مقالات

جلوه‌هایی از اعجاز قرآن در ادب فارسی

قرآن، این مشعل فروزان جاودانی، معجزه خالده رسول اکرم‏صلی الله علیه وآله است که همه فصیحان وبلیغان و حکم‏گزاران ملک ادب در همه جای عالم از آغاز تاکنون در برابر آن اظهار عجزکرده و در مقابل «تحدی‏» آن لب فرو بسته‏اند. از سوی دیگر از زمان پیامبر عظیم‏الشان که ندای روحنواز قرآن به گوش مسلمانان وگاه به گوش کافران می‏رسید; مردم حق‏طلب در برابر آن خاضع و تسلیم می‏شدند و سخن حق‏در تمام وجودشان تاثیر می‏کرد; کافران – یا از ترس از دست دادن منافع مادی یا به‏ملاحظات شغلی و یا نسبی و سببی و سرانجام به فرمان شهوات نفسانی – در عین پذیرش‏ظاهری و بهت و حیرتی که در برابر استماع آیات بینات قرآنی بدان دچار می‏شدند، دست ازدامن طاغوتهای زمان برنمی‏داشتند و همچنان در راه لجاج و عناد گام می‏زدند، گویی – به‏تعبیر قرآن مجید – بر دلهاشان قفل زده شده بود. (1) قرآن، این چشمه‏سار زلال، در سیر زمان منشا پیدایش علوم بسیاری در تمدن باشکوه‏اسلام شده و از آن جمله در آثار ادبی فارسی – شعر و نثر – انعکاسی گسترده داشته است. گاه شاعران فارسی زبان از «قرآن‏» در اشعار خود یاد می‏کنند. چنان که «ناصر خسروقبادیانی‏» بارها بدین نام مبارک اشاره کرده و به «حافظ‏» بودن خود نیز اشارتی دارد وگوید: تا در دلم قرآن مبارک قرار یافت پر برکت است و خیر، دل از خیر و برکتش منت‏خدای را که نکرده است منتی پشتم به زیر بار مگر فضل و منتش (2) و نیز می‏گوید: قرآن را به پیغمبرت ناورید مگر جبرئیل آن مبارک سفیر مقرم به مرگ و به حشر و حساب کتابت ز بر دارم اندر ضمیر (3) سنائی غزنوی نیز در بسیار جاها از قرآن سخن گفته است که کوتاهتر و جامعتر از همه‏بیت معروف اوست: اول و آخر قرآن زچه «با» آمد و «سین‏» یعنی اندر ره دین، رهبر تو قرآن بس (4) از کمال‏الدین اسماعیل شاعر بزرگ قرن هفتم هجری نیز به یک بیت‏بسنده می‏کنیم: رسنی محکم است قرآنت خویشتن را بدان رسن در بند (5) از سرخیل عارفان و حافظان قرآن، شمس‏الدین محمد حافظ شاعر بزرگ قرن هشتم‏هجری نیز سخنی نقل کنیم: عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت (6) سخنی هم از محمدبن حسام خوسفی شاعر شیعی قرن هشتم و اوایل قرن نهم هجری که باقرآن انس فراوان داشته و قرآنهای زیادی را با خط خوش نوشته است، می‏آوریم: تطهیر اهل بیت‏به قرآن مبین است آخر ببین که پایه این منزلت کراست (7) و از سخن دلنشین اقبال لاهوری که نیز مانند ابن‏حسام و بسیاری از شاعران دیگر باقرآن مؤانست زیاد داشته است‏یاد کنیم که گوید: … فاش گویم آنچه در دل مضمر است این کتابی نیست چیزی دیگر است چون که در جان رفت، جان دیگر شود جان چو دیگر شد، جهان دیگر شود از یک آیینی مسلمان زنده است پیکر ملت ز قرآن زنده است (8) زمانی نیز شاعران، آیات مبارکات قرآن را در اشعار خود درج و اشارات و تلمیحاتی که‏مورد نظر آنان است‏بیان می‏کنند. این نوع بهره‏وری از قرآن کریم از اندازه فزون است ومصححان دواوین شاعران و استادان رنج فهرست کردن آیات را بر خود هموار کرده و درتعلیقات دیوانها آورده‏اند. در این جا به نقل مواردی اندک – به جهت نمونه – اکتفا می‏کنیم: عثمان مختاری غزنوی از قصیده‏سرایان فصیح قرن پنجم و ششم هجری، در دیوان خودبه مناسبتهایی از آیات قرآن سود جسته است; از جمله در وصف ممدوح خود می‏گوید: نشان رفقش یحیی العظام وهی رمیم (9) نتیجه سخطش کل من علیها فان (10) مبشران فلک بانگ بر زمانه زدند که بر ملوک بخوان کل من علیها فان (11) امیر معزی هم در دیوان خود آورده است: بر آن زمین که قرار است دشمنان تو را نوشت دست اجل کل من علیها فان (12) آنچه درین مقال موردنظر است نقل جلوه‏های اعجاز قرآن کریم می‏باشد که در آثارمنثور فارسی – از قدیمترین زمان تاکنون – دیده می‏شود و چون این مبحث نیز دراز دامن‏است ما به نقل پاره‏ای از آنها بسنده می‏کنیم: ولیدبن مغیره مردی توانگر و در بین کفار قریش به دانایی و تجربه شهرت داشت واعراب عموما برای حل مشکلات خود به وی مراجعه می‏کردند. یکی از مشکلاتی که – به‏زعم اعراب مشرک و صاحب قدرت – در مکه رخ نموده بود، نفوذ و گسترش اسلام بود.روزی قریش و کفار از ولید درباره حضرت محمدصلی الله علیه وآله داوری خواستند. ولید از آنان مهلت‏خواست. سپس از جای خود برخاست و بسوی حضرت رسول‏صلی الله علیه وآله که در (حجر اسماعیل)نشسته بود رفت و گفت: پاره‏ای از اشعارت را برای من بخوان. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: آنچه من‏می‏گویم و می‏خوانم شعر نیست‏بلکه کلام خداست که برای هدایت‏شما نازل شده است.سپس ولید تقاضا کرد مقداری از آیات را تلاوت کند. پیامبرصلی الله علیه وآله سیزده آیه از آغاز سوره‏فصلت را خواند. هنگامی که به این آیه رسید: «فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقه مثل صاعقه‏عاد و ثمود.» «هرگاه روی بگردانند، پس بگو شما را از صاعقه‏ای مانند صاعقه عاد و ثمود;برحذر می‏دارم. » ولید سخت‏به خود لرزید و موهایش بر بدنش راست‏شد. همچون بهت‏زده‏ای راه خانه در پیش گرفت و چند روزی بیرون نیامد; تا بدان جا که قریش پنداشتند ازدین نیاکان دست‏برداشته و راه «محمدصلی الله علیه وآله‏» را پیش گرفته است. (13) و نیز نوشته‏اند: روزی که سوره غافر بر پیامبر مکرم‏صلی الله علیه وآله نازل شد، پیامبر با صدایی‏جذاب به منظور ابلاغ آیات الهی آن را می‏خواند. از اتفاق ولید نزدیک پیامبرصلی الله علیه وآله نشسته‏بود آیات را استماع کرد: «حم، تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم غافر الذنب وقابل‏التوب… (14) » «این کتاب از سوی خداوند قادر دانا فرو فرستاده شده است، خدایی که‏بخشاینده گناهان و پذیرنده توبه‏هاست. خدایی که کیفرش سنگین و نعمتش فراوان است. جزاو خدایی نیست. سرانجام هر چیزی به سوی اوست. درباره آیات الهی جز کافران مجادله‏نمی‏کنند. [ای پیامبرصلی الله علیه وآله] فعالیت و رفت و آمد آنان در شهرها تو را نفریبد.» این آیات ولید را سخت تحت تاثیر قرار داد. وقتی افراد قبیله بنی مخزوم دور او راگرفتند و از وی خواستند که درباره قرآن محمدصلی الله علیه وآله داوری کند، او قرآن را چنین ستود: «وان‏له لحلاوه وان علیه لطلاوه وان اعلاه لمثمر وان اسفله لمغدق وانه یعلو ومایعلی علیه.»«یعنی کلامی که محمدصلی الله علیه وآله آورده است، شیرینی خاصی دارد و زیبایی ویژه‏ای، شاخسار آن‏پر میوه است و ریشه‏های آن پر برکت. سخنی است‏برجسته و هیچ سخنی از آن برجسته‏ترنیست.» ولید این جمله‏ها را گفت و راه خود را در پیش گرفت. کفار قریش چنان پنداشتند که تحت‏تاثیر آیات قرآنی قرار گرفته و به آیین محمد گرویده است. برخی از دانشمندان سخنان ولید را نخستین تقریظی می‏دانند که بر زبان فردی رفته‏است. (15) در یکی از متون نثر فارسی به نام مجمع النوادر معروف به چهار مقاله نظامی عروضی‏داستان ولیدبن مغیره بدین صورت نقل شده است: «… آورده‏اند که یکی از اهل اسلام، پیش‏ولیدبن المغیره این آیت همی خواند: «قیل یا ارض ابلعی ماءک و یا سماء اقلعی وغیض الماءوقضی الامر واستوت علی الجودی و گفته شد ای زمین! فرو بر. آب خود را و ای آسمان! بازگیر [آب خویش را] و کم کرده شد آب، و کار گزارده شد و [کشتی] بر کوه جودی قرار گرفت‏»(سوره هود/46) فقال الولید بن‏المغیره: والله ان علیه لطلاوه وان له لحلاوه وان اعلاه لمثمروان اسفله لمغدق وماهو قول البشر.» چون دشمنان در فصاحت قرآن و اعجاز او در میادین‏انصاف بدین مقام رسیدند، دوستان بنگر تا خود به کجا برسند والسلام‏». (16) قرآن کلامی است‏شفابخش و مایه رحمتصاحب چهار مقاله، نظامی عروضی، حکایت دیگری را در مقاله «طب‏»، چهارمین‏مقالت، نقل می‏کند: در سنه اثنتی عشره و خمسمائه [512 ه] در بازار عطاران نشابور بردکان‏محمد محمد منجم طبیب از خواجه امام ابوبکر دقاق شنیدم که او گفت: در سنه اثنتین وخمسمائه [502 ه ] یکی از مشاهیر نشابور را قولنج‏بگرفت و مرا بخواند و بدیدم و به‏معالجت مشغول شدم. و آنچه درین باب فراز آمد به جای آوردم. البته شفا روی ننمود، وسه روز بر آن برآمد. نماز شام بازگشتم ناامید بر آن که نیمشب بیمار درگذرد. درین رنج‏بخفتم. صبحدم بیدار گشتم و شک نکردم که در گذشته بود. به بام بر شدم و روی بدان جانب‏آوردم و نیوشه کردم. هیچ آوازی نشنیدم که بر گذشتن او دلیل بودی. سوره فاتحه بخواندم واز آن جانب بدمیدم و گفتم: «الهی و سیدی و مولای! تو گفته‏ای در کلام مبرم و کتاب محکم‏و ننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمه للمؤمنین (سوره اسری /84) و فرو فرستیم از قرآن‏آنچه را که [موجب] شفاست و بخشایش مر گروندگان را.» و تحسر همی خوردم که جوان بودو منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت، پس وضو ساختم و به مصلی شدم و نت‏بگزاردم.یکی در سرای بزد، نگاه کردم، کس او بود. بشارت داد که: بگشای‏» گفتم: «چه شد؟» گفت:«این ساعت احت‏یافت‏» دانستم که از برکات فاتحه الکتاب بوده است و این شربت ازداروخانه ربانی رفته است و این امر مرا تجربه شد و بسیار جایها این شربت در دادم، همه‏موافق افتاد و شفا بحاصل آمد. (17) تسلط بر آیات قرآن نوع تربیت و تعلیم از آغاز اسلام چنان بوده است که هر مسلمان قرائت قرآن را به‏نیکوترین وجه می‏آموخته و بدان فوز و فلاح می‏خواسته و رحمت ایزد منان را آرزومی‏کرده است. در مکتب، کودکان از شش و هفت‏سالگی و حتی کمتر قرآن را یاد می‏گرفتند وسپس به کتابهای دیگر می‏پرداختند. دانشمندان از طریق علوم قرآنی و بویژه قرائت، تفسیر واحکام القرآن با قرآن کریم انس دائمی داشتند. بسیاری از مسلمانان در هر روز هفته سبعی‏از قرآن را می‏خواندند. در ماه مبارک رمضان برخی چندین ختم قرآن یا حداقل یک ختم‏قرآن می‏کردند. گوش بچه‏ها و بزرگترها در بامدادان به صوت خوش قرآن نوازش می‏یافت.حافظان قرآن از مردان و زنان مسلمان بسیار بودند. قرآن خود محور همه فعالیتهای دینی واسلامی بود. بدین جهت کتابهای ادبی ما مانند تاریخ بیهقی، تاریخ طبری، تاریخ یمینی،گردیزدی و تاریخ سیستان و تذکره‏الاولیاء، اسرار التوحید، چهار مقاله گلستان، و منشآت‏قائم‏مقام و دیگر کتب منثور که آوردن نام آنها موجب درازی سخن خواهد شد، همه نشان‏دهنده تسلط نویسندگان این کتابهاست‏بر آیات و تلاوت این منشور الهی. کتابهای اخلاق مانند اخلاق ناصری و محتشمی و حتی کتابهای علمی همه و همه‏چنین‏اند و در واقع همه بلاغت‏خود را از قرآن آموخته‏اند. امروز جا دارد این انس با کتاب مجید الهی براستی تجدید و احیا شود. اکنون که سخن از «چهار مقاله نظامی عروضی‏» رفت; داستان دیگری که نظامی‏عروضی درباره (اسکافی) نقل کرده است درین جا بیاورم، که نشانی از همین انس است. می‏گوید: اسکافی دبیر آل سامان بود و صناعت دبیری نیکو آموخته بود و از مضایق‏سخن نیکو بیرون می‏آمد. با آن که دیوان رسالت نوح بن منصور با او بود; قدر او را چنان که‏باید نمی‏شناختند. ناچار از بخارا به هرات رفت‏به نزد الپتگین. الپتگین با استخفافی که بر او رفته بود کارش به عصیان کشید. ناچار امیر نوح از بخارا به‏زاولستان بنوشت تا سبکتگین با آن لشکر بیایند و سیمجوریان از نیشابور و با الپتگین‏مقابله و مقاتله کنند. امیر نوح، علی بن محتاج الکشانی را که حاجب بود با نامه‏ای چون آب‏و آتش با وعید و تهدید به الپتگین فرستاد. الپتگین که آزرده‏تر شده بود، به علی بن محتاج‏گفت: «من بنده پدر اویم، اما در آن وقت که خواجه من از دار فنا به دار بقا تحویل کرد، او رابه من سپرد نه مرا بدو… و آنها که او را برین بعث همی کنند ناقض این دولت‏اند، نه ناصح;هادم این خاندانند، نه خادم.» الپتگین با آزردگی به اسکافی اشارت کرد که چون نامه جواب‏کنی از استخفاف هیچ باز مگیر… پس اسکافی بر بدیهه جواب کرد و اول بنوشت: «بسم‏الله‏الرحمن الرحیم یا نوح قد جادلتنا واکثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین‏»(سوره هود/34) چون نامه به امیر خراسان رسید، آن نامه بخواند، تعجبها کرد، و خواجگان‏دولت در حیرت فرو ماندند و دبیران انگشت‏به دندان گزیدند. … چون کار الپتگین یکسو شد، اسکافی متواری گشت و ترسان و هراسان همی بود تایک نوبت که نوح کس فرستاد و او را طلب کرد و دبیری بدو داد و کار او بالا گرفت و درمیان اهل قلم منظور و مشهور گشت. در پایان این حکایت نظامی عروضی می‏گوید: اگر قرآن نیکو ندانستی در آن واقعه بدین‏آیت نرسیدی و کار او از آن درجه، بدین غایت نکشیدی. (18) به همین جهت «در ماهیت دبیری و کیفیت دبیر…» پس از بیان شرایط و نحوه کسب‏مهارت در صناعت دبیری و به دست آوردن کیفیات لازم از قبیل: کریم‏الاصل و شریف‏العرض و دقیق‏النظر و عمیق الفکر و ثاقب الرای بودن و قسم اکبر از ادب و ثمرات آن داشتن‏نظامی می‏گوید: «اما سخن دبیر بدین درجه نرسد تا از هر علم بهره‏ای ندارد و از هر استادنکته‏ای یاد نگیرد و از هر حکیم لطیفه‏ای نشنود و از هر ادیب طرفه‏ای اقتباس نکند. پس‏عادت باید کرد به خواندن کلام رب العزه و … مطالعه آن فرو نگذارد و خاطر را تشحیذ کند ودماغ را صقال دهد و طبع را بر افروزد و سخن را به بالا کشد.» (19) آیات قرآن همچون فروغی دلها را روشن می‏کند: ابن عباس گوید رضی‏الله عنه: «له ما فی السموات و مافی الارض وما بینهما وما تحت‏الثری‏» (20) این آیت‏سبب اسلام عمر خطاب (رض) بودست و آن آن بود که چون آیت آمدکه: «انکم وما تعبدون من دون الله حصب جهنم‏» بوجهل بر در کعبه برپای خاست‏بر سرقریش گفت: «یا معشر قریش، کار بدان رسید که محمد ما را و خدایان ما را همه هیمه دوزخ‏می‏گوید; هر که او را بکشد من او را صد شتر سرخ موی سیه چشم بدهم و هزار اوقیه نقره. عمر آن بشنید بر پای خاست [و عمر آن روز کافر بود] دست ابوجهل بگرفت گفت: یااباالحکم، این ضمان صحیح هست؟ گفت: بلی، او را به در کعبه برد پیش هبل با وی عهد کردو دیگر بتان را بر آن گواه کرد. [عمر] برفت‏به خانه شد، کمان و جعبه [تیر] و شمشیر برگرفت وآهنگ به کشتن محمد داد. مردی از بنی‏زهره او را پیش آمد گفت: «یا عمر! الی این؟» گفت:می‏روم که سر محمد برگیرم. زهری گفت: نترسی از بنی‏هاشم و بنی عبدالمطلب؟ عمر گفت:«اصبوت‏» ای تو در دین محمد شده‏ای؟ سوگند به لات و هبل که اگر بدانمی که تو در دین‏محمد شده‏ای اول تو را کشتمی آنگه محمد را. گفت: کلا و حاشا، من بر دین پدران‏خویشم…» عمر برفت. مردی از بنی عبدالمطلب او را پیش آمد; گفت: یا عمر! خبرداری که‏خواهر تو، بنت الخطاب، فاطمه، و دامادت سعیدبن زید هر دو در دین محمد شده‏اند؟ عمرگفت: به چه نشان؟ گفت: نشان آن است که از دست کشت تو بنخورند. عمر برفت‏به در سرای‏خواهر شد. هیمنه‏ای شنید، گوش فرا داشت. فاطمه و سعید هر دو این آیت همی‏خواندند:«له ما فی السموات وما فی الارض ومابینهما وما تحت الثری‏» و این سورت آن روز فرودآمده بود. عمر در بزد. گفتند: گیست؟ گفت: منم عمر. ایشان بترسیدند، مصحف پنهان کردند ودر بگشادند. عمر درآمد گفت: آن چه بود که می‏خواندند؟ ایشان بترسیدند. گفتند: سخنی بودکه با یکدیگر می‏گفتیم. عمر فرا شد و گوسپندی بکشت و جگر آن بر آتش بریان کرد، فرا پیش‏ایشان نهاد. گفت: بخورید! ایشان گفتند: ما گوشت نمی‏خوریم. عمر گفت: «هذا هوالعلامه‏».قصد زخم خواهر کرد. گفت: هان! تو در دین آن جا دو شده‏ای؟ وی را می زد. سعید خواست‏که او را باز دارد، عمر او رانیز بزد و مجروح کرد. خواهر گفت: ای عمر! تو به کره مردمان رابر هوای خویش خواهی داشت، پنهان چرا دارم. «اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمدارسول‏الله‏» هر چه بادا بادا. عمر متحیر فرو ماند. شب درآمد و همچنان می‏بود تا پاسی از شب بگذشت، خواهر و[سعیدبن] زید برخاستند و طهارت تجدید کردند و سورت (طه) ابتدا کردند، چون بدین آیت‏رسیدند که: «له ما فی السموات وما فی الارض…» عمر آن بشنید. گفت: یا فاطمه! آن خدای‏شماست که این همه او راست؟ گفت: بلی! یا عمر. گفت: ما را هزار و پانصد بت است، خدایی‏ایشان از حرم فراتر نمی‏شود، یک خدای تواند بود که هفت آسمان و هفت زمین «ومابینهماوما تحت الثری‏» او را بود؟ فاطمه گفت: بلی یا عمر! عمر گفت: به من ده آن محصف تابنگرم. خواهر گفت: ندهم. تو آلوده‏ای به کفر. خدای تعالی می‏گوید: «لایمسه الا المطهرون‏»عمر برخاست و غسلی بیاورد. گفت: به من ده تا بنگرم که دلم در آن آویخت. خواهر گفت:ترسم که بدری. گفت: مترس، در ضمان خطاب مرا ده. وی را داد. عمر در آن نگریست، گفت:بخ‏بخ. دریغ بود جز از این خدای را پرستیدن. دلش گشاده گشت‏به اسلام. همه شب می‏گفت: «واشوقاه الی محمد» و هر چند آوازش برآمد بگفت: «اشهد ان لااله‏الا الله و اشهد…» و بدین سان عمربن خطاب ایمان آورد. (21) از آثار دیگر ادب و عرفان فارسی تذکره الاولیاء شیخ فریدالدین عطار نیشابوری است.عطار در بیان حال «فضیل عیاض‏» که بعد از دگرگونی احوال به مرتبه‏ای می‏رسد که به قول‏نویسنده کتاب «از کبار مشایخ و ستوده اقران می‏شود.» می‏نویسد: «اول حال از آن بود که‏در میان بیابان مرو و باورد خیمه زده بود و پلاسی پوشیده و کلاهی پشمین بر سر نهاده وتسبیحی در گردن افکنده و یاران بسیار داشتی همه دزدان و راهزن بودند و شب و روز راه‏زدندی و کالا به نزد فضیل آوردندی که مهتر ایشان بود و او میان ایشان قسمت کردی…»«یک روز کاروانی شگرف می‏آمد و یاران او کاروان گوش می‏داشتند. مردی در میان‏کاروان بود، آواز دزدان شنوده بود، دزدان را بدید، بدره زر داشت. تدبیری می‏کرد که این راپنهان کند با خویشتن گفت: بروم و این بدره را پنهان کنم تا اگر کاروان بزنند; این بضاعت‏سازم. چون از راه یک سو شد خیمه فضیل بدید. به نزدیک خیمه، او را دید بر صورت وجامه زاهدان، شاد شد و آن بدره به امانت‏بدو سپرد. فضیل گفت: برو و در آن کنج‏خیمه بنه.مرد چنان کرد و بازگشت‏به کاروان گاه رسید، کاروان زده بودند. همه کالاها برده و مردمان‏بسته و افکنده. همه را دست‏بگشاد و چیزی که باقی بود جمع کردند و برفتند. آن مرد به‏نزدیک فضیل آمد تا بدره بستاند، او را دید با دزدان نشسته و کالاها قسمت می‏کردند. مردچون چنان بدید، گفت: بدره زر خویش به دزد دادم. فضیل از دور او را بدید. بانگ کرد. مردچون بیامد گفت: چه حاجت است؟ گفت: همان جا که نهاده‏ای برگیر و برو. مرد به خیمه دررفت و بدره برداشت و برفت. یاران گفتند: آخر ما در همه کاروان یک درم نقد نیافتیم. تو ده‏هزار درم باز می‏دهی؟ فضیل گفت: این مرد به من گمان نیکو برد، من نیز به خدای گمان نیکوبرده‏ام که مرا توبه دهد. گمان او راست گردانیدم تا حق، گمان من راست گرداند. بعد از آن‏روزی کاروانی بزدند و کالا بردند و بنشستند و طعام می‏خوردند. یکی از اهل کاروان پرسیدکه مهتر شما کدام است؟ گفتند: با ما نیست. از آن سوی درختی است‏بر لب آبی آنجا نمازمی‏کند. گفت: وقت نماز نیست. گفت: تطوع (×1) کند. گفت: با شما نان نخورد؟ گفتند: بروزه‏است. گفت: رمضان نیست. گفتند: تطوع دارد. این مرد را عجب آمد، به نزدیک او شد. باخشوعی نماز می‏کرد. صبر کرد تا فارغ شد. گفت: الضدان لایجتمعان روزه و دزدی چگونه‏بود و نماز و مسلمانان کشتن را با هم چه کار؟ فضیل گفت: قرآن دانی؟ گفت: دانم. گفت: نه‏آخر حق تعالی می‏فرماید: وآخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا وآخر سیئا (22) مردهیچ نگفت و از کار او متحیر شد. نقل است که پیوسته مروتی و همتی در طبع او [ فضیل‏عیاض] بود. چنان که اگر در قافله زنی بودی کالای وی نبردی و کسی که سرمایه او اندک‏بودی مال او نستدی و با هر کسی به مقدار سرمایه چیزی بگذاشتی و همه میل به صلاح‏داشتی و در ابتدا بر زنی عاشق بود. هر چه از راه زدن به دست آوردی بر او آوردی و گاه به‏گاه بر دیوارها می‏شدی در هوس عشق آن زن و می‏گریستی. یک شب کاروانی می‏گذشت‏در میان کاروان یکی قرآن می‏خواند. این آیت‏به گوش فضیل رسید. ا لم یان للذین آمنوا ان‏تخشع قلوبهم لذکر الله… (23) آیا وقت نیامد که این دل خفته شما بیدار گردد، تیری بود که به‏جان او آمد چنان به مبارزت فضیل بیرون آمد و گفت: ای فضیل! تا کی تو راه زنی. گاه آن‏آمد که ما نیز راه تو می‏زنیم. فضیل از دیوار فرو افتاد و گفت: گاه، گاه آمدم از وقت نیزبرگذشت. سراسیمه و کالیو و بی‏قرار روی به ویرانه‏ای نهاد. جماعتی کاروانیان بودند.می‏گفتند: برویم. یکی گفت: نتوان رفت که فضیل بر راه است. فضیل گفت: بشارت شما را که‏او دیگر توبه کرد. پس همه روزه می‏رفت و می‏گریست و خصم خشنود می‏کرد…» (24) بارقه قرآن کریم در دلها آن چنان بوده است که دزد، بظاهر، در بیان دلیل خود به آیت‏قرآن متمسک می‏شود و خصم را مجاب می‏کند. سعدی نیز که خود واعظی است عارف وسخندانی است کم‏نظیر، چنان با قرآن انس دارد که تنها در گلستان و بوستان خود دهها آیه وتلمیح می‏آورد و ما را به کتاب آسمانی که اعجاز و پند و عبرت و حکمت و معرفت است‏توجه می‏دهد. از مستی لایعقل در گلستان سخن می‏گوید: «یکی بر سر راهی مست‏خفته بود و زمام اختیار از دست رفته. عابد [ ی بر وی] گذر کردودر [آن] حالت مستقبح او نظر کرد. مست‏سر برآورد و گفت: اذا مروا باللغو مروا کراما (25) »[مؤمنان چون به کاری دور از خرد برگذرند بزرگوارانه از آن می‏گذرند.] (سوره‏فرقان/72). مؤمنان به یقین پند می‏گیرند و به آیات قرآن دل می‏سپارند، منکران نیز از این مشعل‏فروزان طلب نور و رحمت می‏کنند و به دامن قرآن چنگ درمی‏زنند. کلیله و دمنه بهرامشاهی اثر نصرالله منشی از کتب خواندنی و معتبر زبان فارسی است‏می‏گوید: «… در قصص خوانده آمده است که یکی از منکران نبوت صاحب شریعت این آیت‏بشنود که: «ان الله یامر بالعدل والاحسان وایتاء ذی القربی وینهی عن الفحشاء والمنکروالبغی یعظکم لعلکم تذکرون. (نحل/90) متحیر گشت و گفت: تمامی آنچه در دنیا برای‏آبادانی عالم بکار شود و اوساط مردمان را در سیاست ذات و خانه و تبع خویش بدان‏احتیاج افتد مثلا نفاذ کار دهقان هم بی از آن ممکن نگردد، در این آیت‏بیامده است، و کدام‏اعجاز ازین فراتر، که اگر مخلوقی خواستی که این معانی در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرق‏گشتی و حق سخن بر این جمله گزارده نشدی، در حال ایمان آورد و در دین نزلت‏شریف‏یافت. (26) آخرین سخن درین مقال آن که باید به قرآن روی آورد و از پیشوایانی که وصل به معدن‏وحی الهی بوده‏اند رمز و رازهای این کتاب مبین را آموخت و به کار بست. هر که در مطلع خورشید نشیند، هرگز دل به ماهی ندهد تا چه رسد مصباحی علم قرآن نتوان جست ز کس جز معصوم چون گشایند دری بی مدد مفتاحی؟ زنده کن فطرت خود را و به قرآن روآر گر فتوحی طلبی، رو بطلب فتاحی پی‏نوشتها و مآخذ 1. افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها «آیا منافقان در آیات قرآن تدبر و تفکر نمی‏کنند یابر دلهاشان قفل (جهل و نفاق) زده‏اند (محمدصلی الله علیه وآله/24). 2. ناصرخسرو قبادیانی، دیوان، جلد اول، به اهتمام مجتبی مینوی، مهدی محقق، تهران، ص‏181. 3. همان، ص‏400. 4. سنائی غزنوی، دیوان، به اهتمام مدرس رضوی، چاپ سنائی، تهران، ص‏309. 5. کمال‏الدین اصفهانی (خلاق المعانی)، دیوان، به اهتمام حسین بحرالعلومی، انتشارات‏کتابفروشی دهخدا، تهران، 1348 ه ش، ص‏563. اشاره دارد به آیه: «واعتصموا بحبل الله جمیعاولاتفرقوا» (آل عمران/103). 6. دیوان حافظ، به تصحیح محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، تهران، ص‏66. 7. دیوان محمدبن حسام خوسفی، به اهتمام احمد احمدی بیرجندی و محمد تقی سالک ازانتشارات اداره کل اوقاف خراسان، مشهد، 1366 ه ش، ص‏226. (اشاره دارد به آیه تطهیر: انمایرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا (احزاب /33)). 8. احمد احمدی بیرجندی، دانای راز،زوار، مشهد، 1349 ه ش، ص 77 به بعد. 9. اقتباس از آیه کریمه: «قل من یحیی العظام وهی رمیم‏» (یس /23). 10. از آیه: کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام (الرحمن/27)، (که اشاره است‏به نابود شدن همه اشیاء و امور و باقی ماندن ذات پاک ذوالجلال). 11. دیوان عثمان مختاری،به اهتمام جلال‏الدین همائی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1341ه ش، ص‏358. 12. همان، حاشیه صفحه 358 به نقل استاد فقید جلال‏الدین همائی. 13. ر.ک: استاد جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، 1/298، دفتر تبلیغات اسلامی قم، اسفند ماه‏1363 ه ش، ص‏298. 14. آیات نخستین سوره غافر. 15. ر.ک: استاد جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص 291 به نقل از «المعجزه الخالده‏»، ص‏66. 16. نظامی‏عروضی، چهار مقاله، چاپ علامه قزوینی و تحشیه دکتر محمد معین، تهران، ص‏39. 17. همان، ص‏109. 18. همان، ص‏24. 19. همان، ص‏21 (نقل به اختصار). 20. طه /6. 21. قصص قرآن مجید، برگرفته از تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری مشهور به سورآبادی متوفی به‏سال 494 ه ق، از انتشارات دانشگاه تهران، 1347 ه ش، ص 237. 22. توبه /102. 23. حدید /16. 24. فریدالدین عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، با مقدمه علامه محمد قزوینی، چاپ پنجم،انتشارات مرکزی، تهران 1366 ه .ش، ص‏79. 25. گلستان سعدی، به تصحیح و توضیح، دکتر غلامحسین یوسفی، چاپ خوارزمی، ص‏104. 26. نصرالله منشی، کلیله و دمنه، تصحیح و توضیح مجتبی مینوی طهرانی، چاپ دانشگاه تهران،تهران 1356، ص‏6 (دیباچه مترجم). 1×) مستحبات و نوافل.
مشکوه/ شماره 46

احمد احمدی بیرجندی
مترجم: محمد حسن معصومی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا