معارف اسلامی

تاثیر ولایت تکوینی بر تهذیب نفوس

ولایت تکوینی اولیای الهی چه تاثیری در تهذیب نفوس انسان ها دارد؟

اولیای الهی به منزله خورشید درخشانى هستند که اگر ابرهاى تیره و تار کبر و غرور و خود بینى و هواى نفس کنار برود، تابش آفتاب وجود آنان به شاخسار ارواح آدمیان، سبب رشد و نموّ آنها می گردد. قرآن مجید درسوره احزاب، آیات 45 و 46 می گوید: «اى پیغمبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و انذار کننده، و تو را دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او قرار دادیم، و چراغى پرفروغ و روشنى بخش».

اولیاء الهی نوعى از ولایترا دارند که از شاخه هاى ولایتتکوینى محسوب می شود؛ آنها با نفوذ مستقیم از طریق پیوندهاى روحانى معنوى در تربیت نفوس آماده، اثر می گذارند.
توضیح این که: پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) و امام معصوم(علیه السلام) به منزله قلب تپنده جامعهانسانى هستند؛ هر عضوى از اعضاء این پیکر با آن قلب ارتباط بیشتر و هماهنگى افزونترى داشته باشد، بهرهبیشترى می گیرد؛ یا به منزله خورشید درخشانى هستند که اگر ابرهاى تیره و تار کبر و غرور و خود بینى و هواى نفس کنار برود، تابش آفتاب وجود آنان به شاخسار ارواح آدمیان،سبب رشد و نموّ آنها می گردد، و برگ و گل و میوه می آورد.
قرآن مجید می گوید: «یا اَیُّهَا النَّبِىُّ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُّبشِّراً وَ نَّذیراً وَ داعِیاً اِلَى اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً»(1)؛ (اى پیغمبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و انذار کننده، و تو را دعوت کننده به سوى خدابه فرمان او قرار دادیم، و چراغى پرفروغ و روشنى بخش).
این چراغ پرفروغ و خورشید تابان هم مسیر راه را روشن می سازد تا انسان راه را از چاه باز یابد، و شاهراه را از پرتگاه بشناسد و در آن سقوط نکند؛ و هم این نور الهى بطور ناخودآگاه در وجود انسانها اثر می گذارد، و نفوس را پرورش داده و به سوى تکامل می برد.
حدیث معروف «هشام بن حکم» که براى مناظره با «عمرو بن عبید» (عالم علم کلام و عقائد اهل سنّت) به بصره رفت، و او را با بیان منطقى زیبایى به اعتراف به لزوم وجود امام در هر عصر و زمان وادار نمود، گواه دیگرى بر این معنى است.
او وارد مسجد بصره شد؛ صفوف مردم که اطراف عمرو بن عبید را گرفته بودند شکافت و پیش رفت و رو به سوى او کرده و گفت: من مرد غریبى هستم سوالى دارم اجازه می فرمایى؟
عمرو گفت: آرى!
هشام گفت: آیا چشم دارى؟
عمرو گفت: فرزندم! این چه سوالى است می کنى؟ و چیزى را که با چشم خود می بینى چگونه از آن پرسش می کنى؟!
هشام گفت: سوالات من از همین قبیل است؛ اگر اجازه می دهى ادامه دهم؟
عمرو از روى غرور گفت: بپرس، هر چند سوالى احمقانه باشد!
سپس هشام سوال خود را تکرار کرد.
هنگامی که جواب مثبت از عمرو شنید، پرسید: با چشمت چه می کنى؟
گفت: رنگها و انسانها را می بینم.
سپس سوال از دهان، و گوش و بینى کرد و جوابهاى ساده اى از عمرو شنید!
در پایان گفت: آیا قلب (عقل) هم دارى و با آن چه می کنى؟!
گفت: تمام پیامهایى را که از این جوارح و اعضاى من می رسد با آن تشخیص می دهم (و هر کدام را در جاى خود به کار می گیرم).
هشام در آخرین و مهمترین سوال مقدّماتى خود پرسید: آیا وجود اعضاء و حواس، ما را از قلب و عقل بى نیاز نمی کند؟
گفت: نه؛ زیرا اعضاء و حواس ممکن است گرفتار خطا و اشتباهى شود، این قلب است که آنها را از خطا باز می دارد.
اینجا بود که هشام رشته اصلى سخن را به دست گرفت و گفت: «اى ابا مروان! (ابا مروان کنیه عمرو بن عبید بود) هنگامی که خداوند متعال اعضا و حواسّ انسان را بدون امام و رهبر و راهنمایى قرار نداده، چگونه ممکن است جهان انسانیّت را در شکّ و تردید و اختلاف بگذارد، و امامی براى این پیکر بزرگ قرار ندهد؟»
عمرو بن عبید در اینجا متوجّه نکته اصلى بحث شد و سکوت اختیار کرد، و بعد فهمید که این جوان پرسش کننده، همان هشام بن حکممعروف است، او را در کنار خود نشاند، و احترام شایانى نمود.
امام صادق(علیه السلام) بعد از شنیدن این ماجرا در حالى که خنده بر لب داشت به هشام فرمود: «چه کسى این منطق را به تو یاد داده است؟»
هشام عرض کرد: بهرهاى است که از مکتب شما آموخته ام.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «به خداسوگند این سخنى است که در صحف ابراهیم و موسى(علیه السلام) آمده است».(2)
آرى! امام به منزله قلب عالم انسانیّت است و این حدیثمی تواند اشاره به ولایتو هدایتهاى تشریعى او باشد یا تکوینى یا هر دو.
حدیث معروف ابو بصیر و همسایه توبه کارش گواه دیگرى بر این مطلب است:
او می گوید: همسایه اى داشتم که از کارگزاران حکومت ظالم (بنى امیّه یا بنى عبّاس) بود و اموال فراوانى از این طریق فراهم ساخته و به عیش و نوش و لهو و شرابخوارى و دعوت گروههاى فساد به این مجالس مشغول بود؛ بارها شکایت او را به خودش کردم ولى دست برنداشت هنگامی که زیاد اصرار کردم گفت: اى مرد! من مردى مبتلا و آلوده به گناهم و تو مرد پاکى هستى، اگر شرح حال مرا براى دوست بزرگوارت، امام صادق(علیه السلام) بازگویى امیدوارم که خدامرا بدین وسیله نجات دهد.
سخن او در دل من اثر کرد؛ هنگامی که خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدم و حال او را باز گفتم؛ فرمود: هنگامی که به کوفه باز می گردى او به دیدار تو می آید؛ به او بگو: جعفر بن محمد براى تو پیام فرستاده و گفته است کارهاى گناهآلوده ات را رها کن و من بهشترا براى تو ضامن می شوم!
ابوبصیر می گوید: هنگامی که به کوفه بازگشتم در میان کسانى که از من دیدن کردند، او بود؛ هنگامی که می خواست برخیزد، گفتم: بنشین تا منزل خلوت شود، کارى با تو دارم. هنگامی که منزل خلوت شد به او گفتم اى مرد! شرح حال تو را براى امام صادق(علیه السلام) گفتم، فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو اعمال زشت خود را ترک کند و من براى او ضامنِ بهشتم! همسایه ام سخت منقلب شد و گریه کرد؛ سپس گفت: تو را به خداجعفر بن محمد چنین سخنى را به تو گفته است؟! ابو بصیر می گوید سوگند یاد کردم که او چنین پیامی را براى تو فرستاده است!
آن مرد گفت: همین کافى است و رفت!
پس از چند روز به سراغ من فرستاد؛ دیدم پشت در خانه اش در حالى که بدنش (تقریباً) برهنه است ایستاده و می گوید: اى ابو بصیر! چیزى در منزل من (از اموال حرام) باقى نمانده مگر این که از آن خارج شدم. (آنچه را که صاحبانش را می شناختم به آنها دادم و بقیّه را به نیازمندان بخشیدم.) و تو می بینى اکنون من در چه حالتم!
ابو بصیر می گوید من از برادران شیعهلباس (و سایر نیازمندیهاى زندگى) را براى او جمع آورى کردم؛ مدّتى گذشت که باز به سراغ من فرستاد که بیمارم نزد من بیا! من مرتّب به او سر می زدم و براى درمان او می کوشیدم. (ولى درمانها سودى نبخشید) و سرانجام او در آستانه مرگ قرار گرفت.
من در کنار او نشسته بودم و او در حال رحلت از دنیا، بى هوش شد؛ هنگامی که به هوش آمد، صدا زد اى ابو بصیر! یار بزرگوارت به عهد خود وفا کرد! این سخن را گفت و جان به جان آفرین تسلیم نمود.
مدّتى بعد به زیارتخانه خدارفتم؛ سپس براى زیارتامام صادق(علیه السلام) به در خانه آن حضرت آمدم و اجازه ورود خواستم؛ هنگامی که وارد شدم در حالى که یک پاى من در دالان خانه و پاى دیگرم در حیاط خانه بود، امام(علیه السلام) بدون مقدّمه از داخل اطاق صدا زد اى ابو بصیر! ما به عهدى که با دوست تو کرده بودیم وفا کردیم! (او نیز به عهد خود وفا کرد).(3)
درست است که ممکن است این حدیثجنبه یک توبه عادى و معمولى داشته باشد، ولى با توجّه به آلودگى فوق العاده آن مرد گنهکار و اعتراف خودش به این که بدون نظر و عنایت امام قدرت بر تصمیم گیرى و نجات از چنگال شیطان را نداشت، این احتمال بسیار قوى به نظر می رسد که این انقلاب و دگرگونى در آن مرد آلوده ولى آماده، با تصرّف معنوى امام صورت گرفت؛ زیرا در اعماق قلبش نقطه روشنى از ولایتداشت و همان نقطه نورانى سبب شد که امام(علیه السلام) به او توجّه و در او تصرّفى کند و او نجات یابد!
نمونه دیگرى از این تاثیر معنوى و ولایتتکوینى در تهذیب نفوس آماده همان موردى است که مرحوم علاّمه مجلسى در «بحار الانوار» نقل می کند، می گوید:
«در آن هنگام که موسى بن جعفر(علیه السلام) در زندان هارون بود؛ هارون کنیزى زیبا و صاحب جمال به خدمتش فرستاد (البتّه در ظاهر براى خدمت بود و در باطن به پندار خودش فریب دادن امام(علیه السلام) از طریق آن کنیز بود) هنگامی که امام متوجّه او شد، همان جمله اى را که سلیمان(علیه السلام) در مورد هدایاى «ملکه سبا» گفته بود بیان فرمود: «بَلْ اَنتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ»(4)؛ (شما هستید که بر هدایایتان خوشحال می شوید).
سپس افزود: من نیازى به این کنیز و مانند آن ندارم.
هارون از این مساله خشمناک شد، فرستاده خود را نزد آن حضرت فرستاد و گفت به او بگو ما با میل و رضاى تو، تو را حبس نکردیم؛ و با میل تو، تو را دستگیر نساختیم؛ کنیزک را نزد او بگذار و برگرد!
مدّتى گذشت، هارون خادمش را فرستاد تا از وضع حال کنیز با خبرشود. (آیا توانسته است در امام نفوذ کند یا نه؟) خادم برگشت و گفت کنیز را در حال سجدهبراى پروردگار دیدم! سر از سجدهبر نمی داشت و پیوسته می گفت: قُدُّوسٌ سُبْحانَکَ سُبْحانَکَ!
هارون گفت: به خداسوگند موسى بن جعفر(علیه السلام) او را سحر کرده! کنیز را نزد من بیاورید! هنگامی که او را نزد هارون آوردند بدنش (از خوفخدا) می لرزید و چشمش به سوى آسمان بود.
هارون گفت: جریان تو چیست؟
کنیز گفت: من حال تازه اى پیدا کرده ام؛ نزد آن حضرت بودم و او پیوسته شب و روز نمازمی خواند؛ هنگامی که سلام نمازرا گفت در حالى که تسبیحو تقدیس خدامی کرد، عرض کردم مولاى من! آیا حاجتى دارى انجام دهم؟ فرمود: من چه حاجتى به تو دارم؟ گفتم: مرا براى انجام حوائج شما فرستاده اند!
اشاره به نقطه اى کرد و فرمود اینها چه می کنند؟ کنیز می گوید: من نگاه کردم، چشمم به باغى افتاد پر از گلها که اوّل و آخر آن پیدا نبود؛ جایگاههائى در آن دیدم که همه با فرشهاى ابریشمین مفروش بود؛ خادمانى بسیار زیبا که مانند آنها را ندیده بودم آماده خدمت بودند؛ لباسهاى بى نظیرى از حریر سبز در تن داشتند، و تاجهایى از درّ و یاقوت بر سر، و در دستهایشان ظرفها و حوله هایى براى شستن و خشک کردن بود؛ و نیز انواع غذاها را در آنجا آماده دیدم؛ من به سجدهافتادم و همچنان در سجدهبودم تا این خادم مرا بلند کرد، هنگامی که سر برداشتم خود را در جاى اوّل دیدم!
هارون گفت: اى خبیثه! شاید سجدهکرده اى و به خواب رفته اى و آنچه دیدى در خواب دیدى! کنیز گفت: نه به خداقسم اى مولاى من! من قبلاً این صحنه ها را دیدم، سپس به خاطر آن سجدهکردم! هارون الرّشید به خادم گفت: این زن خبیث را بگیر و نزد خود نگاه دار، تا احدى این داستان را از او نشنود!
کنیز بلافاصله مشغول نمازشد؛ هنگامی که از او سوال کردند چرا چنین می کنى؟ گفت: این گونه عبد صالح (موسى بن جعفر(علیه السلام)) را یافتم. هنگامی که توضیح بیشترى خواستند، گفت: در آن زمان که آن صحنه ها را دیدم حوریان بهشتى به من گفتند: از بنده صالح خدادور شو تا ما وارد شویم، ما خدمتکار او هستیم نه تو!
کنیز پیوسته در این حال بود تا از دنیا رفت.»(5)
در این داستان به نمونه دیگرى از نفوذ معنوى امام(علیه السلام) در کنیزى که آمادگى براى پرورش و تربیت روحى داشت برخورد می کنیم که تاثیر معنوى و هدایت روحانى پیشواى بزرگى مانند موسى بن جعفر(علیه السلام) را در دست پروردگان خود به روشنى بیان می کنـد.
کوتاه سخن این که، در تاریخ پیغمبر اکرم(صلى اللهعلیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) مواردى دیده می شود که افرادى با یک برخورد با آنان، بکلّى دگرگون شدند و تغییر مسیر دادند؛ تغییراتى که برحسب ظاهر و با اسباب عادى امکان پذیر نبوده است. این نشان می دهد که آن انسانهاى کامل عنایتى در حقّ این اشخاص کرده و آنان را دگرگون ساخته اند؛ و ما از این تصرّف، به نوعى ولایتتکوینى تعبیر می کنیم.
بدیهى است این عنایات، بى حساب نیست و حتماً نقطه قوّتى در شخص مورد عنایت وجود داشته که مشمول عنایت پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) و یا امام معصوم(علیه السلام) واقع شده اند.
در اینجا رشته سخن را به دست علاّمه شهید، مرحوم مطهّرى، می سپاریم. او در کتاب «ولاءها و ولایتها» می گوید: «این دو واژه معمولاً در چهار مورد استعمال می شود: ولاءِ محبّت (عشق و علاقه به اهل بیت)، و ولاءِ امامتبه معنى الگو قرار دادن امامان براى اعمال و رفتار خویش، و ولاءِ زعامت به معنى حقّ رهبرى اجتماعى و سیاسى امامان، و ولاء تصرّف یا ولاء معنوى که بالاترین مراحل، ولاء تصرّف است».
سپس بعد از توضیحاتى درباره معنى اوّل و دوم و سوم، به توضیح معنى چهارم می پردازد که مربوط به بحث ما است؛ می گوید: «ولایت یا تصرّف معنوى نوعى اقتدار و تسلّط فوق العاده تکوینى است؛ به این معنى که، انسان بر اثر پیمودن طریق عبودیّت و بندگى خدا، به مقام قرب معنوى الهى نائل می گردد؛ و نتیجه وصول به این مقام این است که به صورت انسان کاملى در می آید که قافله سالار معنویّات، مسلّط بر ضمائر، و شاهد بر اعمال، و حجّت زمان می شود!
از نظر شیعهدر هر زمان یک انسان کامل که نفوذ غیبى بر جهان و انسان دارد و ناظر بر ارواح و قلوب است وجود دارد که نام او حجّت خداست.
مقصود از ولایتتصرّف یا ولایتتکوینى این نیست که بعضى از جهّال پنداشته اند که انسانى از انسانها سمت سرپرستى و قیمومیّت نسبت به جهان پیدا کند، بطورى که او گرداننده زمین و آسمان و خالق و رازق از جانب اللّه بوده باشد!
درست است که این اعتقاد شرک نیست و شبیه چیزى است که قرآندرباره ملائکه «مُدَبِّراتِ اَمْراً و مُقَسِّماتِ اَمْراً به اذن اللّه»(6) بیان فرموده، ولى قرآنبه ما می گوید: مساله خلقت و رزق را و زنده کردن و میراندن و غیر آن، به غیر خدانسبت ندهیم.
بلکه منظور این است که انسان کامل به خاطر قرب به پروردگار به جائى می رسد که داراى ولایتبر تصرّف در (بعضى امور) جهان می شود».
سپس می افزاید: «در اینجا کافى است که اشاره اجمالى به این مطلب بنمائیم و پایه هاى این طرز فکر را با توجّه به معانى و مفاهیم قرآنى روشن سازیم تا گروهى خیال نکنند که این یک سخن قلندرى است. شک نیست که مساله ولایتبه معنى چهارم از مسائل عرفانى است، ولى این دلیل نمی شود که چون یک مساله عرفانى است مردود قلمداد شود.»
سپس با توضیحات فراوانى درباره قرب خداوند و آثار آن چنین نتیجه گیرى می کند: «بنابراین محال است که انسان بر اثر طاعت و بندگى و پیمودن طریق بندگى خدابه مقام فرشتگان نرسد، یا بالاتر از فرشته نرود، و یا لااقل در حدّ فرشتگان از کمالات هستى بهرهمند نباشد (فرشتگانى که قدرت تدبیر و تصرّف در جهان هستى به اذن اللّه دارند)».
از این سخن می توان چنین نتیجه گرفت که رابطه معنوى با این انسانهاى کامل می تواند سبب نفوذ و تصرّف آنان در انسانها آماده گردد؛ و تدریجاً آنها را از رذائل اخلاقى دور کرده و به فضائل و کمالات نزدیک سازد.(7)
پی نوشت: (1). سوره احزاب، آیات 45 و 46 .
(2). نقل با تلخیص و اقتباس از: الکافی، کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق‏، محقق/ مصحح: غفارى، على اکبر، و آخوندى، محمد، دار الکتب الإسلامیه، تهران‏، چاپ چهارم، 1407 ق‏، ج 1، ص 169، باب (الاضطرار إلى الحجه …)، حدیث 3.
(3). بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، محقق/ مصحح: جمعى از محققان‏، دار إحیاء التراث العربی‏، بیروت‏، چاپ دوم، 1403 ق‏، ج 47، ص 145، باب 5 (معجزاته و استجابه دعواته و…)، حدیث 199.
(4). سوره نمل، آیه 36.
(5). بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، محقق/ مصحح جمعى از محققان‏، دار إحیاء التراث العربی‏، بیروت‏، چاپ دوم، 1403 ق‏، ج 48، ص 238، باب 9 (أحواله ع فی الحبس إلى شهادته و…)؛ مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على‏، علامه‏، قم‏، چاپ اول‏، 1379 ق‏، ج 4، ص 297، (فصل فی خرق العادات له ع …) (با کمی تلخیص).
(6). مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهرى، ولاءها و ولایتها، شهید مطهری، انتشارات صدرا، قم، 1377، ج‏ 3، ص 271،.
(7). گرد آوری از کتاب: اخلاق در قرآن‏، آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازى، مدرسه الامام على بن ابى طالب(ع)، قم، چاپ اول، 1377 ه. ش‏، ج 1، ص 387.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا