معارف اسلامی

امام حسن مجتبی پس از وفات پیامبر و حضرت فاطمه

امام حسن (علیه السلام) پس از وفات جد و مادرش‏

پیامبر خدا (ص) در حالى که نواده ‏اش حسن (ع) در آغاز کودکى بود و هنوز هفت سالگى را به پایان نرسانده بود از این دنیا رخت بر بست مدت هفت سال اگر چه به حساب زمانى و در عمر مردم خیلى کوتاه است و از سالهاى کودکى تجاوز نمی ‏کند ولى امام حسن على رغم اینکه در آن هنگام از این سن تجاوز نکرده بود همانچه که بزرگان و یاران پا به سن گذارده پیامبر، از محضرش درک می‏ کردند و برداشت می‏ نمودند درک و برداشت می کرد بر همین اساس فقدان جدش را احساس می کرد و تا مدتها غم و اندوه آن بر چهره‏ اش نمایان بود

بازخوانی خاطرات امام حسن علیه السلام با حضرت فاطمه سلام الله علیها

بویژه هنگامی که مادرش را می دیدکه از شدت درد و غم بخود می پیچیدو شب و روز برایش اشک می ریخت و اذیت و آزار و جفا و حوادث ظالمانه ‏اى را که تلخى آن را مادر چشیده بود می دیدو لمس می کرد مادر به مبارزه ادامه می دادو با غاصبین حقش [و حق همسرش على (ع)] با منطق و دلیل به رویارویى می پرداخت و در همان حال مادرش را بخاطر می ‏آورد و روزهایى را که زنده بود و گریه کنان به شکوه بر قبر پدرش می‏ رفت و می‏ گفت:

بر من آنچنان مصیبتهایى وارد آمده که اگر بر روزها وارد می ‏آمد تبدیل به شب می‏ گشتند.
من در سایه محمد (ص)، پناهگاهى داشتم و از هیچ ستمی، نمی‏ هراسیدم و روزهاى خوش من بود.

ولى امروز در برابر هر خوارى، سر فرود می‏ آورم و از ستمی که بر من می ‏رود می ‏پرهیزم و ستمکاره ‏ام را با پیراهنم می رانم

وداع دردمندانه حضرت علی علیه السلام با حضرت فاطمه سلام الله علیها

امام ابو محمد حسن مجتبى (ع) از اینها همه رنج می کشید و ستم و جفا و محنتى را که مادرش می کشید با تلخى احساس می کرد. سرانجام همین ستمها و جفاها بود که او را از پاى در آورد و تن فرسوده‏ اش تاب تحمل چنان حوادث و رنجهایى را نداشت و حس کرد که بزودى از این دنیا رخت خواهد بست لذا فرزندانش، حسن و حسین و زینب و ام کلثوم را فراخواند و آنان را در برگرفت و گاه بر چهره ‏شان بوسه می زد و گاهى به سینه ‏اش می ‏فشرد تو گویى می ‏دانست که در آینده‏ اى نزدیک، رفتنى است و بدین ترتیب دنیا را بدرود گفت. گریه و شیون فرزندان از درون خانه، بالا گرفت، على (ع) به خانه در آمد و اشک از چشمانش سرازیر شده و به جسدى که در وسط خانه آرمیده بود نزدیک شد حسن و حسین نیز در کنارش بودند و پس از آنکه او را بخاک سپرد رو به قبر پیامبر (ص) کرد و فرمود:

تو امانت خود را بازگرفتى و گروگانت را گرفتى ولى غم و اندوه من بى‏ حد و حصر است و شبانم خواب به چشمان نمی‏ آید تا اینکه بالاخره خداوند مرا به همان خانه ‏اى که تو در آن اقامت گزیده‏ اى فراخواند. دخترت ترا در جریان رنجى که از امت کشید قرار خواهد داد و تو نیز از او جویاى حال شو. و با این حال ما هرگز پیمانت را فراموش نخواهیم کرد و یادت را از یاد نخواهیم برد و سلام بر تو سلام بدرقه کننده‏اى دوست و دلسوز نه درود آدمی بدسگال و کینه ‏توز اگر از کنار شما بروم رفتنم از در آزردگى نیست و چنانچه بمانم ماندنم هرآینه از روى بدگمانى به آنچه خداوند وعده داده نمی‏ باشد.

بازخوانی خاطرات امام حسن علیه السلام با جد بزرگوارشان حضرت محمد (ص)

تقدیر چنان خواسته بود که نخستین صفحه از زندگى امام حسن که هر لحظه از آن از خوشترین ایامش بشمار می ‏آمد با وفات جدش، ورق خورد. او همواره از آن ایام یاد می کرد و از ابعاد آن بهره می‏ گرفت، پس از جدش مدت سه یا حد اکثر شش را در دامان مادرش فاطمه زهرا و پدرش امیر المؤمنین که در کارزار خستگى‏ ناپذیر با نابکاران و غاصبان بودند و به اضافه از فقدان پیامبر (ص)، سرشار غم و اندوه گشته بودند، گذراند و دیرى نپایید که تقدیر پس از این ماههاى اندک، با فوت مادرش فاطمه زهرا، صفحه دوم از زندگیش را ورق زد و پدرش یک تنه باید با حوادث و دردهایى که پیش رو داشت مبارزه کند و امام حسن که همچنان در سن کودکى است اینها همه را می دیدو تلخى آنها را حس می کرد و چشید و ابو بکر را می دیدکه بر منبر جدش رسول خدا رفته و انبوه مردم به او چشم دوخته‏ اند در این حال با شتاب به سویش می‏ رفت و می‏ گفت: از منبر پدرم پایین بیا. ابو بکر نیز لبخندى به او می‏زند و می‏ گوید: پدرم به فدایت اى فرزند رسول خدا، بجانم سوگند که این منبر پدر تست نه منبر پدرم و سکوت بر انبوه جمعیتى که در اطراف منبر گرد آمده ‏اند، حکمفرما می‏ شود و به یاد رسول خدا و روزهایى می‏ افتند که او را روى شانه راست و برادرش حسین را بر شانه چپ می‏ گذاشت و روزى را بخاطر می ‏آورند که پیامبر به سجده رفته بود و او سر رسید و روى شانه‏ اش و گرده ‏اش نشست و روزى را به یاد می‏ آوردند که پیامبر در حال رکوع بود و او سر رسید پیامبر پاهایش را از هم باز کرد تا از آن رد شود و یا روزى را بخاطر آوردند که به پیامبر گفته شد: اى رسول خدا تو با حسن کارى را می ‏کنى که با هیچ کس دیگر نکرده ‏اى و نمی ‏کنى به ایشان فرمود: او در دانه من در این دنیاست. و همه آن صحنه‏ ها و روزهایى را که رسول خدا (ص) بود، به خاطر آوردند و خود را در میان انبوهى از خاطره‏ ها و یادهایى یافتند که تلخى آنها همه شادى‏ها و مسرتشان را پوشاند

منبع: زندگانى دوازده امام علیهم السلام / نویسنده: هاشم معروف الحسنى / مترجم محمد مقدس‏، تهران‏:امیر کبیر،1382،ج1،صص505-515

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا