مقالات

تاثیر اندیشه های کلامی شیعه بر معتزله

از مسائلی که درباره شیعه مطرح شده – در کنار دهها تهمت و افترا که در طول تاریخ بدان‏وارد شده – این مساله است که شیعه در مسائل کلامی به شدت تحت تاثیر اندیشه‏های‏معتزله بوده و از خود استقلالی نداشته است. در مطالعه حاضر خواهیم دید که نه تنها چنین‏نبوده، بلکه عکس قضیه درست‏بوده، یعنی این معتزله بوده‏اند که تحت تاثیر افکار شیعی‏قرار گرفته‏اند.
نخست ضمن پرداختن به سیر تاریخی بحث، به آرا و انظار برخی از متفکران مسلمان‏اعم از معتزله و اشاعره و نیز عده‏ای از متفکران مغرب زمین اشاره خواهیم کرد. سپس بیان‏خواهد شد که شیعه چگونه به صورت یک گرایش مستقل، از همان نخستین سالهای به‏وجود آمدن معتزله، از جهات گوناگون در برابر آنها صف‏آرایی کرده است و به نظر می‏رسد که‏شکستهای معتزله در همین مرحله زمینه‏ساز طرح تهمت‏یاده شده به شیعه می‏باشد. و درادامه بحث همچنین به طرح شواهدی خواهیم پرداخت که اثبات میکند معتزله تحت تاثیرشیعه قرار گرفته‏اند. در اینجا باید دو نکته را متذکر می‏شویم: 1. اصل تاثیر و تاثر مساله روشنی است، و نیاز به بحث ندارد که اگر اندیشه‏های مختلفی دریک جامعه مطرح شود، به صورت مستقیم یا غیر مستقیم در یکدیگر تاثیر خواهندگذاشت، ولی آنچه در بحث‏حاضر مطرح است، چیزی است فراتر از تاثیرات طبیعی; یعنی‏تاثیراتی که سبب جهت‏گیری کلی اندیشه‏های کلامی شیعه گردد، مورد بحث و نقد و درقرار می‏گیرد. 2. مراد از معتزله گرایشی است که در اوایل قرن دوم توسط واصل بن عطا پایه‏گذاری شده‏است(چون ممکن است پیشینه اعتزال را به دوره عثمان یا امام علی(ع) و یا زمانهای دیگرنیز برسانند که در اینجا مد نظر نیست). ادعای تاثیر پذیری شیعه از معتزله
از نخستین کسان(و شاید نخستین کس) (1) که مساله تاثیر پذیری شیعه از معتزله طرح‏نموده، خیاط معتزلی م. 300 ه . است. او در کتاب انتصار خویش می‏گوید: اما جمله قول الرافضه فهو: ان الله عزوجل ذو قد و صوره و حد یتحرک و یسکن‏و یدنو و یبعد و یخف و یثقل… هذا توحید الرافضه باسرها الا نفرا منهم یسیراصحبوا المعتزله و اعتقدوا التوحید فنفتهم الرافضه عنهم و تبرات منهم فاماجملتهم و مشایخهم مثل هشام بن سالم و شیطان الطاق و علی بن میثم و هشام‏بن الحکم و علی بن منصور و السکاک فقولهم ما حکیت عنهم. (2) در عبارتی دیگر می‏گوید: «فهل علی وجه الارض رافضی الا و هو یقول ان‏لله صوره و یروی‏فی ذلک الروایات و یحتج فیه بالا حادیث عن ائمتهم الا من صحبت المعتزله فقال بالتوحیدفنفته الرافضه عنها (3) و در قبال اینها اندیشه‏های معتزله را که ذکر می‏کند که عبارتند از: ان الله واحد لیس کمثله شی‏ء لا تدرکه الابصار و لا تحیط به الاقطار و انه لایحول‏و لایزول و لایتغیر و لاینتقل و انه الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و انه فی السماءاله و فی الارض اله و انه اقرب الینا من حبل الورید و ما یکون من نجوی ثلاثه الاهو رابعهم و لا خمسه الا هو ساد سهم و لا ادنی من ذلک و لا اکثر الا هو معهم‏اینما کانوا و انه القدیم وماسواه محدث و انه العدل فی قضائه، الرحیم بخلقه،الناظر لعباده و انه لا یحب‏الفساد و لایرضی لعباده الکفر و لا یرید ظلما للعالمین…و هذه الاقاویل الامه مجمعه علیها مصدقه قول المعتزله فیها. (4) جالب اینکه… ادعا می‏شود این اندیشه‏ها را، خوارج، مفوضه، مجبره، مشبهه و اهل‏حدیث، همگی قبول دارند و گویی هیچ نزاعی بین اهل حدیث و معتزله نبوده، دوران‏محنتی در عصر مامون و معتصم و واثق وجود نداشته، و نیز حسن بصری و واصل اختلافی‏نداشته‏اند و تنها شیعه بوده که در این مسائل اعتقادی به انحراف رفته است! چون ادعا این‏است که همه افراد امت‏سخنان معتزله را قبول دارند، اما شیعه مسیر انحرافی دیگری دارد!بعد از خیاط اولین کسی که این مطلب را به شیعه نسبت داد، – البته نه به صراحت‏خیاط -ابوالحسن اشعری است. او می‏نویسد: الفرقه السادسه من الرافضه یزعمون ان ربهم لیس بجسم و لا بصوره و لاشبیه‏الاشیاء و لایتحرک و لایسکن و لایماس و قالوا فی التوحید بقول المعتزله والخوارج و هؤلاء قول من متاخریهم و اوائلهم فانهم کانوا یقولون ما حکینا عنهم‏من التشبیه. (5) بعد از اشعری از کسانی که این بحث را دنبال کرد، ابن تیمیه است که می‏نویسد: و لکن فی اواخر الماه الثالثه دخل من الشیعه فی اقوال المعتزله کابن نوبختی‏صاحب کتاب الاراء و الدیانات و امثاله و جاء بعد هؤلاء المفید ابن النعمان واتباعه و لهذا نجد المصنفین کالاشعری لا یذکرون عن احد من الشیعه انه وافق‏المعتزله فی توحیدهم و عدلهم الا عن بعض متاخریهم و انما یذکرون عن‏قدمائهم التجسیم و اثبات القدر و غیره و اول من عرف فی‏الاسلام انه قال ان لله‏جسم هشام بن الحکم. (6) در بین متاخرین از کسانی که همین سخن را تکرار می‏کند، احمد امین مصری است; وی‏می‏نویسد: بعض الشیعه فیزعم ان المعتزله اخذوا عنهم و ان واصل بن عطاء من المعتزله‏تلمیذ لجعفر الصادق و انا ارجح ان الشیعه هم الذین اخذوا من المعتزله‏تعالیمهم. (7) عبد القاهر بغدادی نیز در کتاب الفرق بین الفرق عقیده هشام بن حکم به تجسیم خداوندرا از ابن راوندی و جاحظ و ابوعیسی وراق نقل می‏کند، (8) که همه یا در طول عمر خویش و یادر دوره‏ای از آن، معتزلی زیسته‏اند و هم چنین دکتر علی عبدالفتاح حرف ابن تیمیه را تکرارمی‏کند (9) . ابن حزم در الفصل همین نسبت را به شیعه می‏دهد و اظهار می‏دارد: و جمهور متکلمیهم کهشام بن الحکم الکوفی و تلمیذه ابی علی الصکاک وغیرهما یقولوا بان الله تعالی محدث و انه لم‏یکن یعلم شیئا حتی احدث لنفسه‏علما و هذا کفر صریح و قد قال هشام هذا فی حین مناظرته لابی الهذیل العلاف‏ان لربه سبعه اشبار بشبر نفسه (10) . قاضی عبد الجبار همدانی در المنیه و الامل اظهار می‏دارد. و تفردوا بان قالوا علم الله حادث و اطبقوا الا من عصم الله علی الجبر و التشبیه (11) شیخ اسحاق بن عقیل نویسنده الفرق الاسلامیه شیعه را متمایل به معتزله و یا از مشبهه‏می‏داند; البته این را نه به معتزله نسبت می‏دهد و نه به منابع شیعی مستند می‏دارند. (12) در کنار این قبیل نویسندگان مسلمان، برخی از خاورشناسان هم همین حرف‏ها را تکرارمی‏کنند به ویژه آنها که پیش‏فرضشان این است وجود شیعه به یک نزاع صرفا سیاسی واجتماعی برمی‏گردد و علل دینی در پیدایش آن نقشی نداشته است (13) . مکدرموت در بخشهای مختلف کتاب اندیشه‏های کلامی شیخ مفید این مطلب را بیان‏کرده، من جمله بعد از نقل ناقص کلام ابن تیمیه می‏گوید: از جهت توصیف نخستینی امامیان درست گفته است(که مشبهه بوده‏اند) ولی‏چون به بعضی از اسنادها در اواخر قرن سوم که تعلیمات مهمی از معتزله به‏عاریت گرفته بوده‏اند، اشاراتی نکرده، سخنی ناتمام است. (14) مکدرموت در اصل اثر پذیری شیعه از معتزله با ابن تیمیه اختلافی ندارد. آدام متز نیز می‏نویسد: از نظر عقاید و روش کلامی وارث معتزله است و کم اعتنایی معتزلیان به نقلیات ازجمله مواردی است که با مقاصد شیعه می‏ساخت‏شیعه در قرن چهارم مکتب‏کلامی خاصی نداشت. (15) در همین راستا، مونتگمری وات می‏نویسد: امامیه از حیث‏بینش خیلی دور از بعضی معتزله نیستند و مثلا قرآن را مخلوق‏می‏دانند، لیکن روشن نیست که تاثیر معتزله دقیقا به چه صورت و از چه راهی‏بوده است. (16) استقلال فکری
شیعه و امامت
نخستین وجه استقلال تفکر شیعی مساله امامت است. با توجه به اینکه امامت جانشینی‏رسالت‏به جز در مساله اخذ وحی می‏باشد، همین مساله به تنهایی می‏تواند اختلافات فراوان‏دیگری به دنبال داشته باشد. برخی می‏گویند: شیعه تنها در مساله امامت‏با معتزله مخالف‏هستند. به نظر می‏رسد که این نظیر آن باشد که گفته شود: اختلاف مسیحیان و مسلمانان‏در نبوت پیامبر اسلام است. در حالی که همین اختلاف نتایج‏بسیاری به دنبال دارد. اگرشیعه در برابر قیاس یا اجماع اهل سنت موضع‏گیری می‏کند یا به امر بین الامرین قائل‏است، همه از آن رو است که امام تبیین کرده است. پس صرف اختلاف در مساله امامت‏به‏طور طبیعی مسائل فراوانی به دنبال دارد; چرا که اگر شیعه امامت را پذیرفت، نه فقط در باب‏اخلاق و احکام، بلکه در باب عقاید هم سخن امام را می‏پذیرد و برای همین مسائل استدلال‏و احتجاج می‏کند. لذا ضرورت دارد هر داوری که درباره شیعه صورت می‏پذیرد، با توجه به دیدگاه او در باب‏امامت طرح شود. شیعه و بحثهای کلامی بعد از پیامبر
از آنجا که شیعه در زمان پیامبر (17) یا بعد از رحلت آن حضرت شکل می‏گیرد و از طرفی هم دراقلیت قرار دارد و نیروی نظامی در اختیار ندارد که با آن در برابر مخالفان ایستادگی کند،معقولترین راه را در بحث و مناظره می‏جوید. لذا از همان زمان بحثهای کلامی را آغازمی‏کند، و از باب نمونه، در یک مناظره دوازده تن از شیعیان از جمله: خالد بن سعید، سلمان‏فارسی، ابوذر، مقداد و عمار بن یاسر… درباره امامت علی(ع) بحث نموده‏اند که امام صادق(ع)نتیجه آن را این گونه بیان می‏کند: (18) فافحم ابوبکر علی المنبر حتی لم یجر جوابا ثم قال ولیتکم و لست‏بخیرکم‏اقیلونی اقیلونی فقال له عمر بن الخطاب انزل عنها… اذا کنت لاتقوم بحجج قریش‏لم اقمت نفسک هذا المقام و الله لقد هممت ان اخلعک واجعلها فی سالم مولی‏ابی حذیفه. و همچنین احتجاجات سلمان فارسی (19) و حضرت زهرا (20) درباره امامت. ائمه شیعی و تربیت متکلم
علی رغم اینکه گفته می‏شود کلام شیعه در قرن چهارم یا زمان شیخ مفید شکل یافته است،ائمه شیعی در زمان خویش، هم متکلم تربیت می‏کردند و هم آنها را به بحثهای کلامی‏تشویق می‏نمودند. قیس بن ماصر از متکلمان شیعه است که قبل از تکوین معتزله، به دست‏امام سجاد(ع) تربیت‏شده است. (21) همچنین است هشام بن الحکم که بحثهای کلامی را ازحضرت امام صادق(ع) آموخته است. حتی مخالفان هم می‏دانستند که اندیشه‏های متکلمان شیعه برگرفته از ائمه است. (22) بحثهای متکلمان شیعه اختصاصی به امامت نداشته و در همه مسائل جاری بوده است;چنانچه سه اثر از آثار هشام بر رد ارسطو و ثنویان و اصحاب طبایع بوده است. (23) همچنین اینکه ائمه اصحاب خویش را به کلام (24) تشویق می‏نمودند و یا سخن به یونس(یایونس لو کنت تحسن الکلام کلمته) (25) خود حاکی از این است که ائمه خواهان آن بودند که‏اصحابشان علم کلام بیاموزند و به بحثهای کلامی بپردازند. ائمه شیعی و بحثهای کلامی
از نکات مهمی که مخالفان شیعه به کلی از آن غافل مانده‏اند، نگرش خاصی است که درکلمات ائمه وجود دارد و بحثهای کلامی و فلسفی فراوانی که در بیاناتشان آمده است;مخصوصا در سخنان امام علی(ع)، امام سجاد(ع)، امام صادق(ع) و امام رضا(ع) این ویژگی‏نمود بیشتری دارد. و با توجه به این متون، اصالت کلام شیعی مشخص می‏شود; در ضمن‏روشن می‏شود که با وجود امامان (دست کم در محیطی که آنان حضور داشتند) نیاز چندانی‏نبود که شیعه متکم داشته باشد. لذا امام صادق(ع) در مدینه حضور دارند و در کوفه که‏حضرت حضور ندارد، هشام بن حکم به فعالیتهای کلامی می‏پردازد; زندگی چهار امام مذکوراز جهت دیگر هم قابل تامل است که اگر برخی از امامان شیعه وارد بحثهای کلامی نشده‏اند- قطع نظر از فشارهای سیاسی – به این دلیل بوده که در محیطشان این بحثها چندان مطرح‏نبوده است. همان طور که اشاره شد، پیشوایان شیعه قبل از معتزله به طرح مباحث کلامی‏پرداخته‏اند. صرف نظر از نهج‏البلاغه که مباحث کلامی در آن موج می‏زند، بیانات امام‏سجاد(ع) در صحیفه سجادیه نیز از جهت کلامی قابل بررسی است و اگر هم کسی بر اساس‏یک شبهه در باب نهج‏البلاغه ادعا کند که ساخته دست‏سید رضی است، در خصوص ادعیه‏امام سجاد(ع) چنین فرض ضعیفی هم مطرح نیست که دستاورد کسی جز امام باشد. هفت آسمان-ش1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا