مقالات

آزادی از منظر شیعه

بررسی آزادی انسان در مذهب شیعه سابقه طولانی دارد و نمی‏توان آن را به زمان خاصی محدود نمود; هرچند در شکل‏گیری دچار فراز و نشیب شده است; لیکن ریشه آن از آغاز تشکل علمی حدیثی در مذهب شیعه به وجود آمده است. و بر همین اساس، در سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام، اولین امام شیعیان، آزادی و حق انتخاب بشر به روشنی بیان و بر آن استدلال شده است که در بخش روایات به آن اشاره خواهد شد.
از این رو، باید گفت علم کلام، فقه، حدیث و دیگر علوم اسلامی شیعی که با عقاید و اعمال مردم سر و کار دارند، از بررسی آزادی غافل نمانده‏اند; بویژه در زمان پیدایش دو عقیده «جبر» و «تفویض‏» در میان اهل سنت که هواداران هر عقیده‏ای در برابر عقیده دیگر و هوادارانش جبهه گرفته و هر کدام از آنها دیگری را کافر و خارج از دین دانستند.
امامان معصوم شیعه، هر دو عقیده را مردود ساخته و جبهه جدیدی در برابر آنها باز کردند که در این جبهه، آزادی و حق انتخاب بشر با بهترین راه و شیوه ممکن توجیه و تفسیر شده است.
در این مقاله، تلاش ما بر این است تا نسبت‏به مبانی کلامی و فقهی آزادی در مذهب شیعه امامیه اشاره‏ای گذرا داشته باشیم و تنها به ذکر نامی از این قواعد و ریشه‏ها بسنده کنیم; زیرا تفصیل و روشنگری هر قاعده در خور یک مقاله مستقل است که به خواست‏خدا به فرصتی دیگر موکول می‏کنیم. ریشه و مبانی آزادی
آزادی از دیدگاه مبانی کلامی و فقهی در مذهب شیعه، بر پایه سه اصل نهاده شده است. این اصول ریشه و زیربنای دیگر مبانی هستند که اگر این اصول به اثبات برسد، آزادی برای انسانها نیز ثابت می‏شود:
1- حکم هر کاری که حرام بودن آن ثابت نشده باشد، اباحه است;
2- کسی بر کسی ولایت و قیمومت ندارد;
3- انسان دارای اراده و اختیار است و با اراده، کارهای خود را انجام می‏دهد. اصل اول:
ثابت است و علمای شیعه بر این مطلب اجماع و اتفاق دارند که هر عملی که حرام بودن آن ثابت نشده باشد، حکم آن اباحه است و انسان مجاز به انجام آن است. برخی از علما، اباحه را از راه عقل گرفته و قائل به اباحه عقلیه شده‏اند و برخی نیز از راه شرع و در نتیجه هر دو دسته بر حکم اباحه، اتفاق دارند.
اندکی از علمای شیعه اخباری که در شبهات حکمیه تحریمیه، قائل به احتیاط شده‏اند نیز در اصل اولی قائل به اباحه هستند; لیکن ادعا می‏کنند که در شبهه حکمیه تحریمیه دلیل بر وجوب احتیاط از طرف شرع رسیده است. ولی این ادعا از طرف علمای اصولی مردود شده است. برای نمونه ابتدا کلام سید مرتضی را که قائل به اباحه عقلی و سپس کلام شیخ طوسی را، که قائل به اباحه شرعی است، نقل می‏کنیم. کلام سید مرتضی در ذریعه
از کتاب ذریعه سید مرتضی نقل شده است که: هر آنچه زیان آن در زمان حال و زمان آینده ثابت نشده باشد، اصل در آن برائت است.
مقصود از زیان در زمان حال، زیان دنیوی و زیان در آینده، عقاب و کیفر در آخرت است. کلام سید در ذریعه این چنین است:
صحیح، گفتار کسانی است که می‏گویند اصل در افعال به حکم عقل، اباحه است و دلیل بر آن این است: هر آنچه در آن سودی باشد و از زیان در زمان حال و آینده خالی باشد، انجام آن مباح است و اقدام بر آن نیکوست‏به حکم عقل; مانند حکم عقل به قبح و ممنوعیت فعلی که زیان آن در زمان حال یا آینده ثابت‏شده باشد. و علم به این حکم عقلی، ضروری و بدیهی است; مانند علم به قبح ظلم و حسن احسان و انعام. اگر کسی اعتراض کند و بگوید; چگونه ادعای بدیهی بودن و ضروری بودن این علم را می‏کنید با آنکه هستند کسانی که می‏گویند حکم عقل، منع و حظر است!؟
پاسخ آن است که آنها در اصل مدعا با ما مخالف نیستند; چرا که آنها عقیده دارند:
در انجام کاری که زیانش ثابت نشده است، زیان وجود دارد و اعتقاد به عدم زیان برای آنها ثابت نشده است تا علم به اباحه نیز بر آنها روشن گردد!
و آنهایی که قول به وقف را گرفته‏اند و نتوانسته‏اند حکم اباحه و یا حکم منع و حظر را بپذیرند نیز این اعتقاد برای آنها ثابت نشده است! زیرا آنها خیال می‏کنند ایمن از زیان نیستند! (لیکن اعتقاد به عدم زیان برای ما ثابت است).
اگر کسی از ما دلیل بخواهد و بگوید چه دلیلی بر فقدان زیان در آن فعل دارید!؟ در پاسخ می‏گوئیم که زیان بر دو گونه است: زیان در زمان حال که زیان دنیوی است و زیان در زمان آینده که عقاب اخروی می‏باشد و هیچ کدام از آنها ثابت نشده است.
اما زیان دنیوی نه از راه علم و نه از راه ظن برای ما ثابت نشده است; زیرا راههای حصول علم و ظن مشخص و معلوم است و تمامی آن راهها بر ما بسته است و از هیچ راهی، علم و یا ظن به وجود ضرر دنیوی برای ما ثابت نشده است و هرگاه راههای علم و ظن به ضرر بر ما بسته بود، علم پیدا می‏کنیم که در انجام آن کار ضرر و زیانی نیست.
و اما زیان اخروی که عقاب باشد، آن هم ثابت نشده است; زیرا عقاب نیاز به دلیل نقلی از شرع دارد و اگر در واقع ضرری وجود داشته باشد، لازم است که ضرر اخروی را بیان نموده و به ما اعلام نماید و اگر از طرف خدا بیانی نبود، قطع پیدا می‏کنیم که در واقع عقابی وجود ندارد.
و هرگاه بتوانیم ثابت کنیم در فعلی هیچ یک از وجوه قبح نیست، می‏توانیم ثابت کنیم که آن فعل دارای حسن است. (1) کلام شیخ طوسی در کتاب عده الاصول
شیخ طوسی در کتاب عده‏الاصول، اباحه شرعی افعال را پذیرفته است. او پس از بیان آیات قرآنی بر قول اباحه در اشیاء، می‏نویسد: ما ابا و امتناع نداریم از این‏که بگوییم از طریق شرع، دلیل وارد شده است‏بر اباحه اشیاء و عقیده ما نیز همین است. (2) اجماع علمای شیعه بر اباحه
علمای شیعه پس از شیخ طوسی، اباحه عقلی و یا اباحه شرعی را پذیرفته و بر آن اجماع و اتفاق پیدا کرده‏اند. شیخ مرتضی انصاری اتفاق علمای شیعه را چنین بیان داشته است: اجماع بر برائت را از دو راه می‏توان بیان کرد;
1- اجماع علماء از مجتهدین و اخباریین بر اینکه حکم هر فعلی که دلیل عقلی و نقلی بر حرمت آن نداشته باشیم، برائت و عدم عقاب بر فعل است.
2- اجماع و اتفاق علما بر اینکه حکم هر فعلی که دلیل بر تحریم نداشته باشد، عدم وجوب احتیاط و جایز بودن انجام آن فعل است.
شیخ انصاری سپس می‏گوید: نه تنها اهل ادیان; بلکه تمامی عقلا نیز – هرچند اهل دین نباشند – بر این عقیده‏اند. (3) دلیل عقلی بر برائت
شیخ انصاری پس از نقل آیات و روایات و اجماع بر برائت، حکم عقل را چنین بیان کرده است:
چهارمین دلیل بر برائت، حکم عقل است‏به قبح عقاب بر چیزی که تکلیف در آن بیان نشده باشد و دلیل بر آن، حکم عقلاست‏بر قبح مؤاخذه مولی، عبد خود را بر کاری که اعتراف دارد ممنوعیت آن را برای عبد بیان نکرده است. (4) اصل دوم:
به حکم عقل هیچ کس بر انسان ولایت و قیمومت ندارد جز خدا و پیامبر و امام که ولایت آنها با دلیل ثابت‏شده است. بنابر این اصل، کسی حق دخالت در کار انسان را ندارد و نمی‏تواند او را از کاری باز دارد و یا او را به کاری که نمی‏خواهد، وادارد و یا برای او تصمیمی بگیرد و یا بدون رضایت و خواست او چیزی را در ملک او داخل و یا خارج نماید و انسان در انجام کارهای خود مستقل و آزاد است و سرنوشت او به دست‏خودش سپرده شده است و تمام افراد انسان بر رنوشت‏خود حاکم هستند.
شیخ انصاری می‏گوید: مقتضای اصل و قاعده عقلی این است که هیچ کس بر دیگری ولایت ندارد و تنها ولایت‏برای پیامبر و امام است که با دلیل کتاب و سنت و اجماع و عقل ثابت‏شده است. (5)
علامه مامقانی می‏گوید: اصل اولی که عقل به آن استقلال دارد، این است که هیچ کس بر جان و مال و آبروی دیگری سلطه ندارد و پیروی و اطاعت کسی بر دیگری لازم نیست. (6)
سید عبدالاعلی سبزواری معتقد است: مقتضای اصل عملی و ادله اجتهادی، مانند: «لایحل مال امرء الا عن طیب نفسه‏»، «الطلاق بید من اخذ بالساق‏» و ادله دیگر مسببات که توقف بر اسباب مخصوصی دارند، این است که هیچ کس بر دیگری، بر جان و یا مال و یا آبروی او ولایت ندارد، مگر با دلیل قطعی و روشن و این اصل نه تنها مانند اصل عدم حجیت و اعتبار است که با ادله اربعه آن را به اثبات رسانیده‏اند; بلکه شک در ولایت‏برای عدم اثبات آن نیز کافی است. (7)
امام خمینی(ره) می‏گوید:
اصل اولی این است که حکم کسی بر دیگری در قضاوت و غیر آن نافذ نیست و مقصود از نفوذ این است که تخلف از آن جایز نبوده و نقض آن حرام باشد هرچند مخالف با واقع باشد و در این معنا، پیامبر یا امام و یا دوستان خدا تفاوتی ندارد; زیرا بالابودن درجات کمال آنها سبب نمی‏شود که قضاوت و حکم آنها نافذ باشد; لیکن عقل فطری حکم می‏کند که حکم خدا که آفریننده انسان است در حق او نافذ باشد; زیرا این حق ذاتی است نه اعتباری. پس هر حکمی که بخواهد نافذ شود باید به دستور خدا باشد و از طرف او قرار داده شود.
آیات و روایات و قواعد دلالت دارد بر اینکه پیامبر و امام پس از او، جانشین خدا در زمین هستند که امر حکومت و قضاوت را خداوند به آنها داده است. (8)
اینها نمونه‏ای از کلمات فقیهان شیعه در عدم ولایت است و این اصل مورد پذیرش تمام فقها می‏باشد; چنانچه ولایت‏خدا و پیامبر و امام بر مردم امری ثابت و قطعی است که در جای خود به اثبات رسیده و بیان دلیلهای آن، نیاز به مقاله‏ای ویژه دارد که باید به‏طور جداگانه نگاشته شود. ولیکن باید دانست که ولایت نیز با آزادی بشر مخالفتی ندارد که در پایان همین مقاله نیز به آن اشاره خواهد شد. اصل سوم:
انسان دارای اراده و اختیار است. مساله جبر و اختیار دیر زمانی است که اندیشه بشر را به خود مشغول ساخته و می‏توان گفت; آغاز پیدایش این اندیشه با پیدایش بشر همراه بوده است; بدین معنا که از آغاز آفرینش، انسان در اندیشه کارهای خود بوده است و انجام کارهایش از نتیجه فکر و توانایی خود او ناشی می‏شود و به جای دیگر وابسته نیست و یا اینکه در مقابل بگوییم دست‏سرنوشت انجام کارهای او را رقم می‏زند و با یک برنامه‏ریزی دقیق از جایی دیگر به کار کشیده می‏شود و آنچه از ازل برای او تعیین شده، همان می‏شود و کوشش او به همان راه هدایت می‏شود که سرنوشت اوست.
این اندیشه در خداپرستان بیشتر مورد توجه قرار گرفت; زیرا اعتقاد به یک مبدا توانا که آفرینش تمام جهان هستی از او و برگشت تمامی آنها به سوی اوست، این اندیشه را بارور کرد تا جایی که یک دسته از مسلمانها چون نظر به قدرت نامتناهی خدا کردند، جبری مذهب شدند و اعتقاد پیدا کردند که آنچه در جهان هستی پدید می‏آید، همه از خداست و بشر که دارای شعور و ادراک است در کارهای خود اراده و اختیاری ندارد.
در برابر، دسته‏ای دیگر چون به نادرستی این گفتار و پیامدهای آن پی بردند – و از جمله آنکه بنابراین عقیده تمام مفاسد و جنایات را باید به خدا نسبت داد و به او مستند ساخت و این سنت‏با عدالت‏خدا سازگار نیست – قائل به تفویض شدند; یعنی گفتند تمام کارهایی که از بشر سر می‏زند از اراده و اختیار خود اوست و هیچ گونه ارتباطی به خدا ندارد و دستگاه الهی پس از آفرینش تعطیل شده است.
این دسته نیز به حقیقت نرسیده و دچار اشکالاتی شدند که از جمله اثبات ناتوانی ذات مقدس باری تعالی و قطع سلسله فیض از مبدا فیاض می‏باشد.
لیکن آنچه از سرچشمه‏های علم الهی و منابع وحی ربانی و راهنمایان دینی مبین یعنی ائمه طاهرین علیهم السلام به ما رسیده است، عقیده‏ای مستقل از آن دو عقیده است.
دو گوشه از آن دو عقیده را در یک عقیده جمع نموده و برزخی میان آنها قرار داده است‏به نام «الامر بین الامرین‏». توانایی بشر در تمام لحظات زندگی از آن خداست و تمام نیروهایی که در انجام کار صرف می‏گردد، از طرف حق تعالی افاضه می‏شود و این افاضه، دائم در جریان است و اگر یک لحظه قطع شود، هستی به نیستی می‏گراید و اوست که هر زمانی بخواهد، می‏تواند جریان فیض را قطع کند و هستی تمام موجودات را بگیرد.
هستی تمام موجودات همانند چراغی است که برای روشنایی از مرکز تولید برق کمک می‏گیرد و اگر در یک لحظه سیم ارتباط میان چراغ و مرکز تولید برق قطع شود، چراغ خاموش می‏شود. اگر نازی کند درهم فرو ریزند قالبها.
و با تمام اینها انسان دارای اراده و اختیار است و کارهای خود را با فکر و اندیشه خویش انجام می‏دهد و در انجام کار خود آزاد است.
هر گروه، پیامد نامعقول و غلط دسته دیگر را به عنوان ضعف پندار او به رخ او می‏کشید. اشاعره به معتزله می‏گفتند; عقیده به اراده در انسان، سبب تعطیل در کار خدا می‏شود و یا برای خدا شریک قرار دادن است. معتزله هم به اشاعره می‏گفتند; عقیده به جبر باعث می‏شود که تمام گناهان و جنایاتی که از انسانها سر می‏زند، از خدا باشد و به او استناد داده شود.
و روشن است که پیامد هر دو عقیده باطل و غلط است; لیکن شیعه با پذیرفتن عدالت در خدا و حسن و قبح ذاتی افعال، حق انتخاب و آزادی را از طرف خدا برای بشر پذیرفت و عقیده صحیح از میان آن دو عقیده را که از طرف امامان معصوم علیه السلام طرح شده بود، شعار خود قرار داد. آن عقیده به «لا جبر و لاتفویض بل امر بین الامرین‏» یعنی نه جبر درست است و نه تفویض و عقیده صحیح امری میان دو امر است; موسوم شد که در پایان، توضیح آن خواهد آمد. پیآمدهای نادرست قول به جبر و تفویض
اینک برخی پیامدهای نادرست قول به جبر و تفویض را بررسی می‏کنیم و پس از آن به توضیح گفتار درست – الامر بین الامرین – می‏پردازیم.
امام خمینی در رساله «طلب و اراده‏»، اعتراضاتی بر قول به تفویض بیان کرده است:
1- اگر انسان در کارهایی که انجام می‏دهد، استقلال داشته باشد، باید تمام راههایی را که سبب نابودی و پیدا نشدن آن کار می‏شوند، مسدود نماید تا آن کار پیدا شود. یکی از راههایی که سبب پیدا نشدن کار می‏شوند; نبود خود انسان است که می‏خواهد آن کار انجام دهد; زیرا انسان اگر نیست‏شود، کار او هم نیست می‏شود و روشن است که انسان نمی‏تواند راه نابودی خود را مسدود کند و از وجود خود نگهداری کند. پس نمی‏تواند تمام راههای نابودی را ببندد در نتیجه انسان در کار خود استقلال ندارد. (9)
2- مخلوقات الهی که از جمله آنها انسان است، در تمام هویت و حقیقت و ذات خود نیاز، وابستگی، ربط محض و احتیاج صرف هستند; نه اینکه نیاز و فقر، صفتی باشد که بر ذات آنها عارض شده باشد. و این‏چنین نیست که چیزی باشد و موصوف به احتیاج باشد تا وصف احتیاج، زائد بر ذات آنها باشد; زیرا اگر فقر و احتیاج مخلوقات خدا صفتی باشد زائد بر ذات آنها، پس تمامی مخلوقات واجب الوجود خواهند شد و روشن است که جز خدا واجب الوجود نیست. پس انسانها عین فقر و وابستگی هستند و ذات آنها احتیاج است و از خود استقلال ندارند. پس چگونه در کارهای خود استقلال دارند!؟ (10)
3- اگر انسان در کارهای خود استقلال داشته باشد، باید وجود او نیز استقلال داشته باشد و چون انسان در اصل وجود استقلال ندارد و وجود او از خداست، پس در ایجاد کارهایش نیز استقلال ندارد و ممکن نیست کارهای تولیدی انسان از خود او بالاتر باشد!! (11) پیامدهای قول به جبر
1- خدای تعالی بسیط است و تمام شؤون و صفات ذاتی او به وجود صرف بسیط برمی‏گردد. بنابراین هیچ‏گونه تجدد و تغیر در ذات و صفات خدا نیست. پس اگر امور متجدده و متغیره از ذات حق تعالی بدون واسطه انجام گیرد، لازمه آن تغیر و تجدد در ذات حق تعالی است و پیش از این گذشت که اراده از صفات فعل نیست. بلکه از صفات ذات است. پس آنچه از خدا صادر می‏شود، امکان ندارد که تنها از اراده‏اش صادر شده باشد نه از ذاتش یا آنکه تنها از ذاتش باشد نه از اراده‏اش; زیرا اراده او عین ذات اوست.
بنابراین هر چیزی که دارای تغیر و تجدد است، صدورش از حق تعالی محال است; زیرا مستلزم آن است که قدیمی حادث شود و یا چیزی که در ذاتش حادث است، قدیم شود و آنچه در ذات خود متغیر است، ثابت و بی‏زوال شود و آن محال است و چون کارهای انسان دارای تغیر و حدوث است، پس از خدا صادر نمی‏شود. (12)
2- کار تولیدی انسان دارای کثرت است و وحدت ندارد و چیزی که کثرت دارد نمی‏شود از چیزی که عین بساطت است، صادر شود وگرنه ترکیب و تکثیر در واحد بسیط نیز راه پیدا می‏کند. پس کار انسان از خدا صادر نمی‏شود.
اگر کسی بگوید خدا دارای اراده و اختیار است و می‏تواند هر چیزی را به هر شکلی که خواست‏خلق کند; پاسخ آن است که اراده خدا عین ذات اوست و کثرت و تجدد در اراده خدا، کثرت و تجدد در ذات اوست و نمی‏شود فعل ارادی خدا و صدور فعل از او را با فعل انسان قیاس کرد که این قیاس مع الفارق می‏باشد و باطل است. انسان که در ذات و صفات خود ناقص و دارای کثرت و تغییر است، چگونه با خدای بسیط که در ذات و صفات بسیط است، قیاس شود!! (13)
3- منشا آثار در هر موجود عین وجود آن موجود است و ممکن نیست از موجود سلب آثار وجودی شود وگرنه سلب وجود از او خواهد شد; بلکه سلب وجود از تمام موجودات خواهد شد که در وجود با او شریک هستند و این امری محال است. پس انسان که موجود است و دارای وجود است، باید آثار وجودی داشته باشد و نمی‏شود آثار وجودی او را که کارهای او هستند از او سلب کرد و به خدا استناد داد. (14) امر بین الامرین
پس از آنکه بطلان مذهب تفویض و بطلان مذهب جبر معلوم شد و روشن گردید که انسان در تولید کارهای خود استقلال ندارد و از جهتی دیگر نمی‏شود آثار وجودی را از انسان سلب کرد، معنای امر بین الامرین هویدا می‏شود. بدین معنا که موجودات امکانی دارای اثر هستند و با اراده خود کارهای خود را انجام می‏دهند; لیکن از خود استقلال ندارند. انسان دارای فاعلیت و علیت و تاثیر است; اما به‏طور مستقل، تنها فاعل مستقل خداست و دیگر موجودات با اینکه وجود و آثار وجود را دارا هستند; اما استقلال ندارند و وجود آنها عین ارتباط و حقیقت فقر و احتیاج و وابستگی است.
با اینکه موجودات دارای صفات و آثار و افعال هستند; اما هیچ کدام از خود استقلالی ندارند. کسی که بداند حقیقت وجود در ممکنات ربط محض است، می‏داند که فعل او در عین اینکه فعل اوست و از او سر می‏زند، فعل خدا نیز هست. جهان در عین ارتباط محض و وابستگی خالص، مظهر قدرت خدا و اراده و علم و فعل نیز هست. و این است معنای منزلت‏بین المنزلین و امر بین الامرین. (15)
مقصود از امر، عقیده شیعه است و مقصود از امرین، عقیده جبر و تفویض است. و معنای آن این است که انسان نه از روی اجبار کارهای خود را انجام می‏دهد که از خود اختیاری نداشته باشد و همانند ماشین خودکار باشد و نه آنکه در کارها استقلال دارد و دست‏خدا بسته و کار خدا تعطیل است; بلکه کارهای انسان از روی اراده و اختیار سر می‏زند و نیروی مصرفی در انجام کار، از خداست.
قدرت و نیروهای انسان از نیروهای ظاهری و باطنی و اعضای بدن و هرچه در انجام کار دخالت دارد – خواه از اسباب و علل فعلی باشد و یا از شرایط و چیزهایی که سبب رغبت‏به طاعت می‏شود و یا انسان را از گناه باز می‏دارد – همه از فیض و بخشندگی و لطف رحمانی اوست و با تمام اینها، باز هم انسان در انجام کارهایش مختار است. اگر بخواهد آن را انجام می‏دهد و اگر بخواهد آن را ترک می‏کند. اگر طرف ایجاب را گرفت و به دنبال انجام کار افتاد، آن کار انجام می‏گیرد و اگر طرف سلب را اختیار کرد و حرکتی ننمود، آن فعل ترک می‏شود و هر کدام از فعل و ترک، در تحت اختیار اوست و در انجام آن آزاد است و در عین حال خود او در تحت قدرت خداست و هر چه دارد از خدا دارد.
کسانی که قائل به تفویض شده‏اند، انسان ممکن الوجود را از مرز خود بیرون برده و به مرز واجب الوجود رسانیده‏اند و مشرک هستند و کسانی که قائل به جبر شده‏اند، خدا را از مقام خود پایین آوره و در مقام ممکن الوجود قرار داده‏اند و کافرند.
و امر بین الامرین، راه میانه است‏برای امت محمد(ص) که حافظ مقام ربوبی و حدود امکانی است. جبری مذهب نه فقط به خدا که بر ممکنات نیز ظلم کرده است و تفویضی نیز بر خدا و ممکنات ستم کرده و امر بین الامرین حق هر صاحب حقی را به او داده است. (16) امر بین الامرین از دیدگاه قرآن
خداوند در قرآن کریم حقیقت امر بین الامرین را به انسان گوشزد نموده و به او توجه داده است که افعالی که از او صادر می‏شود، از روی اراده و اختیار اوست و در عین حال وابسته به ذات اقدس حق است. اینک نمونه‏ای از آن آیات مورد بررسی قرار می‏گیرد:
1- «و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی‏» (17) ای رسول ما، تو تیر نینداختی در آن حال که می‏انداختی ولکن خدا انداخت. در این آیه رمی، هم به رسول استناد داده شده و هم به خدا و توان و نیروی انداختن از خدا قرار داده شده است و رمی را اثبات کرده است از جهتی که آن را نفی کرده است; زیرا رمی که از پیامبر بوده، در عین حال از توانایی شخصی و استقلال خودش نبوده است; بلکه از قدرت خدا بوده است.
2- «و ما تشائون الا ان یشاء الله‏» (18) و نمی‏خواهید مگر خدا بخواهد. از یک طرف خواستن به بشر استناد داده شده و از طرف دیگر اصل خواستن و قدرت بر آن، از طرف خدا قرار داده شده است; نه به این معنا که دو فاعل وجود دارد; یکی خدا و یکی انسان و یا اینکه دو کار با اشتراک صورت می‏گیرد; بلکه به این معنا که خواست انسان، ظهور خواست‏خداست و حقیقت، ربط و وابستگی به خداست.
3- در آیات مربوط به داستان حضرت خضر و حضرت موسی گاهی فعل به خدا نسبت داده شده است; مانند: «فاراد ربک ان یبلغا اشدهما و یستخرجا کنزهما» (19) پروردگارت اراده کرد تا آن دو یتیم به نیروی جوانی برسند و گنج‏خود را استخراج کنند. و گاهی به خضر و موسی نسبت داده شده است; مانند: «فاردنا ان یبدله ربه‏» (20) ما خواستیم که پروردگارش او را عوض کند.
4- گرفتن جان گاهی به خدا استناد داده شده; مانند «الله یتوفی الانفس حین موتها» (21) خدا در هنگام مرگ جانها را می‏گیرد. و گاهی به فرشته مرگ استناد داده شده است; «قل یتوفیکم ملک الموت الذی وکل بکم‏» (22) بگو جان شما را فرشته مرگ می‏گیرد که بر شما گماشته شده است، و گاهی به فرشتگان استناد داده شده است; مانند: «و لوتری اذ یتوفی الذین کفروا الملائکه‏» (23) و اگر ببینی فرشتگان را در هنگام جان گرفتن کسانی که کافر شده‏اند.
5- اضلال و گمراهی کردن، گاهی به خدا نسبت داده شده است، مانند: «و یضل الله الظالمین‏» (24) و گاهی به ابلیس; مانند: «انه عدو مضل مبین‏» (25) و گاهی به بندگان، مانند: «و اضل فرعون قومه‏». (26) امر بین الامرین از دیدگاه روایات
روایات بسیاری در توضیح و تبیین امر بین الامرین از امامان معصوم علیهم‏السلام وارد شده است که به برخی از آنها اشاره می‏شود:
1- امام هشتم(ع) فرمود; خداوند فرموده است: ای پسر آدم آنچه را برای خودت می‏خواهی با خواست من است و با نیروی من واجبات را انجام می‏دهی وبا نعمت نیرویی که به تو داده‏ام بر معصیت توانا شده‏ای. من تو را شنوا، بینا و نیرومند آفریدم. هر نیکی که به تو برسد، از خداست و هر بدی که به تو برسد از خودت می‏باشد. از این‏روست که من به نیکیهای تو از تو سزاوارترم و تو به بدیهای خودت سزاوارتری. آنچه را من انجام می‏دهم، در آن پرسشی نیست و هر آنچه که آنها انجام دهند، پرسش دارد. (27)
خداوند به نیکیهای انسان سزاوارتر است، از این جهت که نیروهایی که در انجام کار صرف می‏شود، از لطف اوست و مردم به بدیهای خود سزاوارترند; زیرا از بدی اختیار خود، نیروهای الهی را در نافرمانی خدا صرف می‏کنند.
این حدیث‏بر این مطلب دلالت دارد: نیروهایی که انسان با آنها کارهای خود را – از اطاعت و معصیت – انجام می‏دهد، از خداست و به کارگیری آن نیروها در راه گناه و به دست آوردن زشتیها از اختیار آنهاست; از این جهت‏به گناه و بدی خود سزاوارترند.
کارهای خدا پرسش ندارد; زیرا موافق با عدل است و کارهای مردم پرسش دارد; زیرا بر خلاف عدل و انصاف، نیروهای خدادادی را در راه نافرمانی او صرف می‏کنند.
2- امام باقر و امام صادق(ع) فرمودند: خداوند مهربانتر از آن است که بندگانش را بر گناه مجبور نموده، سپس آنها را عذاب کند و خداوند بالاتر آن است که چیزی را بخواهد و به وجود نیاید. سؤال کردند: آیا میان جبر و قدر راه سومی هست؟ فرمود: بلی چیزی هست که از میان آسمان و زمین وسیعتر است. (28)
این حدیث‏بر دو قاعده عقلی دلالت دارد: 1- مهربانی خدا، با قول به جبر سازگار نیست.
2- خداوند با قدرت بی‏پایانش هیچ گاه مغلوب نمی‏شود. خداوند به مردم نیرو بخشیده تا بتواند با اراده و اختیار خود کارهایشان را انجام دهند و اگر نافرمانی کنند، خدا مقهور نشده و می‏تواند از نافرمانی جلوگیری کند.
3- مردی از امام صادق(ع) پرسید: فدایت‏شوم آیا خداوند مردم را بر گناه مجبور کرده است؟ فرمود: خداوند عادلتر از آن است که آنها را بر گناه اجبار کرده، سپس آنها را عذاب نماید!
پرسید: آیا افعال را به دست‏خود مردم سپرده و خود، کاری ندارد؟
فرمود: اگر اینطور بود، امر و نهی نمی‏کرد!
پرسید: آیا میان این دو چیز، امر دیگری هست؟
فرمود: بلی چیزی وسیعتر از آنچه میان آسمان و زمین است. (29) نتیجه بررسی
پس از ثابت‏شدن سه اصل مذکور (1- هر کاری که حرمت آن ثابت نشده باشد حکم آن اباحه است; 2- کسی بر کسی ولایت ندارد;3- انسان دارای اراده و اختیار است و با اراده و اختیار کارهای خود را انجام می‏دهد) باید گفت در مذهب شیعه انسان کمال آزادی و حریت را داراست; چرا که انجام هر کاری برای او مباح است و از انجام آن منع نشده است; ولایت و قیمومت کسی بر او ثابت نشده است تا او را امر و نهی کند و از انجام کاری که می‏خواهد بکند، جلوگیری کند. در انجام کار خود اختیار و اراده کامل دارد و با اراده خود کارهایش را انجام می‏دهد; جبر و قهر و اکراهی او را وادار به انجام کار و یا ترک آن نمی‏کند. مرزهای عقلی و شرعی آزادی
آزادی و حریتی را که انسان از این سه اصل به دست آورده است، به دسته و گروه خاصی اختصاص ندارد و تمام افراد انسان از آن برخوردار هستند; لیکن به کارگیری این آزادی برای تمام افراد انسان در هر راه و در هر خواستی ممکن نیست; زیرا شعاع آزادی افراد انسان در مسیر حرکت، به هم می‏رسد و برخورد می‏کند.
خواسته‏های بی‏حد و حصر تمام افراد انسان، آنها را به نزاع و اختلاف با هم می‏کشاند و در نتیجه اختلاف و نزاع، خواسته‏های آنها نافرجام می‏ماند و یا قوی، ضعیف را پایمال کرده و حقوق او را تضییع می‏کند.
پس برای رفع اختلاف و برای تعدیل و کنترل خواسته‏ها و به کارگیری آزادیهای افراد بشر، باید قانون باشد. قانونی که بتواند پاسخگوی نیازها باشد، بر کسی ستم نکند و نارسایی نداشته باشد. لیکن سخن در این است که چه کسی باید این قانون را وضع کند؟
قانونگذار باید یک انسان شناس کامل باشد که از تمام اسرار و ریزه‏کاریهای جسم و جان و عواطف و غرائز درون انسانها با خبر باشد و تمام پدیده‏های اجتماعی را که در هنگام زندگی افراد با یکدیگر در دل اجتماع پیدا می‏شود، بداند و نیز از تمام نیازمندیهای اجتماعی و قوانینی که انسان را به تکامل می‏رساند، با اطلاع باشد. آری قانونگذار باید آفریدگار بشر باشد که از تمام رموز و اسرار آفرینش باخبر است و به تمام نیازمندیهای ساختمان بدن او آگاه است و فطرت اصلی بشر را که در هیچ زمان و مکانی تغییر نمی‏کند، در نظر دارد و بر طبق خواست طبیعی آنها، قانون را وضع کرده است.
«فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها» (30)
وقتی قانون روی فطرت ثابت‏بشری وضع شود، همیشه زنده و قابل اجراست; زیرا تمام غرائز و تمایلات بشری از آغاز آفرینش تا انجام آن تغییر نخواهد کرد. ما از قانون همان استفاده را می‏کنیم که یاران پیامبر می‏کردند و گذشت زمان و پیشرفت دانش بشری تنها به ما امکاناتی را داده که بتوانیم از قرآن و سنت استفاده بیشتری ببریم و بینش ما به حقائق احکام الهی بیش‏تر شود.
بشر نمی‏تواند چنین قانونی را وضع کند; زیرا بشر به تمام مصالح و مفاسد آگاهی کامل ندارد. قانونی که او وضع می‏کند، دستخوش هوای نفس، ارتباطها و دیگر ناعدالتیهایی است که نمی‏تواند پاسخگو بوده و حقوق تمام افراد جامعه را تضمین کند.
بشر به تمام نیازمندیها، نیکیها و زشتیها آگاهی کامل ندارد و اگر در اخلاق اظهار نظر کند، اندیشه خود را بازگو می‏کند و چه بسا دچار اشتباه نیز می‏شود و آنچه را نیک دانسته، بد باشد و یا آنچه را بد دانسته، نیک باشد.
هیچ بشری نمی‏تواند به فطرت اصلی بشر دست‏یابد و به تمام نیازمندیهای او آگاهی پیدا کند. در میان دانشمندان انسان شناس و جامعه شناس، کسی نیست که بگوید من از تمام اسرار پیچیده اجتماعی که در اثر روابط مخصوص افراد حاصل می‏گردد، با خبرم و یا تمام نیازمندیهای انسان را می‏شناسم.
آیا نصب پیامبر و امام با آزادی بشر مخالفت دارد!؟
پس از آنکه روشن شد انسان در به کارگیری آزادی نیاز به قانون دارد و این قانون را باید خدا وضع کند، برای ابلاغ این قانون از طرف خدا به بندگانش نیاز به پیامبر ضروری می‏نماید. پیامبر بشر است و مانند دیگر انسانها روزی از دنیا رحلت می‏کند. بنابراین پس از پیامبر باید کسی که در علم و کاردانی و دیگر صفات مانند اوست، حضور داشته باشد تا قانون را نگهداری، اجرا و تبیین نماید و او امام است.
در اعتقادات شیعه پیامبر و امام باید معصوم بوده و از گناه و خطا و اشتباه مصون باشند، تعیین پیامبر و امام باید از طرف خدا باشد; زیرا جز خدا کسی نمی‏داند معصوم کیست که او را برای پیامبری و یا امامت معرفی کند. حال این پرسش پیش می‏آید که آیا نصب پیامبر و یا امام از طرف خدا با آزادی و حریت انسان مخالفتی ندارد!؟
دکتر محمد عماره در کتاب «المعتزله و مشکله الحریه الانسانیه‏» – در بخش البعد السیاسی للحریه – در اعتراض به شیعه در عقیده معصوم بودن امام و منصوب شدن او از طرف پیامبر، اعتراض کرده و چنین بیان داشته است: کسانی که می‏گویند پیامبر درباره امامت وصیت کرده و پس از خود علی بن ابی‏طالب[ع] را معین کرده است و پس از علی بن ابی‏طالب[ع] فرزندان او به امامت رسیده‏اند و راه امامت و حکومت علیای اسلام را منحصر در وصیت می‏دانند، [آن هم] وصیت‏به ذات امامان نه وصیت‏به صفات [او]، و اراده مردم در امامت دخالتی نداشته و آنها هیچ‏گونه اختیاری از خود در تعیین امام ندارند، امام حجت‏بر مردم است و از اشتباه کردن معصوم است، امام مصدر قانونگذاری و تشریع در امور دین و دنیاست، امام در زمان خودش از خدا سخن می‏گوید و دیگر مطالب غلوآمیز که زیر مجموعه عقیده به نص در امامت و شناخت‏باطنی است، امامت را حکومت کاهنها قرار داده‏اند که حاکم را سایه خدا بر خلق می‏پندارند و او را صاحب حق الهی می‏شمارند مانند کاهنهای کلیسای اروپا در قرون وسطی.
وی در ادامه می‏نویسد:
معتزله این اندیشه‏ها را انکار کرده و با آن به مبارزه برخاستند; زیرا دیدند اعتقاد به نص و وصیت در امامت، آزادی و اختیار را در مهمترین مسائل حیاتی از انسان می‏گیرد و گفتند عقیده به نص و وصیت، توهمی بیش نیست که تنها، اثر انسان و قدرت وی را و اختیار و آزادی او را در حکومت علیای جامعه‏ای که در آن زندگی می‏کند، از او می‏گیرد. و گفتند اگر امام باید معصوم باشد به اعتقاد اینکه حجت است، پس باید از او رفع تکلیف شود و رفع تکلیف از پیامبران نشده است تا چه رسد به امام که مقام او پایینتر است. (31)
در این سخن چند اعتراض به عقائد شیعه شده است که به آنها اشاره کنیم و سپس از آنها پاسخ می‏گوییم:
1- امام مصدر قانونگذاری و تشریع است;
2 – اعتقاد به معصوم بودن امام سبب رفع تکلیف از او می‏شود;
3- اعتقاد به نص بر امامت، با آزادی و حریت انسان مخالفت دارد.
اما پاسخ اعتراض اول روشن است; زیرا هیچ عالمی از علمای شیعه در کتاب خود ننوشته است که قانونگذاری و تشریع با امام است.
شیعه عقیده دارد، قانونگذار خداست و پیامبر، واسطه میان خدا و خلق برای تبلیغ قانون الهی است. و اگر در روایات شیعه به چشم می‏خورد که حدود برخی از احکام را پیامبر بیان کرده است، به معنای قانونگذاری پیامبر در برابر خدا نیست; بلکه خداوند پس از تعیین اصل قانون و ابلاغ آن به پیامبر، در برخی از موارد، تعیین حدود قانون را به او تفویض کرده است. این روایات تفویض در تشریع را از طرف خدا برای پیامبر در تعیین حدود برخی از احکام داده است، نه اینکه اصل تشریع و قانونگذاری را در برابر خدا به وی تفویض کرده باشد. اما شیعه این عقیده را نسبت‏به امام ندارد و می‏گوید; امام حافظ سنت پیامبر و مجری آن است و هر چه می‏گوید از پیامبر به او رسیده; یا از طریق مشافهه امیرالمؤمنین علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) و یا از راه نوشتن احکام به دست آن حضرت و به صورت کتاب از امامی به امام دیگر می‏رسیده و یا از راههای دیگری که در جای خود مشخص شده است.
و اما پاسخ به اعتراض دوم; یعنی لزوم عصمت در امام. لزوم عصمت در امام، بحث پردامنه و گسترده‏ای است که از اوائل اسلام تا امروز مورد سخن بوده است. ما در این مقاله اشاره‏ای به معنای عصمت و برخی از دلیلهای آن می‏نماییم. معنای عصمت
عصمت، نیرومند بودن عقل و رشد بسیار بالای تفکر و اندیشه است در مرتبه‏ای که هیچ گاه مغلوب نمی‏شود. انسانها در مراتب تعقل و تفکر مختلف هستند; مانند دیگر نیروهای خدادادی که در انسانها در مراتب مختلف ظهور می‏کند.
بالاترین مرتبه از تعقل و اندیشه که اشتباه و خطا و گناه در آن راه نمی‏یابد، عصمت است. پیامبر یا امام چون در خداشناسی، عظمت و قدرت و دیگر صفات خدا را در بالاترین سطح دارا می‏باشد، از این رو هیچ‏گاه مغلوب افکار شیطانی و هوای نفس نمی‏شود و در فکر و اندیشه آنها نافرمانی خدا راه پیدا نمی‏کند و قوت و نیروی بالای تفکر در او سبب می‏شود که خطا و اشتباه نیز نکند، با اینکه قدرت بر نافرمانی و توانایی بر گناه را دارد; اما اندیشه بالای او، او را از گناه بیزار می‏کند. او در ذات خود می‏تواند اشتباه کند; اما قوت تعقل و توجه او به امور و مطالب سبب می‏شود که خطا نکند; مانند کسی که حافظه‏ای بسیار قوی دارد و چیزی را فراموش نمی‏کند.
معنای عصمت این نیست که خدا او را بر ترک گناه اجبار کرده است و تکلیف از او مرتفع شده است; بلکه نیروهای قوی‏ای که در نفس اوست، مانع از گناه می‏شود; مانند نیروی قوی عقلی، توجه و زیرکی بسیار بالا، تیزهوشی، ذکاوت، صفای نفس و کمال توجه به لزوم اطاعت از خدا و دوری از گناه و خطا.
اگر پیامبر و یا امام با عصمت‏خود، قدرت بر گناه نداشته باشد، دیگر تکلیفی هم متوجه او نیست، با اینکه پیامبر در انجام تکالیف الهی از دیگران سزاوارتر است و خداوند در قرآن به او تکلیف کرده است «فاعبد ربک حتی یاتیک الیقین‏» (32) پروردگارت را عبادت کن تا به یقین برسی.
اگر پیامبر یا امام قدرت بر گناه نداشته باشد، مقام او از مؤمنان صالح پایینتر خواهد بود; زیرا دیگران قدرت بر گناه را دارند و آن را ترک می‏کنند و پیامبر یا امام نمی‏تواند گناه بکند که نمی‏کند. پس عصمت در پیامبر و امام از او تکلیف را برنمی‏دارد; بلکه رعایت تکلیف را بر او لازم‏تر می‏کند. دلیل بر لزوم عصمت
چرا پیامبر یا امام باید عصمت داشته باشد؟
1- اگر پیامبر یا امام، معصوم از گناه و خطا نباشد، وثوق و اعتماد به گفتار و کردار او پیدا نخواهد شد; زیرا احتمال می‏رود که دروغ بگوید و یا فراموش کند و یا حکمی را ترک کند. در این صورت نمی‏توان بر او اعتماد کرد و احکام شرع را از او گرفت.
2- اگر گناه کند، در این صورت یا پیروی کردن از او واجب است و یا واجب نیست. اگر واجب باشد، اجتماع ضدین لازم می‏آید; یعنی از یک طرف واجب است آن کار را انجام بدهیم و از طرف دیگر لازم است آن را ترک کنیم و اجتماع ضدین محال است. و اگر پیروی از او لازم نباشد، نبوت و یا امامت او بی‏اثر خواهد بود، پس پیامبر و امام گناه نمی‏کند.
3- اگر گناه کند، باید او را از گناه بازداشت و او را اذیت کرد و از او بیزاری جست; با اینکه اذیت کردن و بیزاری از پیامبر یا امام حرام است، پس هیچ‏گاه گناه نمی‏کند.
4- اگر پیامبر یا امام مرتکب اشتباه شود، نیاز پیدا می‏کند تا کسی او را از اشتباه نگهداری کند و حق را به او بگوید و کسی که او را نگهداری می‏کند، اگر خود معصوم باشد، پس عصمت لازم است و اگر معصوم نباشد، به دیگری نیاز پیدا می‏کند که او را نگهداری کند و در این صورت تسلسل لازم می‏آید و تسلسل باطل است.
5- از خدای حکیم قبیح است که مردم را وادار به پیروی کردن از کسی کند که گناه می‏کند و یا اشتباه دارد; زیرا پیروی کردن از گناه و اشتباه امری قبیح است و بر خدای حکیم قبح آن روشنتر است. و چون خدا مردم را به پیروی از پیامبر و امام وادار نموده، روشن است که آنها گناه و اشتباه ندارند.
6- اگر عصمت نباشد، مردم از او متنفر می‏شوند و از او پیروی نمی‏کنند و پیروی نکردن مردم، نقض غرض نبوت و امامت است; زیرا غرض از نبوت و امامت پیروی کردن مردم از پیامبر و امام است. دلیلهای عقلی و نقلی دیگری نیز هست که عصمت را در پیامبر و امام لازم می‏داند.
و اما پاسخ اعتراض سوم; یعنی نص بر امامت مخالف با آزادی است.
پیش از این گفتیم به کارگیری آزادی در تمام افراد بشر نیاز به قانون دارد و قانون باید از طرف خدا باشد و مبلغ قانون خدا نیز پیامبر است.
امام، جانشین پیامبر و ادامه دهنده راه اوست و در پیامبر و امام عصمت لازم است. جز خدا کسی نمی‏تواند فرد معصوم را شناسایی کند و او را به عنوان پیامبر یا امام معرفی نماید. خدا، پیامبر را معرفی می‏کند و پیامبر، امام را از طرف خدا. اگر کسی بگوید نصب امام از طرف پیامبر با آزادی مردم مخالف است، باید به این مطلب نیز معتقد شود که نصب پیامبر از طرف خدا نیز با آزادی مردم مخالف است و نتیجه، این خواهد شد که بشر نیاز به امام ندارد، نیاز به پیامبر و نیاز به قانون الهی ندارد; دنیای بشر، دنیای جنگل است که در آن نظم و انتظام لازم نیست و پایمال شدن حقوق ضعیفان مانعی ندارد و دیگر سخنان باطل و بی‏اساس که اندیشه صحیح بشری آن را مردود می‏کند.
و چیزی که انسان را به تعجب می‏اندازد، اولویت و لزوم افضلیت در امام است که در نوشتار دکتر محمد عماره است; از یک طرف ادعا می‏کند انسان در انتخاب امام که جانشین پیامبر است‏باید آزاد باشد و هیچ‏گونه تضییق و تقییدی نباید آزادی انسان را تهدید کند و از طرف دیگر می‏گوید امام باید افضل از تمام امت‏باشد. در اینجا عبارت او را نقل می‏کنیم:
«و من الامثله التی تشهد بذلک موقفهم من امامه الافضل و امامه المفضول و ایهما یقدم علی الثانی فی الاختیار لهذا المنصب و بدیهی ان الافضل هو الاولی بالتقدیم‏». (33)
در بخش بیان عزل امام و قدرت مردم بر برکنار کردن امام از منصب خود اگر از او خطایی و یا گناهی دیدند، می‏نویسد: از جمله نمونه‏هایی که گواه بر این مطلب می‏باشد، این است که معتزله، امام شدن افضل و مفضول را بررسی نموده و بحث کرده‏اند که کدام‏یک از آنها باید امام شود; افضل! و یا مفضول. و روشن است که افضل باید امام شود و او سزاوارتر به امامت است.
سپس می‏گوید: چیزی که ملاک فضل است و با بیشتر داشتن آن انسان افضل می‏شود، مصلحت اندیشی برای امت است. او در این خصوص چنین بیان داشته است:
«ان الفضل المطلوب فی الامامه انما یراد لما یعود علی الکافه من المصلحه‏». (34) همانا فضل مطلوب در امامت رعایت مصلحت تمام افراد امت است.
پس از بیان این مطلب، شرط دیگری را نیز بیان داشته و می‏گوید:
«و کذلک القول فی من یعرف ان انقیاد الناس له اکثر واستنامتهم الیه اتم و شکواهم الیه اعظم فهو بالتقدیم احق‏» هر کس مردم از او بیشتر فرمانبری کنند و از او بیشتر به کمال برسند و درد دل خود را بیشتر به او بگویند، سزاوارتر به منصب امامت است.
آنگاه صفات زشتی را که نباید در امام باشد، مانند: شتاب‏زدگی، زودباوری، قضاوت عجولانه، خشونت و شدت در برخورد با مردم و… (35) را بیان کرده است.
حال این پرسش پیش می‏آید که اگر بناست امام افضل باشد، نفوذ کلمه داشته باشد و از صفات زشت منزه باشد و مردم نباید هر کسی را انتخاب کنند، چرا وجود این صفات و شرایط، مخالف با آزادی و حق انتخاب نیست; اما اشتراط عصمت که جامع تمام صفات کمال و بیزاری از تمام صفات زشت و قصور است – که شیعه با دلالت قرآن و سنت و عقل آن را پذیرفته – مانع آزادی است و آیا اعتراف به لزوم امامت افضل اعتراف به لزوم عصمت نیست!؟
علاوه بر این، تمام اندیشمندان اهل سنت که در موضوع امامت‏سخن گفته و امامت را برای امت اسلام لازم و ضروری دانسته‏اند، برای امام صفات ویژه‏ای را شرط دانسته‏اند و هیچ اندیشمند و عالمی از اهل سنت‏یافت نشده است که برای امام اوصافی را لازم نداشته باشد و بگوید هر فاسق و فاجری می‏تواند امام شود.
شیعه نیز برای امام، صفت عصمت را به حکم عقل و شرع لازم می‏داند و اگر اعتقاد به عصمت در امام، با آزادی بشر مخالفت دارد، هر صفتی که علمای اهل سنت در امام شرط دانسته‏اند نیز باید با آزادی بشر مخالف باشد.
بنابراین، آمدن پیامبر و امام نه تنها مانع آزادی انسان نیست; بلکه پیامبر و امام بهترین راه به کارگیری آزادی را نشان می‏دهند و به همان دلیل که بشر نمی‏تواند قانون کامل وضع کند و نمی‏تواند کسی را به عنوان پیامبر معرفی کند و مقام نبوت را به او بدهد، به همان دلیل بشر، خود نمی‏تواند امام پس از پیامبر را معین کند. انسان دو بعدی است
آنچه را در موضوع نیاز به قانون بیان کردیم، ملاحظه بعد مادی انسان است که او را به قانون نیازمند می‏کند و اگر انسان را از بعد معنوی نیز ملاحظه کنیم، نیاز به قانون و پیامبر و امام برای او بیشتر خواهد بود. زیرا انسان تنها در بعد مادی خلاصه نمی‏شود تا بشر بتواند از راه شناخت نیازهای مادی و دیگر روابط مادی میان افراد جامعه، برای خود قانون وضع کند; بلکه انسان دارای دو بعد است; بعد مادی و بعد معنوی. اگر بر فرض انسان بتواند بعد مادی خود را شناسایی کند و برای رفع نیازهای آن، قانونی وضع کند; لیکن بعد معنوی انسان ناشناخته است و در هیچ آزمایشگاهی قابل تجزیه و تحلیل و شناخت نیست. اگر تنها برای بعد مادی انسان قانون وضع شود، نیمی از نیازهای بشر نادیده گرفته شده است.
زندگی انسان تنها در این جهان خلاصه نمی‏شود و دنیای دیگری نیز وجود دارد که انسان باید خود را برای آن آماده سازد. ارتباط جسم با روح، بعد مادی و معنوی و دنیا و آخرت انسان تنگاتنگ است و قابل تفکیک و جدایی نیست.
آخرت، وجهه ملکوتی زندگی دنیوی است. قرآن می‏فرماید: «من کان یرید العاجله عجلنا له فیها ما تشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا و من اراد الآخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا». (36)
هر کس طالب دنیای نقد باشد، آن مقدار که بخواهیم به او می‏دهیم، سپس برای او جهنم را قرار داده‏ایم که نکوهیده و رانده شده وارد آن می‏گردد و هر کس خواهان آخرت باشد و کوشش شایسته آن را انجام دهد، پس کوشش آنان مورد قدردانی قرار خواهد گرفت.
یعنی اگر انسان تنها در اندیشه دنیا باشد و هدفی جز دنیا نداشته باشد، به هدف عالی آخرت نمی‏رسد; ولی لطف و کرم خدا ایجاب می‏کند که از همان هدف دنیایی نیز به او بهره‏ای بدهد.
امام خمینی در موضوع بعد معنوی انسان، چنین می‏گوید:
خداوند انسان را بر فطرت الهی آفرید که عشق به کمال مطلق است. از این رو همه انسانها از خرد و کلان، عاشق کمالی هستند که نقص در آن نیست، نوری که در آن تاریکی نیست و دانشی که در آن نادانی نیست.
پیرو این فطرت، فطرت دیگری است که بیزاری از هرگونه کوتاهی و نقص است. و روشن است که کمال مطلق خداست و انسان در فطرت خود عاشق خداست، هرچند از آن غافل است.
انسان با این دو فطرت باید دو بال بسازد و به آشیانه اصلی که آستانه حضرت دوست و درگاه اوست، پرواز کند.
پس از آفرینش انسان بر این دو فطرت، خداوند می‏دانست که به واسطه گرفتار شدن به قوای حیوانی شهوت و غضب و نیروی شیطانی، انسان از فطرت خود دور خواهد ماند. از این رو خداوند پیامبرانی را برای بشارت و انذار فرستاد که احکام آنها بر طبق مقتضای فطرت اوست تا حجابها را از پیش چشم دل او بردارند و آنها را در سیر و سلوک یار و مددگار باشند. تکالیفی که پیامبران از طرف خدا آورده‏اند یا بر طبق مقتضای فطرت اصلی است; مانند: دعوت به فضائل اخلاقی و کمالات نفسانی و یا بر طبق فطرت تبعی است; مانند: نهی از کفر و شرک و اخلاق زشت‏برای زنده کردن و کمک دادن به این فطرت.
پس تکالیف الهی همه، الطاف خداست و به منزله داروهایی است‏برای درمان روانهای بیمار. پیامبران، طبیبان نفوس و مربیان روانند که نه تنها انسانها را از تاریکی به روشنی هدایت می‏کنند و از نقص به کمال می‏برند; بلکه برزخها و موقفهای قیامت نیز از عنایتهای خداست و هر موقفی مانند بیمارستانی است که روانهای مریض را در آن درمان می‏کنند و اگر در این بیمارستانها درمان نیافت، آخرین درمان او کیفر آتش است. (37)
در این سخن، فلسفه احکام الهی به اجمال بیان و حکمت آمدن پیامبران به این صورت روشن شده است:
1- آمدن پیامبران برای برداشتن حجابها از سیر و سلوک مردم به سوی خدا است.
2- دستورات‏دین موافق با فطرت اصلی انسان می‏باشد که عشق به کمال مطلوب است.
3- احکام دین، فطرت انسان را برای حرکت‏به سوی خدا و پرواز به درگاه او کمک می‏دهند.
4- باز داشتن مردم از کفر و شرک و پرهیز دادن آنها از اخلاق زشت، برای برداشتن مانع از رسیدن به کمال است.
5- احکام دین تفضل و عنایت‏خداست‏برای رها ساختن انسان از زندان طبیعت و آزادی برای سیر و سلوک به سوی خدا.
6- تکالیف الهی، الطاف اوست و درمان دردهای روان است و پیامبران، اطبای نفوس هستند و مواقف در قیامت و عالم برزخ بیمارستان درمان‏بخش جانهای بیمار است. تکلیف الهی با آزادی بشر مخالفتی ندارد
با توجه به گفتار گذشته، روشن شد که بهترین قانونی که می‏تواند راه به‏کارگیری آزادی را به انسان بیاموزد و او را از قید و بند شهوات و زندان طبیعت و اسارت غضب رها سازد، قانون الهی است که توسط پیامبران به بشر ابلاغ می‏شود. ضمن اینکه سفارشهایی هم از قرآن و حدیث درآسان بودن دین و سخت نبودن دستورات خدا شده است:
«یریدالله بکم الیسر و لایرید بکم العسر»، (38) خداوند آسانی را برای شما خواسته است و سخت‏گیری را نخواسته است.
«و ما جعل علیکم فی الدین من حرج‏»، (39) خداوند در دین بر شما سختی قرار نداده است.
و امام سجاد علیه السلام فرمود: «واعلم ان الله یراد بالیسر و لایراد بالعسر کما اراد بخلقه التیسیر و لم یرد بهم التعسیر»، (40) و بدان خدا را با آسان‏گیری باید پیروی کرد نه با سخت‏گیری، چنانچه خداوند از بندگانش آسان‏گیری را خواسته و سخت‏گیری را برای آنها نخواسته است. و همچنین قواعد عقلی، اصولی، کلامی و فقهی بسیاری که برای آسان‏گیری تکالیف انسان، تشریع شده است که به عنوان نمونه، 54 قاعده را در فقه می‏توان نام برد.
بنابراین، هر چند خداوند برای هدایت‏بشر و سعادت انسان، تکالیفی را بر عهده وی نهاده است; لیکن آزادی و حق انتخاب را از او نگرفته است و در انتخاب راه هدایت و یا چاه ضلالت، او را آزاد گذاشته است:
«انا هدیناه السبیل اما شاکرا او کفورا»، (41) ما به انسان راه را نشان داده‏ایم; خواه سپاسگزار باشد و یا ناسپاس.
و حتی این آزادی تا اندازه‏ای است که حق انتخاب دین را نیز به مردم واگذار کرده است: «لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی لا انفصام لها والله سمیع علیم‏»، (42) در انتخاب دین اکراه نیست، راه رشد از گمراهی روشن و جدا شده است، پس هر کس به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکم چنگ زده، از آن جدا شدنی نیست و خداوند شنوا و داناست.
خداوند به انسان اراده عنایت فرموده و او را آزاد گذاشته است; او می‏تواند خدا را انتخاب کند یا شیطان را، آخرت را یا دنیا را، بهشت‏یا جهنم را، سعادت یا شقاوت را، سرافرازی یا سرافکندگی را.
«تریدون عرض الدنیا والله یرید الآخره‏»، (43) شما متاع دنیا را می‏خواهید و خداوند آخرت را برای شما می‏خواهد.
«و من یرد ثواب الدنیا نؤته منها»، (44) هر کس پاداش دنیایی را بخواهد، بهره‏ای از آن را به او می‏دهیم.
«و من یرد ثواب الآخره نؤته منها»، (45) هر کس پاداش آخرت را بخواهد، بهره‏ای از آن را به او می‏دهیم.
این آیات ودیگر آیاتی که در این زمینه نازل شده است، به ما نشان می‏دهد که تحمیل عقیده بر کسی مجاز نیست و اصول دین و اعتقادات باید با اندیشه و استدلال پذیرفته شود یا نه با زور و اجبار:
«من کان یرید الحیاه الدنیا و زینتها نوف الیهم اعمالهم فیها»، (46) هر کس زندگی و زیور دنیا را بخواهد، پاداش کارهای او را در این دنیا به او می‏دهیم ولیکن هر کس آخرت را بخواهد و برای آن تلاش کند، خداوند او را کمک کرده و بر پاداش او می‏افزاید.
«و من کان یرید حرث الآخره نزد له فی حرثه‏»، (47) هر کس کشتزار آخرت را بخواهد، ما آن را افزون می‏کنیم. کاربرد آزادی و اراده
اراده و آزادی تا آنجا کاربرد دارد که می‏تواند سبب تغییر حکم شرع شود و حکم شرع را به دنبال خود بکشد، برای اثبات این مطلب، باید به ارج نهادن شرع به سیره و بنای عقلا، عرف و عادت، سیره متشرعه و اجماع بر برخی از مبانی توجه کرد که همه نشانگر نقش بسیار مهم آزادی و اراده او در سرنوشت و نظم زندگانی و درک وظیفه شرعی است. بنای عقلا و عرف، نقش بسیار اساسی در بنیان احکام
شرع دارد که بسیاری از احکام شرع در اصول وفقه بر همین پایه و اساس بنیان نهاده می‏شود; مانند: حجیت ظهورات، حجیت‏خبر ثقه، قراردادهای اجتماعی، پیمانها، عهدها، ازدواج، خرید و فروش، اجاره صلح، بخشش، تشخیص مفاهیم وارده از شرع، تعیین موضوع و متعلق احکام شرع و دیگر اموری که در ارتباط با احکام شرع هستند و می‏توانند احکام شرع را تغییر داده و حالت و یا موضوع حکم را عوض نمایند و در نتیجه، حکم شرع نیز عوض شود که باز کردن این عنوان و توضیح مطالب ذکر شده نیاز به بررسی بسیار زیادی دارد.
اسلام حتی پیروان سایر ادیان الهی – اهل کتاب – را نیز به رسمیت می‏شناسد و به عقیده آنها احترام می‏نهد. امام هادی(ع) فرمود: ما می‏گوییم; خداوند بندگانش را بر کارهایشان پاداش می‏دهد و با آن اراده و اختیاری که به آنها عنایت فرموده، توانایی انتخاب را به آنها داده است. (48)
فرمود ما می‏گوییم، خداوند با قدرت خود، مردم را آفرید و حق انتخاب سرنوشت را به آنها عنایت فرمود. با حق انتخاب، عبادت کردن را از آنها خواسته است و به آنها امر و نهی کرده است و پیروی کردن از آنها (امر و نهی) خواسته و پسندیده است. (49)
از امیرالمؤمنین(ع) پرسیدند، با چه چیز خدایت را شناختی؟ فرمود: با توانایی تمیز دادن و حق انتخابی که خدا به من داده است و با عقلی که مرا راهنمایی می‏کند. (50)
از امام صادق(ع) پرسیدند، چرا خداوند تمامی مردم را خداشناس و پیرو حق نیافرید با اینکه می‏توانست. فرمود: اگر خداوند آنها را مطیع می‏آفرید، سزاوار پاداش نبودند. اگر مردم با انتخاب خود اطاعت نکنند، بهشت و جهنم برای چیست؟ خداوند مردم را آفرید و به آنها دستور پیروی داد و از نافرمانی نهی کرد و با فرستادن پیامبران، حجت را تمام کرد و با فرستادن کتابهای آسمانی عذر آنها را قطع نمود تا مردم، خود اطاعت را انتخاب کنند و سزاوار پاداش شوند و یا نافرمانی را انتخاب کنند تا کیفر شوند. (51) خلاصه
1- ریشه و مبانی کلامی و فقهی آزادی و حریت در مذهب شیعه سه اصل برائت، عدم ولایت و اراده و اختیار است که هر سه در مذهب شیعه ثابت‏شده است.
2- شیعه که از طرفداران اراده و اختیار در انسان است، عدالت را در خداوند پذیرفته و حسن و قبح ذاتی اشیاء را که با درک مستقل عقل شناخته می‏شود، قبول کرده و کارهای خدا را هدفمند دانسته است.
3- قول به جبر و قول به تفویض باطل است و راه معقول و صحیح، امر بین الامرین است که قرآن و سنت و عقل نیز آن را می‏پذیرد.
4- اراده در انسان از کارهای بدون واسطه نفس است و نیاز به مقدمه‏ای ندارد.
5- به کارگیری آزادی برای تمام افراد بشر ممکن نیست و برای نشان دادن بهترین راه به کارگیری آزادی برای تمام افراد بشر، نیاز به قانون است تا بتواند خواسته‏های مردم را تعدیل و کنترل نماید و رساترین و جامع‏ترین قانون، قانون الهی است که توسط پیامبر به بندگان خدا ابلاغ می‏گردد.
6- نصب پیامبر و امام از طرف خدا با آزادی بشر مخالفتی ندارد.
و به همان دلیل که قانون را خدا باید وضع کند، پیامبر و امام را نیز خدا باید نصب کند.
7- معصوم بودن از گناه و خطا در پیامبر و امام، امری لازم و ضروری می‏باشد که با دلیل‏قرآن‏وسنت‏وعقل به اثبات رسیده است و به همان دلیل که خدا باید فرد معصوم را به عنوان‏پیامبراعلام‏کند، به همان دلیل امام معصوم را نیز خدا باید – توسط پیامبر – اعلام کند.
8- تکالیف الهی با آزادی بشر مخالفتی ندارد و تکلیف، همان قانون الهی است که باید از طرف خدا ابلاغ شود تا تمام افراد بشر بتوانند به طور مساوی از آزادی بهره گیرند.
9- فقه شیعه با آزادی و حریت انسان مخالفتی ندارد و در این زمینه بیش از پنجاه قاعده کلی در ارتباط با آزادی و آسان‏گیری بر بندگان خدا، وجود دارد.
10- فقه نه تنها با آزادی و اراده انسان مخالفتی ندارد; بلکه آزادی و اراده بشر می‏تواند سبب تغییر حکم شرع شود. با اراده انسان موضوع حکم و یا حالت آن تغییر پیدا می‏کند و در نتیجه حکم شرع نیز تغییر پیدا می‏کند. پی نوشتها:
1- سید مرتضی، الذریعه فی اصول الشیعه، انتشارات دانشگاه تهران، شماره‏1100، ج‏2، ص‏809.
2- شیخ طوسی، عده‏الاصول، انتشارات موسسه آل البیت، قم، ج‏2، ص‏117.
3- شیخ انصاری، فرائد الاصول، انتشارات مصطفوی، قم، 1374 ق، ص‏202.
4- پیشین، ص‏203.
5- شیخ انصاری، مکاسب، خط طاهر خوشنویس، تبریز، 1375ق، ص‏153.
6- عبدالله مامقانی، رساله هدایه الانام فی حکم اموال الامام، انتشارات امین التجار حجری، ص‏1.
7- سید عبدالاعلی سبزواری، مهذب الاحکام، مطبعه الآداب النجف الاشرف، نجف، 1402ق، ج‏16، ص‏297.
8- امام خمینی، رساله اجتهاد و تقلید، انتشارات دارالفکر، قم، 1382ق، ص‏144.
9- امام خمینی، رساله طلب و اراده، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1362ش، ص‏62.
10- پیشین، ص‏64.
11- همان، ص‏66.
12- همان، ص‏70.
13- همان، ص‏72.
14- همان، ص‏72.
15- همان، ص‏73.
16- همان، ص‏74.
17- سوره انفال، آیه‏7.
18- سوره دهر، آیه‏30.
19- سوره کهف، آیه‏82.
20- سوره کهف، آیه‏81.
21- سوره زمر، آیه 42.
22- سوره سجده، آیه‏11.
23- سوره انفال، آیه‏50.
24- سوره ابراهیم، آیه‏27.
25- سوره قصص، آیه‏105.
26- سوره طه، آیه‏79.
27- کلینی، اصول کافی، انتشارات اسلامیه، تهران، 1392ق، ج‏1، ص‏297، حدیث‏12.
28- همان، ص‏296، حدیث‏9.
29- همان، ص‏279، حدیث‏11.
30- سوره روم، آیه‏30.
31- دکتر محمد عماره، المعتزله و مشکله الحریه الانسانیه، انتشارات المؤسسه العربیه للدراسات و النشر، ص‏188.
32- سوره فجر، آیه‏99.
33- دکتر محمد عماره، پیشین، ص‏198.
34- همان، ص‏198.
35- همان، ص‏199.
36- سوره اسرا، آیه‏18 و19.
37- امام خمینی، رساله طلب و اراده، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1362ش، ص‏152.
38- سوره بقره، آیه‏185.
39- سوره حج، آیه‏78.
40- علی بن شعبه، تحف العقول، انتشارات مؤسسه اعلمی، بیروت، 1394ق، ص‏187.
41- سوره انسان، آیه‏2.
42- سوره بقره، آیه‏256.
43- سوره انفال، آیه‏67.
44- سوره آل عمران، آیه‏145.
45- همان.
46- سوره هود، آیه‏15.
47- سوره شوری، آیه‏20.
48- علی بن شعبه، پیشین، ص‏342.
49- همان، ص‏344.
50- همان، ص‏345.
51- طبرسی، احتجاج، انتشارات نشر مرتضی، مشهد،1403ق، ص‏340

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا