شعر

آرش براری – آقا به فکر ساعت و وقت اذان است

حتی در آن لحظه که جسمش نیمه‌جان است
آقا به فکر ساعت و وقت اذان است

او سنگِ ما را نیمه‌شب بر سینه می‌زد
آقای ما از بس که خوب و مهربان است

عِلمش تمام عالمان را غرق کرده
دریای علمش بی‌کران بی‌کران است

از دیگران هرچند که خیری ندیده
اما همیشه او به فکر دیگران است

در خانه خود نیز امنیت ندارد
آن خانه‌ای که هر دو عالم را امان است

در شعله آتش به فکر موی خود نیست
ناراحتی او برای اهل خانه‌ست

ای کاش دنبالش یکی دیگر می‌آمد
ابن ربیع پست خیلی بددهان است

از بس‌که پشت مرکب، آقا را کشیدند
ازچشم‌هایش اشک و از پا خون روان است

آنقدر دستش را کشید، آقا زمین خورد
میخواهد او برخیزد اما ناتوان است

اصلا برای رنج خود گریه نکرده
اشکش برای زجرهای کاروان است

با این نفس‌ها که به سختی در می‌آیند
ذکر لبش ای وای، ای وای عمه‌جان است

هرچند که در خاک او را دفن کردند
معراج جسمانی او در آسمان است

در روز هم باید به دنبالش بگردیم
قبر غریبش بس‌که بی‌نام ونشان است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا