علوم قرآنی

اعجاز در آثار ادبی بی مانند با اعجاز قرآن چه فرقى دارد؟

از دیرباز، این سؤال مطرح بوده که اگر نشان معجزه، بى مانندى آن است و ناتوانى از همانندسازى، پس بسیارى از شاهکارهاى ادبى جهان نیز معجزه است؛ چون همانند ندارد. آثارى چون شاهنامه فردوسى، دیوان حافظ، و گلستان سعدى در ایران و آثارى چون هملت شکسپیر، سنگ هاى گرسنه تاگور، خاطرات خانه اموات داستایوسکى، مردى که می خندد و بینوایان ویکتور هوگو، ایلیاد همر، مادر ماکسیم گورکى و … این اعجاز با اعجاز قرآن چه فرقى دارد؟

1. این آثار، شگفتى زایند، ولى خارق العاده نیستند. (البته هر خارق العاده اى هم معجزه نیست.)
2. پدید آورندگان این آثار، هیچ گاه ادعاى نبوت نداشته اند و هیچ گاه تحدّى نکرده اند؛ یعنى دعوت به مانند سازى نکرده اند تا انگیزه هاى روانى و اجتماعى براى همانند آورى تحریک شود.
3. این آثار، مانندآورى شده است.
براى مثال، حافظ، شاعر ارجمند فارسى که شکوه شعرش واژه ها را به حقارت می نشاند، تاکنون مانندهاى بسیارى براى شعرهاى او ساخته شده است و ازاین رو است که هنگام تصحیح نسخه هاى دیوان حافظ، شعرشناسان و نسخه دانان، سخت در تردید می مانده اند که آیا این غزل حافظ هست یا نیست.
در زمان ما نیز مرحوم آیه اللّه حاج شیخ مهدى الهى قمشه اى براى یکى از بهترین غزل هاى حافظ، مانند ساخته است. این دو غزل را با هم مقایسه کنید:
غزل حافظ
اى که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختى *** لطف کردى سایه بر آفتاب انداختى
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت *** حالیا نیرنگ نقشى خوش بر آب انداختى
گوى خوبى بردى از خوبان خُلُّخ شاد باش *** جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختى
هر کسى با شمع رخسارت بوجهى عشق باخت *** زان میان پروانه را در اضطراب انداختى
گنج عشق خود نهادى در دل ویران ما *** سایه دولت برین کنج خراب انداختى
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن *** تشنه لب کردى و گردان را در آب انداختى
خواب بیداران ببستى و آن گه از نقش خیال *** تهمتى بر شبروان خیل خواب انداختى
پرده از رخ برگرفتى یک نظر در جلوه گاه *** و ز حیا حور و پرى را در حجاب انداختى
باده نوش از جان عالم بین که بر اورنگ جم *** شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختى
از فروغ نرگس مخمور و لعل می پرست *** حافظ خلوت نشین را در شراب انداختى
وز براى صید دل در گردنم زنجیر زلف *** از سر تعظیم بر خاک جناب انداختى
نصره الدین شاه یحیى آنکه خصم ملک را *** از دم شمشیر چون آتش در آب انداختى
و اکنون غزل الهى قمشه اى
دوش بر ماه از شکنج طرّه تاب انداختى *** پرده مشکین شب بر آفتاب انداختى
رونق گلزار بردى جلوه مه کاستى *** آفتابا هر گه از رویت نقاب انداختى
هرگز امید رهایى نیست صیدى را که سخت *** در کمند طرّه پر پیچ و تاب انداختى
ز آتش عشق آرزوى عقل خامم سوختى *** وز شرارش دفتر فکرم در آب انداختى
تا نیفتد بر رخت جز چشم پاک عاشقان *** بر رخ از زلف سیه مشگین نقاب انداختى
زلف را در پیچ و تاب انداختى بر رخ که باز *** در صف دل هاى بى تاب اضطراب انداختى
زاهد اندر رقص و صوفى در سماع انگیختى *** وجد و مستى در سر هر شیخ و شاب انداختى
کشتى عشاق بشکستى به دریاى فراق *** چون شکستى مردم چشم اندر آب انداختى
وه چه سر انگیختى کز چشم مست دلفریب *** چشم بیداران عالم را بخواب انداختى
طایر دل در خور شاهین عشق آمد که دوش *** بهر صیدش زلف چون پرّ غراب انداختى
غنچه را چون عاشقان دلتنگ کردى زان دهان *** وز لبت خون در دل لعل خوشاب انداختى
تشنگان را چون الهى گاه در دریاى عشق *** غرق کردى گه به صحراى سراب انداختى
روشن است که غزل مرحوم الهى قمشه اى گرفتگى «خلخ» در مصرع پنج را نیز ندارد248.
—————
248. ر.ک: حسن عرفان، وجوه اعجاز قرآن، ص 40 ـ 42.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا