبری خود احساس می‏کند. ایوب پس از بحث‏های طولانی با خداوند و با دوستانش، سرانجام به نحوی از جلال و عظمت‏خداوند آگاه می‏شود – «پیش از این، گوش من درباره تو چیزهایی شنیده بود، ولی اکنون چشم من تو را می‏بیند» (58) و عکس‏العمل او نسبت‏به این تجربه این است که «از این جهت از خود بیزار شده و در خاک و خاکستر توبه می‏کنم.» از سوی دیگر، پولس در آسمان جستجو می‏کند تا خدا را بشناسد «همان‏گونه او نیز شناخته شده است.» (59) قرآن آشکارا امکان امکان رؤیت‏خدا توسط انسان‏ها در این زندگی را انکار می‏کند «چشم‏ها او را درک نمی‏کنند، بلکه او چشم‏ها را درک می‏کند» (انعام:103); اما دانشمندان مسلمان عمدتا معتقدند که مؤمنان در بهشت‏خدا را خواهند دید و دیدگاهشان را بر این آیه مبتنی می‏سازند: «چهره‏ها در آن روز درخشانند، به پروردگارشان نظر می‏کنند.» (قیامه: 23) (60) مبنای اطلاق تعابیر انسانی در مورد خداوند شباهت در الگو است. اگر از خدا به عنوان «پدر» سخن به میان آورده می‏شود، خواه پدر مؤمنان و خواه پدر همه انسان‏ها، به این دلیل است که در ارتباط میان خدا با ایشان امری شبیه پدری وجود دارد. شاید ممکن بود که این «امر» را با گفتن اینکه خدا «مراقب‏» است، بیان نمود، اما صرف نظر از اینکه این نیز بیانی نمادین است، بسیاری از افراد برآنند که این نمی‏تواند معنای کامل لفظ «پدر» را ظاهر سازد. مخصوصا در مورد نمادهای مثالی به کار رفته در مورد خداوند، همیشه به نظر می‏رسد که باقیمانده‏ای از معنی وجود دارد که با هیچ «ترجمه‏» یا اطناب و زیاده‏گویی قابل انتقال نیست. از آنجا که اینها به ارتباط ما با احوال غایی وجودمان مربوط هستند، بر الگوهای بسیار پیچیده در تجربه ما دلالت می‏کنند; یعنی جایی که ما تنها آگاهی مبهم، غیر روشن و ناقصی از امر صاحب نماد داریم. گاهی برای یافتن الگوهایی که یک سنت دینی از آن سخن می‏گوید، باید در تجربه خود جستجوی دقیقی انجام دهیم. بنابراین، دریافتیم که عموما در موضوعات دینی، زبان نمادین کاملا توصیفی نیست، بلکه تاحدی القائی (61) و برانگیزنده (62) است. این سخن بدین معناست که آن زبان الگوهای پیچیده و غیر واضحی را مورد اشاره قرار می‏دهد یا القا می‏کند که احتمالا دارای نوسان نیز هستند و حتی در بهترین حالت، توضیح ناقصی را در اختیار قرار می‏دهد و به این بدان دلیل است که واقعیت‏بیش از الگوی نمادین است. توجه به نظر محققان مسلمان درباره الفاظ انسان‏انگارانه قرآن در اینجا آموزنده است. برخی از ایشان آنها را استعاره می‏دانستند و سعی می‏کردند تا کاربردهای استعاری مشابهی را در زمینه‏های غیر دینی بیابند. آنها عبارتی عربی مشابه عبارت انگلیسی [Give me a hand ] (63) که در آن دست‏به معنای «کمک‏» است، می‏یافتند و سپس بر این مطلب استدلال می‏کردند که «دست‏خدا» به معنای «کمک‏» خداوند است. محققان دیگر (نیز) با اینکه موافق بودند که خدا نمی‏تواند دست مادی یا جسمانی (یعنی دست‏به معنای لغوی کلمه) داشته باشد، احساس می‏کردند که در «ترجمه‏» غیر استعاری این لفظ قسمتی از معنی مفقود می‏شود. لذا، آنها عقیده داشتند که الفاظ انسان‏انگارانه‏ای که درباره خداوند به کار می‏رود، باید بلاکیف، یعنی «بدون (تعیین) چگونگی‏» یا «به نحو غیر موجهه‏» (64) ، یعنی بدون سؤال از لغوی یا استعاری بودن آنها، درک شوند. این رویکردی کاملا عقلانی به مساله است که از ظرافت‏بسیاری برخوردار می‏باشد. اگر الفاظ از باب استعاره (در معنای ثانوی) به کار روند و به زبان غیر استعاری ترجمه شوند این خطر وجود دارد که بخش زیادی از معنی مفقود گردد. لذا، بهتر است که این الفاظ را همان‏گونه که هستند، بپذیریم و آگاهانه از مسائل معرفت‏شناختی اجتناب نماییم. این رهیافت رامی‏توان «ساده‏لوحی خردمندانه‏» (65) نامید. یکی از متفکران مسیحی قرن هفدهم مورد مشابه جالبی برای آن عبارت عربی مطرح می‏کند; جوزف گلنویل معتقد بود که عقل، به عنوان نمونه، با نشان دادن اینکه ما «نباید کاملا توقع داشته باشیم که امور عمیق را درباره خدا درک کنیم از دین حمایت می‏کند… و این بالاترین دلیل در جهان برای اعتقاد به درستی آن چیزی است که او می‏گوید، گرچه ما چگونگی آنها را نمی‏دانیم.» به عقیده من، بسیاری از مسیحیان هنگام نیایش، این ساده‏لوحی خردمندانه را نشان می‏دهند. آنها می‏دانند که حقیقتا با خدا آن‏گونه که با انسان دیگری صحبت می‏کنند سخن نمی‏گویند و خدا نیز حقیقتا صدای ایشان را نمی‏شنود. با وجود این، آنها معتقدند که با این عمل نمادین با چیزی در تماس‏اند که دارای واقعیت نهایی است و به سبب همین عمل، خدا برای ایشان و برای جهان کاری انجام خواهد داد. دو نکته دیگر قابل طرح است: نخست آنکه زبان نمادین را به دلیل انگیزنده و غیر توصیفی بودن، نمی‏توان به‏نحو شایسته‏ای با هیچ «ترجمه‏ای‏» به زبان غیر نمادین یا زبانی که نمادین‏بودنش کمتر آشکار باشد، جایگزین نمود. در حقیقت، زبان نمادین اغلب بهترین و گاهی تنها شیوه بیان جنبه‏های خاصی از واقعیت نهایی است. دوم آنکه گرچه شناخت‏خدا از راه زبان نمادین ناقص است، لکن برای راهنمایی ما در کارهای عملی زندگی کفایت می‏کند. این شناخت‏به لحاظ عقلانی، امیدها و انتظارات را به یاس مبدل می‏سازد، اما به لحاظ عملی، ما را قادر می‏سازد تا به طریق کاملا رضایت‏بخشی، «خود را با احوال غایی وجودمان مرتبط سازیم.»
پی‏نوشت‏ها
1- figures of speech
2- mythic
3- mythologicl
4- symbolic language ; گرچه در بسیاری از موارد، کلمه «تمثیل‏» در ترجمه سمبلیک بهتر است، لکن به دلیل کثرت کاربرد هم‏خانواده‏های آن در متن و یکسان بودن معادل‏ها از کلمه «نمادین‏» استفاده‏شده‏است.
5- primary language
6- connotation
7- the metaphorical language of images
8- relations
9- root
10- novel
11- influence
12- movment
13- revolution
14- unbridled
15- revolving
16- The architecture of matter
17- the new climate of thought
18- the scientific legenacy of the Stoicis
19- the empire of classical physics
20- entering the quantum world
21- natural selection
22- epigenetic slope
23- patetern-symbls
24- williwm wordsworth ; شاعر انگلیسی‏که در فاصله سال‏های 1770-1850 میلادی می‏زیست.
25- onomatopoeia ; مراد کلماتی است که اصوات طبیعی را حکایت می‏کند ;مانند: وز وز.
26- بشقاب پرنده
27- elemental symbol
28- creative principle
29- psyche
30- reflecting faculty
31- archetype
32- §the dynamic or archetypal element|in religious ideation
33- ultimate conditions
34- the Earth Mother
35- Great Mother
36- Cybele ;یکی‏ازالهه‏های‏طبیعت‏درآسیای‏صغیر
37- Demeter ; الهه کشاورزی و حاصلخیزی
38- Ashtoreth ; الهه باستانی عشق و حاصلخیزی در فینقیه و سوریه
39- Ishtart ; الهه عشق، حاصلخیزی و جنگ
40- Astarte ; الهه سامی حاصلخیزی و عشق جنسی که توسط فینیقی‏ها و دیگران پرستیده می‏شد.
41- Isis ; الهه حاصلخیزی در مصر
42- Blessed Virgin Mary
43- virgin mother
44- Mother Church
45- hypostasis
46- sonship
47- inspired leader
48- anointed king
49- Haggai ; کتاب حجی نبی (23 – 20/2); در همان روز، پیام دیگری از جانب خداوند به حجی رسید: «به زرو بابل، حاکم یهودا، بگو که به‏زودی آسمان‏ها و زمین را به لرزه درمی‏آورم، تخت‏های فرمانروایان را واژگون می‏کنم و قدرت آنان را از بین می‏برم… اما وقتی که این امور واقع گردد، ای زرو بابل، خدمتگزار من، تو برای من مانند نگین انگشتر خواهی بود; زیرا تو را برگزیده‏ام.» (ترجمه تفسیری کتاب مقدس)
50- کتاب زکریای نبی 10 -6/4
51- Zerubbabel
52- کورش در 538 ق م بابل را فتح کرد و به یهود آزادی داد تا به اورشلیم بازگردند و معبد خود را دایر نمایند. گروهی از یهودیان مراجعت کردند و معبد اورشلیم را مرمت کردند. البته مدت چندین سال معبد بیت‏المقدس نیمه‏ویران باقی ماند تا آنکه بر حسب دعوت دو تن از پیامبران زکریا و حجی، که دارای کتاب عهد عتیق هستند در سال دوم سلطنت داریوش آن معبد دوباره بنا گردید و به تدریج، ساخته شد. (اقتباس از تاریخ ادیان، علی اصغر حکمت)
53- vision
54- seeing
55- back parts
56- seraphim ; فرشتگان طبقه نخست که بنابه اعتقاد کهن یهودیان، از عرش خداوند حراست می‏کنند.
57- ترجمه تفسیری کتاب مقدس، کتاب اشعیاء، 5/6
58- ترجمه تفسیری کتاب مقدس، کتاب ایوب، 5/42
59- اول قرنتیان، 12/13; لازم به ذکر است که آنچه در متن ذکر شد مطابق با متن انگلیسی است، لکن در ترجمه فارسی (تفسیری) کتاب مقدس چنین آمده است: «آنچه اکنون می‏دانیم بسیار اندک است و آنچه می‏بینیم تار و مبهم; اما روزی همه چیز را واضح و روشن خواهیم دید، به همان روشنی که خدا اکنون قلب مرا می‏بیند.»
60- یکی از مباحث کلامی مساله رؤیت‏خداست. گروهی از متکلمان قایل به امکان رؤیت‏خداوند در آخرت و یا حتی در دنیا شده‏اند، ولی بیشتر متکلمان مسلمان بر خلاف آنچه در متن آمده است، امکان آن را نفی کرده‏اند. مرحوم علامه حلی چنین می‏فرماید:« عقلا بر امتناع رؤیت، اتفاق دارند; مگر اشاعره و مجسمه و لکن مجسمه از آن جهت قایل به امکان رؤیت‏شده‏اند که حدا را جسم می‏دانند. پس مذهب اشاعره مخالف همه عقلاست.» (انوارالملکوت، ص‏83 / اوائل المقالات، مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج 4 ص‏57 / ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ج 1 ، ص‏217)
61- evocative
62- evocative
63- معنای تحت‏اللفظی این عبارت چنین است: «به‏من دست‏بده‏» که مراد از آن این است که «مرا کمک کن.»
64- amodally
65- sophisticated naivety

مونتگمری وات
مترجم: خلیل قنبری و محمد علی شمالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا