مقالات

آیه الیوم یئس… و مساله امامت

در جلسه گذشته عرض کردیم که اساس فکر شیعه در مساله امامت با فکر اهل تسنن مختلف است و این دو فکر از ریشه با یکدیگر اختلاف دارند.لهذا به این صورت درباره این مساله بحث کردن که ما قائل به امامتیم، آنها هم قائل به امامت، ولی شرایط امامت از نظر ما و آنها متفاوت است، اساسا درست نیست.چون آن چیزی که شیعه به نام امامت متعقد است، غیر از آن چیزی است که آنها به نام امامت معتقدند.کما اینکه مساله‏ای که به این شکل طرح می‏شود که آیا امامت به نص است‏یا به شورا یعنی آیا امام را پیغمبر باید تعیین کرده باشد یا مردم باید او را انتخاب کنند نیز به این صورت صحیح نیست، زیرا آنچه شیعه در باب امامت می‏گوید و می‏گوید به نص است، غیر از آن چیزی است که اهل تسنن می‏گویند و می‏گویند به شوراست.نه اینکه درباره یک چیز بحث می‏کنند و یکی می‏گوید آن چیز به نص است و دیگری می‏گوید همان چیز به شوراست.در واقع باید چنین گفت که در نظر شیعه مساله‏ای به نام امامت مطرح است که اهل تسنن از اساس آن را قبول ندارند نه اینکه در شرایطش با آنها اختلاف دارند.درست مثل مساله نبوت است در مقابل منکرین نبوت.شیعه امامت را در سطحی آنچنان بالا می‏برد که قهرا اگر کسی آن فرضیه را پیش بکشد و قبول کند، نمی‏تواند قبول نکند امام باید از طرف خدا تعیین شده باشد.همین طور که
صفحه : 888 در نبوت هیچ‏گاه نمی‏گویند مردم بنشینند و نبی انتخاب کنند، قهرا در مورد امام در آن سطحی که شیعه می‏گوید نیز جای این حرف نیست که مردم بنشینند و چنان شخصی را انتخاب کنند. در جلسه پیش ما از آن سلسله مراتب و شرایطی را که شیعه در باب امامت می‏گوید عرض کردیم و رسیدیم به اینجا که شیعه مساله را از بالا شروع می‏کند و می‏آید پایین.بعد می‏گویند برای اینکه این فقط یک فرضیه نباشد باید ببینیم آیا واقعا با توجه به آنچه که ما در باب امامت در آن سطح عالی می‏گوییم، پیغمبر اکرم کسی را برای این مقام تعیین کرده است؟آیا قرآن فرموده است‏یا نه؟ اول در نظر داشتم که به همان ترتیب حرفهای خواجه در تجرید مطالب را عنوان کنم ولی به مناسبت اینکه چند روز دیگر روز عید غدیر است، به نظرم رسید که بهتر این است که ما همین آیات مربوط به غدیر را معنی و ترجمه کنیم و شرح بدهیم. بررسی آیه «الیوم یئس…» در اوایل سوره مائده این آیه آمده است: الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا (1) . این دو قسمت که هر دو با «الیوم‏» شروع می‏شوند، ضمن یک آیه هستند نه دو آیه، و قدر مسلم این است که هر دو هم مربوط به یک مطلب است نه دو مطلب.ترجمه این آیه را عرض می‏کنم بعد به شرح معنی آن از روی قرائن می‏پردازم. کلمه «یوم‏» – یعنی روز – وقتی با «الف و لام‏» ذکر می‏شود(الف و لام عهد)گاهی به معنی آن روز است و گاهی به معنی امروز، در هر دو مورد به کار برده می‏شود.به معنی «آن روز» در جایی به کار می‏رود که قبلا یک روزی را نام برده‏اند بعد می‏گویند در آن روز.ولی اگر بگوییم فلان کس الیوم وارد شد یعنی همین امروز وارد شد. «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم‏» (حالا ما نمی‏گوییم مقصود آن روز است‏یا امروز، شرحش را بعد می‏دهیم.)در آن روز(یا امروز)کافران از دین شما مایوس شدند «فلا تخشوهم‏» …………………………………………………….. 1.مائده/3.
صفحه : 889 پس، از آنها دیگر بیم نداشته باشید.یعنی چه آنها از دین شما مایوس شدند؟یعنی آنها دیگر مایوس شدند که بر دین شما پیروز و فائق شوند و آن را از میان ببرند.چون مایوس شدند دست از کار و فعالیت و آن روشی که قبلا علیه اسلام داشتند برداشتند. از آنها دیگر بیم نداشته باشید.جمله بعد خیلی عجیب است، می‏فرماید: «و اخشون‏» اما از من بترسید.صحبت این است که امروز از ناحیه آنها بیم نداشته باشید ولی از ناحیه من بیم داشته باشید، با توجه به اینکه بحث درباره خود دین است. بیم از آنها این بود که از ناحیه آنان به این دین آسیب برسد.می‏فرماید نترسید، دیگر آنها نمی‏توانند آسیبی برسانند «و اخشون‏» از من بترسید.قهرا معنایش این است که اگر آسیبی به این دین برسد، از طرف من می‏رسد.حال این چه مفهومی می‏تواند داشته باشد که بعد از این از کفار نترسید بر دین خودتان، از من بترسید، بعد عرض می‏کنیم که مقصود چیست. [در ادامه آیه می‏فرماید: ] «الیوم اکملت لکم دینکم‏» آن روز(یا امروز)دین شما را کامل کردم، به حد کمال رساندم «و اتممت علیکم نعمتی‏» و نعمت‏خودم را به پایان رساندم.در اینجا دو کلمه نزدیک به هم ذکر شده است: اکمال و اتمام.این دو کلمه خیلی به هم نزدیکند: کامل کردم یا تمام کردم.
فرق اکمال و اتمام فرق این دو کلمه(در فارسی و بیشتر در عربی)با یکدیگر این است که «تمام‏» در جایی گفته می‏شود که یک چیزی اجزائش باید پشت‏سر یکدیگر بیاید، تا وقتی که هنوز همه اجزائش مرتب نشده، می‏گوییم ناقص است، وقتی که آخرین جزئش هم آمد، می‏گوییم تمام شد.مثل یک ساختمان که می‏گوییم ساختمان تمام شد.یک ساختمان تا وقتی که پایه‏هایش را بالا آورده‏اند و حتی سقف آن را هم زده‏اند، تمام نیست.تا همه اجزائی که برای یک ساختمان لازم است – که اگر نباشد از آن ساختمان نمی‏شود استفاده کرد – نباشند، می‏گوییم این ساختمان تمام نیست.وقتی همه اجزاء بود به طوری که بتوان در آن سکنی گزید، می‏گوییم تمام شد.اما در مساله «کامل‏» این طور نیست که[شی‏ء غیر کامل]جزء ناقصی دارد بلکه ممکن است هیچ جزء ناقص و ناتمامی نداشته باشد ولی هنوز کامل نباشد.مثلا یک جنین در رحم مادر به حد تمام
صفحه : 890 می‏رسد یعنی همه ساختمانش تمام می‏شود، بچه هم به دنیا می‏آید ولی هنوز انسان کاملی نیست‏یعنی آن رشدی را که باید بکند نکرده است.رشد کردن غیر از این است که جزء ناقصی داشته باشد.در واقع اختلاف کامل و تمام با یکدیگر اختلاف کیفی و کمی است. قرآن از یک طرف می‏گوید: «الیوم اکملت لکم دینکم‏» در این روز دین شما را به حد کمال رساندم، و از طرف دیگر می‏گوید: «و اتممت علیکم نعمتی‏» نعمت‏خودم را هم به حد اتمام رساندم «و رضیت لکم الاسلام دینا» در امروز من اسلام را برای شما به عنوان یک دین پسندیدم.یعنی این اسلام، امروز آن اسلامی است که خدا می‏خواسته آن باشد.واضح است که مقصود این نیست که اسلام همان اسلام سابق است ولی خدا نظرش تغییر کرده!بلکه مقصود این است که چون اکنون اسلام به حد کمال و حد تمام رسید، این همان دین مرضی الهی است.آن دینی که خدا می‏خواسته همین اسلام کامل شده و تمام یافته است. مفهوم آیه بیش از این نیست.هر چه هست درباره کلمه «الیوم‏» است که مقصود کدام روز است؟کدام روز است در این حد از اهمیت که قرآن می‏گوید در آن روز دین کمال یافت و نعمت‏خدایی به اتمام رسید.این باید یک روز خیلی مهمی باشد، یک حادثه خیلی فوق العاده‏ای باید در آن روز واقع شده باشد، و این دیگر مربوط به شیعه و سنی نیست. از عجایب قضیه این است که از ما قبل و ما بعد این آیات هم هیچ چیزی که دلالت بر آن روز بکند فهمیده نمی‏شود. خلاصه از قرائن لفظی خود آیه چیزی [درباره آن روز]نمی‏شود فهمید.یک وقت هست که قبل از آیه‏ای حادثه یا جریان یا مطلب خیلی مهمی را نقل کرده بعد می‏گوید «امروز» یعنی به مناسبت آن مطلبی که در اینجا گفتیم.در این مورد اینطور نیست چون قبل از این آیه دستورات بسیار ساده‏ای هست راجع به اینکه گوشت چه حیوانی بر شما حلال است و گوشت چه حیوانی بر شما حرام است، حکم میته چنین است، خون بر شما حرام است، گوشت‏خنزیر(یعنی خوک)بر شما حرام است و…یکمرتبه می‏گوید: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» .این که تمام می‏شود دو مرتبه برمی‏گردد به همان سیاق اول که چه گوشتی حرام است و در صورت اضطرار مانعی ندارد: «فمن اضطر فی مخمصه غیر متجانف…» یعنی این
صفحه : 891 آیات به شکلی است که اگر ما آن قسمت را از وسط آن برداریم، ما قبل و ما بعد آن به همدیگر متصل می‏شود بدون اینکه کوچکترین خللی وارد شود کما اینکه همین مضمونی که در ما قبل و ما بعد این آیات آمده در دو سه جای دیگر قرآن تکرار شده بدون اینکه این امر در وسط قرار بگیرد، و مطلب نیز متلائم و کامل می‏باشد.
مقصود از «الیوم‏» کدام روز است؟ این است که در اینجا مفسرین اعم از شیعه و سنی در این تلاش هستند که معنی «الیوم‏» را به دست آورند که این «امروز» چه روزی است؟این کار دو راه دارد.یک راه این است که ما از قرائن بفهمیم یعنی از قرینه مضمون ببینیم این مضمون به چه روزی می‏خورد، درباره چه روزی می‏شود چنین جمله‏ای آمده باشد؟دیگر اینکه از تاریخ و حدیث بفهمیم که شان نزول این آیه چیست.گروهی که راه اول را انتخاب می‏کنند به تاریخ و سنت و حدیث – که در حدیث چه آمده است درباره اینکه این آیه چه وقت و به چه مناسبت نازل شد – کار ندارند، می‏گویند ما به مضمون آیه نگاه می‏کنیم.در نتیجه گفته‏اند که این آیه مربوط به زمان بعثت است، پس «الیوم‏» یعنی «آن روز» نه «امروز» . این را هم برایتان عرض بکنم که این آیات در اوائل سوره مائده است که سوره پنجم قرآن می‏باشد و با آیه‏یا ایها الذین امنوا اوفوا بالعقودشروع می‏شود، و سوره مائده به اتفاق جمیع مفسرین آخرین سوره‏ای است که بر پیغمبر(ص)نازل شده است‏یعنی سوره‏ای است مدنی.حتی از سوره‏اذا جاء نصر الله و الفتح‏هم دیرتر نازل شده است.البته یکی دو تا آیه را گفته‏اند که بعد از این سوره نازل شده که در سوره‏های دیگر قرار داده شده است ولی سوره‏ای بعد از این سوره نازل نشده است. این سوره جزء آخرین آیاتی است که بر پیغمبر نازل شده است.
نظریات مختلف درباره «الیوم‏»
1.روز بعثتگفتیم بعضی گفته‏اند که مقصود از «الیوم‏» «آن روز» است نه «امروز» .می‏گوییم
صفحه : 892 روی چه قرینه‏ای؟می‏گویند وقتی می‏گوید «الیوم‏» و یک روزی را آنچنان توصیف می‏کند که در این روز من اسلام را برای شما به عنوان یک دین پسندیدم، قاعدتا این روز باید همان روز بعثت پیغمبر باشد.جواب داده‏اند که شما این سخن را به قرینه رضیت لکم الاسلام دینامی‏گویید.این درست است در صورتی که جملات قبلش نبود زیرا صحبت این است که من امروز دین را به پایان رساندم و نعمت را به حد اتمام رساندم، [و حال آنکه]روز بعثت روز شروع این نعمت بوده است. رضیت لکم الاسلام دینانیز به این عنوان است که حالا که اسلام کامل شد و نعمت اسلام تمام شد من این[دین]را به عنوان آن اسلامی که می‏خواهم، برای شما پسندیدم.پس «الیوم‏» نمی‏تواند روز بعثت باشد.
2.روز فتح مکه از روز بعثت که بگذریم، روز دیگری که احتمال داده‏اند (1) ، روز فتح مکه است. گفته‏اند یک روز دیگر هم در تاریخ اسلام روز خیلی مهمی است(راست هم می‏گویند روز خیلی مهمی است)و آن، روز فتح مکه است که آیه نازل شد: انا فتحنا لک فتحا مبینا لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر (2) . مکه در جزیره العرب از نظر روحی وضع و موقعیت عجیبی داشت.بعد از عام الفیل و داستان اصحاب فیل که حمله کردند به مکه و به آن وضع عجیب شکست‏خوردند، تمام مردم جزیره العرب یک اعتقاد عظیمی به کعبه به عنوان معبد بزرگ پیدا کرده بودند.غرور قریش هم از همانجا بود.قریش این[قضیه]را به حساب خودشان گذاشتند و گفتند بله این کعبه است که چنین احترامی دارد که لشکری با آن قدرت می‏آید و آنچنان دچار بلای آسمانی می‏شود که کسی از ایشان باقی نمی‏ماند.ببینید ما چقدر مهم هستیم!از آن پس قریش عجیب غرور پیدا کردند و در مردم جزیره العرب نیز یک نوع اطاعت و فرمانبرداری از ایشان پدید آمده بود.بازار مکه رواج بسیار یافت.آنها هر تحکمی که دلشان می‏خواست، به مردم می‏کردند.مردم هم روی همین …………………………………………………….. 1.اینها هیچ قرینه‏ای ندارد، فقط احتمال است.چون گفته‏اند، ما هم نقل می‏کنیم. 2.فتح/1 و 2.
صفحه : 893 جنبه روانی و اعتقادی که به کعبه پیدا کرده بودند، اطاعت می‏کردند. از آن هنگام مردم اعتقاد پیدا کردند که محال است کسی بر کعبه قدرت پیدا کند و مسلط شود.پیغمبر اکرم مکه را فتح کرد بدون خونریزی، بدون هیچ ناراحتی و بدون اینکه کوچکترین آسیبی به کسی برسد.شاید پیغمبر اکرم که اینهمه عنایت داشت به اینکه مکه را بدون خونریزی فتح کند، غیر از مساله حرمت کعبه که می‏خواست محفوظ بماند، این مساله را نیز در نظر داشت.اگر در جای دیگر می‏جنگیدند، چنانچه صد مسلمان هم کشته می‏شدند، کسی به حساب چیزی نمی‏گذاشت، ولی اگر در فتح مکه به مسلمانها آسیبی می‏رسید، می‏گفتند ببینید!همان کاری که بر سر اصحاب فیل آمد، بر سر اصحاب محمد آمد.پیغمبر اکرم مکه را آنچنان فتح کرد که خون هم از دماغ کسی نیامد، نه از مسلمین و نه از کفار.فقط خالد بن ولید روی کینه‏های خودش، در گوشه‏ای از مکه که عده‏ای مقاومت می‏کردند، دو سه نفر از آنها را کشت. بعد که این خبر به پیغمبر اکرم رسید عجیب آنها را تهدید کرد که چرا چنین کاری کردید؟!و تبری جست: خدایا من از تو تبری می‏جویم از کاری که این مرد کرد و من هرگز به این کار راضی نبودم. این بود که فتح مکه از نظر روانی اثر فوق العاده‏ای در مردم جزیره العرب گذاشت.گفتند معلوم می‏شود که وضع دیگری است.محمد(ص)آمد مکه را تصرف کرد و هیچ آسیبی هم به او نرسید.بعد از این بود که دیگر مردم جزیره العرب تسلیم می‏شدند، هی آمدند و اسلام اختیار کردند.آیه قرآن می‏فرماید: لا یستوی منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئک اعظم درجه من الذین انفقوا من بعد و قاتلوا (1) در نزد خدا مردمی که قبل از فتح مکه برای اسلام فداکاری جانی یا مالی کردند، با آنها که بعد از فتح مکه چنین کردند برابر نیستند، چون قبل از فتح مکه هنوز مسلمین در اقلیت بودند [و این اعمال آنها]روی ایمان کامل بود ولی بعد از فتح مکه مردم خود به خود می‏آمدند[و اسلام اختیار می‏کردند].ایمان بعد از فتح مکه ارزش ایمان قبل از فتح مکه را نداشت.پس در اینکه روز فتح مکه روز پیروزی عظیمی برای اسلام است هیچ بحثی نیست و ما هم بحثی نداریم. گفتیم برخی گفته‏اند شاید مقصود از روزی که قرآن اینهمه به آن اهمیت می‏دهد …………………………………………………….. 1.حدید/10.
صفحه : 894 الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی‏روز بزرگ فتح مکه باشد.(همان طور که عرض کردم دلیلی در لفظ یا در تاریخ برای اثبات این سخن نیست.) این سخن هم گذشته از اینکه هیچ قرینه و تاریخی آن را تایید نمی‏کند، صدر آیه نیز آن را تایید نمی‏کند چون آیه می‏گوید: اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی نعمت‏خودم را به پایان رساندم، یعنی چیزی باقی نمانده که نگفته باشم، همه چیز را گفتم، و حال آنکه ما می‏دانیم بسیاری از دستورات اسلام بعد از فتح مکه نازل شده است.این بااتممت علیکم نعمتی‏نمی‏سازد.وقتی می‏گوید من این ساختمان را به پایان رساندم، مسلما منظور ساختمان نیمه تمام نیست.بسیاری از آیات و از جمله همه سوره مائده که اتفاقا مفصل و زیاد است و دستور هم زیاد دارد، بعد از فتح مکه نازل شده.چطور می‏تواند این آیه که جزء سوره مائده است مربوط به فتح مکه باشد که در سال هشتم هجری بوده در حالی که سوره مائده در اواخر سال دهم هجری نازل شده است.اگر هم بگوییم تنها این آیه[در فتح مکه]نازل شده، باز با اتمام نعمت جور در نمی‏آید. در اینکه منظور از «الیوم‏» در این آیه روز فتح مکه باشد، ایراد دیگری نیز هست و آن اینکه آیه می‏گوید: الیوم یئس الذین کفروا من دینکم‏امروز کافران از دین شما مایوس شدند یعنی از تسلط بر دین شما مایوس شدند.آیا در روز فتح مکه اینطور شد؟ درست است که این فتح اثر عظیم داشت ولی آیا آن روز روزی بود که دیگر کافران بکلی از اینکه این دین از بین برود مایوس شدند؟نه.
3.روز قرائت‏سوره برائت به وسیله امیر المؤمنین در منی روز دیگری را نیز روز مهمی شمرده‏اند(که مهمتر بوده است)و گفته‏اند احتمالا مقصود آن روز است‏یعنی روز قرائت‏سوره برائت به وسیله امیرالمؤمنین در منی در سال نهم هجری.فتح مکه یک فتح نظامی بود و به موجب آن، قدرت نظامی و حتی قدرت معنوی اسلام عجیب تثبیت‏شد ولی هنوز پیغمبر با کفار با شرایط صلح زندگی می‏کرد، قرار داد صلح بسته بود و لهذا آنها هم حق داشتند در خانه کعبه طواف کنند و در مکه باشند و نیز حق داشتند که در حج‏شرکت کنند.یک سال هم[مراسم
صفحه : 895 حج]به همین صورت بود: مسلمین شرکت می‏کردند، آنها هم شرکت می‏کردند. مسلمین مراسمشان را مطابق اسلام انجام می‏دادند، آنها هم مطابق رسوم خودشان انجام می‏دادند.در سال نهم هجری سوره برائت نازل شد.بعد که این سوره نازل شد قرار شد که امیرالمؤمنین برود این سوره را در منی در مجمع عمومی بخواند که از این پس دیگر مشرکین حق ندارند در مراسم حج‏شرکت کنند و این مراسم خاص مسلمین است و بس. داستان معروف است که حضرت رسول اول ابوبکر را فرستادند به عنوان امیرالحاج.او رفت ولی هنوز بین راه بود که آیه نازل شد.اینکه ابوبکر سوره برائت را هم با خود برد یا از اول سوره برائت نبود و او فقط برای اماره الحاج رفته بود، مورد اختلاف مفسرین است ولی به هر حال این، مورد اتفاق شیعه و سنی است و آن را جزء فضائل امیرالمؤمنین می‏شمارند که پیغمبر اکرم امیرالمؤمنین را با مرکب مخصوص خودش فرستاد و به او فرمود برو که بر من وحی نازل شده است که این سوره را بر مردم نباید بخواند مگر تو یا کسی که از توست.امیرالمؤمنین رفت و در بین راه به ابوبکر رسید.داستان را اینطور نقل کرده‏اند که ابوبکر در خیمه‏ای بود.شتر مخصوص پیغمبر نعره‏ای کشید.او این صدا را می‏شناخت.گفت این صدای شتر پیغمبر است، چرا این شتر اینجاست؟ناگاه دید علی(ع)آمده است.خیلی ناراحت‏شد.فهمید خبر مهمی است. گفت: آیا خبری شده؟فرمود: پیغمبر مرا مامور کرده که سوره برائت را بر مردم بخوانم.گفت: آیا چیزی علیه من هم نازل شده یا نه؟فرمود: نه. در اینجا اختلاف است: سنیها می‏گویند علی رفت و سوره برائت را قرائت کرد و ابوبکر به سفر ادامه داد و این یک پست از او گرفته شد.ولی عقیده شیعه و بسیاری از اهل تسنن همان طور که در تفسیر المیزان نقل شده این است که ابوبکر از آنجا برگشت و تا به پیغمبر اکرم رسید گفت: یا رسول الله!آیا چیزی علیه من در این سوره نازل شده است؟فرمود: نه. روز اعلام سوره برائت هم برای مسلمین روز فوق‏العاده‏ای بود.در آن روز اعلام شد که از امروز دیگر کفار حق ندارند در مراسم حج‏شرکت کنند و محیط حرم اختصاص به مسلمین دارد، و مشرکین فهمیدند که دیگر نمی‏توانند به وضع شرک زندگی کنند، اسلام شرک را تحمل نمی‏کند، همزیستی با ادیان مثل یهودیت، نصرانیت و مجوسیت را می‏پذیرد ولی همزیستی با شرک را نمی‏پذیرد.گفته‏اند شاید
صفحه : 896 مقصود از «الیوم‏» این روز باشد. در پاسخ گفته‏اند که این مطلب بااتممت علیکم نعمتی(نعمت را به پایان رساندم، ساختمان را تمام کردم)جور در نمی‏آید چون بسیاری از دستورات بعد از آن روز رسیده است.این روز حتما باید از روزهای آخر عمر پیغمبر باشد که دیگر بعد از آن دستور جدیدی نرسیده باشد. (1) اینهایی که گفته‏اند مقصود از «الیوم‏» فلان روز است، هیچ دلیلی ندارند یعنی گذشته از این که تاریخ تایید نمی‏کند، قرائن هم تایید نمی‏کند.
بیان شیعه
1.از جنبه تاریخی شیعه در اینجا یک بیانی دارد که مدعی است هم مضمون آیات، آن را تایید می‏کند و هم تاریخ.پس مطلب در دو قسمت باید بحث‏شود، یکی اینکه مضمون آیات تایید می‏کند و دیگر اینکه تاریخ تایید می‏کند. اگر بخواهم قسمت دوم را بحث کنم یک مساله تاریخی خیلی مفصلی است. اغلب کتابهایی که در این مورد نوشته‏اند بیشتر روی این جهت تکیه کرده‏اند که از جنبه تاریخی و از جنبه حدیثی ثابت کنند که آیه‏الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا در غدیر خم نازل شده است.کتاب الغدیر همین مطلب را ثابت می‏کند.گذشته از کتب حدیث، در مورد مورخین هم همین طور است.قدیمترین کتاب تاریخی اسلام از کتابهای تاریخ عمومی اسلامی و از معتبرترین کتابهای تاریخ اسلامی که شیعه و سنی آن را معتبر می‏شمارند کتاب تاریخ یعقوبی است.مرحوم دکتر آیتی هر دو جلد این کتاب را ترجمه کرده‏اند.کتاب بسیار متقنی است و در اوایل قرن سوم هجری نوشته …………………………………………………….. 1.کتاب خلافت و ولایت که اخیرا حسینیه ارشاد منتشر کرده و قسمتهای اولش سخنرانیهای آقای محمد تقی شریعتی است که در چهار سال پیش در حسینیه ایراد کردند و با استفاده از سوره مائده بحث کردند، همین قسمتهایی را که الآن من بحث می‏کنم دارد ولی چون ممکن است احتیاج به بحث بیشتری داشته باشد، شاید بیانات امروز من اندکی توضیح آن بحثها هم باشد یا آنهایی که در آن کتاب می‏خوانید توضیح عرایض من هم هست.ایندو همدیگر را توضیح می‏دهند.
صفحه : 897 شده است.ظاهرا بعد از زمان مامون و حدود زمان متوکل نوشته شده.این کتاب که فقط کتاب تاریخی است و حدیثی نیست، از آن کتابهایی است که داستان غدیر خم را نوشته است.کتابهای دیگری – که آنها را هم اهل تسنن نوشته‏اند – نیز حادثه غدیر خم را ذکر کرده‏اند. هنگامی که به غدیر خم که نزدیک جحفه (2) است رسیدند، قافله را متوقف و اعلام کردند که می‏خواهم درباره موضوعی با مردم صحبت کنم.(این آیه‏ها نیز در آنجا نازل شد.)بعد دستور داد که منبری برایش درست کنند.از جهاز شتر و چیزهای دیگر مرکز مرتفعی ساختند. حضرت رفت بالای آن و مفصل صحبت کرد: «الست اولی بکم من انفسکم؟قالوا: بلی‏» . آنگاه فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه‏» .بعد از این بود که این آیه نازل شد: الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی. اگر بخواهیم از جنبه تاریخی بحث کنیم، باید یک یک کتابهایی از شیعه و سنی و مخصوصا از اهل تسنن را که این حادثه را نقل کرده‏اند بیاوریم و بررسی کنیم.اینها را در کتابهایی مثل الغدیر یا ترجمه‏های آن نوشته‏اند.کتابی را چند سال پیش در مشهد …………………………………………………….. 1.حجه‏الوداع در سال آخر عمر حضرت رسول دو ماه مانده به وفات ایشان رخ داده است.وفات حضرت رسول در بیست و هشتم صفر یا به قول سنیها در دوازدهم ربیع الاول اتفاق افتاده.در هجدهم ذی‏الحجه به غدیر خم رسیده‏اند.مطابق آنچه که شیعه می‏گوید حادثه غدیر خم دو ماه و ده روز قبل از وفات حضرت روی داده و مطابق آنچه که سنیها می‏گویند این حادثه دو ماه و بیست و چهار روز قبل از رحلت‏حضرت رسول اتفاق افتاده است. 2.شاید بعضی از شما به جحفه رفته باشید.من به جحفه رفته‏ام در سفر دوممان که مدینه‏مان به تاخیر افتاد و بعد از حج رفتیم به جده.در فتواها اختلافی هست که آیا از جده می‏شود محرم شد یا نمی‏شود.اختلاف هم در واقع اختلاف فتوایی نیست، باید گفت اختلاف نظر جغرافیایی است، چون از یکی از نقاطی که محاذی با یکی از میقاتها باشد می‏توان محرم شد.یک آدم جغرافی‏دانی که جغرافیای عربستان را خوب بداند شاید دقیقا بتواند تعیین کند که آیا جده محاذی با یکی از میقاتها هست‏یا نیست؟ما خودمان اول عمل نکردیم ولی بعد که در مدینه و مکه نقشه‏های عربستان را پیدا کردیم، به نظرمان آمد که جده محاذی با بعضی از میقاتها هست اگر آن نقشه‏ها درست باشد.کسانی که از جده به سوی مکه حرکت می‏کنند چون می‏خواهند احتیاط کنند که از یکی از میقاتهای واقعی محرم شوند، از جده می‏آیند به جحفه، و جحفه از راه مدینه نزدیک رابغ است.جحفه میقات اهل شام است‏یعنی وقتی افراد از راه شام که شمال غربی[مکه]می‏شود می‏آمدند، پس از پیمودن اندکی از راه به جحفه می‏رسیدند.پیغمبر اکرم آنجا را میقات قرار دادند برای مردمی که از آن راه می‏آیند.غدیر خم نزدیک جحفه است و محلی بوده که مسلمین در بازگشت از مکه وقتی به آن نقطه می‏رسیدند متفرق می‏شدند، اهل مدینه به مدینه می‏رفتند و دیگران نیز به شهرهای خود.ر
صفحه : 898 همین جوانان «کانون نشر حقایق‏» منتشر کردند که تقریبا زبده و خلاصه‏ای است در مساله غدیر.برای مثل آقایان شاید خواندن آن کتاب مفید باشد. استدلال شیعیان یکی از جنبه تاریخی است که می‏گویند وقتی ما می‏بینیم در لفظ آیه‏الیوم یئس الذین کفروا من دینکم‏این مطلب نیست که «امروز» کدام روز است، به تاریخ و شان نزول‏ها مراجعه می‏کنیم.در نتیجه می‏بینیم[روایات]نه یکی، نه دو تا و نه ده تا بلکه به طور متواتر می‏گوید این آیه در روز غدیر خم نازل شد که پیغمبر(ص) علی(ع)را به جانشینی خودش نصب کرد.
2.از جنبه قرائن موجود در آیه ولی ما می‏خواهیم ببینیم آیا قرائنی که در خود آیه هست نیز همین را که تاریخ تایید می‏کند، تایید می‏نماید یا نه؟آیه این است: الیوم یئس الذین کفروا من دینکم امروز(یا بگوییم آن روز)کافران از دین شما مایوس شدند.این را ما ضمیمه می‏کنیم به یک سلسله آیات دیگری در قرآن که مسلمین را تحذیر می‏کند، می‏ترساند و می‏گوید کافران دائما نقشه می‏کشند و دوست دارند که شما را از دینتان برگردانند و علیه دینتان اقدامات می‏کنند.هم راجع به اهل کتاب دارد و هم راجع به غیر اهل کتاب: ود کثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم (1) .پس، از یک طرف ما می‏بینیم که[خداوند]در آیاتی از قرآن گوشزد می‏کند که کفار طمع بسته‏اند به از بین بردن دین شما، و از طرف دیگر می‏بینیم در آن آیه می‏گوید ولی امروز دیگر مایوس شدند، از امروز دیگر فعالیت کافران علیه دین شما به پایان رسید «فلا تخشوهم‏» دیگر از ناحیه آنها بیمی نداشته باشید «واخشون‏» از من بترسید.بعد از این از اینکه دینتان از بین برود یا ضعیف شود و هر چه که بر سرتان بیاید، باید از من بترسید. «از من بترسید» یعنی چه؟مگر خدا دشمن دین خودش است؟نه، این آیه همان مطلبی را می‏گوید که در آیات زیادی از قرآن به صورت یک اصل اساسی هست راجع به نعمتهایی که خداوند بر بنده‏اش تمام می‏کند.می‏فرماید: ان الله لا یغیر ما بقوم حتی …………………………………………………….. 1.بقره/109.
صفحه : 899 یا: «ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم‏» (2) .مضمون این است: خداوند هر نعمتی را که بر قومی ارزانی بدارد، آن نعمت را از آنها نمی‏گیرد مگر وقتی که آن مردم خودشان را از قابلیت بیندازند، یعنی مگر اینکه آن مردم خودشان به دست‏خودشان بخواهند آن نعمت را زایل کنند.این مطلب اساسا یک اصل اساسی در قرآن مجید است.
محکمات و متشابهات به مناسبت این آیه لازم است مطلبی را که در خیلی موارد به کار می‏آید عرض بکنم.آیات قرآن بعضی، بعضی دیگر را تفسیر می‏کنند(القران یفسر بعضه بعضا).قرآن کتاب مبین است، آشکار و آشکار کننده است.خود قرآن می‏گوید آیات من دو گونه است: محکمات و متشابهات.آیات محکمات را آیات مادر می‏نامد که تعبیر عجیبی است: «هو الذی انزل علیک الکتاب منه ایات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات‏» (3) .آیه متشابه آیه‏ای است که مفهومی دارد که آن را چند جور می‏شود پیاده کرد.آیه محکمه را فقط یک جور می‏توان پیاده کرد.قرآن که آیات محکمات را آیات مادر می‏نامد یعنی آیات متشابه را با کمک آیات محکمه می‏شود پیاده کرد.اگر آیه‏ای از قرآن را چندگونه بشود پیاده کرد، ما حق نداریم آن را پیاده کنیم مگر اینکه رجوع کنیم به سایر آیات قرآن که با توجه به آنها خواهیم دانست که چگونه باید آن را پیداه کرد. معنی آیه متشابه این نیست که مجمل است‏یا لغتی در آن است که معنایش را نمی‏دانیم، بلکه آیه متشابه یعنی آیه‏ای که می‏شود آن را به چند گونه شبیه یکدیگر توجیه کرد. مثلا در قرآن آیاتی است راجع به مشیت مطلقه الهی که همه چیز به مشیت الهی است.استثنا نمی‏کند.از جمله این آیه است که به همین معنا متشابه است: «قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شی‏ء قدیر (4) . …………………………………………………….. 1.رعد/11. 2.انفال/53. 3.آل عمران/7. 4.آل عمران/26.
صفحه : 900 دیگر تاکیدی از این بالاتر نمی‏شود: مالک اساسی همه ملکها و قدرتها تو هستی و به هر که ملک بدهی تو می‏دهی و از هر که منتزع بکنی تو می‏کنی و به هر که عزت بدهی تو می‏دهی، از هر که عزت بگیری و ذلت بدهی تو می‏دهی، خیر منحصرا در دست توست و تو بر همه چیز توانا هستی. این آیه از این نظر متشابه است که آن را چند گونه می‏شود پیاده کرد.همین قدر می‏گوید که همه چیز به مشیت الهی است، و این، دو جور ممکن است باشد، یکی اینکه در مشیت الهی هیچ چیزی شرط هیچ چیز نیست، کما اینکه بعضی همین طور نتیجه‏گیری غلط کرده و گفته‏اند بنابراین ممکن است تمام شرایطی که ما آنها را شرایط عزت می‏نامیم پیدا بشود ولی به دنبال آن به جای عزت ذلت بیاید، و ممکن است تمام شرایطی که ما آنها را شرایط ذلت می‏نامیم حاصل شود اما پشت‏سر آن عزت بیاید!در سعادت دنیا و سعادت آخرت هیچ چیزی شرط هیچ چیز نیست چون همه چیز به مشیت الهی است!در نتیجه ممکن است‏یک قومی یا یک فردی در دنیا به سعادت کامل نائل بشود بدون هیچ مقدمه‏ای، یا به بدبختی کامل برسد بدون هیچ مقدمه‏ای، و یا در آخرت یک قومی به اعلی علیین برده شوند بدون هیچ شرط و مقدمه‏ای و قوم دیگری در قعر سجین فرو بروند بدون هیچ مقدمه‏ای.متاسفانه بعضی از مسلمین که به آنها اشاعره می‏گویند همین استفاده را از این آیه کرده و گفته‏اند هیچ مانعی ندارد که پیغمبر خدا برود به جهنم و ابو جهل برود به بهشت چون خدا گفته همه چیز به مشیت الهی است! ولی این یک نوع پیاده کردن غلط است.آیه فقط می‏گوید همه چیز به مشیت الهی است اما کیفیت جریان مشیت را بیان نکرده و نگفته است که مشیت الهی که سعادت و شقاوت و عزت و ذلت به مشیت اوست، چگونه کار می‏کند.پس این آیه را چند گونه می‏توان پیاده کرد.ولی وقتی ما به آیات دیگر قرآن مراجعه می‏کنیم، آنها آیات مادر می‏شوند و این آیه را تفسیر می‏کنند.مثلا این آیه در کمال صراحت می‏گوید: «ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم‏» (1) .یا آیه دیگر که از یک نظر اعم است می‏گوید: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم‏» (2) . …………………………………………………….. 1.انفال/53. 2.رعد/11.
صفحه : 901 این دو آیه هر کدام چیزی دارد که دیگری ندارد.آیه دوم می‏گوید: خدا آنچه را که بر قومی هست از آنها نمی‏گیرد مگر آنچه را که در ایشان هست، خودشان از خودشان بگیرند.این آیه اعم است، یعنی خداوند نعمتی را که قومی دارند از آنها نمی‏گیرد و تبدیل به نقمت نمی‏کند مگر خودشان را عوض کرده باشند، نقمتی را هم که قومی دارند از آنها نمی‏گیرد باز مگر خودشان را عوض کرده باشند.ولی آیه اول فقط در مورد نعمتهاست و به نقمتها کار ندارد اما با یک نکته اضافی و آن اینکه می‏فرماید: «ذلک بان الله لم یک مغیرا» این بدان موجب است که خدا چنین نبوده است.(قرآن می‏گوید: «ما کان الله‏» خدا چنین نبوده است، یعنی خدایی خدا ایجاب نمی‏کند.)بر ضد خدایی خداست که نعمتی را گتره از قومی سلب کند.اینکه مشیت‏خداوند گتره و گزاف جریان پیدا کند و هیچ چیزی را شرط هیچ چیز قرار ندهد، بر خلاف حکمت و کمال ذات و خدایی اوست.پس این آیات، آیات مادرند نسبت به آن آیه.آیه‏هایی که راجع به مشیت است همین قدر می‏گوید که همه چیز به مشیت‏خداست. این آیه می‏گوید ولی مشیت‏خدا اینچنین در عالم جریان دارد، اینچنین قانونی دارد.پس در قرآن این مطلب یک اصل اساسی بسیار متینی است و در آیات زیادی تکرار شده است که اگر شکر نعمت مرا بجای آورید یعنی اگر از نعمت من درست استفاده کنید آن را ابقا می‏کنم و اگر با نعمت من بازی کنید، کفران نعمت کنید، آن را از شما سلب می‏کنم. پس معنی «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون‏» این است که دیگر کافرها، بیرون جامعه اسلامی[از اینکه دین شما از بین برود]مایوسند، از ناحیه آنها دیگر خطری برای عالم اسلامی نیست، از من بترسید، یعنی از خودتان بترسید. ای جماعت مسلمین!بعد از این اگر خطری باشد آن است که خودتان با نعمت اسلام بد عمل کنید، کفران نعمت کنید، آن استفاده‏ای را که باید ببرید نبرید، در نتیجه قانون من در مورد شما اجرا شود: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم‏» .از این روز دیگر خطری از خارج، جامعه اسلامی را تهدید نمی‏کند، خطر از داخل تهدید می‏کند. سؤال: همان طور که فرمودید ما معتقدیم که امامت پیشوایی دین و دنیاست و این به
صفحه : 902 دلائلی که گفته شد خاص حضرت امیر است.اما پس چرا بعد از قتل عثمان وقتی که خواستند با حضرت امیر بیعت کنند، حضرت مکث کردند، جای مکث نبود، بایستی که خود به خود قبول می‏کردند. جواب: همین سؤال حضرتعالی در کتاب خلافت و ولایت که اخیرا منتشر شده مطرح گردیده است.جواب این مطلب از خود کلمات امیرالمؤمنین روشن است. وقتی آمدند با حضرت بیعت کنند، فرمود: «دعونی و التمسوا غیری فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان‏» مرا رها کنید بروید دنبال کس دیگری که ما حوادث بسیار تیره‏ای در پیش داریم(تعبیر عجیبی است)، کاری را در پیش داریم که چندین چهره دارد یعنی آن را از یک وجهه نمی‏شود رسیدگی کرد، از وجهه‏های مختلف باید رسیدگی کرد.بعد می‏گوید: «ان الافاق قد اغامت و المحجه قد تنکرت‏» (1) خلاصه راه شناخته شده‏ای که پیغمبر تعیین کرده بود الآن نشناخته شده، فضا ابرآلود گردیده است.و در آخر می‏گوید و لکن من اگر بخواهم بر شما حکومت کنم «رکبت بکم ما اعلم‏» آن طوری که خودم می‏دانم عمل می‏کنم نه آنطور که شما دلتان می‏خواهد. این مطلب نشان می‏دهد که امیرالمؤمنین این مطلبی را که از نظر تاریخی نیز بسیار قطعی است، کاملا روشن می‏دیده که الآن با زمان بعد از پیغمبر زمین تا آسمان فرق کرده یعنی اوضاع، عجیب تغییر کرده و خراب شده است، و این جمله را امام برای اتمام حجت کامل می‏گوید، چون مساله بیعت کردن قول گرفتن از آنهاست که پیروی بکنند.مساله بیعت این نیست که اگر شما بیعت نکنید من دیگر خلافتم باطل است.بیعت می‏کنند یعنی قول می‏دهند که تو هر کاری بکنی ما پشت‏سرت هستیم. این مطلب را همه شیعه و سنی نوشته‏اند که بعد از عمر، قضیه شورا که پیش آمد، یکی از شش نفر اعضای شورا علی(ع)بود. در این شورا سه نفر به نفع سه نفر کنار رفتند.زبیر به نفع علی(ع)کنار رفت، طلحه به نفع عثمان و سعد وقاص به نفع عبدالرحمن بن عوف.سه نفر ماندند.عبد الرحمن گفت من خودم داوطلب نیستم.دو نفر باقی ماندند: علی(ع)و عثمان.کلید کار افتاد به دست عبدالرحمن، هر طرف را که او انتخاب کند همو خلیفه است.اول آمد سراغ امیرالمؤمنین، گفت من حاضرم با تو بیعت کنم به این شرط که به کتاب خدا، سنت رسول و سیره شیخین رفتار کنی. …………………………………………………….. 1.نهج البلاغه، خطبه 91.
صفحه : 903 فرمود من حاضرم بپذیرم ولی به کتاب خدا و سنت رسول عمل می‏کنم.سیره شیخین را کنار گذاشت.بعد رفت‏سراغ عثمان و همین سخن را گفت.عثمان گفت بله من حاضرم به کتاب خدا، سنت رسول و سیره شیخین عمل کنم، با اینکه به قول آقای محمد تقی شریعتی، عثمانی که گفت من به سیره شیخین رفتار می‏کنم اتفاقا به سیره شیخین رفتار نکرد.اگر مقایسه کنیم، سیره امیرالمؤمنین چون با سیره پیغمبر یکی بود، به سیره شیخین هم شبیه‏تر بود چون شیخین تا حد زیادی سیره پیغمبر را عمل می‏کردند.ولی امیرالمؤمنین برای اینکه اگر الآن این شرط را قبول کند انحرافاتی را هم که در دوره شیخین پیدا شده امضا کرده است و دیگر نمی‏تواند با آنها مبارزه کند، آن شرط را نمی‏پذیرد.مثلا مساله تفاضل یعنی از بین بردن تساوی و فرق گذاشتن میان مهاجرین و انصار و غیر اینها در زمان عمر تاسیس شد و امیر المؤمنین با آن سخت مخالف بود.اگر می‏گفت من به سیره شیخین عمل می‏کنم مجبور بود آنچه را که در زمان عمر پیدا شده تثبیت کند و حال آنکه نمی‏خواست تثبیت کند. دروغ هم که نمی‏خواست بگوید که امروز بگوید عمل می‏کنم و فردا زیرش بزند.این بود که گفت نمی‏خواهم. بنابراین وقتی که علی(ع)بعد از عمر حاضر نیست به مردم بگوید که من به سیره این دو خلیفه که انحرافات زمان آنها خیلی کمتر بود عمل می‏کنم، [طبیعی است که] بعد از عثمان که اوضاع بکلی دگرگون شده بود و به قول خودش آینده داشت چندین چهره نشان می‏داد و مردم نیز می‏خواستند که علی(ع)آن طوری که آنها دلشان می‏خواهد عمل کند، به ایشان بگوید که من اگر حکومت را در دست بگیرم، آن طوری که خودم می‏فهمم عمل می‏کنم نه آن گونه‏ای که شما دلتان بخواهد. پس[این سخنان امیرالمؤمنین]نه معنایش این بود که حضرت[حکومت را]رد کرد، بلکه می‏خواست اتمام حجت کامل کرده باشد. سؤال: ما می‏بینیم در خود قرآن تاکید زیادی شده بر اتحاد.با توجه به اهمیت مساله امامت و حضرت امیر، چطور شده که این موضوع در قرآن به طور صریح ذکر نشده و چرا خود پیغمبر در مواقع متعددی این موضوع را بیان نفرمودند؟ جواب: این، دو مطلب است.یکی اینکه چرا این موضوع در قرآن به طور صریح ذکر نشده و دیگر اینکه آیا پیغمبر اکرم این موضوع را در مواقع متعددی بیان فرمود
صفحه : 904 یا نه؟و همچنین آیا قرآن کریم این موضوع را در جاهای مختلف ذکر کرده است‏یا نه؟ در مورد مطلب دوم، حرف ما همین است که این مساله یک مساله تاریخی است.حتی بسیاری از اهل تسنن قبول دارند که پیغمبر اکرم این مطلب را در جاهای متعدد بیان کرده است، تنها در غدیر خم نبوده و این را در کتابهای امامت نوشته‏اند. جمله «انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی‏» را حضرت در[جریان]تبوک فرمود.و یا جمله «لاعطین الرایه غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله‏» را که مقام علی(ع)را تثبیت می‏کند، حضرت در خیبر بیان نمود.حتی در اوایل بعثت بود که خطاب به قریش فرمود: هر کس از شما اول کسی باشد که با من بیعت می‏کند، او وصی و وزیر و حتی وصی و وزیر و خلیفه من خواهد بود[و چنین شخصی علی(ع)بود]. قرآن هم همین طور است، در یک جا و دو جا نیست.تنها مساله‏ای که هست و اتفاقا این نیز در کتاب خلافت و ولایت طرح شده، این است که چرا قرآن کریم اسم نبرده است؟چون به عقیده ما که قائلیم در قرآن تحریفی صورت نگرفته یعنی چیزی از آن کم و یا بدان افزوده نشده است، هیچ گاه اسم حضرت علی به صراحت نیامده بوده است. برای این مساله دو جهت بیان کرده‏اند.یکی – که در همین کتاب آقای محمد تقی شریعتی آن را خوب توضیح داده‏اند – اینکه قرآن یک راه و روشی دارد و آن این است که در موضوعات همیشه می‏خواهد مطلب را به صورت اصل بیان کند نه به صورت فردی و شخصی، و این خودش یک مزیتی است در قرآن.مثلا در مساله «الیوم اکملت لکم دینکم‏» کفار به این دلیل مایوس شدند که همیشه می‏گفتند تا این(پیغمبر)هست نمی‏شود کاری کرد، وقتی بمیرد دیگر تمام می‏شود.این، آخرین نقطه امید مخالفین پیغمبر بود.وقتی که دیدند پیغمبر اکرم تدبیر بقاء امت را هم کرد که بعد از من تکلیف چیست، مایوس شدند. مطلب دیگر – که این را نیز سنیها هم نوشته‏اند – اینکه پیغمبر اکرم در روزهای آخر عمرش آن نگرانی «واخشون‏» را که در آیه قرآن هست داشت، یعنی نگرانی از وضع آینده امت را از داخل امت داشت.حدیثی را که نقل می‏کنم سنیها هم نقل کرده‏اند که ابو مدله غلام عایشه می‏گوید در شبهای آخر عمر پیغمبر اکرم، نیمه‏های شب بود که دیدم پیغمبر(ص)از اتاق خودش تنها بیرون آمد.هیچ کس بیدار نبود. رفت به طرف بقیع.من چون دیدم پیغمبر تنها دارد می‏رود، با خودم گفتم پیغمبر را تنها
صفحه : 905 نگذارم.[چنان حرکت می‏کردم که]از دور شبح پیغمبر را می‏دیدم.دیدم که برای اهل بقیع استغفار کرد.بعد جمله‏هایی فرمود که مضمونش این است: شما رفتید و چه خوش رفتید و به سعادت رسیدید.فتنه‏هایی روی آورده است «کقطع اللیل المظلم‏» مانند پاره‏های شب تاریک.این نشان می‏دهد که پیغمبر اکرم برای بعد از خودش فتنه‏هایی را پیش‏بینی می‏کرد که مسلما یکی از آنها همین بوده است. این مطلب را[که چرا قرآن این موضوع را به اسم بیان نکرده است]اینطور پاسخ می‏گویند که اولا بنای قرآن بر این است که مسائل را به صورت اصل بیان کند و ثانیا پیغمبر اکرم یا خدای تبارک و تعالی نمی‏خواست در این مساله‏ای که بالاخره هوا و هوس‏ها دخالت می‏کند، مطلبی به این صورت طرح شود گو اینکه[صورت طرح شده را هم]اینها آمدند به صورت توجیه و اجتهاد و این حرفها گفتند که نه، مقصود پیغمبر چنین و چنان بوده است، یعنی اگر آیه‏ای هم به طور صریح[در این خصوص وجود داشت، باز آن را توجیه می‏کردند].پیغمبر(ص)در گفتار خودش به طور صریح گفت: «هذا علی مولاه‏» .دیگر از این صریحتر چه می‏خواهید؟!ولی خیلی فرق است میان گفتار پیغمبر با این صراحت را زمین زدن و آیه قرآن را با وجود کمال صراحت اسمی در آن، همان روز اول بعد از وفات پیغمبر زمین زدن، و لهذا من این جمله را در مقدمه آن کتاب(خلافت و ولایت)نقل کرده‏ام که یک یهودی در زمان حضرت امیر می‏خواست عموم مسلمین را سرکوفت بدهد به حوادث نامطلوب صدر اسلام(و انصافا سرکوفت هم دارد).به حضرت گفت: «ما دفنتم نبیکم حتی اختلفتم فیه‏» هنوز پیغمبرتان را دفن نکرده بودید که درباره‏اش اختلاف کردید.امیرالمؤمنین جواب خیلی عجیبی می‏دهد، می‏فرماید: «انما اختلفنا عنه لا فیه و لکنکم ما جفت ارجلکم من البحر حتی قلتم لنبیکم اجعل لنا الها کما لهم آلهه فقال انکم قوم تجهلون‏» (1) ما اختلاف درباره پیغمبر نکردیم، اختلاف ما درباره دستوری بود که از پیغمبر ما رسیده بود، ولی شما هنوز پایتان از آب دریا خشک نشده بود که از پیغمبرتان خواستید که همان اصل اول توحیدتان را زیر پا بگذارید، گفتید برای ما بتی بساز مثل اینها.پس خیلی تفاوت است میان آنچه برای ما رخ داد[و آنچه برای شما رخ داد].و[به عبارت دیگر]ما درباره خود پیغمبر اختلاف نکردیم بلکه درباره این اختلاف کردیم که مفهوم و مفاد …………………………………………………….. 1.نهج البلاغه، حکمت 317.
صفحه : 906 دستور پیغمبر چیست.این خیلی فرق دارد که کاری که به هر حال آن را انجام می‏دادند توجیهش در خارج اینطور باشد(نه اینکه در واقع اینطور بود)که بگویند [آنها که مرتکب این خطا شدند]خیال می‏کردند مقصود پیغمبر این بوده و در نتیجه گفته پیغمبر را به این صورت توجیه کردند و یا اینکه بگویند نص آیه قرآن با این صراحت را کنار گذاشتند یا قرآن را تحریف کردند. سؤال: سؤالی را که آقای دکتر…مطرح کردند، به این صورت مطرح می‏کنم که درست است که در قرآن باید اصل گفته شود ولی اصل جانشینی و حکومت در اسلام که مسلما خیلی اهمیت دارد می‏بایست نه به عنوان اینکه[قرآن]اسمی آورده باشد بلکه به عنوان دستور العمل خیلی تصریح می‏شد و مثلا وحی می‏شد به پیغمبر که تو باید جانشینت را تعیین کنی و او نیز جانشین بعد را و همین طور تا آخر، یا انتخاب جانشین با مشورت باشد یا به صورت انتخاب باشد.یعنی دستورالعمل جانشینی، برای اسلام که دینی بود که می‏بایست‏حکومت می‏کرد و حاکم لازم داشت، مساله ساده‏ای نبود که به حال خودش رها بشود و تصریح نشود.قضیه این نیست که اسم حضرت علی آورده بشود یا آورده نشود، بلکه با توجه به اینهمه اختلاف که درباره نحوه جانشینی و حکومت هست، باید دستورالعملی تعیین می‏شد که ای پیغمبر!بر توست که جانشین خودت را تعیین کنی.حالا ممکن بود راجع به اینکه جانشین کیست تفسیرات مختلف کنند ولی این دیگر قطعی بود که جانشین را پیغمبر خودش تعیین کرده بود و به عهده مشورت مسلمین نبود.همچنین آیا جانشین پیغمبر باید خلیفه بعدی یا امام بعدی را تعیین می‏کرد یا باید یک عده‏ای انتخاب می‏کردند یا مشورت می‏کردند؟این قضیه از نظر قرآن آنطور که من می‏دانم مبهم مانده و به هر حال در این مورد دستورالعمل تصریح شده‏ای نداریم. دوم آنکه من چندی پیش کتابی راجع به حکومت در اسلام خواندم.در آن کتاب نقل قول‏های زیادی از خود حضرت علی و دیگران شده بود که این امر[یعنی خلافت] امری است مربوط به مسلمین، و مسلمین باید نظر بدهند، اهل حل و عقد باید نظر بدهند، امر خلافت امر من نیست، آنها باید مشورت کنند و نظر و رای بدهند.و دلائل خیلی زیادی جمع کرده بود در تایید اینکه مساله حکومت در اسلام یک امر انتخابی است و نه اینکه یک فرد جانشین خودش را تعیین کند.خواستم ببینم راجع به این گفته‏ها چه نظری هست؟ سوم اینکه به فرض که این دوازده امام به عنوان جانشین یکی بعد از دیگری تعیین شده‏اند(حالا یا به وحی خدایی و یا به صورت دیگر)، تکلیف قطعی به عنوان یک
صفحه : 907 اصل انتخاب و تعیین جانشین(و نه شکل انتخاب)برای همیشه جامعه اسلامی چگونه است، یعنی آیا از پیش گفته بودند که بر طبق وحی خدایی فقط دوازده امام با این خصوصیات که معصومند و…می‏آیند و بعد از آن در دوره غیبت مثلا باید به صورت انتخاب باشد؟آیا اینها تصریح شده؟این استنباط خود ماست که چون اکنون امام دوازدهم حضور ندارد، می‏گوییم باید[در راس حکومت]مجتهد جامع الشرایط باشد یا نباشد.ولی قرآن باید یک دستور العمل اساسی برای مسلمین بدهد که[پس از پیغمبر ابتدا]عده‏ای را که معصومند اختصاصا بر شما حاکم می‏کنیم، بعد از آن شما باید به مشورت خودتان[کسی را انتخاب کنید]یا فقیه شما حکومت کند.این قضیه هم بعد از امام یازدهم لاینحل می‏ماند و باز دچار اشکالات و اختلاف نظرهای بسیار است.این مساله به چه صورت از نظر ما شیعه حل می‏شود؟ جواب: مقداری از اینها را ما در جلسات پیش عرض کردیم.باز شما مساله را گرداندید تنها به مساله حکومت.این را ما در هفته‏های پیش عرض کردیم که مساله حکومت غیر از مساله امامت است و از نظر شیعه مساله حکومت در زمان امام نظیر مساله حکومت است در زمان پیغمبر، یعنی حکم استثنایی دارد.همان طور که در زمان پیغمبر این مساله مطرح نیست که با وجود پیغمبر تکلیف مساله حکومت چیست، با فرض وجود و حضور امام در سطحی که شیعه بدان قائل است نیز مساله حکومت‏یک مساله فرعی و طفیلی است.اگر بخواهیم مساله حکومت را به طور مجزا مطرح کنیم مساله علیحده‏ای است که در زمان عدم وجود امام(که چنین زمانی نداریم)یا عدم حضور امام مطرح است و البته یک مساله اساسی هم هست.و لهذا ما منکر «امرهم شوری بینهم‏» نیستیم اما «امرهم شوری بینهم‏» در کجا؟آیا در امری که نصی از قرآن رسیده و تکلیفش روشن است؟در آنها که نیست، بلکه در مواردی است که مربوط به حکمی از احکام الهی نیست و دستوری درباره‏اش نرسیده است. اما آن قضایایی که فرمودید در کتاب حکومت در اسلام نوشته شده.البته من استقصای کامل نکرده‏ام.متاسفانه در آن کتاب اولا مسائل تا حدود زیادی یکطرفه نوشته شده یعنی فقط یک قسمت از دلائل نوشته شده و ادله مخالف این دلائل هیچ نوشته نشده و این، عیب بزرگی است زیرا انسان اگر می‏نویسد باید همه را بنویسد و بعد ببیند از میان همه دلائل آیا اینها را باید گرفت‏یا آنها را؟اینها معتبر است‏یا آنها؟
صفحه : 908 عیب دیگری که در آن کتاب هست مساله تقطیعات است(البته من مطالعه‏ای روی خصوص این کتاب ندارم ولی اشخاص واردی که مطالعه کرده‏اند، این سخن را گفته‏اند)یعنی سر و ته جمله را زده و وسط آن را گرفته است.در نتیجه جمله مفهومی پیدا کرده است که اگر قسمتهای اول و آخرش را هم ضمیمه می‏کرد، هیچ‏گاه آن معنا و مقصود از آن پیدا نمی‏شد.بعلاوه، قسمت عمده آنها همان مسائلی است که مربوط به زمان حضور امام، و امامت نیست.در چیزهایی که مربوط به زمان حضور امام نباشد کسی بحثی ندارد. مجموعه آثار جلد 4 صفحه 887 استاد شهید مرتضی مطهری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا